سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 9
در شب رحلت ام المؤمنین حضرت خدیجه ى کبری سلام الله علیها هستیم. این بانوی بزرگوار، مجهول القدر است؛ یعنی از آن زنان ملکوتی عالم که قدر و قیمت و بها و ارزش ایشان، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
بانویی که لیاقت در کنار رسول اکرم بودن را پیدا کردند و هر چه از عزت و آبرو و مال و مکنت داشتند، خرج اسلام کردند و خالصانه، خود را در راه دین و خداوند خرج کردند. علی رغم داشتن ثروت سرشار، تمام آن را در همان سال های اول، در اختیار پیامبر قرار دادند و خرج شد .
این بانوی مکرمه سنی نداشتند و این نقل که از پیامبر خیلی بزرگ تر بودند و قبل از ایشان دو همسر داشتند، نقلهای معارضی دارد و در ظاهر، اين اقوال، قوی تر هم هست؛ درحالی که این طور نبوده است. زيرا پیامبر اکرم در چهل سالگی مبعوث میشوند و در سال پنجم بعثت حضرت زهرا متولد میشوند ؛یعنی 45 سالگی. اگر دربیست و پنج سالگی پيامبر، حضرت خدیجه 40 ساله بوده اند، پس باید زمان تولد حضرت صدیقه 65 سال داشته باشند و این متناسب نیست.( البته این مساله در بحث سیرهی حضرت بررسی شد.)
این بانو که عزت، کرامت، بزرگی و ثروت زیادی در آن منطقه داشتند، تمام آن را برای خداوند دادند و در شعب ابیطالب از شدت گرسنگی های مکرر، رحلت فرمودند. شعب ابیطالب وضعیت عجیبی داشته و قابل تصور نیست. یک خرما را چهل نفر میخوردند؛ چگونه؟ هر کدام فقط زبان بر آن میكشيدند. زمان آن هم یک روز، دو روز يا سه روز نبود، بلكه حدود دو تا سه سال طول كشيد! ضعف های حاصل از گرسنگیها و فشارها و شدت ها، باعث شد بعد ازخروج از شعب، در اثر عوارض ناشي از تحمل سختي ها، به رحمت خداوند بپيوندند.
در هر صورت در عظمت و کرامت ایشان، همین بس که ایشان لیاقت مادری حضرت صدیقه سلام الله علیها و همسري پیامبر را داشتند. در مشکلات و حوائج به ایشان پناه بردن و توسل كردن، اثر ویژهای دارد.
در شعب و قبرستان ابوطالب (قبرستان "معلاة " که به قبرستان ابوطالب معروف و در خود شهر مکه است) ایشان قبه و بارگاهی داشتند كه وهابیان آن قبه و بارگاه را خراب کردند. آن ها که مکه مشرف شده اند و به قبرستان ابوطالب رفته اند، عظمت و سیطرهی ملکوتی حضرت، برايشان قابل دریافت و لمس است. اگر بین مادران پیامبران، خداوند مادر حضرت مریم را با عظمت یاد کرده، همه، مقدمهای برای مادر حضرت صدیقه است. از خداوند میخواهیم معرفت و محبت به اولیاي خود و خاندان اهلبیت علیهم السلام، خصوصاً این بانوی بزرگوار را به همهی ما کرامت کند. انشاءالله.
بحث آیت بودن قرآن را ادامه مي دهيم و به بيان دو يا سه واژه از واژه های مترادف کلمهی آیت که در قرآن به کار رفته، می پردازیم.
کلمهی دوم، واژهی بیّنه است. بیّنه یعنی دلیل روشن که از كلمه بین به معني جدایی و فاصله، گرفته شده است. دلیل روشن را بیّنه میگویند از این جهت که کاملا جدا میکند و ابهام و اجمال را در آن جايي که چیزهایی با هم مخلوط ميشود، باقی نمیگذارد. اگر حق و باطل و درست و غلط، کاملا از هم جدا شوند، وضوح و آشکاری حاصل میشود. پس این واژه، بار معنايي روشن سازی و شفاف کنندگى عرضهی حق را دارد.
