سرویس معرفی: آدمهای زیادی با امیرحسین فردی آشنا هستند. بسیار فراوانند که از محبتی او بهرهها بردهاند. این ارتباط صمیمی هم تنها محدود به نویسنده و شاعر و فعال مطبوعاتی نیست، از عطاری سر محله بیست متری جی بگیر تا کارگرانی که هر روز در اتوبوسهای شرکت واحد با فردی همراه میشدند، میشناختندش و به او عشق میورزیدند. جالب است که این ارتباط، سن و سال هم نمیشناخت؛ از کودک و نوجوان تا میانسال و پیر.
شاید از فردی بسیاری از نامآوران و نویسندگان سخن گفتهاند اما کسانی که از کودکی و همراه با او در محله بیستمتری جی بزرگ شده و با هم در زمینهای فوتبال بازی کردهاند، خاطرات نابی دارند. خاطراتی که خواندنی و دوست داشتنی است مانند خود امیرحسین فردی.
اصغر آبخضر و سعید فلاح پور در شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی فعالیت میکنند و هر دو همسایه فردی هستند. از کودکی با هم بودهاند و حالا حسرت جدایی از این دوست صمیمی را در چهرهاشان میتوان دید. صدای هقهق گریه فلاحپور در طول مصاحبه، نشانی کوچک از بزرگی روح امیرحسین داشت. دوستانش او را با نام «امیرخان» میشناسند.
***
نسل ما امیرحسین فردی را با کیهان بچهها میشناسد و بعد از آن در جشنواره شهید غنیپور و برگزاری جشنواره داستان انقلاب اسلامی که سالیان سال ایشان پیگیرش بودند. بعد هم تالیفات کارهای فاخر و ارزشمندی که از حوزه هنری شاهد بودیم که حاصل زحمات آقای فردی به شمار میآید. سابقه آشنایی شما با آقای فردی از چه زمانی است؟ چگونه به ایشان وصل شدید؟
فلاح پور: اجازه میخواهم که اولاً آقای فردی را با همان اسمی که خودمان بیش از چهار دهه است که مخاطب قرار میدادیم همان «امیرخان» بگویم. این روزها همه ما در عزای از دست دادن امیر خان داغدایم. هر کدام از جماعتی که شناختی نسبت به آقای فردی دارند میدانند که نبود ایشان چه صدمه بزرگی اولاً به دوستان قدیمی ایشان در مسجد جوادالائمه خواهد خورد و چه ضربهای به کیهان بچهها و حلقه نویسندگان جوان آن مجموعه و تشکل مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری خواهد زد.
آشنایی اینجانب با امیرخان به سالهای 54 یا 55 شاید هم مقداری به گذشته برمیگردد به واسطه آنکه در یک محل با یکدیگر زندگی میکردیم. حلقه وصل همه ما در همان مسجد جوادالائمه میباشد.
در کدام محله ساکن بودید؟
فلاح پور: مسجد جوادالائمه در منطقه جنوب غرب تهران در منطقه جی سابق. مسجد جوادالائمه آنجا معروف و مشخص است هم در دوران انقلاب و هم پس از آن، فعال بوده و هست. آن مسجد حلقه وصل و در واقع پایگاهی بود که همه دوستان ما آنجا دور هم جمع شده بودند. آشنایی اولیه همه ما همانجا است.
آبخضر: من هم درگذشت استاد عزیزم را تسلیت میگویم. انصافاً جامعة اسلامی ما یک فرد بسیار ارزشمند و بزرگی را از دست داد. من معتقدم امیر فردی با آن خلوصی که داشت کارهایی را پایهگذاری کرده که در انقلاب اسلامی آثار و برکات بسیار زیادی به وجود آورده است. حضرت آقا هم به خوبی از ایشان تجلیل کردند.
امیرحسین فردی شخصیت جامع و كاریزماتيكی بود و همه، محله به او رجوع میکردند چه آنهایی که یک مقدار کوچکتر یا بزرگتر بودند شخصیت جامع او را پذیرفته بودند. همة افراد با هر تیپ و منشی در جنوب شهر تهران با او ارتباط صمیمی داشتند. یکی از پایههای اصلی ساخت مسجد جوادالائمه امیرفردی بود و حضورش باعث شد، دیگران هم در ساخت مسجد کمک کنند یعنی خودشان ملات و آجر بیاورند.
