رضا کریمی
هر دو فیلم را باید بیش از یکبار دید. در هر دو فرم و محتوا پابه پای هم مخاطب را جذب می کنند. در هر دو یک انقلابی برخلاف یک نظم درونِ انقلاب، حرکت انقلابی انجام می دهد. در هر دو افراد درون انقلاب به نحوی حق دارند و قهرمان از جرم تبرئه نمی شود. در هر دو نیروهای انقلاب یک طیف هستند نه صفر و صدی. در هر دو در پایان، یک «بزرگ» به نحوی نقش ایفا می کند و مسیر ماجرا را تغییر می دهد. در هر دو نیروهای امنیتی با موفقیت به وظیفه خود عمل می کنند. در اینجا نسل جدید اقدام انقلابی می کند و در آنجا نسل قدیم. در یکی پایان فیلم غمگین و بغض آلود است و در دیگری ابتدا اشکاست ولی در پایان غیرت و عزت. در یکی مظلومیت هموطن، دلیل اعتراض است و در دیگری موضوع فراتر می رود و نظر به بیگانه جلب می شود. در یکی نگاه به مردم مهربانانهتر و همدلانه تر است و در دیگری مردم باید شاهد ماجرا باشند.
آنجا قصه در بخش خصوصی روایت میشود، اینجا در یک پایگاه بسیج. در یکی مردم و مسئولین متهم اند و در دیگری مسئولین بیشتر متهم اند و حتی حسن ظن به قشر خاکستری خطاکار ترویج می شود. در هر دو قهرمان جانش را سپر می کند ولی علاوه بر این، در یکی قهرمان مالش را فدا می کند و در دیگری خانواده اش را. در یکی قهرمان مسئله شخصی اش مسئله ای ملی است و در دیگری حق شخصی اش را می بخشد و حق ملی اش را نه. در هر دو نام فیلم در اندازه خود فیلم نیست. به قول محمد قوچانی، دیدن این فیلم جرم نیست. هر دو واقعی نیستند ولی واقعیت دارند.
شباهتها قابل انکار نیست اما نهدر حد اینکه آن را مقلد بدانیم چرا که تفاوتها جدی و بنیادین است. در واقع این فیلم همان اندازه تقلید آژانس شیشه ای است که فیلم حاتمی کیا تقلیدی از «بعدازظهر سگی» اثر سیدنی لومت.
برخلاف مسعود فراستی، فیلم را فیلم می دانم نه شعار. شخصیت پردازی وجود دارد. افتتاحیه و اختتامیه گیراست. ضرباهنگفیلم تا پایان خود را در سطح بالا نگه می دارد و خط فیلمنامه مانند یک جاده پیچاپیچ مدام منظره تازه می نمایاند. از جزئیات می توان ایراد گرفت اما کلیت فرم در خدمت محتواست. فیلم، مطلق انگار نیست و تند و تیز است اما هتاک نیست. خودی ها را نقد می کند اما شلیک نهایی به سمت بیگانه است. نحوه بیگانه ستیزی اش هم معتدل است طوری که منطق فیلم حمله به سفارت انگلیس نیست حمله به مهاجم انگلیسی است.
رفتار بزرگ فیلم و سرنوشت قهرمان، مانع از این می شود که بگوییم این فیلم یک آنارشیسم کور است بلکه همانطور که اشاره شد منطق مشخصی دارد. به سپاه اهانت نمی کند و منطق «همه جا خوب و بد دارد» اینجا هم صادق است. چه برسد به اینکه مانند محمدصادق کوشکی نتیجه فیلم را این بدانیم که: «همه چیز تمام شده، همه چیز به باد رفته، دیگر هیچکس و هیچ چیز قابل اعتماد نیست و هیچ پناهگاهی نیروهای حزباللهی و مؤمن ندارند».
علاوه بر این، اسطوره زن مظلوم و فرزند شهید و رفتار نهایی مرد خانواده را عمیق می دانم که چندان گفتنی نیست.
فیلم سیاسی است اما تطبیق سیاسی از فیلم درست نیست و نمی دانم چرا محمد قوچانی اصرار دارد بگوید نمیتوانید بگویید سردار فیلم شما، حاج قاسم نیست! فیلم صریح تر از آن است که نیازی به کالبدشکافی داشته باشد.
به خاطر صراحت و مستقیم گویی ها مقاومت و حساسیت منتقدین و مخاطبین قابل پیش بینی است. دیدن این فیلم نه تنها جرم نبود بلکه پرهیجان و پرمعنا و سالم بود. کمتر چنین شرایطی پیش می آید که یک فیلم خشونتش برای خانواده تکان دهنده باشد ولی آزاردهنده نباشد.