به گزارش حلقه وصل، حال رسانه و خبرنگاری ناخوش است؛ احتمالا عده ای هم در تصوراتشان از خویش شبحی [از جوکر] یا بهتر است بگویم شبه جوکری مضحک ساخته که برای مقابله و مبارزه با وضعِ موجود و فسادهای رخنه شده بپا خواستند اما واقعیت این است که حتی عبارتی چون «دلقک خودجوکرپندار» هم برایشان سنگین است!
«حسینقلی که کودکی بیش نبود، سالیان دور به همراه خانواده و سایر اقوام محترم که طبق روال هرساله در روز سیزدهم فروردین ماه به پارک، باغ و... می رفتند و سرشان را با انواع فعالیت های شادکننده گرم می کردند، به باغِ خان دایی رفتند که حسینقلی کوچولوی قصه ما با خود، حمالِ خاطرات ریز و درشتی از آن مکان بود؛ اما در آن سال اتفاقی افتاد که تا سال های پس از آن، رشد شخصیتی، اجتماعی، فرهنگی و... پسرک را تحت تاثیر قرار داد. ماجرا از این قرار بود که بزرگان فامیل از پدر بزرگ و پدر، دایی و عمو، دوست و رفیق و پسرعموها و پسردایی ها جمع شدند تا دورهم فوتبالی بازی کنند؛ سرتان را درد نیاورم! کلِ این 6 ساعت بازی دریغ از اینکه یک نفر یک بار به حسینقلی پاس بدهد و او را هم داخلِ بازی به حساب بیاورد!
پس از آن بود که دیگر حسینقلی، آن کودکِ پرشور و شیطون سابق نشد که نشد و از آن روز کذایی هم چیزی نماند جز:«بابا به منم پاس بدید!» که با حرص ِخالص و دندان قروچه بیانش کرده بود و آن گزاره ظاهرا بی اهمیت، همواره در ذهن او به عنوان یک عقده سنگین حک شد و حتی بسیاری از اعضای فامیل بارها و بارها در مراسم و دورهمی های خانگی آن را دستمایه شوخی و خنده هایشان قرار می دادند که این موضوع بیش از پیش سبب گسترش کینه ها و درون ریزی های کودکِ قصه ما شد؛ تا اینکه...»
«آلفرد آدلر» (روانشناس شهیر اتریشی) معتقد است:«همه ما احساس حقارت را تجربه می کنیم؛ زیرا همه ما خود را در موقعیت هایی می یابیم که آرزوی بهبود آن ها را داریم. ما با احساس حقارت خود از طریق جبران مقابله می کنیم، یعنی تمایلی طبیعی به موفق شدن در زمینه های دیگر برای پوشاندن نقص خود در زمینه هایی که در آن ها احساس کمبود می کنیم. درست همان طور که نابینا برای جبران نابینایی اش حس شنوایی اش را تقویت می کند، آدمی با عقده حقارت نیز این کمبود را با رشد در زمین هایی از زندگی جبران می کند که در آن ها می تواند احساس برتری کند.» مثلا کسی که در زمان کودکی اش به هنگام بازی فوتبال به او پاس نداده اند، برای جبرانِ چنین عقده حقارتی همواره با فحاشی و اتهام زنی به این و آن در قالب ظاهری ِرسانه دست به تطهیر خویش و ساخت شمایلی از یک مرد/زن نیکوخصال و پاک سرشت از خود، همواره حرکتی جبرانی و انفجاری به سوی ارضای این احساس برتری طلبی دارد.
رسانه های غیررسمی، زردنگارها و هرزنگارها به شدت بیخ پیدا کرده و روز به روز رسانه های رسمی را هم با سرعت بالایی همراه با خود به «قعر» نزدیک می کنند و موقعیت به قدری گروتسک شده که این دسته از افراد آنچنان خود را بر حق و درستکار می دانند که گویی صرفا «خودشان» بلندگویی رسا در مقابله با فساد و سایر مشکلات اند و همچون «چه گوارا» به مبارزه با آن می پردازند و سایر اهالی رسانه به جز آن ها و رفقایشان همگی «نوچه»های فلان فردِ متهم به اختلاس و... هستند.
