دوران پهلوی، آخرین دوران حکومت سلطنتی در ایران است. این حکومت پس از گذشت چهل سال از سقوط آن در معرض ارزیابی محققان و مورخان قرار گرفته است و هرکس با اتکای به یک یا چند سنجه دست به ارزیابی این مقطع از تاریخ ایران زده است. در کنار این ارزیابیها تلاشهایی نیز از جانب بازماندگان و طرفدارن پهلوی برای موفق نشان دادن آن دوران و تطهیر پهلوی از بسیاری از اتهامات صورت گرفته است. در این نوشته، از آنجا که پهلوی در ادامه قاجاریه و به صورت مشخص نهضت مشروطه شکل گرفته است، سعی شده تا با سنجه مهمترین آرمانهای این نهضت، نگاهی اجمالی به دوران پهلوی داشته باشد. به واسطه برخی تفاوتها، میان پهلوی اول و دوم تفاوتهایی قائل شده است و لذا نسبت هرکدام از آرمانها با واقعیتهای این دوران مورد اشاره قرار گرفت. دلیل انتخاب این سنجه نیز مقبولیت نسبی این آرمانها میان بسیاری از طیفهای فکری (با وجود همه تفاوتهای فکری) موجود در جامعه ایران است.
پهلوی اول
وارث خواست مردم
نهضت مشروطه در ایران، به دنبال مجموعهای از تحولات نظامی، سیاسی و اجتماعی پدید آمد و مجموعهای از ساختارهای جدید را در هرم سیاسی و اجتماعی ایران و به تبع آن در تمامی حوزههای حیات انسان ایرانی به وجود آورد. به واسطه همین تحولات که سبب برخی دگردیسیها و گسستها شد، بسیاری مشروطه را سرآغاز تاریخ جدید ایران میدانند. این نهضت علیرغم همه تنوع دیدگاهی که میان حاملان و حامیان آن وجود داشت، اما میتوان برخی آرمانها را به مثابه خواست عمومی این نهضت برشمرد. از جمله؛ تاسیس عدالتخانه (دستگاه قضایی)، محدود کردن قدرت مطلقه شاه، استقلال از قدرتهای بیگانه، آزادی سیاسی، شکلگیری نظام قانون و قانونگذاری، بسط مطبوعات، بسط نظام آموزش عمومی، دولت مقتدر و بسط امنیت عمومی.
نظام حکومتی قاجار به دلایل مختلف فروپاشید و کودتای سوم اسفند 1299 مقدمات انتقال کامل قدرت در سال 1304 به پهلوی را فراهم کرد. رضاخان میرپنج (سرتیپ) در راس آن کودتا و سپس در راس هرم قدرت در حکومت جدید قرار گرفت. حکومتی که نه تنها وارث مشروطه بود، بلکه به لحاظ صوری، مشروعیت خود را نیز از مجلس شورای ملی به عنوان مهمترین رکن مشروطه کسب کرده بود. همین رکن بود که رضاخان را رضاشاه کرد و انحلال قاجار و استقرار پهلوی را اعلام کرد. پهلوی اول به عنوان وارث مشروطه، با میراث و آرمانهای مشروطه چگونه برخورد کرد؟ پاسخی به این پرسش منوط به سنجش عملکرد رضاشاه در قبال هر یک از آرمانهایی است که بدانها اشاره شد. پهلوی دوم اگرچه در تداوم پهلوی اول بود، لیکن در موارد متعددی، ارزیابی آن متفاوت از ارزیابی پهلوی اول است و لذا پس از آن مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
حذف روحانیت از نظام قضایی
نظام قضایی ایران تا پیش از مشروطه و حتی در بسیار از سالهای پس از مشروطه، در اختیار روحانیت قرار داشت و روحانیون با اتکای به احکام شریعت، مسائل قضایی جامعه ایران را رتق و فتق میکردند. رواج ظلمهای مختلف بالاخص از جانب اصحاب حکومت و عدم بسط ید روحانیت برای برخورد با آنان، به تدریج زمینه شکلگیری فکر عدالتخانه یا نهاد قضایی در ایران بود. با کوششهای فراوان نیروهای اجتماعی و بالاخص روحانیت، سرانجام با تصویب مظفرالدین شاه دستور تاسیس عدالتخانه که نظام قضایی در معنای جدید است داده شد. در این عدالتخانه اما همچنان احکام شرع و البته مصوبات مجلس شورای ملی به عنوان قانون، اجرا میشد و روحانیت همچنان جریان غالب در راس این دستگاه تازه تاسیس بود. در دوره پهلوی اول اما دو تحول عمده در این رابطه شکل گرفت؛ اولا اندیشه تاسیس نظام قضایی جدید متاثر از نظامهای حقوقی اروپایی و خاصه فرانسه، جایگزین نظام حقوقی منبعث از شرع شد و دیگر آنکه روحانیت دیگر در راس این نظام حقوقی نبودند. به علاوه اینکه به واسطه اقتدار و خودکامگی رضاشاهی، نهاد قضایی عملا به بخشی از هرم قدرت تبدیل و از آن متاثر بود. لذا اگرچه نهاد قضایی به ظاهر دارای استقلال عمل بود، لیکن در حوزههایی که به خاندان سلطنتی و نیز اصحاب صاحب نفوذ قدرت مربوط میشد، هیچگونه بسط یدی نداشت. بنابراین عدالتخانه در عمل عدالتخانه نبود. جایگزینی قوانین و نظام حقوقی اروپایی به جای حقوق و قوانین اسلامی، مهمترین تحول در این زمینه بوده است. علاوه بر اصحاب قدرت، نهاد قضایی در برخورد با مخالفین حکومت نیز عملا کارهای نبود و این ارتش و نهادهای امنیتی تابعه حکومت بودند که بسط ید داشته و برخورد میکردند. بنابراین نهاد قضایی که فلسفه وجودیاش مقابله به مظالم اصحاب حکومت بود به مسائل غیر حکومتی-سیاسی فروکاسته و حوزه قدرتش به شدت محدود شد و دلیل این محدودیت را باید در وابستگی راس هرم این دستگاه (یعنی وزیر دادگستری) به راس هرم قدرت دانست.
