سرویس حاشیه نگاری: امروز 29 خرداد ماه سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است. به همین مناسبت با حجتالاسلام امينرضا عابدینژاد، پژوهشگر و مدرس حوزه علیمه پیرامون شخصیت و آراء و افکار مرحوم دکتر شریعتی گفتگویی داشتیم که در ادامه خواهید خواند.
چرا همیشه بر سر شریعتی مناقشه بوده است و این مناقشه از کجا ناشی میشود؟
دکتر شریعتی یکی از شخصیتهای اثرگذار در تاریخ ماست. در مورد ایشان نظرهای مختلفی وجود دارد. این تنوع دیدگاه درباره ایشان، چند تا منشاء دارد. اولین منشاء این است که دکتر شریعتی با گفتمان به اصطلاح اصلاحگر وارد جامعه شد و طبیعی است که وزن غالب در این گفتمان انتقاد است، یعنی دکتر شریعتی یک شخصیتی بود که منتقد بود و خود انتقاد به وضعیت مناقشه بوجود میآورد.
البته یک دیدگاهی هم وجود داشت و این بود که انتقادات دکتر شریعتی خیلی اوقات تلخ بود و صریح، خب طبیعتا این انتقادات تلخ و صریح میتواند جامعه را دو قطبی کند.
نکته دیگر این که ایشان جایگاهی هم در میان گفتمانهای مسلط جامعه نداشت. یعنی نه جایگاهی در گفتمان روشنفکری داشت و نه جایگاهی در میان روحانیت سنتی، به همین جهت، از یک سو منتقد روحانیت سنتی محسوب میشود و از سوی دیگر منتقد جریان روشنفکری و هر دو جریان در مقابل انتقادات وی واکنش نشان میدادند و این هم باعث میشد که باز دامنه اختلاف نظر درباره ایشان گسترده باشد.
جهت دیگری که وجود داشت این بود که مباحث دکتر شریعتی گستره وسیعی از علوم انسانی را دربر میگرفت و در این گستره وسیع از علوم انسانی طبیعتا تخصص کامل را نداشت و این هم یکی دیگر از دلایل مناقشاتی بود که در اثر نظرات ایشان مطرح میشد.
البته یکی دیگر از نکات مهم شخصیت شریعتی بود. مثلا او انتقادات صریح و تلخ را گاهی اوقات با زبان طنز بیان میکرد و همین باعث میشد که مخاطب انتقاد شده مسئله برایش یک مقداری تلختر شود. بعضی از انتقادات هم برمیگشت به مبانی کلامی و فلسفی دکتر شریعتی، یعنی خیلی از کسانی که به دکتر انتقاد میکردند، انتقادشان به ضعف مبانی فلسفی و کلامی دکتر شریعتی بود یعنی از حیثیتهای مختلف ایشان مورد انتقاد قرار گرفت به خاطر همین شخصیت ایشان کمی مناقشهبرانگیز شد.
آقای شریعتی اسلامشناس بود یا فقط خوب اسلام را تعریف میکرد یعنی میشود به عنوان اسلامشناس ایشان را تعریف کرد؟
من فکر میکنم که شریعتی جنبههایی از اسلام را معرفی کرد منتهی در عین حال در این معرفی ما نباید توقع جامعیت معرفی یک اسلامشناس را داشته باشیم. یعنی نباید درباره دکتر شریعتی دچار افراط و تفریط شویم. این که بگویم هیچ مضمونی از مضامین اسلامی در اندیشههای دکتر شریعتی تبیین نشده است حرف درستی نیست و اینکه این را هم بگویم که دکتر شریعتی در قالب یک اسلامشناس کم خطا ظاهر شد و ابعاد مختلف اسلام را تبیین کرد این هم درست نیست. یعنی درواقع دکتر شریعتی به نظرم چهارخط اصلی در تفکرش وجود دارد که این چهار تا خط اصلی یک هدف را ترغیب میکند و نسبتش با اسلام باید براساس این منظومه شناخته شود.
اول اینکه دکتر شریعتی وابسته به جریان احیا است. جریان احیا جریانی است که دغدغه اصلیشان تکیه بر اسلام برای بهبود شرایط اجتماعی مسلمانان بود.
خط دوم فکری که دکتر شریعتی دارد تاثیری است که از تاثیر مکتب خراسان پذیرفته است بیشتر به خاطر پدرشان و جریانی که در مشهد وجود دارد؛ این هم یک جریان فکری است.
سوم، یک جریان دیگری که در ایشان وجود دارد تاثیر فکری ایشان از بحثهای پراگماتیستی است. به خاطر همین فهم مباحث کلامی و فلسفی در اندیشه ایشان یک مقداری پایین است و از همین جهت آقای شهید مطهری و آقای مصباح از این جهت میتوانستند ایشان را نقد کنند و نقد میکردند.
چهارم، یکی دیگر هم تاثیری است که از جریان سوسیالیستی و جامعهگرایی فضای روشنفکری آن روز ایشان پذیرفته بود که این بیشتر خودش را در ادبیات و در برخی از تحلیلهایی که ایشان ارائه میداد نشان میداد.
خب اگر شما این چهار تا جریان را کنار هم قرار دهید ممکن است که یک اشکال روششناختی در مجموعه فرمایشات وجود داشته باشد در عین حال منظومه فکری ایشان دارای یک برجستگیهای فکری و قابل استفاده است.