اولین اقدامی که در آن مسجد انجام دادند، تأسیس کتابخانة مسجد جوادالائمه بود که شهرت کشوری پیدا کرده است. یعنی فردی روحیه تشکلسازی و گروهسازی داشت. بچههای کتابدوست و کتابخوان را کنار هم جمع میکرد. من در سفرهای خارج از کشورم که میخواهم از ظرفيتهاي انقلاب اسلامی بگویم و به خاستگاه انقلاب که مساجد است اشاره کنم، این مسجد را به عنوان الگو مطرح میکنم.
همین روحیه تشکلسازی باعث ایجاد تیم فوتبال مسجد شد. با اینکه بچههای مسجد و هیأت بودیم، ولی توجهی هم به ورزش داشتیم. گرایش ما به ورزش باعث شد که با امیر فردی بیشتر آشنا شویم. حدود چهل و چهار پنج سال پیش در این مسجد یک گروه ورزش تشکیل دادیم؛ چیزی حدود سی نفر از دوستانی که ورزش فوتبال انجام میدادند. عموماً هم در دوران نوجوانی نیروهای باارزشی بودند. این بچهها ظرفیت اینکه در تیمهای باشگاهی بازی کنند داشتند و بعضاً هم به تیم ملی رفتند. با درس و تربیتی که امیر فردی انجام داده بود، این تیم فوتبالی بسیار به فرائض دینیاش توجه داشت. ده سال پانزده سال قبل از انقلاب و در آن فضا، به نماز جماعت توجه میکردیم. اتفاقاً پیشنماز همین نمازهای جماعت ورزشی هم امیرحسین فردی بود. اکثر دوستان با وضو وارد زمین ورزشی میشدند. این خیلی مهم بود. شوخیهای زشت مرسوم این فضاها و غيبت جایی نداشت اما روحیة نشاط و شادی خیلی خوبی برقرار بود و اینها در حضور امیرفردی اتفاق میافتاد. همین اجتماعات ورزشی برای ما یک کلاس درس میشد.
پس ویژگی خاصی که آقای فردی داشته اینکه اعضای محل را دور هم جمع میکرده و حلقههایی را تشکیل داده است حول مسجد جوادالائمه(ع). چه در فضای نویسندگی و چه ورزش؟
فلاح پور: درباره کتابخانه مسجد یک توضیحی عرض کنم؛ همراه دوستانی که در آن محل ساکن بودیم یک حلقه وصل داشتیم.دی علیاکبری که در حال حاظر از همکاران فعلی حوزه هنری هستند در راهپله منزلشان، یک کتابخانه جمعوجور در ابعاد کلی سه الی چهار متر داشتند. ابتدا ما به عنوان کتابخانه آقادی در منزل ایشان کتاب به امانت میگرفتیم. به مرور زمان کتابخانه مسجد جوادالائمه تشکیل شد. در واقع بچههای مسجد با هدایت امیرخان، کتابخانه را از راهپله منزل آقای علیاکبری به مسجد منتقل کردند.
آقای فردی سرخط حرکتهای گروهی و جمعی و برنامههای بچههای مسجد بود. چون علاقه زیادی به کار آموزش و تربیت داشتند، در کنار تیم بزرگسالان، اعضای جوانتر مسجد را هم اطراف خود جمع کرده بودند. انصافاً امیرخان، فوتبال خوبی بازی میکرد.فبک وسط و در کل طراح بود. شوتهای خیلی خوبی میزد و مغز متفکر تیم فوتبال ما بود. یعنی در آن رشته هم انصافاً سرآمد بودند. جالب است بدانید آن تیم فوتبالی که سال 54 امیرآقا پایهریزی کردند، در حال حاضر که سیوپنج شش سال از آن تیم میگذرد، هنوز آن تیم فوتبال به قوت خود باقی است. امروز هم بچههای امیرخان و هم پسرانش عارف و آیلار عضو همان تیم فوتبال هستند. وقتی یک حرکت درست پایهریزی شده باشد، بعد از گذشت چهار دهه با همان اندیشه ادامه خواهد داشت.