بسط ید قدرت مطلقه
از دوره صفویه که میتوان گفت سرآغاز شکلگیری دولت ملی در ایران بوده است تا دوره مشروطه، تمام حکومتها و حکام دارای قدرت مطلقه بوده و در تمام حوزهها دارای بسط ید برای اعمال قدرت بودهاند و لذا همهچیز ذیل اراده مطلقه حاکم بود. با مشروطه اما، بنا بر این بود که این قدرت مطلقه محدود گردد و بخشی از قدرت به نهادهای دیگر و از جمله مجلس و هیئت دولت واگذار شود و در برخی مقاطع در اواخر دوره قاجار نیز به صورت نیمبند در عمل چنین اتفاقی افتاد. در دوره پهلوی اول اما نه فقط قدرت بار دیگر مطلقه شد و همهچیز تابع اراده شخص حاکم شد، بلکه دیگر نه اثری از استقلال عمل مجلس و نه خبری از استقلال عمل هیئت دولت است و در عمل همهچیز تابع اوامر ملوکانه گردید. در این دوره چند مجلس و دولت جایگزین یکدیگر شدند، اما اگر از تک نمایندگانی مانند سید حسن مدرس بگذریم، میتوان با قاطعیت گفت هیچ اثری از اعمال قدرت توسط مجلس یا هیئت دولت در عرض اعمال قدرت رضاشاه نیستیم و لذا این آرمان و میراث مشروطه به ساختاری بیخاصیت تبدیل شد.
استقرار وابسته، مغایر استقلال
رضاخان که با درجه میرپنجی (سرتیپی) در نیروی قزاق خدمت میکرد، افسری فعال، بیسواد و البته به نسبت خوشنام در بین نیروهای قزاق محسوب میشد. اما چه شد که به ناگاه در راس نیروهای نظامی فاتح تهران قرار گرفته و کودتای سوم اسفند 1299 را رقم زد و پنج سال بعد در راس نظام حکومتی در ایران قرار گرفته است؟ پاسخ بسیاری از تاریخدانان این است که رضاخان، با حمایت انگلیسیها بر سریر قدرت نشست. رضاخان که با همراهی سیدضیاء طباطبایی موفق به فتح تهران و انجام کودتا شد، علاوه حمایت شاپور ریپورتر و آیرونساید به عنوان عوامل ذینفوذ دولت انگلیس در ایران، مورد حمایت نیروهای متمایل به انگلیس در مجلس نیز قرار گرفت و حکومت پهلوی را تأسیس کرد. از این رو استقرار پهلوی، مغایر استقلال ایران بوده و گونهای از وابستگی را در ایران ایجاد کرد. یکی از نمودهای مهم این وابستگی را میتوان در قرارداد کنسرسیوم نفت (قراداد1933) دید که پس از الغای قرارداد دارسی وضع شد. در این قرداد جدید، همچنان اکتشاف و استخراج نفت در اختیار شرکت نفت انگلستان قرار داشت و در عمل انگلستان بر مبنای این قرارداد، امتیازاتی به مراتب بیشتر از قرارداد دارسی از ایران گرفت و حاکم بر بزرگترین شاهراه درآمدی ایران گردید. با وجود این، رضاشاه برای خروج از سیطره انگلستان، در برخی مقاطع تمایلات و تعاملاتی با برخی دول دیگر و از جمله آلمان نازی پیدا کرد، اما این تمایل نیز نتوانست او را از دایره نفوذ انگلستان خارج کند. به دو نحو دیگر نیز ایران به حوزه نفوذ انگلستان تعلق داشت؛ یکی در حوزه تجهیزات نظامی و دیگری در حوزه تجهیزات صنعتی. ارتش و صنعت به شکل جدید در دوره رضاشاه در حال تکوین بودند. نفوذ انگلستان به حدی بود که به شدت در برابر تمایلات آلمانی رضاشاه ایستادند و سرانجام نیز اخراج مستشاران آلمانی از ایران را بر رضاشاه تحمیل کردند. حکومت رضاشاه نیز با حمله متفقین (انگلستان، شوروی و آمریکا) به سرانجام رسید و او از کشور تبعید شد. بنابراین علیرغم بسیاری از سازندگیهای صنعتی و نظامی که در دورۀ پهلوی اول صورت گرفت، عدم استقلال او به لحاظ سیاسی و نیز اقتصادی و نظامی، سرانجام به اشغال ایران و تبعید او انجامید و فرزند او نیز همانند پدر، با تحمیل بیگانگان، بر مصدر امور نشست.