به نظر شما دکتر شریعتی درک درستی از دین داشتند؟
دکتر شریعتی را باید در فضای جغرافیایی و تاریخی ببینید. در فضایی که به هیچ وجه توجه به جنبههای اجتماعی اسلام وجود نداشت، دکتر شریعتی یکی از کسانی بود که تاکید بسیار بلیغی میکرد در شناخته شدن ابعاد اجتماعی اسلام. یعنی میخواهیم بگوییم که خود این توجه، توجه خیلی مهمی بود که ایشان داشت و یک ابعادی را از ابعاد اجتماعی اسلام نشان میداد. منتهی این معرفی همیشه مبتنی بر روش صحیح دینپژوهی نبود. یعنی گاهی اوقات این اشکال به وجود میآمد که بقیه ابعاد اسلام دچار فراموشی میشد. گاهی این اوقات این اشکال به وجود میآید که همین مسئله که تبیین شده است با روش درستی تبیین نمیشد.
منتهی به هر حال این مزیت در ایشان وجود دارد که به رغم این اشتباهاتی که ایشان در تبیین این مسئله داشت، دغدغهاش دغدغه حاکمیت اسلام بود. از این جهت به شدت مخالف سکولاریزم بود یعنی شاید بشود گفت که اصلیترین اندیشه دکتر شریعتی مخالفت با سکولاریزم و ایجاد بنیاد اسلامی در عینیت جامعه است.
یکی از موضوعاتی که وجود دارد این است که جریان دگراندیش و بعضا ضد نظام و اسلام با اینکه خط فکریشان با انقلاب اسلامی زاویه دارد اما در سخنانشان از تحلیلهای دکتر شریعتی استفاده میکنند، چرا تفکرات دکتر شریعتی به تقویت آن جریانات کمک میکند؟
نه واقعا اینطور نیست. اگر کسی بخواهد به لحاظ علمی مبانی فکری ایشان را تحلیل کند اتفاقا به این مبانی میرسد که مبانی فکری موافق انقلاب است یعنی در جریان ضدانقلاب قرار نمیگیرد. دکتر شریعتی اصلا خودشان را معلم انقلاب میداند. بنابراین نمیشود گفت این در طبقهبندی افکار و اندیشهها در جبهه ضد انقلاب قرار میگیرد، این نکته اول. نکته بعدی شما مثلا وقتی نگاه میکنید میبینید که دکتر شریعتی میآید برای مسئله ولایت فقیه تئوریپردازی میکند. یعنی تلخترین انتقادات را متوجه به جریان لیبرآل دموکراسی میکند. بنابراین به لحاظ تحلیل محتوایی هم نمیشود این حرف را صحیح دانست.
منتهی دکتر شریعتی که انتقادات بسیار تلخ و تند و صریحی علیه بعضی از مراجع داشت که خیلی از کسانی که با کلیت روحانیت و مرجعیت مخالف بودند از این انتقادات استفاده میکردند برای اینکه روحانیت یا تفکرات اسلامی را مورد هجمه قرار دهند. به خاطر آن شکافی که بین دکتر شریعتی و مخالفینش به وجود آمده بود و علاوه بر آن به خاطر زبان تند و صریحی که دکتر شریعتی داشت، و همین هم باعث شد آنها دستاویزی پیدا کنندبرای مصادره دکتر شریعتی، وگرنه دکتر شریعتی اگر به صورت عالمانه و دقیق تحلیل شود به هیچ وجه به نظرم در تئوری مخالفین انقلاب اسلامی و در تئوری ترسگرایان قرار نمیگیرد.
دکتر شریعتی در برخی از موارد با مرجعیت و علما مخالفت داشت و بعضا انتقادات خیلی صریحی به روحانیت غیر انقلابی داشت. به نظر شما علت این امر چه بود؟
فکر میکنم این خاطره از مقام معظم رهبری است که میفرمایند: ما در جلسهای بودیم که جلال آل احمد حضور داشت و شریعتی هم حضور داشت. جلال به شریعتی میگوید «شما به جای اینکه از روحانیت انتقاد کنید، چرا نمیآیید از روشنفکران انتقاد کنید؟» چون همان طورکه میدانید جلال آن لبه تیز انتقادش به جریان روشنفکری بود. منتهی دکتر شریعتی میگوید که من به جریان روشنفکری امیدی ندارم که بخواهم از آنها انتقادی کنم یعنی اگر من امیدی دارم امیدم به سیدجمال است. باز در جای دیگر در می گوید که هنوز امیدم به حجرههای مدارس علمیه است که از درونش روح خدا به وجود میآید.
اینکه گفته میشود برخی از علما و روحانیون به خاطر اینکه دکتر شریعتی کمی به مظاهر دین بیتوجه بوده نسبت به وی منتقد بودهاند، چقدر صحیح است؟
همانطور که عرض کردم روحانیت درباره دکتر شریعتی سه گروه شدند. موضع اول موضع حمایت انتقادی بود و خیلی از این آقایان حمایت میکردند، حتی به جوانان انقلابی کتابهای ایشان را توصیه میکردند و میخواندند و خودشان ترویج میکردند و طبیعتا این علاقه و عشق متقابل بود یعنی دکتر شریعتی هم به این گروه علاقه نشان میداد.
یک طیف هم کسانی بودند که انتقادات اصولی و فلسفی و کلامی به دکتر شریعتی وارد میکردند یعنی معتقد بودند که دکتر شریعتی تحلیلهایی که به اسم اسلام ارائه میدهد مبتنی بر مبانی بنیادین اسلام نیست، مثل شهید مطهری.
یک طیف دیگر از روحانیت بودند که اینها اشکالاتشان متاسفانه اشکالات علمی و تحلیلی نبود. یعنی اشکالاتی بود که ناشی میشد از انتقادات صریحی که دکتر شریعتی داشت نسبت به بعضی از نابسامانیهایی که در حوزههای اجتماعی وجود داشت.