به گزارش حلقه وصل، «علیرضا معاف» طی یادداشتی نوشت:
تا چند روز آینده، نظام جمهوری اسلامی شاهد یکی از بزرگترین «چرخشهای حکمرانی» و «پیچهای حاکمیتی» در تاریخ ۴۲ ساله خود خواهد بود و علاوه بر تغییرات بنیادین در روشها و منشهای دولتمردان، چهار هزار مدیر ارشد و سی هزار مدیر میانی در فاصله چندماه ابتدایی دولت تغییر خواهند کرد و یا خود را با راهبردها و رویکردهای جدید دولت تطبیق خواهند داد. کشور ما در آستانه یک «انتقال حکمرانی» مهم قرار دارد. انتقال حکمرانی از حکمرانی بد، فاجعه بار، بی انگیزه، بی اندیشه، بی انگیخته و ناطرازمند و نامتعادل غربگرایان غرب پرست که به بی عدالتیهای تصاعدی، بحرانهای فزاینده، ناکارآمدیهای اشباع شده و نابسندگیهای ساختارمند منجرشد، به دوره و عصر جدید جمهوری اسلامی که وعده دولت عدالت گستر، فسادستیز، علم خواه و اندیشه پیشه به مردم داده شده است، نخبگان و مردم سوالات مهم و زیادی پیرامون دوره پیش رو دارند:
حجت الاسلام سیدابراهیم رئیسی چگونه حکومت خواهد کرد؟
کارگزاران دولت او و زمامداران جدید کشور واجد چه ویژگیهایی هستند؟
خط قرمزهای حکمروایی و زمامداری رئیسی چیست؟
رئیسی چگونه مرز انتظارات به حق مردم و تواناییهای حکومت را به هم نزدیک خواهد کرد؟
ایده مرکزی رئیسی برای حکمرانی کارآمد چیست؟
آیا رئیسی می تواند دولت را بهتر و منطقی تر اداره کند؟
آیا هیئت دولت رئیسی مجموعه ای از عناصر باتقوا، ساده زیست، فسادستیز و تبعیض پرهیز، پرتلاش، دردمند برای درد مردم و کاردان است و یا طیفی از عناصر پرحرف، سیّاس، چاپلوس، همه کاره و هیچکاره و رسانه باز، هیئت دولت او را تشکیل خواهند داد؟
آیا رئیسی می تواند همزمان سه ضلع:
الف) پیوند ارگانیستی-دینامیستی (زنده و پویا) با مستضعفین و صاحبان انقلاب
ب) عدم لکنت در پیگیری آزادیهای اجتماعی و فرهنگی مردم و جوانان.
ج) رویکرد حل المسائلی به مسائل اساسی و راهبردی کشور را در دولت خود پیاده سازی کند؟
آیا رئیسی می تواند نظام تجویز مریض و سیستم تدبیر علیل کشور را درمان کند؟
آیا رئیسی به دلیل آنکه از دستگاه عدلیه و قوه قضائیه آمده است می تواند نظارتهای پسینی کم خاصیت و دیراثر را به نظارتهای پیشینی موثر و کنترلهای آنلاین پرخاصیت در قوه مجریه تبدیل کند؟
آیا رئیسی می تواند با در اختیارداشتن «سرمایه ایدئولوژیک بالا» و «سرمایه سیاسی فراوان» که با اعتماد و حمایت رهبر حکیم انقلاب در اختیار او قرارگرفته است، «سرمایه اجتماعی» حکومت را احیاء کند؟
آیا رئیسی می تواند در برابر جریان آریستوکراسی الیگارشیک (اشرافیت آهنین) و در مواجهه با طبقه بروکرات-تکنوکرات که اصلی ترین گلوگاهها و امضاهای طلایی کشور را در اختیار دارند بایستد و استقامت کند و صدای مردم باشد؟
آیا مچ اندازی رئیسی با جریان اشرافی که به «اسراف، اتراف و اتلاف» مشغولند، به بهیودمعیشت و اقتصاد طبقات زحمتکش و ناراضی منجر خواهد شد؟
آیا رئیسی می تواند در برابر «همآیندی بحرانها» که مسائل اجتماعی به راحتی و با کمترین عملیات رسانه ای دشمن به مسائل امنیتی تبدیل می شود و حکومت را دچار آنتروپی و مردم را درگیر آنارشیسم می کند، طرح و برنامه قابل اجرا ارائه دهد و دولتمردان برنامه مند و دغدغه مند را به درستی گزینش و در مناصب حساس بگمارد؟
رئیسی باید هم بخواهد و هم بداند تا بتواند. او باید بتواند ظرفیتهای عظیم دانشگاهی، پژوهشگاهی، اندیشگاهی و مهارتگاهی کشور را در خدمت اهداف دولت خود به کار گیرد. آیا رئیسی می تواند؟
رئیسی با تجربه و اقتداری که از او سراغ داریم، باید حکمرانی فشل، پرکسالت و آمیخته با بی عملیها، بدعملیها، دیرعملیها و کمعملیها را به حکمرانی خوب، کارآمد، کاربلد، کارآ و کارساز برای مردم تبدیل کند.
رئیسی چگونه می تواند این حجم از کارهای سخت و پیچیده را سامان و سازمان دهد؟
آیا دولت رئیسی می تواند «نشاط ملی» و «شور اجتماعی» را جایگزین «افسردگی ملی» و «تلخی اجتماعی» که محصول حکمرانی نامتناسب و نامناسب غربزدگان در سالهای اخیر است، نماید؟
نگارنده معتقد است اکنون که پس از عبور از یک انتخابات تاریخساز در یک مرحلۀ تعیینکننده و جهتبخش از تاریخ انقلاب اسلامی قرارگرفته ایم و انتخاب آیت الله رئیسی به عنوان رئیس جمهور منتخب مردم، ما را در یک موقعیت حساس و تاریخی و در یک وضعیت بسیار دلهره آور و در عین حال امیدوارکننده قرار داده است، مطلقا و هرگز فرصت اشتباه کردن و حتی شاید فرصت جبران اشتباه را هم نداریم.
برای بازگشت دولت به مسیر انقلاب و مردم، مبنایی ترین کار رئیسی در آغاز کار، درک دقیق از «اصلیترین مسألهها و دردهای ملّی» و داشتن تصویری اجمالی از «راهحلها» و «راهکارها»ست تا در طول دوران خدمت با عمل به راهکارهای تفصیلی، دولت به سمت درمان این دردها و حل این مسائل حرکت کند. اینکه «معضلهها و مشکلههای اصلی» چه هستند و چه دردهایی، «اولویّت» دارند و «گرههای کانونی» را تشکیل میدهند و «ریشه» و «خاستگاه» آنها چه هستند و در مقابلشان «چه باید کرد»، پرسشهایی هستند که اگر هر ایرانی بصیر و زیرک، از هر دولتمرد انقلابی و مردمی پاسخ صریح و شفاف به آنها را طلب کند و به سخنان «شعاری» و «فریبنده» راضی نگردد، «روزگار شیرینتر» و «مشکلات کمتری» خواهیم داشت. در واقع می توان این صورتبندی از مسائل و دردها و راهکارهای اجمالی آنها را در قالب یک «منشور حکمرانی» برای «دولت مردمی، ایرانی قوی» که شعار رئیسی بوده، تلقی کرد.
