به گزارش حلقه وصل، «سروها ایستاده میمانند» یکی از مجموعه کتابهای انتشارات روایت فتح در خصوص شهدای مدافع حرم است که به قلم مریم عرفانیان به زندگی شهید حسن قاسمیدانا میپردازد. راوی کتاب «مریم طربی» مادر شهید است. کسی که به خوبی دومین فرزند از چهار پسرش را میشناسد و همراه روایتهای ریز و دقیق او به شناختی بهتر از یک رزمنده جبهه مقاومت اسلامی نائل میشویم.
روایت کتاب «سروها ایستاده میمانند» از جایی آغاز میشود که مادر حسن در بهشت رضای مشهد به طرف معراج شهدا میرود. او میخواهد بعد از ۲۹ روزی که فرزندش به سوریه رفته بود، دوباره او را ملاقات کند. قبل از آنکه درِ تابوت را باز کنند، مادر به این فکر میکند که حسن سر به تن دارد یا نه؟ چهرهاش سالم است یا نه؟ همان جا دومین روز از شهریور سال ۶۳ را به یاد میآورد که حسن تازه به دنیا آمده بود. آن روز برای اولین بار چهره زیبای حسن را در آغوشش دید:
«از همان کودکی آرام و دوست داشتی بود. آنقدر آرام بود که بعضی وقتها او را فراموش میکردم و مشغول انجام کارهایم میشدم.» حسن دومین فرزند خانواده بود. مهدی برادرش یک سال و ۹ ماه از حسن بزرگتر بود. این دو برادر مثل دوقلوها با هم بزرگ میشوند و به مدرسه میروند. حسن شاید کمی جسورتر از مهدی بود. بعدها نشان داد که صفات مردانه دارد و هر چیز کوچکی نمیتواند او را بترساند.
فرزندان خانواده قاسمیدانا از تربیت دینی مادری بهرهمند میشوند که خود او هم از مادرش چیزهای زیادی آموخته بود. توجه به شرکت در عزاداری ایام محرم، نکتهای بود که مادر حسن از کودکی به او میآموزد. حسن همراه برادرش مهدی در محیط هیئت رشد میکند و بعدها این دو همراه برادر کوچکترشان علی عضو بسیج میشوند و با فضای مسجد انس میگیرند. رفتن به راهیان نور در سال ۷۶ تأثیر زیادی روی حسن میگذارد و تا چند سال مرتب به این سفر معنوی میرود: «آن سفر روی حسن خیلی تأثیر گذاشته بود. وقتی برگشت عوض شده بود. رفتارش با گذشته فرق میکرد. خاک شلمچه را داخل یک جعبه چوبی آورده بود.»
یکی از محسنات کتاب «سروها ایستاده میمانند» اینجاست که نزدیکترین فرد در زندگی شهید حسن قاسمیدانا یعنی مادرش آن را روایت کرده است. نویسنده، چون خود یک زن است، به نکات ریز زندگی این مادر و فرزند توجه کرده است. ما کمکم با تحولات روحی شهید قاسمی دانا در طول زندگیاش و با روایتهای مادر آشنا میشویم. هرچند حسن فرزند یک رزمنده دفاع مقدس است، اما حضور در بسیج و سفرهای راهیان نور بیشتر مسیر زندگی او را به سوی جهاد و شهادت سوق میدهد.
نکته جالب در زندگی شهید قاسمی دانا این است که او نه دانشگاه میرود و نه مانند بسیاری از شهدای مدافع حرم، شغل نظامی انتخاب میکند بلکه به شغل پدریاش که نانوایی بود روی میآورد و در کنار آن آموزش نظامی بسیجیها و همین طور مطالعه کتابهای دینی و معرفتی را ادامه میدهد.
مطالعه کتاب «سروها ایستاده میمانند» خواننده را به خوبی با خصوصیات اخلاقی شهید قاسمیدانا آشنا میکند. تا جایی که وقتی این جوان نانوا تصمیم میگیرد به دفاع از حرم برود، خواننده پیش خود فکر میکند اگر این آدم (حسن) تصمیمی غیر از این میگرفت باید متعجب میشدیم. حسن جوانی بود که یکدست لباس نظامی را روی درِ کمدش آویخته بود تا به محض فرمان رهبر، به هر آوردگاهی که نظام اسلامی نیاز دارد، ورود کند.
اواخر سال ۹۲ شهید قاسمیدانا تصمیم میگیرد به دفاع از حرم برود، در حالی که مادر سعی میکرد در خواستگاریهایی که برای حسن میرفت فرزندش را داماد کند، حسن مشغول مقدمات اعزام بود و نهایتاً ۲۵ فروردین ماه سال ۹۳ عازم سوریه میشود. لحظات خداحافظی این مادر و فرزند یکی از نقاط عطف کتاب است که خواننده را بیاختیار دنبال خود میکشد. آن شب حسن اجازه نمیدهد مادر او را ببوسد و بعدها به یکی از دوستانش میگوید که نمیخواست دلبستگی به مادر مانع رفتنش شود. ۲۹ روز بعد که خبر شهادت حسن به اطلاع مادر میرسد، در دل میگوید کاش حسن سر به تن داشته باشد یا صورتش سالم باشد تا به تلافی دیدار آخر، برای بار آخر چهره زیبای پسرش را ببوسد. در این بخش دوباره عین نوشتههای ابتدای کتاب تکرار میشود. درِ مرکب چوبی حسن باز میشود و مادر چهره سالم و زیبای پسرش را میبوسد.
منبع: روزنامه جوان