نبود آزادیِ عمل و فعالیت سیاسی
نکتهای که قریب به اتفاق تاریخدانان بر آن اتفاق نظر دارند، نبود آزادیِ عمل و فعالیت سیاسی در دوره پهلوی اول است. نیروهای سیاسی مختلف؛ از چپ، ملیگرا، لیبرال تا مذهبی به انحاء مختلف از ساختار سیاسی کشور رانده شده و در حوزه عمومی نیز به جز آنچه در راستای منافع حکومت پهلوی بود، اجازه فعالیت نداشت. در این مورد فرقی میان تقی ارانی مارکسیست، محمد مصدق ملیگرا و سیدحسن مدرس مذهبی وجود نداشت و همه به حاشیه قدرت رانده شده و یا در زندان مانند ارانی جان سپردند. دیکتاتوری خودکامه، زیرساخت عمل سیاسی در این دوران بود و همین نیز سبب شد تا بخشی از مهمترین حامیان شاه نیز که گاه اصطحکاکهایی با اوامر ملوکانه داشتهاند از دایره قدرت به کلی حذف شوند مانند تیمور تاش و علیاکبر داور، که دو نفر از مغر متفکرهای دهه اول دوران پهلوی اول بودند. نکته قابل توجه این است که در این دوران، از چشمانداز رضاشاه تامین امنیت، سازندگی زیرساختی و صنعتی و نیز بسط قدرت نظامی در اولویت اصلی قرار داشتند و فعالیت سیاسی گروههای معارض یا منتقد پهلوی، به عنوان مقابله با این اولویتها تلقی میشد. اما به هر حال، آزادی سیاسی، به نفع موارد مذکور، از قاموس نظام سیاسی در ایران حذف شد. البته در این دوران، همانند دوران قاجار، برخی مطبوعات به صورت آزادانه در خارج از کشور چاپ و به صورت مخفیانه در داخل توزیع میشود هرچند دایره توزیع و اثرگذاری آنها بسیار محدود بود. نهاد قانونگذاری در این دوره هیچگاه تعطیل نشد، لیکن دستکاری در انتخابات بالاخص به وسیله ارتش، امر کاملا مرسوم و جاافتادهای در تمامی دوران پهلوی بود به نحوی که در مجالس ششم تا دوازدهم که در این دوره تشکیل شده است، اثری از نظارت یا انتقاد جدی نسبت به سیاستهای حاکم اساسا به چشم نمیخورد و مجلس عملا به نهادی بیخاصیت تبدیل شد و لیستهای درباری تعیینکننده اعضا و ترکیب مجلس بودهاند. البته رویههای قانونی به لحاظ صوری تقریبا در تمام موارد مراعات میشد، لیکن مجلس، اساسا مجلس دربار بود و نه نماینده ملت. علاوه بر مجلس، نظام حقوقی نیز در این دوران که سرآغاز تدوین بسیاری از قوانین مانند قانون مدنی بود، منبعث از نظام حقوقی اروپا بود. در این دوران، قانون اساسی مشروطه و بالاخص متمم آن عملا از دستور کار خارج شد. در قانون اساسی مشروطه قرار بود پنج مجتهد بر قوانین وضع شده مجلس نظارت کند و آنها را از حیث موافقت یا مغایرت با شرع بررسی کنند و این بند در دوره پهلوی اول، رسما تعطیل و مدل جدید نظام حقوقی جایگزین آن شد.
مطبوعات و تیغ تند توقیف
مطبوعات و رسانه نیز در این دوران وجود داشت، لیکن این نیز تابعی از قدرت مطلقه دربار بود و مطبوعات منتقد، اگرچه گاه دست به انتشار میزدند، لیکن به زودی تعطیل میشدند و لذا برخی برای ادامه فعالیت راه را در چاپ در خارج از کشور میدیدند. نبود فعالیت مطبوعاتی از پیامدهای نبود فعالیت سیاسی آزاد بوده است.
دوگانگی میان نظام آموزشی و نظام اجتماعی
نظام آموزش عمومی در دوره پهلوی اول به سرعت در حال گسترش بود. در این دوران هم مدارس به در حال گسترش کمی بودند و هم تعدادی موسسه آموزش عالی و پس از آن دانشگاه تهران شکل گرفت. بخشهای از جامعه و غالبا بخش شهری ایران به تدریج از نظام آموزشی بهرهمند شدند ولی هنوز شهرهای کوچک و مناطق روستایی چندان در این مسیر قرار نگرفته بودند و لذا میزان بیسوادی و نیز نیروی متخصص در چنین مناطقی به شدت کمتر از مناطق شهری بود. به علاوه اینکه در این زمان، در ادامه دوران قاجار، بسیاری از دانشجویان برای ادامه تحصیلات به اروپا و آمریکا اعزام میشدند. نکته حائز اهمیت در این مسئله این است که بنیاد نظام آموزشی جدید در ایران در گسست تقریبا کامل از نظام آموزش سنتی ایران شکل گرفت و همین منجر به نوعی دوگانگی میان نظام آموزشی و نظام اجتماعی میشد. به یکی از گسستها یعنی نظام حقوقی پیشتر اشاره شد، اما منحصر به آن نبود. این گسستها تا همین امروز نیز همچنان در نظام آموزشی ایران باقی ماند است.
