
نورعلی شوشتری در سال ۱۳۲۷ در خانوادهای دهقان و ترک زبان، در روستای ینگجه بخش سرولایت نیشابور به دنیا آمد. پیش از انقلاب اسلامی ایران با سید علیخامنهای در ارتباط بود و پس از انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. در زمان جنگ ایران و عراق در جبهه خوزستان بود و در عملیات مرصاد که برضد حمله سازمان مجاهدین خلق ایران (در استان کرمانشاه) انجام شد، نقش فرماندهی را برعهده داشت و امام خمینی(ره) پس از این عملیات به او گفته بود: «در این دنیا که نمیتوانم کاری بکنم، اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعا شما را شفاعت خواهم کرد.» فرماندهی لشکر ۵ قرارگاه نجف، قرارگاه حمزه و جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه بخشی از مسئولیتهای او است. شهید شوشتری از یک فروردین ۱۳۸۸ با حفظ سمت، فرماندهی قرارگاه قدس زاهدان را برعهده گرفت و سعی داشت به پیشرفت و همبستگی در استان سیستان و بلوچستان بپردازد. وی در صبح یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۸ در همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستانوبلوچستان که با شرکت عشایر بلوچ در منطقه پیشین جریان داشت در انفجاری انتحاری به همراه برخی از فرماندهان سپاه و عشایر بلوچستان کشته شد. شهید نورعلی شوشتری به مسیح بلوچستان معروف شده است. در ادامه خاطراتی را از این سردار وحدت از نظر میگذرانید.
شما به تنهایی یتیم نشدید!
سردار محمد مارانی، از همکاران شهید شوشتری: روز بیستوهفتم مهرماه سال 88 که سرگرم برنامه تشییع جنازه شهیدان توی شهر زاهدان بودیم، یکی از بلوچها آمد نزدیک من و پرسید: آقای مارانی! پسر آقای شوشتری کدام یکی از اینهاست؟ دیدم با چشمانی اشکبار ایستاده تا پاسخش را بدهم؛ در حالیکه بلوچها بهندرت برای مردگانشان گریه میکنند. من نخست پرسیدم که با او چه کار دارد؟ دیدم اصرار دارد که حتما پسر سردار شوشتری را ببیند. گفتم که فعلا لابهلای جمعیت است و نمیشود صدایش زد، اما او کوتاه نمیآمد و میخواست پیامی بهش بدهد. سرآخر بردمش کنار آقا فرجالله و با حالت بغض، دست انداخت گردن او و لابهلای اشکهایش گفت: شما به تنهایی یتیم نشدید، بلکه ما همه یتیم شدیم. امروزروز گریه بلوچها است (شهیدان همبستگی، ص 678 – 679).
خود را مدیون مردم میدانست
شیخ غلام حسین رمضانی، از همکاران شهید شوشتری: شهید شوشتری با تقسیم کاری که میان طوایف و مردم بومی انجام داد، بار بزرگی را از دوش نظام برداشت. و این کار را هم به گونهای پیش میبرد که انگاری نظام به مردم منطقه بدهکار است. واقعا هم خودش را مدیون مردم میدانست. حتی شاهد بودم که روزی در برخورد با مولوی یکی از روستاهای اهل سنت که پیرمردی افتاده و ساده بود، چه اندازه با ملاطفت و ادب نشست و برخاست کرد و درد دلهایش را گوش داد. البته سناریو و یا تاکتیک و سیاستی هم برای بروز چنین رفتارهایی نداشت، بلکه محبتاش از درون وجودش میجوشید... . درک سردار شوشتری بر اصرار به این که سپاه و حضور خودش در منطقه نمایان باشد و ارتباط نزدیکی با مردم داشته باشد، از این نشات میگرفت که در اندیشهاش این بود که مردم را در برنامههای فرهنگی، عمرانی و همه امور شریک و دخیل سازد. اساسا پشتوانه خودش را هم همین مردم میدید (شهیدان همبستگی، ص 798- 799).
