به گزارش حلقه وصل، جای سوزن انداختن نیست، از شیر مرغ گرفه تا جون آدمیزاد را میتوان در اینجا پیدا کرد، اصلاً فکرش را نمیکنید این محل گوشهای از پایتخت باشد. محله شهید کاظمی از جمله محلههای فریز شده شهر تهران است!
محلهای در جنوب تهران که توسط یک قطعه زمین حداقل 180 هکتاری که به زمینهای بزرگ و بایر خلازیر فریز شده معروف است؛ محلهای که حتی کار و کاسبی در آن خاص است؛ فروشندگان ضایعات پسماندی و دست دوم فروشها، کل اقتصاد این محله بزرگ را از آن خود کردهاند.
در نگاه اول همه چیز کهنه و به دردنخور به نظر میآید، اصلا آدم یک جورش میشود وقتی در میان این همه جنس دستِ دوم و آدمهای عجیب و غریب میپلکَد، بهویژه اگر در ظهر تابستان یا در اوج سوز سرمای زمستانی بیایی، چرا؟!
بله اگر در یک شب یا روز سرد زمستانی به اینجا بیایی، دستهدسته کارگرانی که گرد آتشی برافروخته را میبینی که گِرد زبالههای در حال سوختن میگردند و همچون شبح در میان سیاهی و مه و دود دیده میشوند، دلت هری پایین میریزد؛ دودهایی که از هر محوطه بلند میشود شاید به زبان کهنه سرخپوستان، علامت و هشداری به شهر تهران، مدیریت شهری و شهروندانش باشد، فریادی از گوشهنشینهایی که "آی آدمها! چرا خلازیر را نمیبینید؟"
همهمه و شلوغی عصر روز بسیار گرم تابستانی مزید بر علت شده تا فشار جمعیت کلافگیام را دو چندان کند؛ کمکم جلو میروم، اجناس با ارزش و با کیفیت زیادی به چشمم میآیند، تعدادی لاستیک خودرو تلمبار شده نظرم را جلب میکنند. دوستی که همراهم است به بساط پهن شده روی زمین اشاره میکند و میگوید "دیدی شکل اجناس مالخرها هستند؟!"
میگویم مگر میشود در روز روشن چنین اجناسی را فروخت و همه چشمانشان را روی این موضوع ببندند؟ جواب میدهد اونها هم دیگه خسته شدهاند اینقدر این جماعت را متفرق کردهاند.
کنترل محله خلازیر جنوب تهران با مشکلات فراوانی که در دل خود و به طرزی ماهیتگونه جای داده، از دست شهرداری تهران نیز خارج شده و حتی کسبوکارهای نامتعارف با بافت شهری را هم در یک بلاتکلیفی قرار داده است؛ این محله یکی از محلههای مهاجرنشین است که هم محل زندگی و کسب و کار اتباع خارجی است و هم مهاجرانی از اقصینقاط ایران در آن پیدا میشوند، نکته جالب آن این است که گفته میشود خانوارها و کارگران پاکستانی نیز در اینجا مشغولند که از این حیث این موضوع، خلازیر را منحصربه فرد کرده است.
کارشان چیست؟ خرید و فروش اجناس دست دوم و ضایعاتی؛ حالا هر چه باشد؛ شما هر چیزی که فکرش را نمیکنید کسی بخرد، اینجا برای خرید و فروش پیدا میکنید و جالب این است برخی اجناس را نصف قیمت بازار و یا دستفروشیهای دیگر در این محله مییابید از لنگ کفش پاره تا سماورهای خانوادگی با عمر چند دههای که شبه عتیقهای هستند برای خودشان.
اگرچه گفته میشود چند سالی است با دخالت دادستانی و نیروی انتظامی اینجا اوضاع خیلی بهتری پیدا کرده اما تصور وجود این خیلی بهتر هم برای هر شهروند و حتی کارشناس و مدیر شهری نیز آزاردهنده است اما گویا اینجا بیشتر شبیه به شهر بیکلانتر و یا دنیای رهاشدگان است!