تیم فوتبال مسجد جوادالائمه با همین نام در مسابقات شرکت میکرد. تمامی تیمها با اسامی خاص خود نمایان بودند به عنوان مثال تیم بنفیکا، تیم رنگارنگ ولی در جدول مسابقات، تیم ما به عنوان «تیم مسجد جوادالائمه(ع)» شرکت میکرد.
آبخضر: چهل سال پیش این اسم را روی تیم فوتبالمان گذاشتیم و مسابقات هم که میرفتیم چون نگاه ارزشی و فرهنگی و دینی بود، وقتی تیمها را معرفی میکردند همه دست میزدند، ولی وقتی میگفتند تیم فوتبال مسجد جوادالائمه(ع) صلوات میفرستادند. اینها همه کارهای فرهنگی بود که امیرحسین فردی طراحی کرده بود و هدایت میکرد. خب همین باعث شد که هر کسی به جمع تیم فوتبال مسجد جوادالائمه میخواست اضافه شود حتماً باید میآمد مسجد، چون قرار مدارمان در مسجد گذاشته میشد و هماهنگیهایمان در مسجد بود. پس چون در مسجد بودیم حتماً باید در نماز جماعت هم شرکت میکردیم. خود این مسایل جوان را از میدان ناهنجاری اجتماعي بیرون میکشید و به مسجد جذب میکرد. این کارها را امیرفردی در جمع سی نفرة ما کرد. برای همین تیم فوتبال مسجد جوادالائمه حدود ده دوازده شهید تقدیم کرده و بالای پانزده شانزده نفر جانباز دارد. آن دوستانی هم که شهید یا جانباز نشدند عموماً از نیروهای خوشنام و فعال انقلاب اسلامی هستند.
فلاح پور: از آنجایی که امیرخان علاقه خاصی به کار آموزشی و کار تشکیلات اینچنینی داشتند، بچهها را جمع میکردند. کارهای فراوان دیگری هم در آن زمان برنامهریزی میکردند مثلا اردوهای فرهنگی اطراف تهران که دوستان جوان و نوجوان را میبردند.
به همراه بچههای مسجد گروهی را تشکیل داده و عازم اردو میشدید؟
فلاح پور: بله دقیقاً. همراه با اعضای مسجد جوادالائمه به اردوهای مختلف میرفتیم. یکی از اردوهای همیشگی در منطقه اطراف سد کرج یا منطقه کشار بود. بسیاری از دوستان ما که به آن اردو میآمدند به شهادت رسیدهاند.
آبخضر: در کتابخانة مسجد جوادالائمه در شروع کار، چیزی حدود 400 نفر از جوانها عضو بودند و تا نزدیکهای انقلاب، آماری که دوستان دادند به هفت تا هشت هزار نفر رسیده بود. نگاه کنید یک مسجد کوچک این همه عضو کتابخانه دارد. یک وقتی امیرحسین فردی و دوستان شوخی میکردند میگفتند اگر یک روز بخواهیم اینها را فراخوان کنیم کجا جایشان بدهیم؟ همة دوستانی که در تیم فوتبال بودیم، به نوعی عضو این کتابخانه بودیم.
خب! جوانهای کتابخوان باید ورزش هم میکردند، کوه میرفتند. امیرخان اردو هم میبردشان؛ که این اردوها و این کوهپیمایی و این ورزش، آثار و برکات بسیاری زيادي داشت. همین شد که ایام پیروزی انقلاب و بعد از انقلاب مسجد جوادالائمه بسیار فعال بود. بچههای مسجد زیرنظر امیرخان پنجتا پنجتا تقسیم میشدند و تظاهرات مردمی را سازماندهی میکردند. این پنج شش نفر که رفتند یکدفعه در کوچه پسکوچهها، تظاهرات دوهزار نفری و هزار نفری را شکل میدادند. خود مسجد جوادالائمه به عنوان پایگاه تهییج مردم علیه رژیم بود. سازماندهی اصلی آن، همین بچههای قرآنی و بچههای کتابخانه بودند. خب! اینها همه گروههای امیرفردی بودند که آنها را طراحی کرده بود. اینها خیلی مهم بود.
