
به گزارش حلقه وصل، محمدرضا بایرامی غالباٌ با سوژههایی بکر و کمتر پرداخته شده به سراغ مخاطبانش میرود و هربار با فرمهای روایی خاص و متفاوت آنها را غافلگیر میکند.
مخاطب او به خوبی آگاه است که جنگ یکی از دغدغههای جدی اوست. روایت از تمام ابعاد جنگ و نه فقط صحنه نبرد و هربار به شیوهای متفاوت. او اینبار از جبهه مقابل روایت کرده. اولین فرمان آتش توپخانه که داده شود، چنان آتشی به پا میشود که شعلههایش سر به آسمان میسایند. و همه در این آتش خواهند سوخت. فرقی هم نمیکند اولین فرمان از توپخانه کدام جبهه صادر شده باشد. آتش آنقدر از هر دو طرف میسوزاند تا فرمان آتش بس صادر شود. و بعد به جای آتش ویرانه است که به جا میماند. هر دو طرف هم، یا از روی اعتقاد و یا اجبار به این سرنوشت محتوم تن دادهاند و عواقب آن را پذیرفته. اما آتش جنگ آن زمان سوزانندهتر میشود که از سوی خودی بر سر ببارد.
«لم یزرع» رمانی است خوشخوان که به روایت این سوزانندگی پرداخته. سوختن و ساختن شیعیان دجیل که قربانیان این واقعه هستند. و حتی آنهایی که هم مذهب آنها نیستند اما به سبب همسایگی با آنها گرفتار شدهاند. خشک و تر با هم...
کابوسی که به یکباره بر سر اهالی دجیل فرود میآید. دیوهای آهنین که به پیش میروند و همه چیز را زیر پایشان خرد و له میکنند. دیو آهنین همه چیز را میبلعد. و آنچه باقی میماند نگاههای پر حسرت است بر زمینهای بیبر و خانمانهای فرو ریخته...
اما این همه ماجرا نیست. «لم یزرع» داستان دلداگی است. عاشقانهای آرام که در متن داستان جریان دارد. دلداگی و عشق. عشقی ممنوع!
عشق به یک غریبه... آن هم در جایی که وصلت با غیر خودی، سبب ریختن خونهایی میشود که تا ابد خشک نمیشود...
احلی نه هم طایفهای سعدون است و نه هم مذهب او. و عشق به او یعنی شنا خلاف جهت آب. سعدون، سعد نام گرفته تا بخت و اقبال همراهش باشد، اما هر زمان که خلاف جهت رود رفته و شنا کرده، نحسی گریبانش را گرفته. اما آیا اینبار هم گرفتار میشود؟ اینبار که پا روی سنت گذاشته و با پای دل پیش رفته؟
سعد با پای دل پیش رفته اما آیا باید به جنگ دل هم برود؟ اینجا همه در حال جنگند. اما نه فقط جنگ میان دو ملت. جنگ با خود. جنگ با زمین و زمان. و یا شاید جنگ با سرنوشت. و کدام جنگ است که قربانی نداشته باشد؟ و قربانیان جنگ را چه نام میدهند غیر از شهید؟
بایرامی در این اثر تعریف متفاوتی از مفهوم شهید و شهادت ارائه میدهد.
کسی که در جنگ کشته میشود توسط مردمان دیارش شهید نامیده میشود. حال فرقی ندارد که کدام سوی جبهه نبرد ایستاده باشد. متجاوز باشد، یا مدافع... به اختیار رفته باشد یا به اجبار. به کارش اعتقاد داشته باشد، یا نداشته باشد. رو به دشمن باشد یا پشت به دشمن...
همین که تیری به سینهاش نشست، و همین که چشمانش برای همیشه نیمه باز ماند یعنی شهید. و آن زمان است که مدال افتخار بر سینهاش میکوبند و ندای سرباز وطن سرباز وطن سر میدهند. شهید راه وطن حتی اگر زندانی تبعید شده هم باشد بعد از شهادت با افتخار از او یاد خواهد شد.
«لم یزرع» رمانی است که مخاطب را به راحتی با داستان و شخصیتها همراه میکند و علاقهمند به سرنوشت شخصیتها...
روایتهای موازی در این داستان سبب فراز و فرودی شده که خواننده را پیش میبرد بدون اینکه متوجه گذر زمان شود. نثر ساده و روان، فصلهای کوتاه، اشاره سریع و صریح به زمان و مکان، موجب شده که با وجود تعدد شخصیتها و فضاها و پرشهای مکانی و زمانی، خواننده سردرگم نشود و و با اینکه موقعیتهای نگران کننده در این داستان کم نیستند خواننده دچار هیجان کاذب نمیشود. تکنیک به کار رفته در این رمان، از آن رمانی متفاوت و جذاب ساخته. البته تکنیک در خدمت محتوا. تکنیک و محتوا در این اثر جدای از هم نیستند.