سرویس تلنگر: شکل گیری رژیم اسرائیل علاوه بر آنکه حاصل تلاش سران صهیونیست برای تشکیل یک دولت یهود بود، حاصل معادلههای امپریالیستی و حمایت ابرقدرتهای استعماری نیز بود. ابتدا انگلیس که قیمومیت فلسطین از طرف سازمان ملل را داشت، هموار کننده مسیر پرشتاب تشکیل دولت یهود شد و سپس با افول قدرت این استعمارگر پیر و آغاز عصر نئوامپریالیسم، اسرائیل از حمایت آمریکا برخوردار شد تا آنجا که حتی بریتانیا در حمایت بیشتر از مهاجرت یهودیان به فلسطین تحت فشار این ابرقدرت تازه نفس قرار گرفت. بدین ترتیب به رسمیت شناختن اسرائیل توسط این دو قدرت بزرگ و نفوذ آنها در منطقه خاورمیانه، یکی از زمینههای تسهیل کننده شناسایی اسرائیل از سوی ایران بود
از همان آغاز اعلام موجودیت اسرائیل در سال 1948، انزوا و آسیب پذیری دو خطر عمده تهدید کننده این رژیم به شمار میرفت لذا سیاست خارجی این رژیم برای خروج از انزوا حول محور دکترین پیرامونی بن گوریون شکل گرفت. بنا بر این دکترین برآن شدند با کشورهای پیرامون مرزهای اعراب مثل ایران، ترکیه، اریتره، اتیوپی و. . . متحد شود تا از فشار کشورهای عربی علیه خود بکاهد. این دکترین که تا چند دهه برای سرکوب اعتراضات بین المللی وجبهه مقاومت کاربرد زیادی داشت. همان گونه که مقامات اسرائیل به پیروی از دکترین پیرامونی در صدد شکست محاصره اعراب و ارتباط با ایران بودند، ایران نیز به دلیل اختلافاتی که با کشورهای عرب منطقه پیدا کرده بود پتانسیل برقراری و گسترش ارتباط با اسرائیل را داشت.
هرچند در سالهای آغازین حکومت محمدرضا شاه نفوذ بریتانیا در ایران بیشتر از دو ابرقدرت سر برآورده از ویرانههای جنگ دوم جهانی بود اما رفته رفته آمریکا جای انگلستان را گرفت. تجربه تلخ برکناری رضا شاه از قدرت باعث شده بود که محمدرضا شاه امنیت را در گرو پیوند با بلوک غرب ببیند و به طرف آمریکا متمایل گردد. وی در جریان اولین سفرش به آمریکا از نفوذ بسیار زیاد یهودیان بر سیاست و اقتصاد این کشور مطلع شد و با این برداشت که نزدیکی به یهودیان آمریکایی و اسرائیل ضمن آنکه نیازهای علمی و فناوری ایران در زمینه های مختلف را فراهم میکند باعث سرازیر شدن کمکهای تسلیحاتی، مالی و اقتصادی آمریکا به ایران خواهد شد، از تشکیل دولت یهود به عنوان قلب تپنده استراتژی امریکا در خاورمیانه استقبال کرد.
فساد مالی دولت وقت ایران نیز در به رسمیت شناخته شدن اسرائیل نقش قابل توجهی داشت؛ ساعد مراغهای (شخص نخست وزیر) با اخذ رشوه چهارصد هزار دلاری از اسرائیل پذیرفت تا هیأت وزیران و شاه را متقاعد کند که شناسایی اسرائیل به نفع ایران و در جهت حمایت از ایرانیان مقیم فلسطین است. ویلیام شوکراس در کتاب خود از این موضوع پرده برداری میکند که اسرائیل شناسایی دوفاکتوی خود را با پرداخت رشوه قابل توجهی به ساعد به دست آورد. برخلاف نظام سیاسی عصر پهلوی که مخفیانه در حال گسترش روابط با رژیم تازه تأسیس یهود بود، نظام اجتماعی ایران، حامی مردم فلسطین بود. این حمایتهای مردمی از مسلمانان فلسطین همزمان با اعلان موجودیت اسرائیل شروع شد و در طول سال بعد (1949) با تشکیل جلسات، گردهماییها و تظاهرات بزرگ به رهبری کسانی چون آیتالله کاشانی و نواب صفوی استمرار یافت، به طوری که در پایان یکی از این جلسات که با سخنرانی آیت الله کاشانی در مسجد سلطانی تهران برگزار شده بود فدائیان اسلام به نام نویسی از داوطلبان شرکت در جنگ اسرائیل و فلسطین پرداختند.