آیا فعالیتهای هنری هم در روزهای انقلاب و یا پس از آن توسط بچههای مسجد انجام میشد؟
فلاح پور: به خاطر وجود بچههای مسلمان مثل خود امیرخان، فرجالله سلحشور و بهزاد بهزادپور جریان تئاتر و هنر نمایش در آن روزگار در مسجد جوادالائمه بسیار جدی بود. تعدادی کار گروهی تئاتر جذاب انجام دادهیم. کار بسیار عظیم و جالب «انقلاب هور» که از کارهای بسیار جدی آن زمان بچه مسلمانها بود. خود آقای سلحشور کار کردند و بازیگران بسیار فراوانی داشت که همه آنها از اعضای مسجد جوادالائمه بودند. محل تمرین، همان مسجد بود. تئاتر دیگری هم اجرا کردیم به نام «گندمهای خونین» که کارگردانی آن را بهزاد بهزادپور به عهده داشت. تئاتر انقلاب هور که چندین بار با تهدید ساواک به هم خورد.
آبخضر: یادم میآید میرفتیم خیابانهای دور و بر میدان فتح کنونی نزدیک فرودگاه که آنموقع زمین جوانان بهش میگفتند؛ آنجا ساعت 2 بعدازظهر دور هم جمع میشدیم. بعضیوقتها به هوای اینکه داریم نرمش میکنیم، امیرحسین فردی از کتابهایی که خوانده بود برایمان نقل میکرد. درباره مسائل انقلاب گفتوگو میکردیم. هیچ ساواکیای نمیتوانست فکر کند که ما الان ساعت 2 بعدازظهر زیر آفتاب سوزان، لباس ورزشی پوشیدیم و داریم خودمان را گرم میکنیم ولی حرفهای انقلابی گفته میشود. بچهها درباره کتابهایی که خوانده بودند، صحبت میکردند. آنجا درس انقلابی یاد میگرفتیم. امیرحسین فردی علاوه بر اینکه مربی و کاپیتان تیم بود، معلم و استاد اخلاق هم بود. همین روحیة معلمی ایشان باعث شد بچههایی که مستعد این کار هستند را در حوزههای مختلف جذب کند.
این زمنیهها منجر به تولید آثار هنری شد که آقای فلاح پور توضح دادند. مثلا همان تئاتر «گندمهای خونین» آوازة استانی پیدا کرد و در شیراز هم نمایش داده شد. این کارها خیلی به رفع فضای مسموم و تنگ آنموقع کمک کرد و خوب میتوانست افشاگری کند، یعنی دیالوگهایی همه انقلابی بود.
بعد از انقلاب و در زمان بنیصدر هم تئاتر «پیراهن عثمان» یک تئاتر کاملاً انقلابی بود که سیاستهای پلید بنیصدر و ایستادگی او مقابل انقلاب و ارزشها را برای مردم افشا میکرد. نمایشنامه پیراهن عثمان تقریباً چهرة بنیصدر را رو کرد اما به شیوة هنری و خیلی ظریف که هم به جایگاه ریاست جمهوری توهین نشده باشد و هم به نوعی به مردم آگاهی داده باشد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آقای فردی کجا رفتند؟ این گروههای جمعی ایجاد شده و بچههای مجموعه هم همراه ایشان بودند؟
فلاح پور: امیرخان و دوستانشان، درست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یعنی در سالهای 58 و 59 تشکیلات حوزه اندیشه و هنر اسلامی که نام اولیه آن گروه بود را شکل دادند و تعدادی از اعضای مسجد جوادالائمه در آن فعال بودند مثل فرجالله سلحشور، بهزاد بهزادپور و دیگر اعضای هنرمند مسلمان که به خصوص اعضای رشته گرافیک و نقاشی مثل حسن چلیپا و حسین خسروجردی در آن حضور داشتند. در آن ایام بنده سرباز بودم. ساختمانی را در خیابان فلسطین شمالی فعلی بالاتر از بلوار کشاورز گرفته بودند. در زیرزمین آن ساختمان، تشکیلات اولیه حوزه هنری شکل گرفت.
نکته مهم دیگر اینکه مسجد جوادالائمه شاید جزءاولین مساجدی در سراسر جهان باشد که شروع به انتشار کتاب کرده است یعنی ما در مسجد خودمان انتشارات داشتیم. مجموعه کتابهای «سوره بچههای مسجد» از مسجد جوادالائمه بیرون آمده است. یعنی مسجدی در منطقه غرب تهران، کتاب قصه چاپ میکرده.