تنها تصمیم دمدستی که برای این جور جاها گرفته میشود پاک کردن صورت مسئله است نه حل آن و نه حتی عوض کردن مقطعی صورت مسئلهها، غافل از اینکه این موضوع، مسئلهای صرف شهرسازی نیست که بتوان در جلسه یا براساس بخشنامه و صدور دستوری قهری آن را جمع و یا مهمتر از آن نگهداری کرد، این مسئله پیش و بیش از هر چیزی، یک موضوع اقتصادی و اجتماعی است اما هر بار که تصمیم گرفتهاند تصمیمی برایش بگیرند همان راهحل قدیمی و ناکارآمد اینجا را "برچینند" یا به حال خود "واگذاریدش" بوده است؛ گویا نمیشود و آدرس اینجا سر راستترین نشانی برای معامله و خرید و فروش اجناس دست دوم و یا بعضا سرقتی است.
با یکی از دوستان که در یکی از مراجع تصمیمگیری و تصمیمسازی کار میکند تماس میگیرم و وضعیت اینجا را برایش شرح میدهم؛ میپرسم چرا سروسامانی به اینجا داده نمیشود؟ او پاسخ میدهد: شرایط آنجا را میدانیم اما شهرداری و پلیس به تنهایی نمیتوانند به این محل سر و سامان دهند و این کار نیازمند عزمی مدیریتی و همگانی است که باید مورد پذیرش اهالی محل و کاسبان نیز باشد. این تعلل هم به دلیل این است که هم تعداد زیادی از این طریق نان میخورند و هم پیدا کردن راهی برای سر و سامان دادن به آنها مستلزم جایابی و هزینه زیادی است، به همین خاطر تلاشها برای سر و سامان دادن به دستفروشان تا الان بینتیجه مانده است.
به این توضیحات فکر میکنم و یاد تجربههای جهانی میافتم و این عادت معهود ما ایرانیها که بجز از تجربه خود از تجربه هیچ کسی بهرهای نمیبریم و از تجربه کردنهای خود نیز دست برنمیداریم مگر اینکه سرمان به سنگ بخورد؛ چقدر از تجربههای ساماندهی توام با مشارکت اجتماعی و محلهای و اقتصادی شهروندان که منجر به دوام و قوام و قانونمند شدن این مشاغل غیررسمی و سر و سامان گرفتن هزاران خانوار شده در جای جای جهان وجود دارد به ویژه هندوستان که میتوانند الگوهای خوبی برای بازآفرینی این بخش رو به موت شهر شوند و ما از استفاده این تجربیات غفلت کردهایم و چه بسیارند کسانی که توان و تمایل سرمایهگذاری در این موضوع را دارند ولی دست بالادستی پیدا نشده که دست آنان را بفشارد و یا حداقل دستشان را پس نزند.
تفریبا 3 سال پیش بود که خبرنگاران از پدیده دیگری به نام کورهخوابی گزارشهایی ارائه دادند که در فاصله فقط 500 متری محله خلازیر قرار دارد و در حقیقت بخشی از آن به شمار میرود؛ جایی که تعداد زیادی خانواده در این کورههای خاموش زندگی میکنند که فاقد سیستم آب لولهکشی و حتی برق هستند؛ خانوادههایی که از فرط فقر و نداری صلاح را زندگی در این بیغولههای بلند و خاموش دیدهاند.