این واژه در قرآن، زیاد به کار رفته است. در سورهی اعراف آیهی 73 میفرمایند:
وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ[1]
و به سوي (قوم) ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم)؛ گفت: «اي قوم من! (تنها) خدا را بپرستيد، که جز او، معبودي براي شما نيست! دليل روشني از طرف پروردگارتان براي شما آمده: اين «ناقه» الهي براي شما معجزهاي است؛ او را به حال خود واگذاريد که در زمين خدا (از علفهاي بيابان) بخورد! و آن را آزار نرسانيد، که عذاب دردناکي شما را خواهد گرفت!
آیه درمورد شتر حضرت صالح است. حضرت به مردم می فرماید: ای مردم خدا را بپرستید. چرا دنبال غیر خدا هستید؟ غیر خدا چه دردی را از شما دوا میکند؟« قَدْ جَاءَتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ» بیّنه و دلیل روشن و واضحی از جانب خداوند، به سوی شما آمده است. این ناقه ای است که خداوند برای شما به جهت این که خودش را نشان دهد، فرستاده است. این ناقه، نشان خدایی دارد. در جاهای دیگری هم، این واژه برای ناقه به کار رفته است.
پس واژهی دوم، بیّنه است. اگر حق درست و صحیح عرضه شود، عموماً نفوس، پذیرش دارند. خداوند، این تذکر را در واژهی آیت هم دارد. در واژهی بیّنه هم این تذکر هست که شما کاملا روشن و شفاف حقیقت را عرضه کن، اکثر نفوس پذیرش دارند.
در روایات متعدد از امام باقر و امام رضا علیهما السلام آمده که دائم جنگ شیعه و سنی راه نیندازید که چه خطاهایی انجام شده است؛ هرچند گفتنِ خطاهای افراد خطاکار، گاهی لازم میشود، اما بهتر است کمتر، در سخن باشد. باید سهم مطاعن و مذمت ها، بیست درصد و همان هم براي گفتن آن چه اهل باطل کردند، باشد نه اين كه عمدهی دعوت ما به شیعه شدن، با رد و بیان مشکلات و اعمال کسانی باشد که خطاهایی کردهاند. این که مدام تذکر میدهيد، غلط است. علی و ابوبکر راه نیندازید، شما علی و معارف ما را عرضه کنید، آنها خودشان میآیند.
رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا[2] ؛خداوند غریق رحمت قرار میدهد کسی که امر ما را احیا کند. گفتند: چگونه امر شما احیا میشود؟ فرمودند: خیلی روشن است، محاسن و معارف کلام ما را به مردم بگویيد: فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا [3]؛چون مردم فطرتا به حقایق گرایش دارند.
نام یک سورهی قرآن بیّنه شده است. این سوره، سورهی جالبی است .می فرماید:
لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَة[4]
چه مشرکین اهل کتاب و چه غیر اهل کتاب، رها و منفک نمیشوند تا این که بیّنه به سراغ آن ها بیاید؛ یعنی حجت بر آنها تمام میشود. می فرماید بیّنه سراغ آنان میآید، نه این که آنها سراغ بینة بروند:
رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُواْ صحُفًا مُّطَهَّرَةً [5]
پيامبري از سوي خدا (بيايد) که صحيفههاي پاکي را (بر آنها) بخواند
فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ [6]
و در آن نوشتههاي صحيح و پرارزشي باشد! (ولي هنگامي که آمد ايمان نياوردند، مانند اهل کتاب).
وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتهْمُ الْبَيِّنَة [7]
اهل کتاب (نيز در دين خدا) اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه دليل روشن براي آنان آمد!
بینّه مصداق دومی هم دارد یکی قرآن (کتاب) است و دیگری خود رسول. رسولی که از جانب خدا آمد، خود ايشان و شخصیتشان، بیّنه است. این دلیل روشنی برای صحت حقایق و معارف و مطالب و فرمایشهاي ايشان است. پس خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیّنه ی الهی و یکی از مصادیق بیّنه هستند. خودشان بیّنه و همراه ايشان هم بیّنه است:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ينْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِي عَزِيزٌ[8]
ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها کتاب (آسماني) و ميزان (شناسايي حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل کرديم تا مردم قيام به عدالت کنند؛ و آهن را نازل کرديم که در آن نيروي شديد و منافعي براي مردم است، تا خداوند بداند چه کسي او و رسولانش را ياري ميکند بيآنکه او را ببينند؛ خداوند قوي و شکستناپذير است!