مراوردات ایران با اسراییل در زمان پهلوی در حوزه های مختلفی جریان داشت و در این ارتباطات سندهای خیانت و عزت فروشی زیادی یافت می شود. در جریان جنگهای اعراب و اسرائیل، شاه که به ویژه با افکار جمال عبدالناصر مخالف بود، کمکهای خود به اسرائیل را سرازیر کرد. «ماشین جنگی اسرائیل بدون نفت قادر نبود سه جنگ مهم با اعراب را موفقیتآمیز پشت سر بگذارد و این نفت را دولت ایران تامین میکرد... در سال 1336 با عقد قراردادی با اسرائیل، فروش نفت به اسرائیل شکل رسمی به خود گرفت. به موجب این قرارداد، نفت ایران به بهای بشکهای 1/30 دلار به اسرائیل فروخته شد. بنگوریون (از نخست وزیران رژیم صهیونیستی) که از عقد این قرارداد شدیدا خوشحال شده بود، بلافاصله دستور داد «یک لوله نفت هشت اینچی بین بندر ایلات و بِئرثَبع احداث شود و از آنجا نفت ایران با کامیونهای نفتکش به پالایشگاه حیفا حمل گردد.»
یکی از مسائل قابل طرح در روابط نظامی ایران و اسرائیل، مبادله «وابسته نظامی» میان دو طرف بوده است. مقامات اسرائیلی، چنانچه در مورد مبادله سفیر و ایجاد نمایندگی دیپلماتیک اصرار میورزیدند، در باب مبادله وابسته نظامی نیز مجدانه پیگیری کرده و در دیدارهای متعدد این مساله را مطرح میساختند. شاه روابط گسترده اقتصادی هم با اسرائیل داشت. در یک نمونه، «واردات ایران از اسرائیل در سال 1350، یک و نیم برابر واردات ایران از دو کشور ترکیه و پاکستان بود. واردات ایران از اسرائیل نه تنها چند برابر تمامی واردات از کشورهای عربی بود، بلکه از واردات ایران از همه کشورهای مسلمان جهان در آسیا و آفریقا نیز بیشتر بود و این روند تا انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی ادامه یافت.»
روابط پهلویها و اسرائیل تنها به مبادلات و معاشرتهای اقتصادی یا نفتی محدود نمیشد. سران رژیم صهیونیستی بارها به طور مخفیانه به ایران سفر کردند و به دیدار محمدرضا پهلوی رفتند. نخستین سفرها، سفر بنگوریون در چهاردهم آذر1340 بود. هواپیمای حامل «بن گوریون» که عازم برمه بود به بهانه نقص فنی در تهران فرود اجباری کرد. در پاویون دولتی فرودگاه، دکتر امینی (نخست وزیر) و سرلشکر پاکروان از او استقبال کردند و مذاکرات در همانجا انجام گرفت. بنگوریون نخستین رییس دولت اسراییل بود که به ایران سفر می کرد اما آخرین آنها نبود. بعدها «لوی اشکول»، «گلدامایر»، «اسحاق رابین» و «مناخیم بگین» نیز به ایران سفر کردند.
شاه هیچگاه از موضع یک شاه شیعه -چنانچه که خود را این گونه خطاب میکرد- به مساله فلسطین ننگریست. برای او بیش از هر چیزی تاج و تختش از اهمیت برخوردار بود. طبیعی بود که چنین کسی هرگز در پارادایمهایی مانند ظلمستیزی، یاری مظلوم، حقخواهی و دفاع از کیان اسلام و ملیت قابل تعریف نباشد. شاه که اتحاد با آمریکا را برای بقای خود ضروری میدید، پابهپای سیاستهای ایالات متحد در مسائل بینالمللی عمل میکرد. بهویژه با روی کار آمدن کارتر، محمدرضا احساس میکرد که باید حسننیت بیشتری از خود نشان دهد و الحق هم، جیمی کارتر و دولت آمریکا، برخلاف سروصداهای اولیهای که راه انداختند، حمایت خود از دولت شاهنشاهی ایران را ادامه دادند و حتی در پارهای موارد دوچندان کردند.
مردم ایران از همان نخست، بهخوبی میدانستند که شاه شیعهشان، سالها است اسرائیل را به رسمیت شناخته و طرح صلح، دمِ خروسی است که بیرون زده بود. از همان آغاز فتنه صهیون، علما و سخنگویان ایرانی به مساله فلسطین حساس بودند. چه آن سخنرانی آیتالله شهید، مرتضی مطهری در حسینیه ارشاد که عاشورای 48 را به مجلس مظلومنوازی و شناخت یزیدیان روزگار تبدیل کرد و چه آن جوابیه آتشین علی شریعتی به داریوش آشوری که جامعه روشنفکری وابسته را از آن روزگار تاکنون به چالش کشیده است، تنها نمونههای مشهور و معدودی از آن همه شور و اشتیاق مردم ایران برای رفع ظلم از فلسطین بود.