عدم توازن میان امنیت فیزیکی با امنیت سیاسی
حکومت پهلوی اول، حکومتی مطلقه و استبدادی بود و برخی این را از لازمههای حیات سیاسی و نیز لوازم تامین امنیت در ایران میدانند. این حکومت مطلقه، بدیل حکومت خموده و اراده برخی از شاهان قاجار و بالاخص احمدشاه -به عنوان آخرین شاه قاجار- که سبب ناامنیها و پراکندگیها و اغتشاشات وسیعی در کشور شده بود. تشکیل ارتش به شکل جدید و خرید تجهیزات و آموزش نیروها در راستای تامین امنیت، به عنوان یک نیاز جدی جامعه ایران بود. جالب است که در این راستا اگرچه امنیت راهها به صورت نسبی برقرار شد و با سیاست تختهقاپو کردن عشایر و برخی سیاستهای دیگر، مخالفان احتمالی که امکان شورش داشتند سرکوب شدند، لیکن همین ارتش به دلایل مختلف و از جمله وابستگی مطلق آن به شخص رضاشاه، به هنگام حمله متفقین با وجود اعلام بیطرفی ایران، حتی یک روز نیز مقاومت نکرد و تنها در چند روز، شاکله آن به کلی فروپاشید. عدم توازن میان امنیت فیزیکی با امنیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از مشکلات توسعهگرایی پهلوی اول بود. دولت مطلقه و مقتدر رضاشاه که در حدود 15سال تمام مخالفین را سرکوب و یا از دایره قدرت بیرون رانده بود و با دستکاری در آداب زندگی اجتماعی مردم و تحمیل برخی موارد بر آنها (مانند کشف حجاب، تصویب کلاهشاپو یا کلاهپهلوی، منع روحانیت از پوشیدن لباس روحانی، تختهقاپوکردن عشایر و مواردی از این دست) مناسبات اجتماعی را بهم ریخت و سبب مقاومتهایی در نظام اجتماعی شد و به مثابه آتش زیر خاکستر عمل کرد. در واقع پهلوی اول که با کودتا و بدون اتکا به نیروی اجتماعی جدی به قدرت رسید، در اواخر حکومت نیز، جز به صورت محدود، همچنان فاقد پایگاه اجتماعی مشخص و مستحکم بود و لذا به هنگام نیاز نیز نه تنها هیچ حمایتی از شاه صورت نگرفت، بلکه جشن و شادمانیهای بسیاری شکل گرفت. علاوه بر اینها، سیاست صنعتی کردن ایران که با قدرت در دوره رضاشاه پی گرفته شد نیز بدون توجه به اقتضائات اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران بود سبب شد مقاومتهایی شکل بگیرد و البته سبب تضعیف برخی حوزهها مانند کشاورزی نیز شد. به این موارد باید سرکوب مخالفین مانند آنچه در مسجد گوهرشاد اتفاق افتاد را در نظر گرفت.
خدماتی که انکار آنها بیانصافی است
بی انصافی است اگر برخی خدمات پهلوی اول را نیز ذکر نکرد؛ خدماتی مانند نظام وظیفه اجباری، ایجاد شناسنامه، ایجاد بسیاری از زیرساختها و صنایع مانند ساخت جاده، راهآهن، ایجاد ساختار اداری جدید، تشکیل ارتش در معنای جدید، بسط آموزش عمومی و تخصصی، ایجاد برخی زیرساختهای بهداشتی مانند بیمارستان، ایجاد برخی پلهای ارتباطی و در موارد بسیاری دیگر خدمات زیرساختهای متعددی شکل گرفت که اگرچه ممکن است در کم و کیف آنها، بحثهایی وجود داشته باشد، لیکن نمیتوان آنها را انکار کرد. با میراث مشروطه در دوره اول به صورت کجدار و مریز رفتار شد، ولی به صورت کلی در نسبت با آرمانهای مشروطه، دوران رضاشاه دوران قابل دفاعی نیست. از حیث ارتباط با مذهب و نهادهای مذهبی و نیز ارتباط با منتقدین نیز کارنامه پهلوی اول کارنامه قابل دفاعی نیست. اما از چشمانداز تجدد، چنانچه به اشاره گذشت، برخی حوزههای عملکردی پهلوی قابل دفاع است و لذا پهلوی اول را باید با همه نقاط قوت و ضعفش دید. هرچند برخی نقاط ضعف مانند وابستگی و فروپاشی ارتش در چند ساعت در برابر متفقین و یا برخورد خشن و تند با مخالفین، بر بسیاری حوزههای دیگر سایه انداخته است.
