به گزارش حلقه وصل، فیلم سینمایی مارموز، آخرین ساخته کمال تبریزی پس از آنکه حواشی فراوان در سی و ششمین جشنواره جهانی فیلم فجر به همراه داشت سرانجام در تاریخ 21 آذر 97 به اکران عمومی درآمد. این فیلم در ابتدا «خودسر» نام داشت اما بعداً به «مارموز» تغییر نام یافت تا به نوعی تداعیگر فیلم «مارمولک» باشد. از همان لحظه تغییر نام اثر، معلوم میشود که سازندگان آن در نخستین هدف خود بهدنبال فتح گیشه هستند و سعی دارند تا با استفاده از برانگیختن حس نوستالوژی مخاطب و حواشی ایجاد شده برای فیلم -با توجه به مضمون سیاسی آن- و شانتاژهای رسانهای موفقیت فیلم در اکران عمومی را تضمین کنند. باید گفت که اساساً این فیلم بنا به مصلحت سازندگان و یا احتمالاً مدیران بخش ملی جشنواره فیلم فجر از جشنواره سی و ششم بازماند تا حواشی ایجاد شده و یا حتی خطر توقیف برای آن کمتر شود. هرچند حضور "کمال تبریزی" در میان داوران جشنواره عملاً شانس حضور این اثر را در این بخش منتفی کرده بود.
پس از این حاشیهنگاری کوتاه، در خصوص روایت فیلم باید گفت که «مارموز» داستان فردی به نام «قدرت صمدی» (با بازی حامد بهداد) است که علاقه زیادی به نمایندگی در مجلس دارد و برای اینکه بتواند به این جایگاهی برسد حاضر است تا از هر فرصتی استفاده کند. شخصیت «قدرت» با ظاهری بسیجی در فیلم ظاهر می شود و به همراه دوستان مسجدی و حزباللهیاش، کاملا خودسر به مردم حمله کرده و با سردادن شعارهای انقلابی مردم را دچار تشویش میکند. او در خانه حتی تمرین سخنرانی در صحن مجلس را کرده و خود را جزو دلواپسین یا به تعبیر داستان فیلم، خط قرمزها میداند. در اینجا رنگ بازیهای فیلم آغاز میشود. او، چون به ظاهر اصولگراست، طرفدار رنگ قرمز است و حتی برای نوشتن چیزی از خودکار قرمزرنگ استفاده میکند. روزی یکی از دوستانش به وی اطلاع میدهد که قرار است با حضور وزیر ارشاد، کنسرتی در تالار وحدت برگزار شود و کاملاً او را به بهانه انجام فسق و فجور در آنجا ترغیب به شورش میکند. قدرت نیز از وی میخواهد که با جمع کردن بچههای بسیجی موتورسوار! به آنجا حمله کرده و مراسم را برهم زنند. خود نیز سوار بر وانتی شده و با عدهای چوبوچماق به دست به آنجا حمله میکنند. آنها در ابتدا با زور و دعوا به سالن اصلی تالار وحدت حمله کرده و شروع به کتک زدن مردم و برهم زدن کنسرت میکنند. در ابتدا مردم در مقابل آنها مقاومت کرده و درگیر میشوند. قدرت که میبیند دوستانش توان مقابله با مردم را ندارند به دروغ میگوید که در اینجا بمب پیدا شده و از این طریق مردم را از آنجا خارج میکند. دوستانِ قدرت با دیدن برهم خوردن مراسم، از اینکه کنسرت دیگری را بر هم زدند کاملا راضی و خوشنودند که ناگهان بمبی منفجر شده و قدرت در میان اذهان عمومی تبدیل به قهرمان میشود. او که اکنون وجههای عمومی پیدا کرده -درحالی که حتی نمیتواند جمله سادهای را بیان کند- سعی دارد تا خود را به حزب متبوع سیاسیاش نزدیک کند. قدرت قدم بر دفتر حزب "بیداری" که نمادی از جمعیت اصولگرایان کشور است میگذارد و از رئیس حزب که ظاهری کاملا شبیه به آقای "میرسلیم" دارد میخواهد تا او را به عنوان نامزد حزب معرفی کند. در این میان فردی نفوذی -که مانی حقیقی نقش آن را بازی میکند- در حزب وجود دارد که از قضا همدانشگاهی قدرت بوده و به رئیس حزب، روند تغییرات سیاسی و اعتقادی قدرت را شرح میدهد. او میگوید که قدرت در ابتدا نوازنده پیانو بود و کاملا طیف سیاسی متفاوتی داشت و اکنون و به مصلحت روزگار، عوض شده است. در نهایت وی در حزب بیداری پذیرفته نشده و از طریق خبرنگاری که با او در جریان آشوب کنسرت آشنا شده بود، با حزب مقابل یعنی وحدت ملی آشنا میشود.