ما پیامبران خودمان را با بینات و دلایل روشن ارسال کردیم.
بیّنه مطلب روشن و محتوای روشنگر است که بصیرت می دهد و حقایق را کاملا تبیین و مثل روز روشن میکند و هیچ ابهام معرفتى باقي نمیگذارد. بیّنه آن چیزی است که معرفت صحیح و روشن به مخاطب میدهد. همان طور که ملاحظه میکنید، بار هدایت، بار روشنگری و بار رحمانی دارد.
واژهی دیگری که برای این مفهوم آمده، واژهی حجت است. حجت یا حجت بالغه که درقرآن آمده است:
قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ[9]
بگو: «دليل رسا (و قاطع) براي خداست (دليلي که براي هيچ کس بهانهاي باقي نميگذارد). و اگر او بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدايت ميکند. (ولي چون هدايت اجباري بيثمر است، اين کار را نميکند.)»
بگو که حجت یعنی دلیل روشن و حجت رسا، فقط از آن خداست. دلیل روشن آن، به همه رسیده و بالغ است. بلوغ، یعنی رسیدن و حجت بالغه، یعنی حجتی که به همه رسیده و جای ابهام، اشکال و ایراد- که کسی بگوید نفهمیدم- نگذاشته است.
حجتى که به نحو احسن و درنهایت اقناع و قانعکنندگی است. قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة این حجت به طور روشن به همه رسیده است.
پشت سر میفرماید:«فَلَوْ شَاءَ لَهَدَئكُمْ أَجْمَعِين»؛ اگر خداوند می خواست شما را هدایت میکرد. این مطلب که پشت سر حجت بالغه آمده است، بیان میکند حجت تمام شده ولی عدهای ایمان نمیآورند. اگر خدا میخواست به زور میتوانست همه را به راه ایمان هدایت و دعوت کند. اما خداوند کسی را به زور هدایت نمیکند. بلکه حجت و بیّنه میفرستد که هر کس خواست، بپذیرد. بارزترین مصداق اعظم برای این حجت بالغه، خود قرآن است که در درجهی اول برای مسلمان کردن افراد هم بوده است. حجت بالغه، شبيه واژهی حکمت بالغه است که آن هم برای مفهوم اعجاز آمده است:
وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّنَ الْأَنبَاءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ [10]
به اندازه کافي براي بازداشتن از بديها اخبار (انبيا و امتهاي پيشين) به آنان رسيده است!
حِكْمَةُ بَالِغَةٌ فَمَا تُغْنِ النُّذُر [11]
اين آيات، حکمت بالغه الهي است؛ اما انذارها (براي افراد لجوج) فايده نميدهد!
حکمتي بالغه و رسا به همه رسیده است که نظر به محتوايی بسیار روشن و حکیمانه دارد. قرآن برای مسلمان کردن افراد، در درجهی اول عظمت، خودش را بروز می دهد.
واژهی دیگری که در قرآن برای این مفهوم به کار رفته، واژهی برهان به معنای دلیل روشن است. همهی واژهها در فضایی با بار معنايي رحمت و با محتوايی روشنگر، به كار رفته است. چند جا، برهان به معنی دلیل روشن، برای معجزه به کار رفته است.
یک مورد وقتی است که خداوند حضرت موسی علیه السلام را به سراغ فرعون میفرستد و میفرماید: عصایت را بینداز و عصا، تبدیل به مار و اژدها میشود:
اسْلُكْ يدَكَ فِي جَيبِكَ تَخْرُجْ بَيضَاءَ مِنْ غَيرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ[12]
دستت را در گريبان خود فروبر، هنگامي که خارج ميشود سفيد و درخشنده است بدون عيب و نقص؛ و دستهايت را بر سينهات بگذار، تا ترس و وحشت از تو دور شود! اين دو [= معجزه عصا و يد بيضا] برهان روشن از پروردگارت بسوي فرعون و اطرافيان اوست، که آنان قوم فاسقي هستند!»