باز شدن پای آمریکا به ایران
با تبعید رضاشاه توسط متفقین، زمینه انتقال قدرت به ولیعهد، محمدرضا پهلوی فراهم شد. آغاز سلطنت پهلوی دوم با اشغال ایران در جنگ جهانی دوم توسط متفقین همراه شد و ایران به صورت کامل تحت نفوذ این سه کشور متفق درآمد. سران این سه کشور در کنفرانس تهران، برای آینده ایران تصمیم گرفتند و جالب آن است که در این کنفرانس، شاه جوان را به کنفرانس دعوت نکردند و به اذعان خود شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ»، تنها استالین به دیدن او رفت و آداب دیپلماتیک را مراعات کرد، ولی در مورد آن دو رئیس جمهور دیگر یعنی روزولت و چرچیل، این شاه بود که به دیدار آنها در سفارت شوروی رفته است. این که پهلوی دوم، با توافق متفقین سر کار آمده است و لذا برآمده از مناسبات سیاسی و اجتماعی ایران نبود، مورد اتفاق قریب به اتفاق مورخان است. از این رو، سرآغاز پهلوی دوم نیز همانند پهلوی دوم، در ارتباط با قدرتهای بیگانه بوده است، بنابراین از همان آغاز تا حداقل یک دهه بعد از این قدرتها متاثر بوده است. شاه در سالهای اول حکومت خود، با تلاش برای تجزیه آذربایجان و کردستان با حمایت شوروی مواجه بود و کوشید تا با بهرهگیری از حمایت آمریکا، شورویها، تجزیهطلبان را عقب رانده و از تجزیه این دو منطقه جلوگیری کند. برخی مورخان همین مسئله را یکی از مهمترین بسترهای بازشدن جدی پای آمریکا در ایران برای اعمال نفوذ و قدرت میدانند. این در شرایطی است که قدرت انگلیس و شوروی، به واسطه درگیری مستقیم در جنگ جهانی دوم، به شدت تضعیف شده است و آمریکا قدرت در حال ظهوری بود که به دنبال بسط حوزه نفوذ خود بود و ایران و مسئله آذربایجان یکی از اولین موارد برای حضور جدی در ایران بوده است. بنابراین، پهلوی دوم نیز اساسا وابسته زاده شد.
شاه؛ ژاندارم منافع منطقهای آمریکا
این وابستگی در مقاطع زمانی مختلف ادامه پیدا کرد. مانند حمایت آمریکا و انگلیس از شاه علیه مصدق در کودتای 28مرداد 1332 و بازگرداند شاه به کشور. از همینجاست شاه تا پایان سلطنت همواره خود را سپاسگذار آمریکاییها میدانست. خرید تسلیحات نظامی بی حد و حصر از آمریکا و نیز انبوه مستشاران آمریکایی در ایران که گاه تا60 هزار را ذکر میکنند، عملا حوزه نظامی و نیز بسیاری از حوزههای صنعتی ایران را در اختیار آمریکاییها قرار داد. حمایت مستقیم و اعمال نفوذ آمریکا در انتخاب علی امینی به نخستوزیری از دیگر موراد نفوذ آمریکا در ایران است. به فهرست این موارد باید تصویب و اجرای کاپیتولاسیون را اضافه کرد که بر مبنای آن نیروهای نظامی آمریکا و در برخی تفاسیر حتی خانوادههایشان از مصونیتی که دیپلماتها برخوردار بودند، برخوردار شدند. پس از دکترین نیکسون، شاه دیگر هیچ محدودیتی برای خرید هیچگونه تسلیحاتی از آمریکا نداشت و لذا بخش عمده درآمد نفتی ایران به پای تسلیحات آمریکایی میرفت و به پشتوانه همین تسلیحات، شاه به عنوان ژاندارم منطقه، حافظ منافع نفتی و انرژی آمریکا در منطقه شد. علاوه بر اینها باید از همکاریهای امنیتی ایران و آمریکا نیز سخن گفت. یک نمونه این همکاری قرار گرفتن برخی از نواحی شمالی آمریکا در اختیار نهادهای امنیتی آمریکا برای مقابله با شوروی بوده است که یکی از مهمترین موارد همکاری امنیتی و نیز واگذاری برخی نقاط مهم کشور به آنها به این منظور بوده است. البته این به عنوان مبارزه علیه دشمن مشترک محسوب میشد. متاثر شدن شاه از سیاست حقوق بشر کارتر و پیامدهایی که در سیاست داخلی و خارجی پهلوی دوم به دنبال داشت نیز بسیار حائز اهمیت است. اینکه از نفوذ آمریکا در دوره پهلوی دوم و یا انگلیس در دوره پهلوی اول سخن گفته میشود هرگز به این معنا نیست که هر دو پادشاه در تمامی موارد، تابع نعل به نعل دستورات و فرامین آن دو کشور بودند. بلکه درست این است که حکومت پهلوی تصمیماتی را اتخاذ میکرد. در این تصمیمات گاه تا آخر همان سیاست را عمل میکردند و در مواردی نیز تابع یک تصمیم خارجی بودند. در موارد متعددی نیز از طرق اعمال نفوذ بر زیرمجموعهها مانند دولت یا مجلس، آمریکا و انگلیس سیاست خود را به پیش میبردند. لذا آمریکا و انگلیس ذینفوذ بودند و نه حاکم مطلق بر تمام امورات کشود.