[۱]. دولت رئیسی اگر انقلابی نباشد همه چیز را باخته است. دولت انقلابی رئیسی باید فرزند خلف انقلاب اسلامی باشد و همه ویژگیها و خصایص انقلاب اسلامی را در وجنات و سکنات دولت رئیسی ببینیم. انقلاب اسلامی مردم ایران در سال ۵۷ یکی انقلاب خدابنیان و مردم باور بود. انقلاب اسلامی ایران با رهبری حضرت امام خمینی(ره) و با الهام از آیه شریفه «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی» (سبأ: ۴۶) شکل گرفت. امام(ره) با اتکاء به «خداوند» نهضت انقلابی را آغازکرد و از آنجا که حرکت امام(ره) سرشار از «صداقت» و «اخلاص» بود، خداوند نیز محبّت او را به دلهای مردم القاء نمود:
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا؛ کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، خداوند رحمن محبت آنها را در دلها میافکند.» (مریم: ۹۶)
و سرانجام با تعامل و همراهی که میان «امام» و «مردم» شکل گرفت، انقلاب به پیروزی رسید؛ و این همان سنّت الهی است که فرمود:
«هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ؛ او همان کسی است که تو را با یاری خود و مؤمنان تقویت کرد.» (انفال: ۶۲)
و درآیه¬ای دیگر فرمود:
«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ ای پیامبر! خداوند و مؤمنانی که از تو پیروی می کنند، برای حمایت تو کافی است.» (انفال: ۶۴)
این همه، نشان می دهد که در شکل گیری هر قیام و نهضتی، بدون «یاری خداوند» و «همراهی مردم»، هیچ اتفاق تحوّل خواهانه ای رخ نخواهد داد.
بدون همراهی مردم هیچ قسط و عدلی برپا نخواهد شد:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛ ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستادیم، و با آنها «کتاب» و «میزان» نازل کردیم، تا «مردم» قیام به «عدالت» کنند.»(حدید: ۲۵)
و بدون همراهی مردم هیچ امنیّت و پیشرفتی نیز محقق نخواهد شد:
«فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً؛ (ذوالقرنین به مردم گفت:) مرا با نیرویی یاری کنید، تا میان شما و آنان(دشمنان) سدّ محکمی ایجاد کنم.» (کهف: ۹۵)
از آن سو، همراهی مردم با کارگزاران نیز شروطی دارد:
اول، احساس مسئولیت و تلاش شبانه روزی برای مردم؛ مسئول انقلابی باید همچون پیامبراکرم(ص)، برای اصلاح جامعه سر از پا نشناسد:
«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ؛ به یقین، رسولی از جنس خودتان بسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است؛ و نسبت به هدایت شما حریص است؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!»(توبه: ۱۲۸)
و دوم، مدارا و نرمخویی با مردم؛ آنگونه که خطاب به پیامبراکرم(ص) می فرماید:
«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛ پس به [برکتِ] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدی، و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعاً از پیرامون تو پراکنده میشدند.» (آل عمران: ۱۵۹)
و در آیاتی دیگر خطاب به پیامبراکرم(ص) فرمود:
«وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ؛ و بال (مهر و محبت) خویش را برای مؤمنان فرو گستر.»(حجر: ۸۸)
و این توصیه امام امیرالمؤمنین(ع) به همه کارگزاران حکومت اسلامی درباره مردم است که فرمودند:
«وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ، وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ، وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ، وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ؛ و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعیت قرار ده و در مورد آنان همچون درندهای مباش که خوردنشان را غنیمت شماری، زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینی تواند و یا انسانهایی که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشماری و بدان).»(نهج البلاغه؛ نامه ۵۳)
و در نامه¬ای دیگر خطاب به کارگزارانش فرمود:
«فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَکَ، وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ، وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ؛ بالهای محبّت و حمایتت را برای آنها بگستران و در برابر همه متواضع باش، چهره خویش را برای آنها گشاده دار.» (نهج البلاغه؛ نامه ۲۷)
[۲]. دولت رئیسی، اولین دولت گام دوم انقلاب اسلامی است. درونمایه اصلی و دالّ مرکزی بیانیه فاخر و فخیم گام دوم که توسط رهبر شجاع، اندیشمند و حکیم انقلاب اسلامی صادر شد امیدآفرینی، امیدزایی و یاس زدایی است و دولت رئیسی باید یک دولت گام دومی به معنای حقیقی کلمه باشد. متاسفانه مدّت درخور توجّهی است که همۀ مردم در «احساس ناخوشایند و تلخی» که درونشان را میرنجاند و زندگیشان را به چالش میکِشد، سهیم و شریک هستند، و آن «احساس جمعی»، این است که وضعیّت موجود، «خرسندکننده» و «رضایتبخش» نیست و حکمرانی، گرفتار «حفرهها و کاستیهای تکرارشونده» است.
آری، به هیچرو نباید «خدمات» و «حَسنات» را نادیده انگاشت و چشم بر روی «پیشرفتها» و «موفقیّتها» فروبست و دست به عمل ناجوانمردانۀ «سیاهنمایی» و «منفیبافی» زد، بلکه باید برای جلوگیری از ایجاد یأس و ناامیدی در مردم، دائماً موفقیت¬ها را به مردم یادآور شد: «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» (ضحی: ۱۱)
امّا در کنار این، «واقعیّتهای تلخ» را نیز نباید نادیده انگاشت و نباید «ضعفها» و «نقصها» را از دامنۀ تحلیل و داوری خویش، بیرون راند. واقعیّت، ترکیبی از همۀ اینهاست؛ چه «کامیابیها» و «پیشرویها» و چه «شکستها» و «عقبماندگیها». ندیدن یکی از این دو، «خوشخیالی» و «سادهنگری» است.
برایناساس باید گفت که چندیست زخمها و دردهای مردم، بیش از همیشه «آزاردهنده» و «رنجزا» شده و «فریادهای اعتراض» را در آنها برانگیختهاند. بهطور خاص، ندانمکاریها و بیعملیها در دولت اخیر، وضعی را پدید آورده است که مردم از آن دفاع نمیکند و آن را مطلوب و خوشایند نمیانگارند.