راهاندازی این اتفاق هم توسط امیرخان فردی شکل گرفت. شهید حبیب غنیپور یکی از بچههایی بود که مینوشت. شهید حسن جعفریلو که فرمانده عملیات لشگر عاشورا بود، از نویسندگان اولیه بچههای مسجد بوده. نبیالله بابائی هم آنجا مطلب مینوشت. بنده هم قصهای داشتم به نام «فرمان آقا» که به خاطر دارم همان روزگار، قصه ترکمنصحرا پیش آمده بود و جریان چپ کمونیستی قداستی در آنجا داشت. در آن روزگار برای بدنام کردن جمهوری اسلامی مزارع مردم را آتیش میزدند و آن را گردن انقلاب میانداختند.
کتاب سوره بچههای مسجد در حوزه هنری به عنوان یک کار انتشاراتی شکل گرفت. آن وقت نام مبارک سوره را در آثار دیگر حوزه هم گذاشتند. به عنوان مثال سوره نمایشنامه، سوره فیلمنامه، سوره جُنگ هنری و.... نیت خیر و خوب تعدادی بچههای مسجدی هنرمند، عامل این اتفاقها بود. یکی از خیرات و برکات جدی امیرخان، پایهگذاری این حرفها بود.
آبخضر: شاهکار امیرفردی در تربیت شاگردانش، در بحث شورای نویسندگان مسجد جوادالائمه(ع) پیش آمد. این شورا تقریباً از زمان انقلاب شکل گرفته بود ولی هرچه از انقلاب میگذشت شکل جدیتری به خود میگرفت. روزهای دوشنبه بعضی از جوانهای کتابخانه که استعداد بیشتری داشتند، در مسجد جمع میشدند. گاهی پشتبام مسجد یا گوشهای مینشستند و کتابهایی که خوانده بودند را نقد میکردند. آقای فردی ایرادهایشان را میگرفت و هدایتشان میکرد. همین ایراد گرفتن و نقدها باعث شد که الان این افراد نویسندگان بزرگی شده باشند. مهرداد غفارزاده از آن افراد است، محمدناصری، نادری و.... بعد هم جنگ که شروع شد بخشی از این نیروها رفتند ولی این جلسات گاهی با دو نفر و سه نفر برگزار میشد. این تأکید امیرفردی بود که نباید تعطیل شود.
فلاح پور: جالب است بدانید هنوز آن جریان قصهنویسی تعطیل نشده است و ادامه دارد. بعدها جریان جوان جدیدی وارد عرصه شدند که از همان حلقه بچههای مسجد هم شروع کردند و شکل گرفتند. علیرضا متولی، مصطفی خرامان، فریدون علیزاده خلیلی که همگی از نویسندگان خوب فعلی ما هستند. اینها همه بچههای قصه نویس بودهاند که در همان جلسات قصهنویسی مسجد میآمدند و حضور داشتند. همه آن جمع تقریباً در حوزه هنری وارد شدند و به عنوان بچههای واحد قصه مجموعهای را شکل دادند و کار کردند باز هم سرنخ کلیه این اتصالات امیرخان بود. یعنی هر کدام از آنها حرف اولشان در کار قصه امیرخان بوده است. خیرات و برکات امیرخان خیلی بیشتر از این حرفها است.
روحیه آقای فردی و نحوه اداره این مجموعهها و حلقهها چگونه بود که چنین افرادی و چنین نیروهایی تحویل انقلاب اسلامی دادهاند؟ شیوه مدیریتش چطور بود؟
فلاح پور: ما قبل از آنکه امیرخان را یک هنرمند، نویسنده و آدم اهل ذوق ادبی بدانیم، یک آدم مؤمن و مسلمان با کلیه خصوصیات و تربیتهایی که اسلام سراغ دارد، میدانیم. هیچ گاه از امیرخان ترشرویی یا بداخلاقی ندیدهایم. بارها و بارها نق میزدیم و اشکالاتی را وارد میکردیم اما هرگز یک حرکت بیاحترامی، تندی و بداخلاقی از امیرخان سراغ نداشتم. هر آنچه دیده بودیم لبخند بوده و سعه صدر و آرامش. رفتار و منش آقای فردی و تعبد دینداری این آدم باعث میشد بچههایی که جذب میشدند با این اندیشه رشد کنند. سالهای 54،55 ما را با رساله حضرت امام آشنا کرد. با آثار دکتر شریعتی هم در همان سالها آشنا شدیم.