این دو ویژگی که میآورد، دو دلیل از جانب خداست؛ همان طور که برهان و دلیل در فضای علمی روشن کنندهي مطلب است، اینها نيز عيناً دو برهان و دلیل هستند برای این که به روشنی نشان بدهند از جانب خدا هستند.
واژهی تبصره و مبصره هم برای این مفهوم به کار رفته است:
وَمَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَآتَينَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفًا[13]
هيچ چيز مانع ما نبود که اين معجزات (درخواستي بهانهجويان) را بفرستيم جز اينکه پيشينيان (که همين درخواستها را داشتند، و با ايشان هماهنگ بودند)، آن را تکذيب کردند؛ (از جمله،) ما به (قوم) ثمود، ناقه داديم؛ (معجزهاي) که روشنگر بود؛ اما بر آن ستم کردند (و ناقه را کشتند). ما معجزات را فقط براي بيم دادن (و اتمام حجت) ميفرستيم.
ناقهی ثمود را فرستادیم که بصیرت بخش، روشن کننده و شفاف بود. همان طور که با بصر به روشنی می بینند، تبصره و بصیرت بخشیای داشت، که به روشنی مییافتند که این خدایی است.
در همهی این واژهها، بار هدایت، دستگیری و رحمت موج میزند و زبان رحمت دارند؛ اگرچه وقتی یک نفر چنین کاری کند، دیگران عاجزند. اما خداوند نخواسته، این قسمت را تابلو و فقط این وجه را آشكار نماید، چون غرض هدایت بوده است که بحث آن گذشت.
واژهی دیگر با اين مفهوم در قرآن، سلطان است. بعضی گفتهاند این واژه بار قهر و غلبه دارد. در نگاه اول هم همین طور است که تصور میشود بار قهر و غلبه دارد:
قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يصِلُونَ إِلَيكُمَا بِآياتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ[14]
فرمود: «بزودي بازوان تو را بوسيله برادرت محکم (و نيرومند) ميکنيم، و براي شما سلطه و برتري قرارميدهيم؛ و به برکت آيات ما، بر شما دست نمييابند؛ شما و پيروانتان پيروزيد!»
خداوند به حضرت موسی و هارون علیهما السلام می فرمایند: برای شما این معجزات را قرار میدهیم. اگرچه در بدو امر به نظر میآید، در آن غلبه و تسلط و قهر، وجود دارد ولی وقتی انسان به آیات نگاه میکند، با دو فضايي كه دارد، متوجهي نوع تسلط میشود. گاه قصد شما در گفت وگویی با فرزند یا برادرتان، این است که او را از کاری که میکند، منع یا نسبت به انجام کار خوب تشویق کنید. لازمهی این که چگونه این بحث را سامان دهید تا او بپذیرد، اين است که شما بر او تسلط داشته باشید و آن حق را، صحیح عرضه کنید تا نتواند حرف شما را رد کند؛ زيرا اگر بتواند رد کند، دیگر اثری ندارد. این نوع تسلط، غلبهی علمی است .
اما گاهی نميپذیرد و در نتيجهی زدن شما به گوش او و تنبیه، حرف شما را میپذیرد. آن سلطهای که بار قهر، غلبه، شدت، غلظت و امثال اینها را دارد، سلطهی فیزیکی است نه سلطهی علمی. پس تسلط، سیطره و سلطه دو حالت دارد:
الف)سلطه ي علمی، فکری و روحی
ب)سلطه ي فیزیکی
در این آيه، غلبه از حیث حجت و دلیل نه از حیث تسلط خارجی و فیزیکی است؛ لذا وقتی خداوند این آیه را کنار آیات دیگر میگذارد، آن وقت متوجه میشويد این مفهوم چه بار معنایی دارد. خداوند درمورد بتها و بت پرست ها می فرماید:
إِنْ هِي إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى[15]
اينها فقط نامهايي است که شما و پدرانتان بر آنها گذاشتهايد (نامهايي بيمحتوا و اسمهايي بي مسما)، و هرگز خداوند دليل و حجتي بر آن نازل نکرده؛ آنان فقط از گمانهاي بياساس و هواي نفس پيروي ميکنند در حالي که هدايت از سوي پروردگارشان براي آنها آمده است!