از طرف دیگر، «امراض دیرینه» و «مشکلات مزمن»، به اعتماد و اطمینان مردم، آسیب رساندهاند؛ به این معنی که ما با پارهای از «زخمهای چرکینشده» و «مسألههای پایاننیافته» روبرو هستیم که از دورهای به دورۀ دیگر و از دولتی به دولت دیگر «منتقل» شدهاند، بیآنکه «گشوده» و «برطرف» شوند. وجود این قبیل مشکلات مزمن، برخی را به سوی «تحلیلها و تفسیرهای نومیدانه» سوق داده و آنها را گرفتار «مردابنشینی» و «بیتفاوتی» کرده است، حالآنکه هیچ «بنبست» و «انسدادی» در میان نیست و مشکلات مزمن، بر عجز و ضعف انقلاب، دلالت ندارند. مشکلات مزمن، از «دُملهای بزرگ» و «دردهای انباشته» حکایت میکنند، امّا هرگز به معنی «نشدن» و «نتوانستن» نیستند.
بههرحال، قدم نخست این است که شفاف و بیپرده، بپذیریم که چنین زخمها و امراضی وجود دارند و اینها، مردم را به صورت جدّی و گسترده، «آزار» میدهند و برخی از آنها را «بدبین» و «منفعل» کردهاند. طبیعیانگاشتن این وضع و حکمکردن به اینکه «مَرَضی» و «آسیبگونه» نیست، نهفقط گرهی را نمیگشاید، بلکه «گرههای کور» میآفریند و بر «تراکم» و «انباشتگیِ» زخمها و دردها میافزاید.
[۳]. در برابر این وضع، چارهای جز بهدستگرفتن پرچم «تحوّلخواهی» نداریم. هرگونه «محافظهکاری» و «مصلحتاندیشی»، ما را در «حصار وضع موجود» نگاه میدارد، بلکه به «عقب» میراند و دستاوردها و فتوحات انقلاب را میبلعد. پس باید «شجاعانه» و «قاطعانه»، پرچم تحوّلخواهی را برافراشت و از تغییر و دگرگونی، نهراسید.
آنان که به وضعیّت موجود، «خو» گرفتهاند و «تداوم» آن را طلب میکنند، تحوّلی را رقم نمیزنند، حتّی اگر در زبان، خود را تحوّلخواه معرفی کنند و کارگزار تغییر بنمایانند. اینان نهفقط نسبتی با تحوّلخواهی ندارند، بلکه «عاملان» و «بانیانِ» وضع موجود هستند و با «همراهی منفعتجویانه» یا «سکوت سیاسیکارانۀ» خویش، آن را رقم زدهاند. پس باید مراقب «فریبها» و «خدعهها» بود و اجازه نداد که جای «متهم» و «شاکی» عوض شود و بدهکاران، طلبکارانه سخن بگویند.
بههرحال، مسألۀ «راهگشا» و «پیشبرنده»، تحوّلخواهی است و راضیشدن به هر آنچه که «کمتر» و «فروتر» از این باشد، روا و بجا نیست. مردم از «تکرار» و «تداومِ» مشکلات مزمن، خسته و فرسودهاند و از خود میپرسند آیا این مشکلات دیرینه و دیرپا، حلشدنی نیستند و ما باید به وجود آزاردهندۀ آنها عادت کنیم؟! آیا کسی نیست که یکبار برای همیشه، آستینهای همّت و قاطعیّت خویش را بالا بزند و به میدان مجاهدت پا بگذارد و مردانه، از پس آنها برآید؟! آیا هیچ راهحلی وجود ندارد و مشکلات مزمن، اجتنابناپذیر و بیعلاج هستند؟!
یا اینکه پدید آمدن مشکلات مزمن، ناشی از اهمالکاریها و نسنجیدهکاریها هستند و خو کنندگان به وضع موجود، آنها را به عنوان بخشی قهری و حتمی از واقعیّت پذیرفتهاند و قصد برطرفکردن آنها را ندارند؟! آری، در اینجاست که نیروهای سیاسی و مدیران، دو دسته میشوند: یکی کسانیکه «تحوّل» را طلب کردهاند و دیگری، آنان که حامی «تداوم» هستند.
این در حالی است که راه برونرفت و چارۀ کار، «تحوّل» است و تحوّل نیز به معنی «جهش مبتکرانه» است. در جهش مبتکرانه نباید به «روندهای رایج» و «سازوکارهای جاری»، تکیه کرد و در درون آنها، محدود شد، بلکه باید راهحل را در «خلّاقیّتهای روشی» و «بازاندیشیهای ساختاری» جستجو نمود و ذهن خود را از اسارت «کلیشهها» و «تکرارها» و «تداومها» خالی کرد. تحوّلخواهی یعنی در طلب «اتّفاقهای بزرگ» بودن و «گامهای بلند» برداشتن و بر «تحرّکات چالشی» تکیهکردن.
بهاینترتیب، چنانچه بخواهیم از مشکلات مزمن عبور کنیم و وارد دورۀ تاریخی جدید شویم، چارهای جز استقبال جمعی از قافلۀ تحوّل نداریم.
[۴]. برای تحوّل چه باید کرد؟ و تحوّل، چه معنایی دارد؟ «پاسخها» و «نسخهها» دراینباره، یکسان نیستند. کسانی گشادهدستانه و بیپروا، سخن از «تغییر قانون اساسی» میگویند و میخواهند به این بهانه، «انقلاب» را به «ضدّانقلاب» تبدیل کنند و «جمهوری اسلامیِ تقلبی و ظاهری» بسازند، درحالیکه قانون اساسی، نهتنها کفایت و بضاعت دارد، بلکه بهجای تغییر آن، باید در پی استفاده از ظرفیّتها و قابلیّتهای «بهکارگرفتهنشدۀ» آن بود.
دستهای نیز، «سیاستهای کلّی نظام» را به چالش میکِشند و این سیاستها را نادرست معرفی میکنند و معتقدند این سیاستها، هزینههای بیهوده بر جامعه تحمیل کرده و چرخۀ باطل پدید آوردهاند، درحالیکه کژیها و ضعفهای وضع موجود، برخاسته از «فاصلهگیری» از سیاستهای کلّی نظام و نگاه «غیرمتعهدانه» و «صوری» به آنهاست، نه «عملیاتیشدن»شان.
منصفانه نیست که تیغ نقد و نفی بر چهرۀ امری کشیده شود که مهجور و مظلوم بوده و در شکلگیری وضع موجود، نقشآفرین نبوده است. عدّهای دیگر، تصوّر میکنند که باید «ساختارها» و «سازوکارها» را اصلاح کنند و آنها را هرچه بیشتر و جدّیتر به خدمت آرمانها درآورند؛ چراکه معتقدند چنین نیست که نهادها و روندها با تمام قابلیّتها و استعدادهای خود، در راستای مقاصد و غایات قرار داشته باشد و تحقّق آنها را تسهیل کنند، بلکه حتّی گاه، «بازدارنده» و «مزاحم» نیز هستند و «سدّ راه» میشوند.