افرادی از بچههای مسجد که امروز در عرصه فرهنگ و هنر حرفی دارند هیچکدام از مسیر خود منحرف نشدهاند، علت آن همان اندیشه و مسیر صحیحی بوده که امیرخان در محله و مسجد پایهریزی کردهاند.
وقتی میخواستیم به کوه برویم، طوری تنظیم میکردیم که نمازهایمان –حتی اگر پنج نفر هم باشیم- به جماعت در کوه میخواندیم. طوری تنظیم کرده بودند که حتماً اول وقت نمازمان را در میدان تجریش در مسجد به جماعت بخوانیم و بعد به حرکت ادامه دهیم. این اندیشه نمیتواند بعدها به انحراف برود. خوشبختانه به دلیل وسعتنظر و اندیشه درستی هم که آقای فردی داشتند در این بیش از سه دهه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به دور از شعار و شعارگویی، در مسیر ولایت و در مسیر امام حرکت کردند.
روش، رفتار و اخلاق و اندیشه اش که با اندیشه مسجدی و به طور کل اسلام شکل گرفته بود، به انحراف نمیرفت و آدمهایی هم که در حلقه ایشان آمدند و در مسجد جوادالائمه ما فردی نداشتهایم که بگویم این فرد منافق شده است. به واسطه آنکه طهارت روح آن بچهها به این صورت شکل میگرفت.
آبخضر: فردی داشتیم به نام عباس بنایی که حر انقلاب اسلامی بود. قبل از انقلاب در فضای فکری دیگری بود ولی آمد مسجد جوادالائمه و متصل شد به روحیة بچههای مسجد که از زیر دست امیرفردی خارج شده بودند و او هم جذب شد. اولین شهید مسجد جوادالائمه همین عباس آقا بود. شهدای بسیار زیادی داشتیم مثل شهید اکبرقدیانی، شهید حبیبغنیپور، شهید مسعود رضوان، امیر شجاعی که همه از همین بچههای کتابخانه بودند.
من به عنوان یکی از دوستان امیرحسین فردی که بیش از چهار دهه با او در ارتباط بودم همان شناختی که روز اول یعنی چهل سال پیش از او داشتم تا همین روز آخر -یعنی ده روز پیش از رحلتش که تلفنی صحبت کردیم- هیچ فرقی نکرده بود. همان سادهزیستی، همان محبت، همان نگاه معلمی، همان باوقار بودن، همان دلسوز بودن. خیلی مهم است آدمی شهرت جهانی و محبوبیت ملی پیدا کرده، انسانی که همة جامعة ادبی و فرهنگی هنری به رفاقت با او افتخار میکردند اما همچنان سادهزیست مانده بود. همچنان در همان خانة پدریاش که چندسال پیش ساخته بودند، زندگی میکرد. همة بچههای مسجد جوادالائمه و همة بچههای کتابخانه در ساخت این خانه کمک کردند و به جای کارگر، گِل و سیمان درست میکردند. آنها برای معلمشان که امیرحسین فردی بود این کار را کردند. همه هم عاشقانه کار میکردند. نگاه همه بچهها به ساختن منزل امیرفردی یک نگاه کاملاً دینی بود. فکر میکردند ثواب بیشتری میبرند و از هم سبقت میگرفتند که این کار را انجام بدهند. همة مردم انگار که فرزند و پدر خودشان است، عاشقانه او را از خودشان میدانستند.
با اینکه امکانش بود یک وسیله نقلیه بخرد این کار را انجام نداده بود و معتقد بود که با اتوبوس برود تا با مردم بهتر بتواند ارتباط برقرار کند. آنموقعهایی که وضع جسمیاش یکمقدار بهتر بود، همینطوری مسافت طولانی را پیاده میرفت و برمیگشت. میگفت مردم را بهتر میتوانیم اینطور بشناسیم.