بازسازی چهره استقلال در سالهای 51 و 52
یک نکته حائز اهمیت که طرفداران شاه بر آن انگشت گذاشته و آن را دلیلی آشکار بر استقلال شاه میدانند، تلاش شاه برای افزایش قیمت نفت در سالهای 51 و 52 میدانند. این سخن اگرچه اجمالا پر بیراه نیست، اما تفصیلا نادرست است. شاه به تنهایی عامل افزایش قیمت نفت نبود. عامل عمده افزایش قیمت نفت، تحریم نفتیای بود که کشورهای عربی به دنبال جنگ 1973 علیه آمریکا و اسرائیل اعمال کردند. در این شرایط میزان عرضه بسیار پایین آمد در حالی که میزان تقاضا بالا بود. در چنین شرایط قیمت نفت حدودا چهار برابر شد و ایران متعهد شده بود که بخشی از کاهش عرضه کشورهای عربی را جبران کند و لذا با این افزایش حجم انبوه دلارهای نفتی روانه ایران شد. در چنین شرایطی شاه فرصت را مناسب دید تا به بازسازی چهره خود دست بزند و لذا بر این موج سوار شد و خود را عامل اصلی افزایش قیمت نفت معرفی کرد. البته شاه در واقع نیز تمایلاتی برای استقلال داشت، لیکن هرگز نتوانست خود را از زیر سایه سنگین آمریکا برهاند.
قضاوت در نهادهای امنیتی
نظام قضایی پهلوی دوم به لحاظ ساختار و مدل عملکرد تفاوت چندانی با پهلوی اول نداشت. یک تفاوت عمده که در این زمان اتفاق افتاد تشکیل برخی نهادهای امنیتی بود که در بسیاری موارد حکم و کارکرد نهاد قضاوت را داشتند. نهادهایی مانند ساواک و به صورت مشخص کمیته مشترک ضد خرابکاری، به جلب و بازداشت و زندانی نمودن بسیاری از مخالفین بالاخص در دهه چهل و پنجاه میپرداخته و نهاد قضاوت در بسیاری موارد تنها صادرکننده صوری حکمی بود که پیشتر ساواک یا برخی نهادهای امنیتی دیگر صادر میکردند. نکته دیگر اینکه با وجود بسیاری از جنایات که توسط نهادهای امنیتی مانند ساواک یا ارتش در قضایایی مانند 15 خرداد، حمله به فیضیه، 17شهریور و موارد بسیاری از این دست، نهاد قضاوت هیچگاه نتوانست مستقلا و به عنوان مدعیالعموم وارد شود و برخوردی نماید. علاوه بر اینها، در همه سالهای دوران پهلوی دوم، سخن از فساد بسیاری از درباریان شهره عام و خاص شد و در خاطرات بسیاری از خودشان که امروز منتشر شد مانند خاطرات علم، فردوست، ثابتی و بسیاری اشخاص دیگر به موارد گسترده و وسیع فساد مالی و اخلاقی اشاره میشود که بسیاری از این فسادها در همان زمانها نیز عیان و علنی شده بود. در همه این سالها حتی یک مورد برخورد با فساد افراد نشاندار دربار به چشم نمیخورد. اشرف و فرزندان او و وابستگان به دربار مانند معینیان، طوفانیان و افراد بسیار دیگر از مشهورترین این افراد هستند.
همه راهها به دربار و شاه ختم میشد
دوران پهلوی دوم از حیث تمرکز قدرت یا مطلقه بودن آن در دست شاه دوران یک دستی نیست. از 1320 تا 1332 دورانی متفاوت است که در آن قدرت شاه مطلقه نیست و در نخستوزیرانی مانند قوام و مصدق در موارد بسیاری دارای آزادی عمل بوده و در برابر فرامین شاه نیز مقاومت میکردند و میتوان گفت در این بازه زمانی، شاه سلطنت میکرد و نه حکومت. پس از کودتای 28 مرداد و نیز عزل زاهدی از نخست وزیری، شاه به تدریج بر اوضاع مسلط شد و میتوان گفت به صورت مشخص، از اوایل دهه چهل، شاه قدرت مطلقه در کشور را بر عهده داشت و همه راهها به او و دربار ختم میشد. در این دوران شاه حکومت میکرد و نه سلطنت و نخست وزیرانی مانند علم، هویدا، آموزگار، شریف امامی و آموزگار، هیچ گونه استقلال عملی نداشتهاند. بنابراین شاه و معتمدین او گاه آنان را تا 15 نفر نام میبرند بر اغلب امور کشور سیطره داشتهاند و همه این افراد نیز تابعان اوامر ملوکانه بودند. شاخصترین افراد صاحب نفوذ عبارت بودند از: اسدالله علم (وزیر دربار)، حسین فردوست (رئیس بازرسی و گارد شاهنشاهی)، امیرعباس هویدا (نخست وزیر)، اشرف پهلوی (خواهرشاه)، فرح پهلوی (همسر شاه و رئیس بسیاری از نهادهای فرهنگی و خیریه پهلوی)، ارتشبد نصیری (رئیس ساواک)، عبدلکریم ایادی (پزشک شاه) و حسن طوفانیان (دوست شاه و دلال اصلحه). بر مبنای همین مطلقه بودن قدرت بود که نیروهای ملی-مذهبی و نیز لیبرالها همواره خواستار بازگشت شاه به قانون اساسی بودند و میخواستند تا شاه سلطنت کند و نه حکومت و اختیارات اجرایی و حکومتی و نیز استقلال عمل به مجلس و دولت داده شود که هیچگاه محقق نشد.
