حلقه وصل: آن لحظه پشیمانی احتمالا یقه هر آدمیزادی را حداقل یک بار در زندگیاش گرفتهاست لحظهای چند ثانیه بعد از گفتن یک جمله پرت به آدمی نامناسب لحظهای که با خودت میگویی کاش میشد مداد غلط کردم را در سوراخ نوار کاست زندگی بگذاری و چند ثانیه به عقب برگردانیاش ولی دریغا که وقتی کلمات نابجا از بین دو لب ول میشوند بیرون آنقدر توی مولکولهای هوا میلولند تا بالاخره خودشان را به گوشی که نباید، برسانند لحظهای که بیشتر از هر لحظه دیگر در زندگانی ارزش تامل قبل از حرافی را درک میکنی میشود اسم آن لحظه پشیمانی را گذاشت بلاهت، حماقت، یا شاید هم خریت.
سنگینی بار این لحظه را بیش از هر زمان دیگری بعد از پرسیدن سوالی معمولی در نگاه حاج حسین سراجان درک کردم
وقتی از او پرسیدم
حاجی حالا که نود و چهار سالته دیگه خسته نشدی از هر جمعه دوغ بردن به پاسگاههای مرزی؟
ماهیچههای اطراف چشمش جمع شد و با تعجب نگاهم کرد نگاهی عاقل اندر سفیه از آن نگاههایی که بعد از هر خرابکاری هاردی نثار لورل بینوا میکرد آن چشمها و آن نگاه با من حرف میزد جملهای دو کلمهای و صریح میگفت
خیلی خری
یک خیلی خری کشدار با لهجه اصفهانی بعد از این که با نگاه متعجبش ضربه اول را زد سری به افسوس تکان داد و گفت
پوووففف
حاج حسین منظورش را با همان نگاه به من منتقل کرد به نظرم بیان پوف دیگر اخلاقی نبود یک چیزی مثل فیتیله پیج ششم در تشک کشتی یا بارانداز بعد از ضربه فنی ضربهای اضافه بر تنی خالیکرده و بیرمق شاید هم آن پوف کارکرد تاکیدی داشت مثل چایی نبات بعد از مصرف قرص هیوسین میخوری که اطمینان صددرصد پیدا کنی از رفع دلدرد
احتمالا حاج حسین هم احساس میکرد آن نگاه به تنهایی کافی نباشد پوف را ضمیمهاش کرد که من حتما بفهمم که نفهمم.
غرض این که آرزو دارم وقتی حضرت حق عمرم را تا نود و چهار سالگی کش داد در آن سن مثل حاج حسین باشم اگر جوانک پررویی پیدا شد و پرسید در نود چهار سالگی خسته و ازپاافتاده و خانهنشین هستی؟
با اعتماد به نفس محمدعلی کِلی پس از ناکاوت سانی لیستون به صورتش خیره شوم طوری نگاهش کنم که یک خیلی خری کشدار از آن استنباط کند خیلی خریترین نگاهی که به عمرش دیده آنقدر گیرا که نیازی به ضمیمه پوف هم نداشتهباشد.
انتشارات راهیار کتاب خاطرات شفاهی حاج حسین را این ماه به قلم علی هاجری منتشر کرده است.