در این دوران فتنه، واقعاً ارزش یک هنرمند انقلابی و دینی را خیلی خوب ایشان نشان داد. خیلی ناراحت بود که چرا بعضی افراد به طور کلی اعم از هنرمند و غیرهنرمند، بصیرت لازم را ندارند و این مشکلات را به وجود آوردهاند.
اگر هم به بعضی از افراد میخواست تذکر بدهد، تذکرش یک مقدار با رنجش خاطر خودش بود. اول غصه میخورد که چرا این فرد اینطوری شده، اول غصه آن فرد را میخورد بعد هم نصیحت میکرد. به شدت علاقمند و عاشق حضرت امام بود و مقام معظم رهبری را از اوایل انقلاب دوست داشت. فهمیده بود که حضرت آقا یک مسلک شاعری دارند و به ادبیات علاقمند هستند، خب! این رابطهاش را بیشتر کرده بود. شبانهروز تلاش میکرد با اینکه وضعیت جسمانیاش اصلاً اجازه نمیداد که کارهایی یا مسئولیتهایی بپذیرد، میگفت باید هرطوری هست به انقلاب و ولایت فقیه کمک کنیم. این باعث افتخار در جامعة هنری است که یک فردی اینطوری تلاش کند.
یک ابتکاری امیرفردی به خرج داده است که خصوصیات شهدا را مینوشت. همیشه از شهدا برداشت عاطفی هست که خوب بوده و مذهبی بوده است. یک دو جمله بیشتر خانوادهاش اطلاعات نمیدادند همین را میدادند به فردی. امیر فردی یک متن بسیار زیبا و دینی که در شأن این شهید بود قلمی میکرد. از صد شهید مسجد جوادالائمه، زندگینامة بیش از هفتاد یا هشتادتایش را امیر فردی قلم زده است.
نکتهای را که میتوان از فعالیتهای فردی برداشت کرد اینکه همیشه با بچههای نوجوان و جوان کار میکرد چه در مسجد جوادالائمه و چه بعد که وارد کیهان بچهها شد. آیا اعتقاد داشت که اگر آموزهای قرار است در مسائل انقلاب اسلامی شکل بگیرد از همین سنین کم و از بچهها باید شروع شود؟
فلاح پور: بله این را هم بنده قبول دارم و با شما همعقیده هستم که حتی نگاه معرفتی ایشان به کار تربیت و آموزش یک نسل جوان و نوجوان این بوده است. البته بخشی از آن را هم باید به حرفه ادبی توجه کنیم. بالاخره بسیاری از نویسندگان در حوزه کودک و نوجوان هستند و بیش از آن هم وارد نمیشوند. در بسیاری از نویسندگان کودک و نوجوان فعلیامان هم که نگاه کنید کار بزرگسال در آنها نمیبینید. شما از مصطفی رحماندوست هرگز یک قصه بزرگسال ندیدهاید. امیرخان هم به همین صورت بود. البته بعدها در حوزه بزرگسال هم ورود پیدا کرد.
درباره کیهان بچهها باید عرض کنم آنجا هم که وارد شدند، دو تا از بچههای مسجد خودمان را بردند. بچههایی که اصلاً الفبای کار ژورنالیستی را بلد نبودند. اما امروز هر کدامشان صاحب آثار خوب و تواناییهای خوب در این عرصه هستند. باز هم اینجا نگاه امیرخان یک نگاه تربیتی و آموزشی بوده است. نویسندگان آن روزگار همانند محمدرضا بایرامی، حسین فتاحی، احمدغلامی، شکوه قاسمنیا و حتی خود آقا مصطفی رحماندوست، بعدها جواد محقق، داود غفارزادگان همه نویسندگان جوانی بودند که امیرخان همراه خودش به کیهان بچهها برد. در کیهان بچهها هم جلسات نقدی را راهاندازی کرد، در حوزه هنری جلسات نقد قصه را راهانداخت. حتی بعدها در کانون پرورش فکری و مرکز آفرینشهای بسیج هم شورای نویسندگان راه انداخت. در همه این مکانها، تشکلهای داستانی را شکل داد.