این سخن، بجاست و از واقعیّت، حکایت میکند؛ بهطوریکه آشکارا مشاهده میکنیم که ساختارها و سازوکارها، در بسیاری مواقع، مسیری متفاوت را در پیش گرفتهاند و در برابر هدفها و ارزشهای انقلابی و مردمی، «سرکش» و «عصیانگر» هستند. پس باید بخشی از تحوّل را به ساختارها و سازوکارها نسبت داد و موانع بازدارندۀ نهادی و روشی را از سر راه برداشت؛ هر چند سالیان سال، جاگیر و تثبیت شده باشند و در برابر موج تحوّل، سرکشی کنند.
پارهای دیگر از تحلیلگران، سخت بر این باورند که چارهای جز «تجدیدنظرهای مدیریّتی» و «دگرگونیهای کارگزاری» در میان نیست و باید «حلقۀ بستۀ مدیریّتی» را شکست و بهطور خاص و برجسته، از «نیروهای جوان مؤمن انقلابی» بهره گرفت و «مسئولیّتهای مهمّ» را به آنها سپرد. «انقلاب» در ابتدای حرکت خویش، بر روی شانههای جوانان قرار داشت و در «دفاع مقدّس» نیز گرههای دشوار و بزرگ، بهدست همّت و مجاهدت جوانان، گشوده شد، امّا «تکرارها» و «تداومها»، یکنواختی به همراه آورد و قدرت سیاسی و مسئولیّتهای مدیریّتی را در چنگ عدّهای اندک، محدود کرد و اجازه نداد «چرخش نخبگان» رخ بدهد.
ازاینرو، سالها و بلکه دهههاست که کسانی در عرصههای مدیریّتی، جابجا میشوند و از این کرسی به آن کرسی منتقل میگردند و قدرت را میان خود، دستبهدست میکنند. این وضع ناخوشایند، هم موجب گردیده است که هم ناکارآمدیها و فسادهای مدیریّتی، فزونی یابند و هم از ظرفیّتها و توانمندیهای جوانان استفاده نشود و آنها همچنان «نظارهگر» و «حاشیهنشین» باشند. باید اینان را به عرصههای مهمّ مدیریّتی فراخواند و زمام و عنان ایران را بهدست آنها سپرد.
«اعتماد» به جوانان و «بهکارگرفتن» آنها، یک ضرورت تاریخی است، نه شعار سیاسی و انتخاباتی برای تفاخر و وعدهفروشی. این یک «راهحل قطعی و حتمی» است و چنانچه در دولت پیشرو، آن را محقّق نکنیم و به جوانان، میدان «مدیریّت» و «عمل رسمی» ندهیم، بسیار از شتاب حرکت انقلاب کاستهایم.
نسل قبلی، هرآنچه که در توان داشت را بهکار گرفت و خدمت کرد و اینک باید «تجربهها» و «دانش دیرینۀ» خود را در صحنه نگاه دارد و در اختیار نیروهای جوان قرار دهد تا آنها در گام دوّم انقلاب، پرچمدار حرکت تکاملی و پیشروندۀ انقلاب شوند.
[۵]. باید راه را از بیراهه بازشناخت و هرچه غیر از «استحکام ساخت درونی نظام» است، بیراهه است. «استحکام ساخت درونی نظام» به این معنی است که باید خویش را از «درون»، قوی و مقاوم سازیم تا در برابر تکانهها و تنشها، دچار تلاطم و گزند نشویم و اقتدار و اعتبار خویش را از دست ندهیم. آنچه که دشمن را از دشمنیکردن، منصرف و ناامید میکند، «مذاکره» و «سازش» و «توافق» نیست؛ هدف دشمن از پیشنهاد مذاکره و سازش چیزی جز فریب نیست:
«فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ؛ چه بسا دشمن نزدیک میشود تا غافلگیر کند؛ پس دوراندیش و محتاط باش و خوشبینی خود را (به دشمن) متّهم کن.» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳)
بنابراین نباید فریب لبخندها و وعده¬های آنان را خورد؛ دولتهای غربی و بیش از همه، «شیطان بزرگ» (آمریکا)، هیچ تعهدی به آنچه میگویند ندارند و بهآسانی، همۀ «وعدهها» و «قولها»ی خود را زیر پا میگذارند؛ و هرکس به وعده¬های این شیطان بزرگ اعتماد کند، بی¬تردید خسارت خواهد دید:
«وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً * یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً؛ و آنان که شیطان را به جای خدا ولیّ خود برگزینند، زیان آشکاری کردهاند. * شیطان به آنها وعدهها(ی دروغین) میدهد و به آرزوها سرگرم میسازد و جز فریب و نیرنگ به آنها وعده نمیدهد.»(نساء: ۱۲۰-۱۱۹)
در جهان کنونی که ارزشهای غربی بر آن حاکم شده است، «اخلاق» و «راستی» و «وفاداری» بر مناسبات بینالمللیِ دولتهای غربی با دیگران حاکم نیست، بلکه تنها «قدرت» و برتری مبتنی بر قدرت، تعیینکننده و بازدارنده است. ما در طول سالهای اخیر، این واقعیّت را بیش از گذشته، بهصورت آشکار مشاهده کردیم و از آن، ضربههای بزرگ و خسارتهای تلخ خوردیم. پس نباید به «گفتگوها» و «وعدهها» و «توافقها» دلخوش کنیم، بلکه باید بر «قدرت داخلی» خویش بیفزاییم و ایران را از لحاظ «عناصر قدرت»، به پیش ببریم. هر چه عناصر قدرت درونی در ایران بیشتر و متراکمتر باشند، دولتهای غربی نیز بهناچار، محدودتر و محافظهکارتر و پایبندتر به تعهدات خود خواهند بود، و در غیر این صورت، هر لحظه ممکن است تمام تلاشهایی که در بستر مذاکره و گفتگو انجام پذیرفته است، نقش بر آب شود و به واسطۀ «فشار» و «تهدید» و «زورگویی» آنها، منافع ملّی ما مخدوش گردد. این در حالی است که وجود و انباشتگی «قدرت» ما، بسیار بازدارنده است و آنها را از «تقابل» و «تعارض» و «کارشکنی»، پرهیز میدهد. ملتی که قوی باشد، هم دشمن را از تهاجم منصرف خواهد کرد و هم اجازه نخواهد داد، به او ظلم کنند و حق او را غصب نمایند:
«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ؛ (در برابر دشمنان) هرچه می¬توانید، از «قدرت» آماده سازید و(همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد) تا به وسیله آن دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید؛ و (همچنین) دشمنان دیگری غیر از اینها را (بترسانید) که شما آنان را نمیشناسید و خدا میشناسد؛ و هر چه در راه خدا انفاق کنید، به شما بازگردانده میشود و به شما ظلم نخواهد شد.» (انفال: ۶۰)
تجربههای عملی و واقعی ما، شاهدی بر این تحلیل است. پس هرچند «مذاکره» و «گفتگو» را بهطور کلّ، نفی و نهی نمیکنیم، امّا در عین حال، بر این باوریم که مذاکره با «دستهای خالی» و از «موضع ضعف» و «بدون داشتههای پیشینی»، به معنای پذیرش «نسخه» و «دیکته» دشمنان است، که حاصلش، تماماً «خسارت»، «پسرفت» و «عقبگرد» است:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر از کسانی که کافر شدهاند اطاعت کنید، شما را به «عقب» باز میگردانند و سرانجام «زیانکار» خواهید شد.» (آل عمران: ۱۴۹)
بهاینترتیب، کاری که امروز باید انجام داد، عبارت است از «تقویّت عناصر قدرت درونی و ملّی»، نه واگذار کردن سخاوتمندانه و بیپروای این عناصر در بستر مذاکره برای رفع تحریم. ما در روند مذاکرههای سالهای اخیر، بخشی از «اندوختهها» و «داشتهها»ی خود را به دشمن بخشیدیم تا از تحریم عبور کنیم، امّا نهفقط «قدرت» خویش را فروختیم و واگذار کردیم، بلکه «تحریم» نیز هرگز برطرف نشد. این تجربه نشان میدهد که کسانی، ایران را به بیراهه سوق دادند و ندانمکارانه و نسنجیده و خاماندیشانه، بیراهۀ مذاکره را پیش روی مردم نهادند. ازاینرو، مسأله و دغدغۀ اصلی عبارت است از «قویشدن ایران» و رسیدن به «ایران قوی».