داستانکِ خیالی که در ابتدای این یادداشت نقل شد –که البته افسانه نیست و کاملا برآمده از واقعیت است- پیش درآمدی بود تا به بررسی کوتاه و گذرا به وضعیت «خبر» و «خبررسانی» و اساسا «تحلیل» در رسانه های رسمی و غیررسمی (!؟) امروز داشته باشیم و ببینیم که آیا اساسا ارتباط مستقیمی میان وضعیت اسفناکِ فعلی رسانه ها با «عقده های کودکی افراد» وجود دارد؟
از همان برهه که فعالیت های مجازی در عرصه خبر و خبررسانی به صورت جدی در آستانه گسترش و همه گیری بود، بسیاری از اصحاب رسانه، جامعه شناسان و حتی روانشناسان بارها و بارها اخطار دادند که «فیلترینگ»، «بگیر و ببند» و اقداماتی از این قبیل نه تنها راهگشا نخواهد بود، بلکه بسان ِبادکنکی است که با «فشار» در زیر ِآب از آن نگهداری شود؛ عاقبت چه خواهد شد؟ «هیچ» جز آنکه بالاخره مجبور به رهاسازی بادکنک خواهید بود و حاصل آن حرکتی انفجاری و پرفشار به سمت ِبیرون از آب است. (حتی اگر پرش از آب را ضررش باشد اما به دلیل جبرِ حاکم بر این فضا چیزی جز این قصد نخواهد کرد)؛ نهایتا اینکه هیچ گوش ِشنوایی بدهکار نبود و روز به روز به دامنه فیلترینگ سایت ها، پیام رسان ها و اپلیکیشن ها افزوده شد و «فیلترشکن ها» افزون تر و روز به روز قوی تر؛ اما پیامدهای چنین اعمال ِخشک و خطی تا به امروز چه بوده؟
غیر از این که کار به جایی رسیده که هر شخص که از خانه و والدینش قهر می کند، یک کانال خبری (اینستاگرام، تلگرام یا...) تاسیس می کند و در آن به نفرت پراکنی و فحاشی نسبت به اشخاص مهم کشور (اعم از هنرمند، ورزشکار، اصحاب رسانه و سیاستمدار و...) می پردازد؟
جز اینکه نام «رسانه»، «خبرنگار» و «نویسنده» به معنای واقعی کلمه ضایع شده و دیگر مرزی میان قلم به دستان ِدغدغه مند و «هرزنگاران» وجود ندارد؟ شاید هم معتقد باشید که مسئله ریشه ای تر از این حرفاست و اگر از همان ابتدا یک پاسی هم به آن بنده خدا می دادند اصلا کار به اینجا نمی کشید که البته پر بیراه هم نمی گویید! اما شک نکنید که پاسخ آن فرضیه ای که ابتدا مطرح کردیم چیزی جز «بله» نخواهد بود. «بله»؛ با قاطعیت می گویم که میان وضعیت اسفناک فعلی رسانه ها و برخی از خبرنگاران با عقده های حقارتِ برآمده از کودکی افراد ارتباط مستقیمی وجود دارد.
نهایتا اینکه اوضاع رسانه های غیررسمی، زردنگارها و هرزنگارها به شدت بیخ پیدا کرده و روز به روز رسانه های رسمی را هم با سرعت بالایی همراه با خود به «قعر» نزدیک می کنند و موقعیت به قدری گروتسک شده که این دسته از افراد آنچنان خود را بر حق و درستکار می دانند که گویی صرفا «خودشان» بلندگویی رسا در مقابله با فساد و سایر مشکلات اند و همچون «چه گوارا» به مبارزه با آن می پردازند و سایر اهالی رسانه به جز آن ها و رفقایشان همگی «نوچه»های فلان فردِ متهم به اختلاس و... هستند.
از مسئولان ِمربوطه که دیگر انتظاری نیست؛ اما وقت ِآن رسیده که خودِ رسانه ای ها تفاوت میان سره و ناسره را بر مردم مشخص کرده و دستی به حال ِناخوش و بیمارگونه «رسانه» و «خبرنگاری»ِ کشور بکشند؛ نمی دانم... مثلا موقعیتی را ایجاد کنند و به این دسته از پاپت ها «پاس بدهند» تا نیاز نباشد برای اینکه خودشان را وارد «بازی» کنند دست به هرکاری بزنند؛ البته گناهی هم ندارند و احتمالا در تصوراتشان از خویش شبحی [از جوکر] یا بهتر است بگویم شبه جوکری مضحک ساخته که برای مقابله و مبارزه با وضعِ موجود و فسادهای رخنه شده در عالم هنر و ورزش و... بپا خواستند اما واقعیت امر این است که حتی وزن ِعبارتی چون «دلقک خودجوکرپندار» هم برایشان سنگین است!
نویسنده: مهدی تیموری
منبع : روزنامه دنیای هوادار