به گزارش حلقه وصل، هفتمین نشست «درسگفتارهای شاهنامه» که هر هفته سهشنبهها بههمت دفتر پاسداشت زبان فارسی حوزۀ هنری برگزار میشود، روز گذشته (سهشنبه ۱۱ مرداد) با حضور «یوسفعلی میرشکاک» منتقد، شاعر و پژوهشگر ادبی در سالن سلمان هراتی حوزه هنری برگزار شد.
میرشکاک در ابتدا با بیان اینکه جمشید دو فره داشته است؛ فره «یم» که در اساطیر هند باستان خدای مرگ است و هنوز هم به همین اسم شناخته میشود و و فره «شید یا خورشید»؛ فره خورشید؛ در حقیقت خداوند فره عزراییل و اسرافیل را به حساب دیانت در اسلام به جمشید عطا کرده بود.
وی افزود: جمشید ۳۰۰ یا ۶۰۰ سال عمر کرده است البته فر شهریاری بالاترین فرههاست که به هرکسی تعلق نمیگیرد و تعبیر هگل نیرنگ روان مطلق است؛ هگل میگوید اگر خدا به کسی روان و روح مطلق عطا کند او مدام از درون برانگیخته میشود. مثلا ناپئلون یک افسر جزء ایتالیایی ساکن فرانسه بود که حتی پول تهیه یونیفرم نو را نداشته است و چنین میگفته است که تاج بوربونها بر زمین افتاده است و کافی است کسی خم شود و آن را بردارد و در نهایت خودش امپراتور شد.
این منتقد و کارشناس ادبی خاطرنشان کرد: هر مرد بزرگی را که درنظر بگیرید «فره» شهریاری را دریافت کرده است اما فره جمشید که مرگ، زندگی، احاطه و احیا بوده به کسی تعلق نگرفته مگر طبق اعتقادات ما شیعیان به ائمه اطهار علیهم السلام به ویژه به مولا علی(ع)، لذا تنها کسانی که میتوانستند هرلحظه اراده کنند طرف مقابل بمیرد یا مُرده را زنده کنند که البته عیسی ابن مریم نیز چنین است پس از انبیا، ما در اساطیر تنها جمشید را واجد این شرایط میدانیم که درباره او در اساطیر در میان اسطورهشناسان خیلی بحث شده که او حقیقتا که بوده است.
میرشکاک در ادامه با تأکید براینکه فردوسی در شاهنامه داستانها را سریالی پیش برده است اما متولی ندارد، به خوانش داستان «مرداس» شاهنامه و شرح آن پرداخت و در توضیح «اهریمن» گفت: درباره اهریمن در قرآن به صراحت میخوانیم که خداوند دستور میدهد با پیادهها و سوارهها به انسانها حمله کن در حالی که ما سوارهها و پیادهها اهریمن را نمیبینیم و عظمت این موجودات نادیدنی بسیار زیاد است که همگی زیر نظرخداست. انسان اگر روح خودش را بشناسد قدرتمند میشود و شیطان نمیتواند به او نزدیک شود.
یکی مرد بود اندرآن روزگار/ ز دشت سواران نیزه گذار
گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد/ز ترس جهاندار با باد سرد
وی در توضیح «باد سرد» گفت: اینجا فردوسی از باد سرد معنای عام به کار نبرده است و باد سرد را به معنی کسی به کار برده است که مدام مراقب وجود خودش است و همواره در حال ذکر نام خداوند است.
که مرداس نام گرانمایه بود/ به داد و دهش برترین پایه بود
این پژوهشگر ادبی با بیان اینکه اساس فرمانروایی و شاهی در اساطیر «داد و دهش» است، گفت: منظور از «داد و دهش»، دادگری و بخشش است.
مراو را ز دوشیدنی چارپای/ ز هر یک هزار آمدندی به جای
همان گاو دوشابه فرمانبری/ همان تازی اسپان همه گوهری
بز و شیرورمیش بُد همچُنین/به دوشندگان داده بُد پاک دین
به شیر آن کسی را که بودی نیاز/ بدان خواسته دست بردی فراز
میرشکاک درباره ابیات فوق گفت: این یک جور حکومت بوده است که بعدها مغولها سعی کردند آن را در این سرزمین احیا کنند اما جواب نداد و بخشی از آن جواب داد. در لرستان نقل است که جد ما این کار را کرد که بعدا جمع شد که یکجور امت واحده بوده است و همه چیز متعلق به یک نفر است اما آن چیزها در اختیار همه است و خودشان برای خودشان بهرهبرداری میکنند و کسی از آنها بازخواست نمیکرده است و این اتفاقات یادگار عصر زرین است که در آن دوران یک شاه، یک خدا و یک آیین در سراسر جهان وجود داشته است که مربوط به عصری است که تنها کشاورزی و دامپروری وجود داشته است و شرایط برای تحقق عدل زیاد بوده است.