[۶]. سالهاست که در میان تمام مسألهها، «اقتصاد» به اولویّت اصلی تبدیل شده است و هر چند قدمهایی برداشته شدهاند، امّا همچنان اقتصاد، گرفتار «چالشهای مزمن» است و سفرۀ معیشت مردم، با «دشواریهای ناگوار» روبروست. میبینیم که روزگار بر «طبقات محروم»، امّا نجیب و باآبرو، بسیار سخت میگذرد و اینان از هر جهت و بهشدّت، با «چالهها و چاههای معیشتی» دستبهگریبان هستند، بلکه امر معیشت حتّی بر قشر متوسط مردم نیز، سخت و تلخ است.
گذشته از این، «چرخ تولید» نیز با دشواری حرکت میکند و حتّی در زمینههایی، با شتاب اندک میگردد یا از حرکت بازایستاده است. آری، اقتصاد و معیشت، مسألۀ نخست و قطعی عموم مردم است و مردم از عملکرد دولت در این زمینه، بسیار ناخرسند هستند و گلایههای فراوان دارند. آنچه که وضع موجود را پدید آورده است، «تحریم» به تنهایی نیست، بلکه باید گفت، نقش تحریم، «نقش حداقلی» است و درصد محدودی از تنگناهای اقتصادی، به تحریم بازمیگردد.
ریشۀ اصلی و عمدۀ مشکل، «ضعفهای مدیریّتی آشکار» است که به حرکت طبیعیِ «چرخهای معیشت و تولید»، گزندهای فراوان رسانده و همگان را ناخرسند و معترض کرده است. مدیریّتهای «اشرافی» و «تکنوکرات» که نگاه از بالا به پایین دارند و خودشان، قطبهای اقتصادی و کانونهای ثروت پدید آورده و به «ثروتاندوزان حاکمیتی» تبدیل شدهاند، هرگز نمیتوانند گره از کار فروبستۀ اقتصاد بگشایند.
مدیریّتهای «تنبل» و «گزارشخوان» و «غیرمیدانی» که دردها را از نزدیک احساس نمیکنند و از حضور در میدان مواجهه با «مردم و واقعیّتهای معیشتیشان» بیگانه هستند، درک درستی از آنچه که میگذرد ندارند. اگر اقتصاد مردم به دست «سفیهان» اداره شود، آنگاه «قوام زندگی» مردم نیز به هم خواهد خورد:
«وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً؛ و اموال خود را- که خداوند آن را وسیله قوام [زندگی] شما قرار داده- به دست سفیهان نسپارید.» (نساء: ۵)
مدیریت اقتصادی باید به افراد «عالم»، «امانتدار» و «پاکدست» سپرده شود، تا بتوانند از زندگی مردم گره¬گشایی نمایند:
«قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ؛ (یوسف) گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، چرا که من نگهبان و دانایم.» (یوسف: ۵۵)
مدیریّتهایی که سهم «تحریم» را در وضع اقتصادی، بهصورتی «غیرواقعی» و «مبالغهآمیز»، عمده و بزرگ تصویر میکنند و «آب» و «نان» مردم را به تحریم گره میزنند و همهچیز را از دریچۀ تنگ تحریم میبینند، طرح مستقلی برای گشایش اقتصادی ندارند. مدیریّتهای عادتکرده به «روندهای جاری»، قادر نیستند از «اقتصاد نفتی» عبور کنند و نفت را به یک عنصر فرعی و حاشیهای که «نقطۀ ضعف» ما نیست، تبدیل نمایند، بلکه بر نفت تکیه میکنند تا کاستیها و کمکاریهای خود را پنهان نگاه دارند.
مدیریّتهایی که از «ظرفیّتهای درونی» و «استعدادهای اینجایی» بیاطّلاعند و همواره چشم به «بیرون» دوختهاند و از «بیگانه» انتظار کمک دارند، هیچ اتّفاق ماندگار و پایداری را رقم نمیزنند و «اقتصاد درونزا و مستحکم» پدید نمیآورند، بلکه اقتصاد را گرفتار بیماری «شرطیشدن» نسبت به ارادههای متغیّر بیگانگان میکنند و آن را معطّل «مذاکرههای فرسایشی و بیحاصل» نگاه میدارند. از دل «اقتصاد شرطیشده به بیگانگان» نیز، هیچ نتیجۀ راهگشایی برنخواهد خاست، جز پارهای «بهبودهای موقتی و صوری و پوشالی» که طعم شیرینشان، ماندگار نیست.
توقع مردم، شکلگیری یک «اقتصاد بومیِ قوی و باثبات» است که از «درون»، مایه بگیرد، و ریشه در «ارادههای بومی» و «سیاستهای ملّی» داشته باشد، نه اینکه از این توافق خارجی به آن توافق خارجی ارجاع داده شود و وابسته به فرجام «گفتگوهای طولانی» و «مذاکرههای بیبازده» با بیگانگان باشد. آری، هرگز نباید ایران را به شبهجزیرهای بریده از خارج تبدیل کرد و از «امکانها و فرصتهای بیرونی» بهره نگرفت و دچار «خودتحریمی» شد، امّا ازآنسو، نباید در «مرداب ارادۀ بیگانگان» نیز غرق شد و وضع سفرۀ مردم و حال معیشت آنها را زیر سایۀ «سیاستهای زیادهخواهانه و باجگیرانۀ دیگران» قرار داد.