این حزب با رنگ آبی (سبز) فعالیت میکند و تماماً نمادی از طیف اصلاحطلب است. این حزب تازگی به اصطلاح جان گرفته و هنوز افرادی از آنها به دلیل مشکلات سیاسی در زندان به سر میبرند. در جایجای فیلم نشانهشناسی و نمادشناسی از اتفاقات و افراد سیاسی وجود دارد و برای باز کردن تک تک آنها شاید نیاز به یک پرونده سینمایی باشد تا یک مطلب بررسی کوتاه. از شخصیت اصلی گرفته که به خاطر ادبیاتش و تغییر موضع ناگهانی اش تداعی کننده احمدی نژاد است تا دیگر افراد حاضر که آدم را یاد بقیه رجل سیاسی میاندازد. بیشتر این عناصر توسط خود بینندگان به راحتی کشف میشوند چرا که همانطور که اشاره شد ماجراهای طنزِ تلخِ فیلم کاملا برای مخاطب آشناست. قدرت شخصیتی کاملاً ساده است و هنگامیکه مورد مذمت دوستان حزباللهیاش قرار میگیرد به دروغ میگوید که به عنوان نفوذی وارد حزب مقابل شده و قصد تضعیف آن را دارد، اما عملاً و حتی به طور ناخواسته و اشتباهی در مسیر این حزب حرکت میکند. او در ابتدا سهواً و با سوتفاهمی جالب با زندانی سیاسی که همنام دوستش است ملاقات کرده و همین موضوع سبب میشود تا شبکه سلطنتطلبِ ضدانقلاب با وی از طریق مانی حقیقی -که نفوذی حزب بیداری است- ارتباط گیرد. همین برقراری ارتباطِ قدرت با این شبکه و مصاحبههای دیگرش سبب رد صلاحیت وی در شورای نگهبان میشود. او در نهایت و با به وجود آمدن مشکلاتی دیگر و ورود وزارت اطلاعات به پروندهاش، مجبور به فرار از کشور میشود. قدرت اکنون به ضدانقلابی مهاجر تبدیل شده که برای گذران امور حاضر است خدمتکار رستورانی در ترکیه شده و یا برای رستورانی پیانو بنوازد. در ادامه او درمییابد که در آنسو آبها خبری نیست و به هر قیمتی شده با توصیه یکی از دوستانش به ایران بازمیگردد و اکنون با سری بالا در دادگاهاش حضور مییابد.
در نقد فرمی اثر باید گفت که «مارموز» از منظر فیلمنامه اشکالات عدیدهای دارد و معلوم است تنها تمرکز کارگردان و یا نویسنده بر روی شوخیهای بعضاً اروتیک و مبتذل بنا شده نه شخصیتپردازی درست و توالی منطقی اتفاقات. در برخی موارد حجم استفاده از این قبیل شوخیها و مطالب سیاسی چند سال اخیر، به قدری بالا میرود که عملاً روایت فیلم به فراموشی سپرده میشود. بیشتر مطالبی که در چند سال اخیر در فضای مجازی پر شده بود و یا تا حدودی خبرساز بود در قالب دیالوگ و یا حتی اشاره در این فیلم یافت میشود تا جای که فیلم را دچار فشارسخن میکند ضمن اینکه ریتم تند اثر نیز به جاماندن مخاطب از فیلم کمک میکند.
اما از منظر مهمتر یعنی محتوا فیلم حرفهای فراوانی برای گفتن دارد. در ابتدا به نظر میآید که کارگردان در این فیلم ژست بیطرفانه گرفته، اما باید گفت تبریزی بعد از ساخت «خیابانهای آرام» -که از فیلمهای توقیفی حامی فتنه ۸۸ است- جرات و صراحت کلام بیشتری پیدا کرده است. او در این اثر فردی عامی، بیسواد و حزباللهی را به عنوان نمایندهای از قشر متدین و انقلابی به تصویر کشیده که کاملاً عقدهای، بیمنطق و از روی نادانی عمل میکند. او در دوران جوانی و در دانشگاه طیف فکری متفاوتی نسبت به امروزش داشته و به علت آنکه دختر مورد علاقهاش توسط مانی حقیقی -در طیف سیاسی مقابل- اصطلاحاً بُر زده میشود تفکراتی مذهبی و به گفته فیلم، دلواپسگونه پیدا میکند. از آن موقع او در دانشگاه به کمک بسیجیان دانشگاه، دانشجویان و اساتید را کتک زده و امروز نیز کاملا خودسر کنسرتهای دارای مجوز و تجمعات دیگر دختروپسری را برهم میزند. در «مارموز» همانند دیگر آثار کلیشهای سینما، این طیف فکری کاملا محکوم است و کارگردان از آنها به عنوان عقدهای یاد میکند. در مقابل، اما افراد حزب وحدت ملی کاملاً با سیاست و آرام حرکت کرده و دقیقا مخلوطی از اصلاحطلبی و اعتدال را به رخ مخاطب میکشند. نامزد متبوع آنها به دلیل مشکلات سیاسی چند سال گذشته (فتنه ۸۸) در زندان است و آنها مجبورند تا نامزد دیگری را معرفی کنند. کارگردان در اینجا مجبور شده تا به جای رنگ سبز از آبی استفاده کند و ارجاعات تصویری و کلامی فیلم کاملاً گویای این مطلب است. معلوم است که تبریزی در کنار این حزب ایستاده و به نوعی آن را نقد کرده و تلنگری نیز به حزب مقابل میزند. این موضوع که رسانه تا چه اندازه در این طیف سیاسی (اصلاحطلب) اهمیت دارد و اینکه باید از اشتباهات گذشته درس بگیرد و... در نهایت نیز به پیشنهاد یک خبرنگار زن، قدرت به عنوان نامزد این طیف معرفی میشود.