این اسم ها جز یک سری اعتبارات و چیزهایی که شما میگویید، هیچ نیستند اینها ریشهای در واقعیت ندارند؛ مثل این که ما قرارداد ببندیم که آب داخل این لیوان، ده میلیارد تومان ارزش داشته باشد، این قرارداد ریشه در واقعیت ندارد. انسان آب را زمین میریزد و میبیند کار خاصی نمیکند فقط یک نفر را در حدی سیراب میکند.
این چوب قیمتی ندارد ،حال اگر آن را به شکل موجودی مثل آدم یا بز درآورند و بگویند هرچه قربانی دارید پای این بریزید که اثر دارد، اين دروغ ، ریشه در واقعیت ندارد. فقط اسم بی مسمّا ؛ یعنی حرف بی اساس که ریشهاي در واقعیت ندارد؛ بدلی است و اصل نیست. میفرماید: « مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَا مِن سُلْطَان» برای این حرفها، خداوند هیچ سلطان یعنی هیچ دلیلی، نازل نکرده است. نه عقلاً دلالت دارد و نه نقلاً حجت و برهان و امثال اینها را دارد.
پس کلمهی سلطان، یعنی تسلط علمی و تسلط از حيث حجت، دلیل، برهان و منطق نه از باب قهر و غلبه. واژهی سلطان اعم است و عمومیت دارد و هر نوع سلطهای را شامل می شود. سلطهی علمی یا فیزیکی فرقي نمیکند.
البته در غلبهی مادی و ظاهری اینها را به عجز نمیکشد. عنوان اصلی در این بحث وقتی خداوند میخواهد از معجزه یاد کند، اولاً کلمهی سلطان نیست، ثانياً سلطان هم که باشد، در عناوین فرعی که برای معجزه به کار رفته، به معنای سلطهی علمی است.
تا اين جا با هویت وماهیت آیت و متشابهات آن و بحث اعجاز از حیث لغوی و اصطلاحی آشنا شدیم.
نکتهی دیگر این که چه ضرورتی دارد ما بحث اعجاز قرآن را بدانیم؟ و چه ضرورتی دارد که اعجازی در عالم داشته باشیم؟
قبل از عرض این نکته، یکی از دوستان فرمودند: در نوشتههای یکی از آقایان علما، این مطلب آمده بود که ذکر خدا در هر حالی خوب است. امام صادق علیه اسلام می فرمایند: فَإِنَّ ذِكْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَسَنٌ عَلَى كُلِّ حَال[16] . در بحث قرائت قرآن گفته شد سعی شود برای قرائت، مراعات آداب ظاهری و باطنی گردد. با توجه به آن روایت، حتي دراز کشیده هم خوب و بهتر از هیچ است و یکی از بارزترین مصادیق ذکر، خود قرآن است، بايد گفت : اگرچه این حرف صحیح است، ليكن ذکر به معنای ورد نیست. آن چه بر زبان جاری میشود که افراد به نام ذکر میشناسند، آن ورد است. اصطلاحا به ذکر لسانی، ورد ميگویند. اصل ذکر؛ یعنی به یاد خدا بودن و توجه به او که هیچ گاه قطع نگردد.
شما ملاحظه کرده اید که فرمودهاند هنگام دستشویی رفتن، این دعا را بخوانيد و موقع اجابت مزاج، این دعا را بخوانید.
وقتی دعاي اجابت مزاج را میخوانید، میگویید : اللَّهُمَّ كَمَا أَطْعَمْتَنِيهِ طَيِّباً فِي عَافِيَةٍ فَأَخْرِجْهُ مِنِّي خَبِيثاً فِي عَافِيَة [17]؛خدایا همان طوركه طعام را روزی من کردی و طیب بود و با عافیت از اين طیب استفاده کردم، حال که خبیث شده و باید دفع شود، با عافیت از من دفع کن.