تجربۀ خسارتبار و خسرانزدۀ مذاکرات شکستخوردۀ هشتسال اخیر، در عمل نشان داد که از «نگاه به بیرون» و «چشمدوختن به اغیار»، میوهای بهدست نمیآید و آفتابی جلوهگر نمیشود، بلکه ذهن مردم بهصورت روزانه، درگیر «وعدههای خیالاندود» و «سرابهای دروغینی» میشود که چون تحقّق نمییابند، جز به «سرخوردگی» و «دلسردی» نمیافزایند. بهراستی، توان و حوصلۀ عصبی جامعۀ ما در طول این سالها، بسیار فرسوده شده و «مشروطشدگی حداکثری» و «وابستگی تمامعیار»، ذهنها را خسته کرده است. باید به این روند، پایان داد و از نو آغاز کرد؛ آغازی که بر «خویشتن ملّیمان» مبتنی باشد. باید بر روی پای خویش بایستیم و ایران را از «دورن» بسازیم و به آن «قدرت هرچه بیشتر» ببخشیم.
آنچه که در اختیار ماست، همین «ظرفیّتهای درونی» و «قابلیّتهای وطنی» هستند و ما میتوانیم با تکیه بر همین «بضاعتهای در دسترس» و «فرصتهای نقد»، گامهای بلند برداریم و «وعدههای واقعی» بدهیم و در کوتاهمدّت، «نشاط» و «تحرّک» و «طراوت» را به اقتصاد و معیشت بازگردانیم.
تنها در این صورت است که تحریمها، «خنثی» و «بیاثر» میشوند و «کارایی» خود را برای فلجکردن و بازدارندگی از دست میدهند و دشمن نیز با مشاهدۀ این وضع، عقبشینی خواهد کرد. پس، راه رفع تحریمها، «استحکام ساخت داخلی اقتصاد» و رقمزدن «اقتصادی مقاومتی» است؛ نه آرزوپردازی دربارۀ نتیجۀ مذاکرات و شرطیکردن اقتصاد به خواست و ارادۀ بیقاعدۀ بیگانگان.
[۷]. ساختار اجرایی نباید بهگونهای باشد که به دلیل «سستی نظارتها» و «سیاسیکاریها» و «سهلانگاریها» و «خویشاوندسالاریها»، به کارخانۀ تولید فسادهای مالی و پروندههای اقتصادی تبدیل شود و موجب بیاعتبارشدن مدیریّتهای اجرایی و دولتی در دیدۀ مردم گردد. باید آب را از «سرچشمه» گرفت و سرچشمه، «دولت» است؛ دولت باید بهصورت «پیشگیرانه» و «قاطع» عمل کند تا فساد و قانونشکنی و ویژهخواری، اقلّی و ناچیز شود و مفسدان و دستاندازان به بیتالمال، هراسان و لرزان، از دولت و مدیریّتهای دولتی بگریزند، نهاینکه میان «ثروت» و «قدرت»، پیوندهای نامشروع و ناپاک ایجاد کنند و دولت را به «حاشیۀ امن» برای تحصیل «ثروتهای بادآورده» تبدیل نمایند. باید روحیۀ «قناعت» و «سادهزیستی» را در دولت بازسازی کرد و «زهد علوی» را میان مدیران و کارگزاران، برجسته ساخت. همچنان که در سالهای نخست انقلاب و در دهۀ شصت، «ثروتاندوزی» و «سرمایهسالاری»، سببساز شرمساری و خجلت بود، اینک نیز باید «فضیلت ثروت و سرمایه» را زدود و از «زندگی مردمی و متوسط»، الگوپردازی کرد. آنان که غرق در «رفاههای آنچنانی» هستند و «ثروتهای انبوه» اندوختهاند، هرگز شایستگی حکمرانی ندارند و در طراز نظام اسلامی نیستند. باید کسانی بر سرکار بیایند که از «جنس مردم» باشند تا درد مردم را بفهمند وبا آنان همراه و همدل شوند:
«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؛ به یقین، رسولی از جنس خودتان بسویتان آمد.» (توبه: ۱۲۸)
باید «پاکی» و «پاکدستی» اقتصادی، به رسم رایج تبدیل شود و «حرامخواری» و «خیانت به بیتالمال»، شنیعترین رفتارها تصوّر گردد. در طول سالهای گذشته، آنچه که بیش از هر چیز، داغ بر دل مردم نهاد و به اعتماد سیاسی آنها ضربه زد، «اشرافیّت دولتی» و «ثروتاندوزی حاکمیّتی» بود؛ مردم، تابآوری فراوانی دارند و آبروی فقر و قناعت را نمیبَرند، امّا چگونه میتوان توقع داشت که در کنار سفرههای کوچکشدهشان، مشاهده کنند که برخی از مدیران دولتی یا اطرافیان آنها، بیپروا و ناجوانمردانه به جان بیتالمال بیفتند و بهواسطۀ ارتباط و اطّلاع و نفوذ، «ثروتهای افسانهای» به چنگ آورند و یکشبه، ره صدساله را بپیمایند؟! اگر طعم «فقر» و «نداری»، تلخ است، «فساد» و «تبعیض» و «بیعدالتی»، همچون زهر، کُشنده و مهلک است و صدای اعتراض مردم را بلند میکند.
«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی فَرَضَ عَلَی أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ یُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ کَیْلَا یَتَبَیَّغَ بِالْفَقِیرِ فَقْرُهُ؛ خداوند بر پیشوایان عادل واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند، تا فقر و نداری، تنگدست را به هیجان و سرکشی نیاورد.» (نهج البلاغه؛ خطبه ۲۰۹)
دراینباره نباید کمترین مدارا و تساهلی در میان باشد و نباید هیچگونه فسادی برتابیده شود. باید تمام دستهای آلوده و ناپاک، از عرصۀ مدیریّت اجرایی قطع شوند و آبرو و اعتبار انقلاب، فدای منزلت سیاسی این کارگزار و آن آقازاده نشود. سهلانگاری در برابر مفسدان، «همراهی» و «همدستی» با آنها و خیانت آشکار به مردم است.
[۸]. از جمله لطمههای ترورهای دهۀ شصت این بود که موجب فاصلهافتادنهای نسبی میان مردم و مسئولان شد و چهبسا برخی که دچار غرور و خودخواهیهای مدیریّتی بودند، این امر را به بهانه و دستاویزی برای «گسستن از مردم» و «بسندهکردن به گزارشها و روایتها» و «انزوای از جامعه» تبدیل کردند و به این واسطه، از «واقعیّتها» و «عینیّتها» دور افتادند.
این در حالی است که مردم بهحقّ، خواهان «ارتباط نزدیک و صمیمانه» با کارگزاران هستند و میخواهند منتخبان و برگزیدگان خویش را ببیند و با آنها سخن بگویند و حرفها و دردهای خود را بیواسطه و چهرهبهچهره به آنها انتقال دهند.
