به گزارش حلقه وصل، این اثر حاوی خاطراتی از دوران کودکی شهید مدافع حرم علی آقا عبدالهی است که به چگونگی ورود وی به بسیج و سپاه پاسداران و نحوه پیگیری او برای اعزام به سوریه و قرارگیری در صف مدافعان حرم را روایت میکند
در این کتاب علاوه بر اعضای خانواده این شهید، با دوستان و برخی از همرزمان وی نیز گفتوگو شده که در نهایت در قالب کتاب درآمده است.
شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی، همزمان با ۲۳ دیماه سال 1394در مبارزه با عناصر تکفیری در منطقه خانطومان به شهادت رسید.
حاج علی آقا عبداللهی در تاریخ ۶۹/۷/۱۰ در تهران به دنیا آمد و در سال ۷۶ در دبستان رسالت منطقه ۱۱ ثبت نام و کلاس اول رو سپری نمود و سال ۷۷ به دبستان امید امام منتقل و تا کلاس پنجم دبستان را در آنجا گذراند دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابن سینا منطقه ۱۱ سپری نمود کلاس اول دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح گذراند و دوم و سوم دبیرستان را در هنرستان فنی شهدا در منطقه ۱۲ در رشته برق و الکترونیک گذراند.
کاردانی رشته الکترونیک خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر ری سپری نمود.
بلافاصله پس از اتمام درس در سال ۱۳۹۰ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یکساله در دانشگاه امام حسین(ع) در سپاه انصار مشغول خدمت شد.
در سال ۹۱ ازدواج نمود و در سال ۹۳ صاحب فرزند پسری به نام امیرحسین شد.
شهید علی آقا عبدالهی 19 آذرماه 94 به سوریه اعزام می شود و چون تخصص مخابرات داشت، قرار می شود در همین واحد خدمت کند. اما روح بی قرارش باعث می شود با اصرار از مسئولان تقاضای اعزام به مناطق عملیاتی را بکند. پدر شهید می گوید: گویا علی برای اعزام به منطقه عملیاتی موافقت سردار سلیمانی یا سردار اصلانی را جلب می کند. یکی از همرزمانش تعریف می کرد یک روز ما به محل صعب العبوری رسیده بودیم که دیدیم جوانی با لباس نظامی و اسلحه آنجا ایستاده است. از دیدنش تعجب کردیم. آنجا منطقه ای صعب العبور بود و مشخص بود که ایشان مصافت زیادی را پیاده آمده است. هویتش را پرسیدیم که گفت علی آقا عبدالهی است و موافقت سردار را برای کار عملیاتی گرفته است. اصرار داشت همراه ما بیاید و هرچقدر سعی کردیم مانعش شویم قبول نکرد و عاقبت با ما آمد. چند روز در منطقه عملیاتی بود که بعد قرار شد با شهید انصاری و یک رزمنده دیگر به نام آقای مجدم به خالدیه خان طومان بروند.اما طی راه به کمین تروریست ها می افتند و انصاری به شهادت می رسد. بعد از نماز مغرب و عشاء هوا تاریک می شود و گویا نیروهای سوری همراه شان هم فرار می کنند. در این هنگام علی قصد می کند جلوتر برود. آقای مجدم می گوید ما که مهماتی نداریم. علی می گوید من دو نارنجک و پنج فشنگ دارم. چون در تاریکی مشخص نبود چه کسانی مقابل شان هستند، می گویند "لبیک یا زینب" که تروریست ها هم فریب می زنند و می گویند لبیک یا زینب، این دو به خیال اینکه نیروهای خودی هستند جلوتر می روند که در محاصره آنها می افتند. مجدم می تواند از محاصره فرار کند. اما علی می ماند و بعد از آن کسی او را نمی بیند. آخرین حرفی که از طریق بی سیم زده بود این جمله است: من گلوله خوردم. از آن لحظه دیگر کسی از علی خبری ندارد.
وی در تاریخ ۹۴/۱۰/۲۳درست ۳۱ روز پس از اعزام در منطقه خالدیه خان طومان به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهر ایشان تاکنون بازنگشته است و همانطور که به حضرت زهرا«س» ارادت ویژه ای داشت همانند ایشان بی نشان ماند.
در برشی از کتاب میخوانیم:
جلوی در انباری که رسیدم، به در زدم تا مطمئن بشوم که تنهاست و بعد در را باز کردم. اول سرک کشیدم و تا دیدمش ذوق کردم و با خنده گفتم: «سلام علی سر صبر و حوصله پتوها را تا م یزد و کنار گذاشت. گوشۀ چشم نگاهی به من کرد و گفت: «سلام، چی شده کلۀ سحر آمدی پایین؟ چرا اینجوری براندازم می کنی؟ سرم را به در تکیه دادم و گفتم: «روی حساب خواهر برادری نمیگم که لوس بشی! روی حساب عاشقی و سربازیت میگم داداش! گاهی خیلی بهت حسودیم میشه علی خندید و گفت: «چرا؟ یک قدم جلوتر آمدم و کنار پتو و بالش ت ها نشستم و گفتم: «این روزها همراه دوستات از دانشگاه میای اینجا تا خودت رو به مراسم بیت رهبریبرسانی، بعدش هم میری هیئت حاج محمد طاهری. مطمئنم که آخرشب هم برای کمک به بچه های آشپزخانه سری هم به مسجد محل میزنی. فکر کنم نهایت یکی دو ساعت می خوابی و صبح ها بعد نماز برمیگردید دانشگاه علی سری تکان داد و گفت: خب! ادب حکم میکنه حق همسایگی رو به جا بیارم.
علاقهمندان جهت تهیه کتاب میتوانند از طریق سایت رسمی انتشارات شهید کاظمی(nashreshahidkazemi.ir) و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با پست رایگان دریافت کنند.