قدرت نمایی منتقدان و پیروزی شاه
از حیث آزادی سیاسی، دوران پهلوی دوم دوران یکدستی نیست. با سقوط رضاشاه، فضای سیاسی کشور به نسبت برای فعالیت گروههای سیاسی مختلف باز شد و احزاب قدرتمندی مانند حزب توده شکل گرفتند و نیز برخی نیروهای مذهبی دست به سازماندهی زدند مانند فدائیان اسلام و نیز آیتالله کاشانی. در همان دهه اول پهلوی دوم است که جبهه ملی به رهبری محمد مصدق نیز شکل گرفت. هرکدام از این گروهها و نیروها دست به سازماندهی نیروهای خود زدهاند و در مجالس دوازدهم تا شانزدهم، بعضا حضور یافته و نیز به صراحت منتقد دولت و دربار بودند. اما پس از ترور نافرجام شاه توسط یکی از اعضای حزب توده در سال 1327و نیز کودتای 28 مرداد 1332 و بسیاری علل و عوامل دیگر، فضای سیاسی کشور به تدریج بستهتر شد و از فعالیت نیروها و گروههای منتقد به شدت جلوگیری شد و با تاسیس ساواک در سال 1337، این برخوردها بیشتر و منسجمتر شد. نیروهای منتقد به تدریج از نیمه دوم دهه 30 ساختار قدرت و نیز از فعالیت علنی در عرصه عمومی به حاشیه رفتند و حذف شدند. حزب توده غیرقانونی اعلام شد، جبهه ملی فروپاشید، فدائیان اسلام اعدام شدند و کاشانی از صحنه حذف و مصدق زندان و سپس خانهنشین شد. در دهه چهل و به دنباله بسته بودن فضای سیاسی است که به تدریج گروههای سیاسی جدید مانند نهضت آزادی شکل میگیرد و نیز گروههای چریکی مبارز مانند هیئتهای موتلفه، حزب ملل اسلامی، سازمان مجاهدین خلق و بسیاری گروههای کوچک و بزرگ شکل میگیرد. اما به جز نهضت آزادی که در مقطعی محدود آزادی عمل داشت، تمام نیروهای جدی منقد حکومت از صحنه حذف شدند. البته باید از مقطع دهه چهل نیز به عنوان شرایطی که قدری فضای فعالیت سیاسی باز شد سخن گفت و این دوران، دوران جمشید آموزگار است. این سیاست به دنبال انتخاب کارتر در آمریکا اتخاذ شد و طی آن بسیاری از چهرههای سیاسی مخالف که در زندان بودند آزاد شدند و امکان فعالیت مجدد یافتند. این در مقطعی بود که شاه و دربار در موضع ضعف قرار داشته و برای نگه داشتن مخالفین اتخاذ شد. به هرحال دوران پهلوی دو، دوران ظهور و بسط بسیاری از نیروهای مخالف دربار است که اگرچه در مقاطعی محدود امکان فعالیتی محدود داشتند، لیکن به صورت کلی، نیروهای سیاسی منتقد و مخالف پهلوی، دراغلب دوران او نه جایگاهی در هرم قدرت داشتند و نه امکانی برای فعالیت جدی در عرصه عمومی. آخرین نخست وزیر پهلوی یعنی شاپور بختیار، همواره جزء نیروهای منتقد حکومت بود، اما انتخاب او در شرایط ناچاری شاه صورت گرفت که دیگر همه چیز را از دست رفته میدید.
نظام تکحزبی حاکم بر مجلس
نظام حقوقی و قانونی کشور در دوره پهلوی دوم ادامه همان روند دوران رضاشاه بود که مختصری به آن اشاره شد. اما در مورد مجلس باید گفت که تا قبل از سال 1332، امکان حضور برخی از چهرههای منتقد وجود داشت اما از این سال به بعد تقریبا هیچ نیروی منتقد جدی به مجلس راه نیافت. البته از اوخر دهه 30 شاه با راهاندازی دو حزب مردم (به رهبری علم) و ملیون (به رهبری منوچهر اقبال)، اکثریت مجلس را به تسخیر خود در میآوردند. البته این تسخیر کاملا با حمایت دربار و ارتش صورت میگرفت. جالب آنکه حزب مردم، قرار بود نقش منتقد را در مجلس بازی کند. بعدها حزب ایران نوین به رهبری حسنعلی منصور و بعد هویدا، به جای حزب ملیون نقش ایفاء میکرد و اکثریت مجلس را در اختیار داشت. این نظام دو حزبی نیز در سال 1353 و با تأسیس حزب رستاخیر (به رهبری هویدا و بعد آموزگار) از میان رفت و نظام تک حزبی حاکم شد و همه مجلس در اختیار این حزب قرار گرفت. بنابراین مجلس در تقسیمی از بالا میان احزاب و افراد درباری یا وابسته به دربار تقسیم میشد و عملا نقش این میراث مشروطه نیز به نفع حاکمیت مطلقه بسیار کمرنگ و حاشیهای و بیخاصیت شد.
