به گزارش حلقه وصل، کتاب خاطرات شهید طاهر نژاد با نام «آخرین باری که زود رسید» توسط انتشارات روایت فتح منتشر شد.
دوازدهمین کتاب از مجموعه از چشم های روایت فتح، زندگی و خاطرات شهید حسن طاهر نژاد را از دید 10 نفر از همرزمان و خانواده اش روایت می کند. لیلا خجسته راد، نویسنده ی این کتاب است.
شهید طاهرنژاد سال 1358 با توجه به مسائل کردستان و ایجاد جوّ ناامن از طرف گروهکها به آن منطقه عزیمت نمود و در کامیاران بهعنوان یکی از اعضای موثر سازمان پیشمرگان کرد مسلمان مشغول به خدمت گردید. پس از مدتی بعد از آزادسازی دهگلان بهعنوان مسئول سازمان پیشمرگان تعیین شد و مدتها با همین مسئولیت در خطّه کردستان بهسر برد.سال 1359 وارد سپاه شد و در واحد اطلاعات مشغول به فعالیت گردید.در عملیات بیتالمقدّس از ناحیه کتف مجروح شد و او را به بیمارستان بوعلی در تهران منتقل نمودند.
پس از آمدن از جبهه مدتی بهعنوان قائممقام واحد اطلاعات پادگان توحید مشغول به انجام وظیفه بود. سپس بهعنوان مسئول واحد اطلاعات و عضو شورای فرماندهی سپاه شهرری برگزیده شد و بعد از مدتی مجدداً با همان مسئولیت قبلی در سپاه ورامین شروع بهکار کرد.با اصرار فراوان موفق شد تا مأموریت یک ساله به منطقه کردستان را بگیرد. بعد ازچند ماه به عنوان مسئول واحد اطلاعات و عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) برگزیده شد و به گفته برادران قرارگاه میتوان او را شهید بروجردی دوم نامید.سرانجام در عملیات پاکسازی یکی از روستاهای آذربایجان غربی درسی و یکم خرداد ماه سال 1363مصادف با شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان به شهادت رسید.
در قسمتی از کتاب می خوانیم:
قبل رفتن یک شب همهمان را دعوت کرد خانهی خودشان. وقت برگشت، مادر نشست لب باغچه و دستی کشید به گلهای خشک توی آن:
- حسن جان ببین گلهای این خونه همه پژمرده شدن، یه مقدار تهران بمون و به ما و زندگی و بچههات برس.
حسن آمد نشست کنارش و با اطمینان گفت «مادر خدای بچههام و شما بزرگه.» بعد رفت توی کوچه و خودش را به پدر رساند:
- بابا! ایندفعه اگه من برم دیگه برگشتی در کار نیست، اگه شهید شدم، دنبال جنازهی من نیاید. جنازهمو براتون میآرن، اگر زنم ازدواج کرد و شوهرش خونه نداشت این خونه رو بهش بدید.
همین طور هم شد. 19 ماه رمضان همان سال شد آخرین دیدارمان. حسن ناراحتی معده داشت، با این همه روزهاش را میگرفت. وقتی جنازهاش را آوردند دو سه تکه نان خشک برای افطاری توی جیباش بود. من آن موقع خیلی از مرده میترسیدم ولی رفتم سردخانه و او را دیدم. لبخندی که تمام بیست و چهار سال روی لبهایش دیده بودم، هنوز توی صورتش بود. انگار خوابیده بود و با اینکه سه چهار تیر خورده بود، بدنش کاملاً سالم بود. انگار به خوابی عمیق فرو رفته باشد.
کتاب «آخرین باری که زود رسید» با قیمت 9500 تومان در 1100 نسخه توسط انتشارات روایت فتح منتشر شد.