«کاخنشینی» و «گزارشخوانی»، رسم و مرامی نیست که مردم آن را بپسندند. باید به میان مردم رفت و در کنار مردم زیست تا دغدغهها و مسألههای آنها، آنچنان که هستند، فهمیده و درک شوند. باید «از نزدیک»، با انتقاد و اعتراض و ناخشنودی مردم مواجه شد و حرفها را «گزینشنشده» و «مستقیم» شنید. باید به «میدان واقعیّتها» پا نهاد و «زندگی روزمرّۀ مردم» را لمس کرد. اگر چنین شود، مردم احساس خواهند کرد که ساختار سیاسی نسبت به مشکلات و دشواریهای آنها، «بیاطّلاع» یا «بیتفاوت» نیست، بلکه «از آنها» و «در کنار آنها» است و حقایق را «از زبان خودِ مردم» و «در متن زندگی مردم»، مییابد و میفهمد:
«وَاجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ، وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَکَ، وَتُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ وَشُرَطِکَ؛ حَتَّی یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ، لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَایُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ؛ برای کسانی که به تو نیاز دارند وقتی مقرر کن که شخصاً به نیاز آنها رسیدگی کنی و مجلسی عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده؛ در آن مجلس برای خدایی که تو را آفریده است تواضع کن و لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروی انتظامی را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان، سخن خود را با تو بگوید زیرا من بارها از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این سخن را شنیدم که میفرمود: «امتی که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روی قداست و پاکی را نخواهد دید.» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳)
دوری از مردم، عواقب جبران ناپذیری برای جامعه اسلامی به دنبال خواهد داشت. مهمترین آنها، تغییر اولویت¬ها و عدم آگاهی از مشکلات واقعی مردم است:
«وَأَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ، فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ، وَقِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ؛ وَالِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکَبِیرُ، وَیَعْظُمُ الصَّغِیرُ، وَیَقْبُحُ الْحَسَنُ، وَیَحْسُنُ الْقَبِیحُ وَیُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ؛ و اما بعد! هیچگاه خود را در زمانی طولانی از مردم پنهان مدار، زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم مردم موجب نوعی کماطلاعی نسبت به امور (مردم و کشور) میشود و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان ماندهاند بیخبر میسازد؛ در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ میشود؛ کار خوب، زشت جلوه میکند و کار زشت، خوب؛ و حقّ و باطل با یکدیگر آمیخته میشود.» (نهج البلاغه؛ نامه۵۳)
مدیریّتی که به چنین منش و مرامی علاقه ندارد و از صندلی خویش برنمیخیزد و از اتاق کارش خارج نمیشود و وظیفهای جز گزارشخوانی و جلسهنشینی را برای خود در نظر نمیگیرد، لیاقت حکمرانی ندارد و باید کنارهگیری کند. هیچ توجیهی برای فاصلهگیری از مردم و بسندهکردن به روندهای رایج اداری، پذیرفتنی نیست.
آنان که پای رفتن به میدان واقعیّتها را ندارند و میخواهند از «بالا» و «پشت میز»، امور را سامان دهند، راه تازهای را نخواهند گشود و دردهای مردم را نخواهند ساخت. دولتِ مردمی، سخن تبلیغی و شعار پوشالی نیست، بلکه سبکِ مدیریّتی خاصی است که در آغاز انقلاب رواج داشته است و اینک نیز باید دوباره احیا و متداول گردد.
از طرف دیگر، در دولت مردمی، «مردم» نیز به عرصۀ حکمرانی راه مییابند و آنها در همۀ امور، «مشارکت» داده میشوند و چنین نیست که تدبیر مسائل، در «حلقههای بستۀ مدیریّتی» صورت بپذیرد و مردم، تنها از تصمیمها، «مطّلع» گردند. تصمیمگیری برای مردم، نباید «آمرانه» و «از بالا» باشد و بدینجهت، «خواستهها» و «نیازها» و «دغدغهها»ی آنها در تصمیمهای حاکمیّتی دیده نشود.
دولت مردمی، از مردم میخواهد که دولت را «از خود» و «برای خود» بدانند و «همافزایانه» و «همدلانه»، در متن آن حضور و تأثیر داشته باشند. و نهفقط «میخواهد»، بلکه بهگونهای «رفتار» میکند که چنین حس و برداشتی در ذهن مردم پدید آید و «فاصلهها» و «زوایهها»ی بهوجود آمده میان «دولت» و «ملّت»، برطرف شوند. «دولتِ جدا افتاده از مردم»، تصمیم میگیرد امّا تصمیمهایش به اجرا و عمل نزدیک نمیشوند؛ چون متن جامعه با آن هماهنگ و همسو نیستند و سیاستهایش از عمق مطالبههای جامعه برنخواسته است.
مردم از «دیدهنشدن» و «در حاشیه ماندن»، گلههای فراوان دارند و رنجیده خاطر شدهاند. باید بیدرنگ، گذشتۀ غیرمردمی را جبران کرد؛ باید به جامعه و بدنۀ اجتماعی بازگشت و مردم کوچه و بازار را در آغوش گرفت و در چهارچوب دردها و دغدغههای واقعی و روزمرّهاشان، سیاستگذاری کرد.
[۹]. نباید با «برداشتهای سلیقهای و تنگنظرانه از قانون»، آزادی را محدود کرد؛ و نیز نباید به نام آزادی، «هرجومرج» و «ولنگاری» را رواج داد. نباید از آزادی، هراسید و از خویش، «قداستسازی» کرد؛ و نیز نباید «اخلاق» و «انصاف» را از آزادی زدود. نباید آزادی را در برابر «دین» قرار داد؛ و نیز نباید «آزادیهای نامشروع» را تأیید کرد.
نباید جامعه را بر اساس «زور» و «جبر» اداره کرد و آزادی را مختل نمود؛ و نیز نباید به «هنجارشکنان اندک»، اجازه داد که حقوق معنوی و ارزشی جامعه را زیر پا بگذارند. نباید آزادی را در «مکتبهای غربی» جُست و اسلام را فاقد توصیه به آزادی شمرد؛ و نباید از آزادی، «روایت سکولار و ضدّدینی» داشت.
نباید جامعه را از «تجربههای آزادانه» و «انتخابهای آگاهانه» محروم کرد و همگان را «مهار» و «متمرکز» کرد؛ و نیز نباید جامعه را در «گرداب دستاندازی بددلان و بدخواهان» رها نمود.
نباید همواره خود را «حقّ محض» انگاشت و همگان را «طرد» و «تخطئه» کرد؛ و نیز نباید حقایق را «نسبی» و «دلبخواهانه» انگاشت. نباید جامعه را «یکدست» و «یکنواخت» انگاشت و آن را «پیوستاری» و «متنوّع» ندید؛ و نیز نباید «ارزشها» را به «سلایق» فروکاست و «خطوط قرمز» را درنوردید.
نباید همواره در پی «راهحلهای سخت و آمرانه» بود و از «اقناع» و «گفتگو» غفلت کرد؛ و نیز نباید از «امکانها و اهرمهای حاکمیّتی» برای هدایت جامعه دست کشید و تنها «توصیه» کرد. نباید «انقلاب» و «نظام» را مساوی با «چند شخصیّت سیاسی» انگاشت و «نقادی» آنها را «جرم» انگاشت؛ و نیز نباید «اخلاق» و «ادب» و «حرمت» را کنار زد و «پردهدری» و «هتاکی» کرد.