انقباض فضای فعالیت مطبوعات
مطبوعات در دوران پهلوی دوم نیز قدری متفاوت از پهلوی اول است. در این دوران بازهم تا پیش از کودتای 28 مرداد امکان فعالیت علنی بسیاری از مطبوعات وجود داشت اما از 28مرداد 32 به بعد هرچه به سال 57 نزدیک میشویم، با انقباض فضای فعالیت مواجهیم. مطبوعات نیز همانند مجلس، کاملا وابسته به ارکان قدرت و دربار شد. در این زمان البته بر در حوزه علمیه قم، برخی از نشریات چاپ و برخی ابتدا قانونی و بعدها به صورت غیرقانونی چاپ و منتشر میشد. اما در کل، فضای مطبوعات و نیز رسانههای جدید مانند رادیو و مطبوعات کاملا در خدمت دربار بود و به اذعان بسیاری از اصحاب قدرت در دوران پهلوی، بسیاری از نشریات و روزنامههای منتشره به صورت مستقیم مورد حمایت ساواک یا دربار بودند. روزنامههای کیهان، اطلاعات و بعدها رستاخیز و مجله «زن روز» مهمترین این روزنامهها بودند که همگی مورد حمایت دربار بودند.
کپی از نظام آموزشی غرب
نظام آموزش عمومی و نیز تخصصی در دوران پهلوی دوم و در تداوم پهلوی اول، گسترش قابل توجهی داشت و در سال آخر پهلوی حدود 45 زنان و حدود 65 درصد مردان باسواد بودند. در این دوران دانشگاههای مختلف مانند دانشگاه ملی، پهلوی، پلی تکنیک، صنعتی آریامهر و بسیاری دانشگاههای دیگر نیز ایجاد شد. نظام آموزشی این دانشگاهها نیز غالبا کپی یک یا چند دانشگاه اروپایی یا آمریکایی بود.
پایداری در امنیت، تزلزل در سیاست
از لحاظ امنیت نیز در دوران پهلوی دوم، ایران تقریباً کشور امن و باثباتی بوده است. در این دوران البته مانند غائله آذربایجان و استقلال آن در حدود یک و نیم سال اتفاق افتاد، ولی دوباره بخشی از ایران شد. به واسطه گسترش بسیار زیاد نیروهای نظامی و امنیتی، امنیت نسبی در راهها برقرار بود. اما امنیت سیاسی و اجتماعی، چنانچه درباره دوران پهلوی اول نیز گفته شد، اصلا وجود نداشت و منتقدین و مخالفین بالاخص از دهه چهل، غالبا یا در زندان به سر میبردند و یا در تبعید. شکنجه، بالاخص پس از تاسیس ساواک، امری کاملا مرسوم در دستگاههای امنیتی ایران بود. البته برخوردهای خشن توسط ارتش نسبت به مردم نیز در برخی مقاطع بالاخص در سال 42 و نیز 57-56 به شدت اعمال میشد. برخی زندانهای دوران پهلوی دوم، مانند زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری، در عمل شکنجهگاه مخالفین بوده است و نه یک زندان عادی. در این دوران، ایران به واسطه خرید تسلیحات آمریکایی و دلارهای نفتی، و به دنبال دکترین نیکسون، به عنوان ژاندارم منطقه فعالیت میکرده و امنیت انرژی را که به واسطه دو جنگ 1967 و 1973 بین اعراب و اسرائیل به خطر افتاده بود، برای کشورهای اروپایی و آمریکایی تضمین میکرد و در مقاطعی نیز کمبود تولید و صادرات کشورهای عربی را جبران میکرد. در این دوران سه مناقشه میان ایران و همسایگانش نیز پیش آمد. در یکی از آنها ایران به حمایت از دولت عمان برخاسته و به مقابله با نیروهای کمونیست در ظفار به آن کشور لشکرکشی کرد. در مناقشه دوم، ایران با رایگیری استقلال بحرین با فشار انگلیس موافقت کرد و سرانجام نیز استقلال آن را به رسمیت شناخت، البته در قبال این به رسمیت شناختن استقلال، حاکمیت ایران بر سه جزیره تنب بزرگ و کوچک و نیز ابوموسی تثبیت شد. در موردی دیگر میان ایران و عراق بر سر تعیین خط مرز در اروند اختلافات و حتی درگیریهای مقطعی در برخی مرزها به وجود آمد که سرانجام با قرارداد 1975 و تعیین خط مرزی به پایان رسید. در این دوران اگرچه در ایران پس سال 1324 هیچ نیروی اشغالگر خارجی حضور نداشت، لیکن ایران به تدریج به بخشی از دایره نفوذ آمریکا در آمد و بسیاری از امورات ایران بالاخص در دو حوزه صنعت و نظامی در اختیار مستشاران آمریکایی که گاه تا 60000 نفر نیز ذکر میکنند، قرار گرفت. میتوان گفت امنیت ایران در این مقطع، امنیت عاریتیِ وابسته به تسلیحات آمریکایی بود. تسلیحاتی که البته با وجود همه گسترش و تنوع آنها، مانع سقوط پهلوی نشد.