به گزارش گروه جهاد و مقاومت حلقه وصل، «قامت بیات» به سال 1340 شمسی، در روستای «قره آغاج» زنجان متولد شد. او دومین فرزند پدر کشاورزش «یحیی» بود و دو خواهر و پنج برادر دیگر نیز داشت. «قامت» یک ساله بود که خانواده اش به زنجان مهاجرت کردند و پدر به شغل گاری چی و پس از مدتی به رانندگی مشغول شد. مادرش نیز برای کمک به در آمد خانواده قالیبافی میکرد . «قامت» در دبستان خاقانی دوره ابتدایی را به پایان برد و در مدرسه راهنمایی انوری و سپس دبیرستان شریعتی (کنونی) تحصیل خود را ادامه داد. با آغاز نهضت اسلامی در اواخر سال 1356 شمسی، قامت مانند بسیاری از جوانانت مذهبی هم سالش، به مقاومت علیه ساختارهای رژیم پهلوی پرداخت و در حد توان خود، در فعالیت های انقلابی شرکت کرد. پس از پیروزی «انقلاب اسلامی» قامت به تحصیلات خود ادامه داد، در خرداد 1358 دیپلم گرفت و به سپاه پاسداران پیوست و از این پس، تمام عمر این جوان هیجده ساله، مگر بخش اندکی، در سپاه گذشت. بیات در غائله کردستان در مبارزه با ضد انقلابیون تجزیه طلب نیز شرکت داشت و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بدون آنکه منتظر اعزام بسیج و یا ستادی بشود عازم جبهه شد. چند ماه بعد از اولین عزیمت ش به جبهه، برای آموزش مربیگری انتخاب و به تهران اعزام شد . پس از باز گشت از این دوره، مدتی در جبهه سومار فرماندهی یک گروه از پاسداران را به عهده گرفت. او در «عملیات محرم» که در محور «سپنتا»، فرماندهی عملیات را بر عهده داشت، از ناحیه چشم ، پشت و پا مجروح شد. «قامت بیات» سرانجام مدت کوتاهی پیش از آغاز عملیات «والفجر مقدماتی»، در منطقه «رقابیه» به تاریخ 18 بهمن 1361 ، حین شناسایی، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش خرقه ی شهادت پوشید. او مدتی فرماندهی یک تیپ مستقل موسوم به «الهادی» را بر عهده داشت و در زمان شهادت، فرمانده عملیات سپاه زنجان هم بود. حدود یک سال پس از شهادت «قامت»، برادرش «رحیم» در جزیره «مجنون» به شهادت رسید. پیکر «قامت بیات» بعد از طواف بر گرد ضریح مقدس حضرت معصومه(سلام الله علیها) به زنجان منتقل و در آرامستان پایین شهدا، تا روز موعود، به امانت سپرده شد.
متن وصیت نامه ای از این سردار شهید باقی مانده است که فرازی از آن به این قرار است:
«من پاسدار خون های به زمین ریخته شده در 15 قرن خط سرخ شهادت تشیع در این عصر استثنائی و مخاطره آمیز هستم . و مسئولیت ها بر دوش هایم سنگینی میکند . وقتی به آینده و گذشته مینگرم پس از تعمق و اندیشه به این نتیجه میرسم که دو راه درپیش خود دارم؛ راه اول آن است که همچون سرور شهیدان امام حسین(ع) و یاران با وفای او که در محشر کربلا جان باختند، من هم به صف شهدای کربلا بپیوندم، یا اینکه راه دوم را انتخاب کنم و تن به ذلت داده و همچون طاغوتیان و یزیدیان زمانه، حیوانگونه و درندهخو باشم و هیچ حرکتی نداشته باشم و هیچ در هیچ و فنا گردم و در این دنیا نزد خداوند و در برابر خون پاک شهدا و مجروحین مسئول و در آن دنیا نیز به آتش دوزخ خداوند متعال گرفتار شوم. پس در نتیجه راه نخست را انتخاب می کنم و تصمیم راسخ می گیرم برای مقابله با ظالمان و کفار هجرت کنم.»