پس توجه به خداوند در همه حالات و در هر حالتى که تصور کنید؛ مثل غذا خوردن، خوابیدن، روابط با همسرو...خوب و لازم است. توجه، اعم از این است که با ورد لسانی همراه باشد یا نباشد. نماز ذکر است ولی در برخی حالات، نماز خواندن حرام است درحالی که در همان حالات، ذکر خداوند حسن است. پس ذکر در کل حال حسن است كه اين ذکر عام است، درحالي كه ذکر خاص، در بعضی از حالات، اشکال دارد. نماز خواندن و قرآن خواندن برخی موارد حرام است. اسراری در این موارد هست که عقل ما به آن نمیرسد. در حال رکوع و سجود از قرآن خواندن منع شده است.
از بهترین حالات براي قرائت قرآن، خواندن آن در قیام نماز است و خوب است قرآن در نماز دور شود، اما اکثر فقهای شیعه قایل به جواز خواندن بخشی از سوره نیستند و میگویند بعد از سورهی حمد باید یک سورهی کامل خوانده شود. اکثر و همهی فقهای عامه، قائل به جواز خواندن بخشی از سوره هستند؛ مثلا سورهى حمد که تمام میشود، 6 آیه از سورهی نساء را میخوانند و رکوع میروند.( برخی از اساتید ما قائل بودند این کار درست است؛ یعنی میشود در نماز واجب، بخشی از سوره را خواند اما اکثراً قائل نیستند و شما هم باید تابع مرجع خودتان باشید.)
در نماز مستحبي مراعات این قید واجب نيست؛ میتوان در این نمازها فقط سورهی حمد را خواند.
لَا صَلَوةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْكِتَاب [18]؛ رکنی که برداشته نمیشود، سورهی حمد است. البته در نمازهای مستحبی هم، بهتر است بعد از حمد، سوره خوانده شود ولی گاهی که مثل بین دو نماز، وقت تنگ است؛ آنجا ميتوانيم، سوره را نخوانيم. يا مثلاً خانم ها برای سحری درست کردن، بیدار ميشوند و بعد از آن هم باید سحری بخورند و وقت كمي براي سحري خوردن دارند، ميتوانند در همان حال غذا درست کردن، نیت کنند و نماز شب بخوانند. البته اگر بتوانند وقت خودشان را منفک کنند و در سجاده بایستند و با تمام شرایطِ نماز واجب، نماز مستحبي را بخوانند؛ يعني رو به قبله، با مهر، با حضور و دقت بیشتر و حال بهتر باشند، اين بهترین حالت است ولی اگر این طور نشد، درحال انجام کارهاي سحري ميشود نیت کرد و نماز شب را خواند (براي رکوع و سجده بايد با اشاره، چشم و سر را خم کرد و ذکر رکوع و سجده را گفت). البته نفس آزادی طلب و تنبل است، شاید بخواهد همیشه همین طور راحت بخواند، نباید این طور باشد، بهتر است آدم مراعات کند و در صورتي این گونه بخواند كه معذوريتي باشد.
ميتوان در نمازهای مستحبي، قرآن را علامت گذاشت و یک دور کرد. از بهترین حالات قرائت قرآن، تلاوت آن در نماز و در حالت قیام است. در رکوع و سجدهی همین نماز، قرآن خواندن منع شده است. در سجده و رکوع و حمام و دستشویی، قرآن خواندن کراهت شدید دارد.
فردي با دقت و با دیانت (به اندازهی درک خودش فکر کرده بود و به اين نكته رسيده بود. مهم است همان طور که فکر ما درگیر پیشرفت شغلی، مالی، زندگی و کاری هست، بیش از آن، فکرمان درگیر ارتقای نفس خودمان باشد و علامتش هم این است که نکات و پیشنهادهايی به ذهنش میرسد و عادات خوبی برای او پیدا میشود.) ميگفت: من به خانمم میگویم همین غذایی که درست میکنی، نیت کن كه داري برای امام زمان عج درست ميکنی و ايشان ميخواهند ظهر به منزل ما بیایند و بر سر سفرهی ما بنشینند.