از این لحظه به بعد فیلم کاملاً شبیه به فیلم «مصادره» میشود. اینکه یک انسان غیر سیاسی سهواً درگیر سیاست شده و درنهایت نیز مجبور به ترک کشور و مهاجرت میشود. در «مصادره» یک انسان غیرانقلابی (سیاسی) ناخواسته با سیاست (انقلاب) عجین میشود و مجبور به ترک وطن و مهاجرت میشود و در «مارموز» نیز یک انسان غیرسیاسی (به ظاهر انقلابی) وارد سیاست شده و در نهایت او نیز مجبور به جلای وطن میشود. دیگر وجه مشترک، وجود شبکههای بیخاصیت سلطنتطلب در هر دو فیلم است. شبکههایی که دیگر از رونق افتاده و کارکرد خاص و تاثیرگزاری ندارد. در مقابل شبکههای بهایی/اسرائیلی، چون "منوتو"، "جم" و... در هر دو فیلم عمداً یا سهواً نادیده گرفته میشوند. شبکههایی که تاثیر فراوانی بر روی مخاطب دارند و اپوزیسیون فعال و اصلی نظام اسلامی تلقی میشوند. در حقیقت این دو فیلم به جسد نیمهجان و مرده اپوزیسیونی لگد میزنند که دیگر خاصیتی ندارند و در واقع دردی برای جمهوری اسلامی دوا نمیکنند. این خوشخیالی است که مدیران به بهانه زیرسوال بردن این اپوزیسیون مرده، به چنین فیلمهای مسئلهداری مجوز ساخت میدهند! نکته مهمتر، اما پایانبندی هر دو فیلم است که کاملا در راستای هم ساختهشدهاند و آنهم توصیه به مهاجرین برای بازگشت به ایران و گرفتن حق مصادره شده خود از حکومت است. حرفی که بیان آن در جشنواره جهانی فیلم فجر کاملاً معنادار و مهم بود. از این منظر فیلم «مارموز» با تمام طعنههای فراوان سیاسی به انقلاب و طیف مومن و انقلابی جامعه یکی از مهمترین فیلم سال ۹۷ است. کما اینکه کارگردان اثر نیز در مصاحبه های مختلف من جمله پیش از اکران مردمی فیلم به ایجاد حاشه های فراوان نسبت به فیلم مارموز واکنش نشان داد و به همکارانش توصیه کرد که فیلم های مساله دار خود را به جشنواره نفرستاده و مستقیما اکران کنند. قطعاً فیلم توقیفشده «خیابانهای آرام» تبریزی مسائل و ایرادات به مراتب کمتری نسبت به این فیلم دارد و اکنون میتوان فهمید که چرا مدیریت سینما با افتخار اعلام میکند که در دوران او هیچ فیلم توقیفی وجود ندارد! چراکه اساساً گویا خط قرمزی برای این مدیران تعریف نشده! و اصولاً نظارتی نیز بر محتوای این آثار وجود ندارد. با وضعیت موجود کمال تبریزی می تواند همانند سامان مقدم (صد سال به این سال ها) مدعی اکران فیلم توقیفی خود شود.
علیرغم اینکه در سند ارائهشده توسط سازمان سینمایی با عنوان «برنامه جامع» این سازمان، یکی از سیاستهای اصلی "اجرای برنامه نهضت تولید محتوا" عنوان شده است. در این برنامه "جهتگیریهای محتوایی" ذکر شده است که متاسفانه به ندرت از ۱۸ بند آن در آثار تولیدشده توسط این سازمان چیزی یافت میشود. با نگاهی گذرا به فیلمهای تولید شده و فیلمهای به نمایش درآمده در چند سال اخیر مشخص میشود که فیلم ها کاملا با پشتوانه فکری و مالی در خارج از مرزها ساخته شده و به خورد مخاطب داخلی داده میشود. سازمان سینمایی وظیفه دارد که در برابر این حجم از سیاهنماییهای سیاسی و اخلاقی، سدی در مقابل سینماگران و مردم باشد. امری که از آثار به نمایش درآمده در دو جشنواره سی و هفتم نیز کاملاً مشهود است.
منبع: فرهنگ سدید