نباید همواره از «منع» و «محدودیّت» سخن گفت و دامنۀ عمل مردم را تنگ کرد و از «مصونیّتبخشی» غفلت نمود؛ و نیز نباید «امنیّت اجتماعی» را نادیده انگاشت و مردم را در مقابل هنجارشکنان لجوج و اراذلِ قلدر، تنها نهاد. چنانچه بخواهیم به آزادی از چشماندازی واقعبینانه و انسانی بنگریم، به چنین برداشتی دست خواهیم یافت که دولت اسلامی باید با تمام وجود خویش، «حافظ» و «حامی» آن باشد و آن را به معنی واقعی کلمه، یک «ارزش عالی» و «حقیقت قُدسی» قلمداد نماید.
[۱۰]. هدایت فرهنگی جامعه بهسوی «اخلاق» و «معنویّت»، وظیفۀ قطعی دولت اسلامی است و دولت اسلامی از آن جهت که اسلامی است، نمیتواند نسبت به «فضیلت» و «دیانت»، بیطرف و بیتفاوت باشد. باید نسبت به «سلامت معنوی» و «سعادت اُخروی» مردم، حسّاس بود و احساس مسئولیّت کرد.
چراکه اصولا فلسفه تشکیل حکومت اسلامی جز این نبوده و نیست:
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ؛ یاران خدا کسانی هستند که هرگاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز را برپا میدارند و زکات را ادا میکنند و امر به معروف و نهی از منکر مینمایند و پایان همه کارها از آن خداست.» (حج: ۴۱)
جامعۀ دینی، جامعهای است که در آن، خیر و صلاح و رستگاری، «جریان غالب» و «رودخانۀ خروشان» است و هر کسی که در طلب کمال و انسانیّت است، باید بتواند راه خود را در آن بیابد و ساختارها و نهادها و فضای عمومی را، «کمککننده» و «تسهیلکننده» ببیند. اینهمه به معنی آن است که باید از امکانها و توانمندیهای دولت در راستای زمینهسازی برای «ارتقای فرهنگ دینی» و «رونق ارزشهای الهی» در جامعه بهره گرفت، نه آنکه مسیر بینتیجۀ «تحمیل» و «تحکّم» و «فشار» را انتخاب کرد و با «بدرفتاری» نسبت به مردم، آنها را از دین و ارزشها، «گریزان» و «متنفّر» ساخت. پس، سخن در «زمینهسازی» است، نه «زور».
کسانی که میخواهند خود را از این «وظیفۀ هدایتی» برکنار دارند و مردم را در «تندبادهای فرهنگی»، به حال خویش رها کنند، صورت مسأله را تغییر میدهند و دخالت دولت در فرهنگ و ارزشها را، تنها به معنی استفادۀ از «قوّۀ قهریّه» و «خشونت» تفسیر میکنند، درحالیکه تلاش و برنامهریزی فرهنگی دولت، میتواند شکلهای مختلفی داشته باشد و اینگونه نیست که هر اقدام دولتی در قلمروی فرهنگ، فقط از «اجبار» و «اکراه» برخاسته باشد.
هرگز نمیتوان ادّعا که همۀ کمحجابها، «مغرض» و «لجوج»اند؛ هرگز نمیتوان گفت همۀ موسیقیها و کنسرتها، «مبتذل» و «نامشروع»اند؛ هرگز نباید تصوّر کرد که همۀ سلبریتیها، با «اخلاق» و «دیانت» بیگانهاند؛ هرگز راهحل گسترشبخشیدن به عفاف و حیا در جامعه، «دیوار کشیدن» و «بازداشت» و «بازجویی» و «مداخله در حریم خصوصی» نیست؛ هرگز نباید «فضای مجازی» را نفی کرد و فرصت ارتباط سالم و تعامل بهینه را از مردم گرفت؛ هرگز «خفقان» و «انسداد» و «استبداد»، معبر رسیدن به جامعۀ اسلامی نیست؛ و ... .
هرگز و هرگز! چرا باید اینهمه «خوبی» و «صفا» و «صداقت» و «زلالی» و «پاکی» را در میان مردم ندید و بر اساس «لکههای کوچک»، دربارۀ جامعه داوری کرد و جامعه و سبک زندگی مردم را «فاسد» و «تباه» و «سیاه» و «آلوده» تصوّر کرد؟! و حتّی دربارۀ ضعفها و کاستیهای فرهنگی، آیا باید گریبان «مدیران» و «کارگزاران» فرهنگی را گرفت، یا «مردم» و «جوانان» را؟! در منطق فرهنگی اسلام، باید از «دعوت» آغاز کرد و با «زبان فطرت» سخن گفت و ذهن را با «استدلال» و «گفتگوی عالمانه»، متقاعد و خاضع ساخت، و این امر، سازوکاری کامیاب و راهگشا نخواهد بود، مگر اینکه «ساختارهای رسمی فرهنگی»، به تکالیف فرهنگی خود عمل کنند و فضای فرهنگی را در اختیار جبهۀ کمینکردۀ دشمن قرار ندهند.
اگر ما خاموش بنشینیم و نظارهگر اوضاع و احوال فرهنگی جامعه باشیم، دشمنان ارزشها و فضیلتها، بیکار نخواهند ماند و از این عرصۀ خالی از رقیب و مزاحم، به نفع خود بهره خواهند برد و جامعه و مردم را با دیانت و تقوا، بیگانه خواهند ساخت.
[۱۱]. دولت انقلابی باید خود را موظف بداند مشکلات کشور را با همراهی و مشورت دائمی با نخبگان و اندیشمندان در حوزه های مختلف، برطرف نماید. بدون دخالت نخبگان و اندیشمندان هیچ تحول اساسی در اقتصاد و فرهنگ مردم رخ نخواهد داد. و این توصیه مولایمان امیرالمؤمنین(ع) به جناب مالک اشتر است که فرمود:
«وَ أَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلَادِکَ وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ؛ با دانشمندان زیاد گفتگو کن و با حکیمان زیاد بحث نما؛ این گفتگوها و بحثها باید درباره اموری باشد که بوسیله آن وضع کشورت را اصلاح میکند و برپایی آنچه موجب قوام کار مردم پیش از تو بوده است.»(نهج البلاغه؛ نامه ۵۳)
آنچه که در این متن راهبردی و مدیریتی ارائه شد، پیشنهادی از جنس مانیفست حکمرانی و منشور حکومتی برای سالهای آتی انقلاب اسلامی است. طبعا همه محققان و اندیشه وران می توانند نکاتی از این دست را به دولت تحول و عدالت ارائه نمایند. مهم آن است که رئیسی سریعا و قاطعانه به آنچه که با مردم عهد بسته است، وفا کند.