اما من اعتقاد دارم اگر همه فعالیتها و جلسات و جشنوارههای ایشان را در یک کفه ترازو بگذاریم، آن کفه ترازوی جمع بچههای مسجد جوادالائمه سنگینتر است. چون بچههای تربیت شده مسجد جوادالائمه، همچنان بچههای استخواندار و محکم و ولایتی و انقلابی باقی ماندند. اصغر نقیزاده که نقش اصغر آژانس شیشهای را بازی کرد، عضو تیم فوتبال مسجد جوادالائمه است. مجید مجیدی هیچوقت بچه محل ما نبوده چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب ولی در نزدیکیهای محله ما بوده است. اما وقتی این حلقه هنری را میبینید میآید و عضوی از این جماعت بچههای مسجد ما میشود. بودن این همه نیروی ارزشمند، یک راز بزرگی است که از ادبیات مسجدی، پیوند خوردن با مسجد و اندیشه خوب و سالم کسی همانند فردی برآمده است.
آبخضر: حداقل الان 200 نفر از نیروهایی که امیرحسین فردی در کتابخانة مسجد جوادالائمه تربیت کرده بود، در سنگرهای مختلف فرهنگی، هنری، ورزشی، ادبی و حوزههای مختلف علمی دارند تلاش میکنند و در سطح ملی به انقلاب خدمت میکنند. همة اینها به نوعی شاگردان امیرفردی هستند.
ذاتاً این آدم پذیرفتن مسئولیت اجرایی را دوست نداشت همة اینها را به او تکلیف کردند. 28 سال در کیهان بچهها مسئولیت سردبیری را داشت و کیهان بچهها را متحول کرد. فضای بسته کیهان بچهها با آمدن امیرفردی باز شد. چقدر نیروهای خوب آنجا رفتند و از همان کیهان بچهها ولو اینکه بعضی از افراد دو سه خط، گاهی پنج خط داستان میخواستند بنویسند، همین پنج خط داستانهای کوتاه یا مطلب نوشتن، آنها را به نویسندههای روز تبدیل کرد که الان میتوانیم در قسمتهای مختلف ببینیم.
امیرحسین فردی به عنوان یک نویسندة توانا و رماننویس بیبدیل، پدر داستاننویسی انقلاب اسلامی و مبتکر بسیاری از فعالیتهای ادبی و هنری و انقلابی مانند کتابهای بچههای مسجد، جشنوارة شهید غنیپور، طراحی شورای نویسندگان، خلق دهها رمان و داستانهای انقلاب و مسئولیتهای متعددی که از ابتدای انقلاب در حوزة هنری و بعد در مؤسسة کیهان و بعد فعالیتهای مختلفی که در جامعة فرهنگی هنری ما چه به عنوان رئیس بسیج داستان انقلاب در بسیج یا جاهای دیگری، مسئولیتهای متعددي داشت.
هرچه روی امیرفردی مطالعه شود، دستاورد بیشتری دارد، انگار که ما قرآن مجید را با دقت بیشتری، با اهتمام بیشتری مطالعه میکنیم حرفهای جدید و بهتری را میتوانیم گیر بیاوریم. هرچه روی امیر فردی صحبت شود، کم است. هرچه هم روی آن تحقیق شود، دستاورد بیشتری میتوانیم داشته باشیم. قبل از اینکه امیرفردی یک نویسنده، یک داستاننویس، یک رماننویس بشود، یک جوان مسلمان واقعی بود. و این جوان مسلمان یک سبک زندگی قرآنی برای خودش انتخاب کرده بود. امیرفردی در نوجوانی این راه را پیدا کرده بود و با توجه به همین رویة سبک زندگی اسلامی خودش را بارور کرده بود. یک جوان متعهد اسلامی به جامعة خودش، به همسایگانش، به دوستانش، به خانوادهاش، به مسجدش، به محلهاش، به همة مسائلی که حول و حوش زندگی اجتماعی و سیاسی خودش میگذرد توجه دارد. همین باعث شد که در محلة ما این محبوبیت را پیدا کند؛ یک عنصر بسیار دوستداشتنی و خوب. جوانی که به فرائض دینیاش توجه میکرد. عبادت خودش را در کنج خانه پنهان نمیکرد آن را در جامعه آورد. یک معلم دلسوز بود، یک فرد باوقار بود، آدم بابصیرتی بود، خیلی بیریا بود، سادهزیست بود، دلنشین بود، سنگ صبور همة بچههای محل بود.