از «قلب» خود فرمان میگرفت
سردار خضرایی از همکاران شهید شوشتری: به سراغ برادران مولوی که معارض و معاند نبودند، میرفت و با آنان همدلی میکرد. همینطور به دیدن سران قبایل میرفت و با برخی از ایشان که حتی یک بار هم مورد لطف و توجه قرار نگرفته بودند، نشست و برخاست داشت. عمیقا بر این باورم که شهید شوشتری این کارها را با برنامهای از پیش تعیینشده انجام نمیداد، بلکه از درونش فرمان میرفت و از قلبش سر میزد. نه خودش را به مولوی یا سرعشیرهای تحمیل میکرد و نه از پیش رصد میکرد تا ببیند مورد پذیرش هست یا نه؟ (شهیدان همبستگی، ص 810 – 811)
باید با این مردم با مهربانی برخورد کرد
شیخ محمد اسماعیل شوشتری، پسرعموی شهید شوشتری و وزیر سابق دادگستری: پیش از آخرین ماموریتی که به این شهید در رفتن به سیستانوبلوچستان محول شد، بارها در نشستها و گفتوگوهای خودمانیمان، مسائلی را مطرح میکرد که خلاصه آن، مشارکت همه جانبه مردم مرزنشین و دورافتاده کشور در مسائل اجتماعی و فرهنگی خودشان بود. اعتقاد داشت که این مردم جدا از دیگر مردم شهرها نیستند. بنابراین دولت بایستی با آنان با مهربانی و اقناع برخورد کند، تا یک اعتماد متقابل میان مردم بومی و نظام به وجود بیاید. این شهید تنها راه امنیت در منطقه جنوب شرق کشور را همین مشارکت مردم در مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میدانست. اتفاقا پیش از شهید نورعلی افراد دیگری برای پذیرش این ماموریت در نظر گرفته شده بودند، اما گویا سرآخر گفته شده بود که حالا که شما چنین دیدگاهی را مطرح کردهای، خودتان هم باید با حفظ سمت این ماموریت و وظیفه خطیر را پذیرا باشی، که او هم بیدرنگ و بدون تامل پذیرفته بود (شهیدان همبستگی، ص 259).
محبت به جای گلوله!
سردار محمد شعبانی، فرمانده سابق نیروی انتظامی سیستانوبلوچستان: شهید بروجردی در کردستان میگفت که ما با کفر میجنگیم و نه با کُرد، در سیستانوبلوچستان نیز شهید شوشتری میگفت: ما با شرور درگیریم، نه با مردم بلوچ. آنان جزو منابع ملی نظام ما هستند. حساب آنان با ضدانقلاب و فرقههای ضاله جداست... میگفت: ما باید دست روی مشترکات دینی بگذاریم و نه اختلافات مذهبی. جوان بلوچ باید احساس تعلق کند. بلوچ تشنه محبت است. استراتژی شهید شوشتری به کارگیری محبت به جای گلوله بود (شهیدان همبستگی، ص 411).
عمدا مسائل امنیتی را رعایت نمیکرد!
دکتر علایی، از همکاران شهید شوشتری: میگفت ما به جای این که تفنگمان را به مردم بلوچ نشان بدهیم، میباید توی کار عمرانی و توسعه اشتغال گام برداریم؛ حتی به قیمت برداشتن فاصله میان مردم و مسئولان. اساسا او خودش را یکی از مردم میدانست تا اینکه یکی از مسئولان باشد، چراکه وظیفه سازمانیاش او را یک مسئول معرفی کرده بود و دیگر لازم نمیدید که این ریاست را به رخ کسی بکشد. میتوانم بگویم که شهید شوشتری برخی از مسائل امنیتی و سازمانی را عمدا رعایت نمیکرد تا مردم یک روابط عاطفی و نزدیک را میان خودشان و این فرماندهان سپاهی، حس کنند. چنانکه این رابطه برقرار هم شد و توی سیستانو بلوچستان، نظامیگری شهید شوشتری، تنها در همان لباس نظامی که میپوشید، خلاصه شد. در اصل به انجام کارهای فرهنگی و عمرانی دست میزد تا به درد مردم برسد. اساسا دنبال درمان درد نبود، بلکه میخواست ریشه این درد را برای همیشه بخشکاند. به حق نیز مسیر درستی بود، هرچند بسیار سخت (شهیدان همبستگی، ص 468).
وقتی شهید شوشتری دو دستش را محکم بر سر کوبید!
