تاریخ انتشار: 02:10 - 13 مرداد 1395
کد خبر: 17156
برشی از کتاب سلام بر ابراهیم؛

تهران: اشک شهید ابراهیم هادی به خاطر پیر مرد فقیر

از آن پیرمرد عذرخواهی کردیم و به راهمان ادامه دادیم. بین راه از آینه موتور دیدم ابراهیم دارد اشک می‌ریزه. هوا هم سرد نبود که به این خاطر آب از چشماش جاری بشه، برای همین اومدم کنار خیابون و با تعجب گفتم:ابرام جون، داری گریه می‌کنی؟