حلقه وصل: «من هیچ کاره بودم»؛ خاطرات حاج حسن روحانی نژاد، جهادگر و خیّر خستگی ناپذیر تبریزی منتشر شد.
برشی از کتاب:
در کلاس، یکی از بچهها لباس و کفش نامرتبی داشت و کتش مثل کت سوزنبانان ایستگاه قطار آنقدر بزرگ بود که بیچاره آستینهای کت را چند دفعه به بالا تا کرده بود تا دستش از آستین بیرون بیاید. من پنهانی مداد، دفتر و... هر چه به دست میآوردم به او کمک میکردم. روزی که بچهها به طور اتفاقی متوجه این کمکهای پنهانی من شدند، فریاد زدند: آقای مدیر، او پسر حاجسعداله است. از شنیدن این مطلب یکه خوردم و از تعجب خشکم زد.
حالت عجیبی به من دست داد. با خود گفتم: «خدایا! این اتاق، مثل قبر است. دوستانم رفتند، پدر و مادرم در تبریز هستند. تاریکی محض اتاق را فراگرفته و من تنهای تنها ماندهام.» این احساس خیلی به من فشار آورد.
ـ خدایا! حالا من توی قبر هستم ولی این قبر با قبر حقیقی یک تفاوت دارد. در قبر حقیقی من نمیتوانم بیرون بیایم ولی از این قبر میتوانم بیرون بیایم و با تو راز و نیاز کنم. ناگهان تصمیم گرفتم کاری کنم که مُردهها نمیتوانند بکنند.
کتاب «من هیچ کاره بودم» در قطع رقعی و ۴۱۸ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.