پسر بُد مراین پاکدل را یکی/ که از مهر بهرهش نبود اندکی
جهانجوی را نام ضحّاک بود/ دلیر و سبکسار و ناباک بود
کجا بیور اسپش همی خواندند/ چُنین نام بر پهلوی راندند
کجا بیور از پهلوانی شمار/ بود بر زبان دری ده هزار
ز اسپان تازی به زرین ستام/ ورا بود بیور که بردند نام
شب و روز بودی دو بهره به زین/ ز راه بزرگی، نه از راه کین
چُنان بُد که ابلیس روزی پگاه/ بیامد به سان یکی نیکخواه
این پژوهشگر ادبی به اشاره شاهنامه به «ابلیس» پرداخت و با تأکید براینکه تا پیش از این ابیات اسم ابلیس در شاهنامه نیامده است، گفت: قبل از این ابیات ما شاهدیم فردوسی از اهریمن استفاده کرده است و چرا ابلیس با اهریمن فرق میکند بخاطر جابهجایی موقعیت است لذا فردوسی خیلی حواس جمع است وای کاش جماعت نویسندگان به شاهنامه توجه کنند؛ البته شاعری که شاهنامه نخواند مثل روزهداری است که سحری و افطار نخورد و فقط چند روز دوام بیاورد. به نظرم نویسندهای که فردوسی و تکنیکهای فردوسی را نشناسد محال است نویسنده موفقی شود.
دل مهتر از راه نیکی ببرد/ جوان گوش گفتار او را سپرد
بدو گفت پیمانت خواهم نُخُست/ پس آنگه سَخُن برگشایم درست
جوان نیک دل بود فرمان شکست/ چُنان چون بفرمود سوگند خَورد
که راز تو با کس نگویم ز بُن/ ز تو بشنوم هر چه گویی سَخُن
بدو گفت جز تو کسی کدخدای/ چه باید همی با تو اندر سرای
چه باید پدر کهش پسر چون تو بود/ یکی پندت از من بیاید شُنُود
زمانه برین خواجهٔ سالخَورد/ همی دیر مانَد، تو اندر نورد
بگیر این سر مایهور گاه اوی/ ترا زیبد اندر جهان جاه اوی
گرین گفتهٔی من تو آری بجای/ جهانرا تو باشی یکی کدخدای
چو ضحّاک بشنید و اندیشه کرد/ ز خون پدر شد دلش پر ز درد
به ابلیس گفت: این سزاوار نیست/دگرگوی کین ازدِر کار نیست
بدو گفت اگر بگذری زین سَخُن/ بتابی ز سوگند و پیمان ز بُن
بماند به گردنت سوگند و بند/ شوی خوار و ماند پدرت ارجمند
وی با بیان اینکه در میان عشایر، قول قرار بسیار ارزشمند است، گفت: پایبندی برعهد و احترام برای نان و نمک در میان عشایر و روستائیان بسیار پررنگ است و اینجا شیطان همین عهد و پیمان را پیش کشیده است لذا فرهنگ توجه به عهد و پیمان در سراسر بشریت فراگیر بوده است و شیطان با سواستفاده از عهد و پیمان سرحضرت آدم و خیلیهای دیگر کلاه گذاشته است.
سخن هر چه گویدش فرمان کند/ به فرمان او دل گروگان کند
خورش زردهٔ خایه دادش نخست/ بدان داشتش یک زمان تندرست
میرشکاک در توضیح «خورش زردهٔ خایه دادش نخست» گفت: شیطان برای اینکه ضحاک را از گیاهخواری یا خوردن لبنیات به خونخواری وارد کند اولین کاری میکند همین کار بوده است.
بخورد و بر او آفرین کرد سخت/ مزه یافت خواندش ورا نیکبخت
چنین گفت ابلیس نیرنگساز/ که شادان زی ای شاه گردنفراز
که فردات از آن گونه سازم خورش/ کز او باشدت سربهسر پرورش
برفت و همه شب سگالش گرفت/ که فردا ز خوردن چه سازد شگفت
دگر روز چون گنبد لاژورد/ برآورد و بنمود یاقوت زرد
خورشها کبک و تذرو سپید/ بسازید و آمد دلی پر امید
شه تازیان چون به نان دست برد/ سر کم خرد مهر او را سپرد
این منتقد ادبی با تأکید براینکه اینجا نمیدانم اسطورهساز چه کسی است، افزود: اینجا فردوسی عجیب دیو را جای درستی قرار داده است چراکه شکمپرور و شکمپرستتر از تازیان احدی در جهان وجود ندارد.
سد دیگر به مرغ و کباب و بره/ بیاراستش خوان از خورش یکسره
به روز چهارم چو بنهاد خوان/ خورش کرد از پشت گاو جوان
این منتقد ادبی با بیان اینکه کُشتن گاو در امت واحده ممنوع بوده است، افزود: هند هنوز نگهدار این قضیه است و ایرانیان در دوران اساطیر چنین بودهاند و بیدلیل نیست که در دومین سوره قرآن سوره بقره آمده است. در مصر نیز گاو مظهر مادر مقدس است لذا همهجا چنین به گاو احترام گذاشته اند درحالی که فردوسی خیلی به این مسئله نپرداخته است.
میرشکاک در ادامه خوانش داستان «مرداس» را به پایان رساند و در ادامه داستان «ضحاک» را خواند و گفت: پرسشها و ناگفتههای اساطیر زیاد است و موجب تعجب است چراکه هر ماجرا داستانهای شگفانگیزی داشته است و معتقدیم تاریخ قوم ایرانی بسیار گستردهتر از روایتهای شاهنامه است.