همینطور که کنجکاوانه در حال بالا و پایین کردن خلازیر هستم، به کوچهای در چهارراه خلازیر میرسم؛ دو طرف این کوچه پر از مغازههایی است که جنسهای دست دوم و آهنآلات مختلف در آنها به فروش میرسد و اینقدر کوچه کثیف و پر از زباله است که دلت نمیآید یکبار دیگر از آن رد شوی، اصلا گویا چیزی به اسم معماری ـ شهرسازی در اینجا وجود ندارد و هرکس هرجور دلش خواسته گاراژی، مغازهای، چیزی در آن ساخته است. از یکی از رهگذران که گویا مشتری است، درباره خلازیر میپرسم، میگوید اینجا وسط شیطانآباد است؛ محل برپایی بازار روزی محلهای که البته با مقیاسی شهری و گاه فراشهری بوده، محلی که هرچه بخواهی پیدا میکنی. این رهگذر میگوید: پارسال بین پلیس و دو تا از خلافکارهای محله درگیری روی داد که منجر به زخمی شدن یک مامور نیروی انتظامی و متواری شدن خلافکارها شد؛ به دلیل وجود برخی افراد خلافکار و بزهکار هرگونه اقدامی از سوی نیروهای محلی نیازمند وجود نیروی پشتیبانی از مرکز است البته این تصور ایجاد نشود که در اینجا همه خلافکارند، اتفاقا اغلب کارگران زحمتکش این محله برای کسب روزی حلال مشغولند اما فضای محلهای که همیشه و به قول علمای فن رفتار آدمی را تحت تاثیر خود قرار میدهد، اینگونه القا میکند و بسیار هم غلطانداز است و البته که شکل غیررسمی مشاغل نیز مزید بر علت میشود و طبیعی است که بسیار غیرطبیعی است اگر که فکر کنیم جمع این اضداد در دل هم هیچ جرم و بزه و ناهنجاری در پی نخواهد داشت و این راهگشاترین دیدگاه است برای نگریستن و چارهجویی حل مشکلات اینگونه از محلات شهر تهران.
با یکی از کارمندان سابق شهرداری، تماس میگیرم و از وضعیت اینجا جویا میشوم. او پاسخ میدهد: این محله از مدتها پیش تبدیل به مرکز فروش وسایل کهنه و دست دوم شده و هرکس هر چیزی پیدا میکند به اینجا میآورد تا آب کند. اینجا حتی فروش برخی وسایل غیرقانونی یا سرقتی هم طبیعی است!
از او درباره رسیدگی ماموران شهرداری و دولتی میپرسم، پاسخ میدهد: تا وقتی نگاه ما به جای حل اساسی این مسئله، برخورد به معنای جمعآوری بساطگستری با فروشندگان و دستفروشان باشد تاثیری نخواهد داشت و بعد از هر بار برخورد به دلیل مقطعی و پرهزینه بودن این نوع راهکار، دوباره این مکان تبدیل به پاتوق اجناس کهنه ولو توسط عدهای دیگر میشود.
اهالی محل اما میگویند شهرداری و نیروی انتظامی طرحهایی برای ساماندهی دستفروشان در دست دارند اما سؤال اینجاست که وقتی گفته میشود جمعیت اتباع بیگانه در حومه تهران که برای کارگری آمدهاند و طبق برخی برآوردها تعداد آنها به حدود یک میلیون نفر رسیده و نوع مهاجرت از مهاجرت نخبهگی به مهاجرت بیکاران و قحطیزدگان تغییر شکل داده و بیم آن میرود که در آینده 20 درصد جمعیت بیکار کشور به حومه تهران مهاجرت کنند، چگونه میتواند پذیرای چنین جمعیت مهاجری شود؟ جمعیتی که جویای کار در شهری شده که حالا دیگر خیابانهایش نه ظرفیت پذیرش بساطگستری دارند و نه ظرفیت خودرو برای مسافرکشی اما با وجود اینها هنوز هم این گونه مشاغل غیررسمی به دلیل آنکه دو، سه یا چهار برابر مشاغل پایدار و ناپایدار مشابه خود در تهران درآمد دارند، باز هم مثل آهنربا خیل گرسنهگان را به حومه و محلههای جنوبی تهران خواهد کشاند، و این یعنی تداوم و افزایش اسکان غیررسمی، حاشیهنشینی، تصرف حریم شهر، و حتی ایجاد چندین شبهخلازیر دیگر.
در پایان سؤال این است که آیا مدیریت شهری و شورای شهر تهران به این تحولات بزرگ جمعیتی که ممکن است در آیندهای نزدیک رخ دهد، توجه دارد یا نه؟ و آیا میداند متواری کردن این جمعیتها از یک محله باعث سربرآوردن آنان از محلهای دیگر میشود؟