محمد هادی سفیدچیان، از همکاران شهید شوشتری: در عین حالی که در رزم با دشمن محکم و بیگذشت بود، برای یک بچه کوچک بلوچ خودش را کوچک میکرد و پای درددل او مینشست. و بسیار به مردم اهل تسنن بلوچ عشق میورزید، نه برای اینکه خودش را برای آنان کوچک کند، بلکه برای این که میخواست بگوید کل نظام مخلص آنان است! روزی من همراه دکتر امامیان، شهید علی عربی و تنی دیگر در خدمت شهید شوشتری در زاهدان بودیم که شهید عربی گوشی تلفن را به دست شهید شوشتری داد و گفت که از تهران است و با شما کار مهمی دارند. آن طرف خط، کسی بود که به دستور شهید شوشتری، دهها نفر از سران بلوچ را برای دیدار با مقام معظم رهبری از بلوچستان به تهران برده بود. پیش از هماهنگیهای نهایی برای دیدار با معظم له، دیدار دیگری برای آنان ترتیب داده میشود که در آن دیدار، یکی از شخصیتهای ناآگاه و ناشی، بحثهای تفرقهافکنانهای را پیش میکشد و از صدر اسلام مطالبی را برای سران بلوچ به زبان میآورد! شهید شوشتری گزارش این سخنرانی را که شنید، گوشی را انداخت و محکم با دو دست روی سر خودش کوبید! توی دلم گفتم یا اباالفضل! یعنی چه شده؟! نکند توی تهران بمب منفجر شد و یا کسی شهید شده؟! سپس چنان توی ناراحتی و سکوت فرورفت که هیچ کدام از ما تا لحظاتی جرات نکردیم حرفی به زبان بیاوریم، تا اینکه خودش آرام، آرام به حرف آمد و گفت: ما آمدهایم اینجا تا بهعنوان سفیر جمهوری اسلامی و مقام معظم رهبری وحدت را توی مردم ایجاد کنیم، آن وقت یک شخصی که توی تهران نشسته و اصلا نمیداند ما اینجا با چه بدبختی و مکافاتی روبهرو هستیم، موضوعی را برای سران قبایل بلوچ مطرح کرده که سراسر بحث تفرقه است و نمیفهمد که این حرفها به بحث وحدت خدشه وارد میکند! سپس به برادر پلارک مسئول آماد قرارگاه قدس، رو کرد و گفت: سریعا ترتیب یک پذیرایی مناسب و درخور را برای سران قبایل بدهید، تا اینها بلافاصله پس از بازگشت از تهران و پیش از اینکه به مناطق و عشیرههای خودشان بروند، از همان فرودگاه زاهدان به قرارگاه قدس دعوت بشوند. میگفت که با آنان کار دارد. شهید شوشتری میخواست با سخنانی از سر صداقت ازشان عذرخواهی کند تا از دلشان دربیاید. هنگامی که به زاهدان بازگشتند، برایشان پذیرایی مفصل ترتیب داد و با چشمانی اشک بار بهشان گفت که آن حرفها را به دل نگیرید، چندان که سخنرانی خوبی انجام داد و روی یکایکشان را بوسید و آنان را در آغوش گرفت. این اعلام مودت و پیوند دوباره، به گونهای شد که همگی با خیالی آسوده به مناطق خودشان بازگشتند (شهیدان همبستگی، ص 499 – 500).
بلوچها را بیشتر از ما تحویل میگرفت
محسن اکبری، از همکاران شهید شوشتری: در برابر آنان (بلوچ ها) خیلی کوچک میشد. روحش بزرگ بود و بزرگتر میشد، ولی خودش را خیلی پایین میآورد، تا برادری و برابریاش را به آنان نشان دهد. قلبا اینگونه بود و قصد تبلیغ و تظاهر نداشت. اساسا بلوچها را خیلی بیشتر از ما تحویل میگرفت، طوریکه ما گاهی حسودیمان میشد و به خودمان میگفتیم که هرچه نباشد، ما با او مانوستر و آشناتریم و حق آب و گل داریم! اسلحه را که برمیداشتیم تا برای ماموریت همراهش برویم، میگفت که زیاد این چیزها را توی چشم مردم نیاورید، تا دیدشان نسبت به ما خراب نشود، چراکه ما آمدهایم اینجا امنیت را برایشان برقرار کنیم و نه این که خودمان یک جو امنیتی شدیدتر به وجود بیاوریم. خیلی با نمایش اسلحه و لباس نظامی برابر مردم میانهای نداشت، هرچند که ما و او مجبور به رعایت برخی مسائل و اصول نظامی و حفاظتی بودیم، اما فکر میکنم اگر زنده میماند، برای این هم چارهای میاندیشید. بلکه از میان جوانان بلوچ برای خودش محافظان و همراهان را برمیگزید، تا بهطور کل کارها را به دست خود مردم منطقه بسپارد (شهیدان همبستگی، ص 595 – 596).