آن غذا را خودش، همسر و فرزندانش میخورند ولی همین، غذای نذری ميشود. نذری فقط همان نیست که در عاشورا می پزند، اگر کسی نیت درست كردن غذا را برای خدا و عشق امام زمان علیه السلام داشته باشد با اين فكر كه کاش میشد حضرت را دعوت کنم و از غذای ما بخورند،اين، غذاي نذري مي شود. با همين نيت در واقع یک سال غذای نذری درست ميکند (البته کسی که ديگري را دعوت میکند از آن طرف هم پاداش دارد؛ اگر شما مرا دعوت کنید، بتوانم از صمیم دل میآیم و اگر نتوانم هم، تشکر میکنم). یک سال دارد غذای نذری درست کرده و یک سال، امام زمانش را، به منزل خود دعوت ميكند.
بعضیها، هُلی هستند و باید آنها را هل داد. ولی کسی به این فرد یاد نداده و این جور افراد خودشان دغدغه دارند. اين افراد رشد میکنند.
پس ذکر خاص خداوند مثل نماز و قرآن، آداب و احکام خاص خودش را دارد. مثلاً تصریح روایت است که قرآن خواندن در بعضی موارد مکروه است و نباید در آن حال، قرآن خواند. هر کسی پیش خود و خدا میداند. گاهی انسان قصد جسارت و بی احترامی ندارد، اگر در آن حال بخواند اشکال ندارد. ضمن این که، نکاتی که راجع به قرائت گفته شد، راجع به زمانی است که ما در محضر قرآن هستیم. گاهی قبل از خواب دراز کشیدهاید و قرآن میخوانید، این خیلی خوب است و اشکال ندارد و امر هم شده که قبل از خواب، سورهی حمد و سه بار توحید و آیت الکرسی و آیات آخر سورهی حشر و دو آیهی آخر سورهی کهف خوانده شود.
این بحث مربوط به زمانی است که اگر در محضر این کتاب مقدس تشرف داشتید، چه طور بنشینید. والا خواندن قرآن، درازکشیده هم، حسن است .
درمسجد النبی و مسجد الحرام، برخی فرقههای اهل سنت، دراز ميکشيدند و پایشان را روی دیوار ميگذاشتند و در حالي كه قرآن روی پایشان بود، آن را میخواندند؛ يعني کاملا دراز کشیده بودند و قرآن در دستشان بود و آن را میخواندند. در اين حالت، هر بینندهای كه رد شود و ببیند، میگوید: این بی احترامی است؛ البته اگر بین خودش و خداوند حالتی داشته باشد که بی احترامی نباشد، اشکال ندارد:
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَة[19]
بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است
هر کسی بر حالات خودش واقف است. آن جا که میداند عُرفا بی احترامی نیست و قصد بی احترامی هم ندارد، اشکالي ندارد. آنها که معذورند و نمیتوانند زیاد بنشینند و مشکل زانو یا پا و یا کمر دارند و باید تکیه بدهند، معذورند و حرجی برآن ها نیست.
والحمد لله رب العالمین
[1] سوره اعراف، آیه 73
[2] عيون أخبار الرضا عليه السلام / ج1 / 307 / 28 باب فيما جاء عن الإمام علي بن موسى ع من الأخبار المتفرقة ..... ص : 272
[3] عيون أخبار الرضا عليه السلام / ج1 / 307 / 28 باب فيما جاء عن الإمام علي بن موسى ع من الأخبار المتفرقة ..... ص : 272
[4] سوره بینه، آیه 1
[5] سوره بینه، آیه 2
[6] سوره بینه، آیه 3
[7] سوره بینه، آیات 2و3
[8] سوره حدید، آیه 25
[9] سوره انعام، آیه 149
[10] سوره قمر، آیه 4
[11] سوره قمر، آیه 5
[12] سوره قصص، آیه 32
[13] سوره اسراء، آیه 59
[14] سوره قصص، آیه 35
[15] سوره نجم، آیه 23
[16] الكافي (ط - الإسلامية) / ج2 / 497 / باب ما يجب من ذكر الله عز و جل في كل مجلس ..... ص : 496
[17] من لا يحضره الفقيه / ج1 / 23 / باب ارتياد المكان للحدث و السنة في دخوله و الآداب فيه إلى الخروج منه ..... ص : 22
[18] عوالیاللآلی، ج3، ص82
[19] سوره قیامة، آیه 14