
به گزارش حلقه وصل، جلد نخست درسگفتارهای زندهیاد سیداحمد فردید در سال 1363 (جلسات یک تا دوازده) با عنوان «غرب و غربزدگی» به همت بنیاد حکمی و فلسفی فردید منتشر شده است.
جلسه چهارم این درسگفتار با عنوان «موضوعیت نفسانی در عصر جدید» را در ادامه میخوانیم:
*هایدگر و تفکر
در باب پرسش متفقهانه و نه پرسش متعنتانه، به مناسبتی با توجه به معنی تفقه و فقاهت، در جلسه گذشته توضیحاتی دادم. طردالباب نامی از مارتین هایدگر به میان آوردم. چون نام هایدگر به میان آمد، امروز میخواهم در باب هایدگر اجمالاً مطالبی عنوان کنم. در حال حاضر نمیشود هایدگر را درس بدهم، ولی میشود توضیح بدهم هایدگر [کیست] و تفکر هایدگر چیست؛ یا تفکر در معنی هایدگر چیست.
همان شخصی که میگوید: «آنچه بیشتر برای بشر ضرورت دارد و آنچه هنوز در این روزگار اندیشناک، بیشتر از هر چه در خور تفکر [است] این است که ما فکر نمیکنیم.» این تفکر چیست؟ بعد از جنگ درسی داشته است تحت عنوان اینکه «تفکر منادی به چیست؟» در جایی میگوید: «در میان [میان] تمام کتابهای من این کتاب کمتر خواهند شده است، چرا؟» بنده برای [توضیح] این بیت را عرض میکنم.
اذا المرء کانت له فکرة/ ففی کل شی له عبرة
هایدگر جملاتی دارد، کلمات فارز میان نظم و نثر. شاید [اگر] بعد موقع آن بشو، بعضی از جملات او را توضیح کنم. [فعلا به عبارتی اشاره میکنم:] erfahrung des denkens«ارفارونگ» از کلمه «fahren» است که معمولا ما آزمایش میگوییم. ولی با توجه به ریشه و اصل کلمه که هایدگر بسیار توجه دارد و اصرار دارد کلماتی [را] استفاده کند که با توجه به سوابق، فاقد ذکر و فکر نباشند، بنده [هم] اگر بخواهیم این عنوان را ترجمه کنم، میگویم: «عبرت تفکر». حال عبرت چیست؟ اعتبار چیست؟
هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی/ گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو
[ما] هایدگر در باب گوش، عقل نیوشا و «عقل مسموع» چه میگوید؟ در مقابل «عقل مطبوع» و به اصطلاح عقل آسنو خرد یا گئوشه خرد. در جایی میگوید که این بشر امروز گوشش کر است. سر و صدای ماشین را به [جای] سر و صدای حق میگیرد. کتابهای متعددی در باب هایدگر هست.
زندگی من با مطالعه فلاسفه بزرگ مثل کانت و هگل گذشته [است]، فهمیده یا نفهمیده، شاید در بعضی موارد به جای مطالعه [بتوان] بررسی [گفت] و در آخر هم آثار هایدگر [که] بارها و بارها آنها را [خواندهام]. شاید آثار هایدگر مشکلترین کتابهای متفکران باشد.
چون تفکر او، تفکر سعی در گذشت بیش از دو هزار سال تاریخ است. در هر سلام یادنامههایی برای هایدگر نوشتهاند[که] بیسابقه است. شخصی مقالات و کتابها و ترجمههای چاپ شده درباره هایدگر را جمع کرده [که تعداد آنها] بیش از سه هزار شماره دارد. چرا اینطور است؟
با اینکه درباره هایدگر مرتب در دانشگاهها- نه تنها در آلمان بلکه در دانشگاههای دنیا- هر روز بیشتر کلاسهای درس هست و مباحث هایدگر درس داده میشود، باز هایدگر از نظر حوالت تاریخی آخرالزمان نیست انگارانه، در حاشیه است؛ به توضیحی که بعد خواهم داد؛ [البته] به یک معنا، در متن هم هست. قصد بنده این [است] که با ذکر کتابهای هرمنوتیک و روش تفقه هایدگر، به دیدارشناسی اسلامی برسم.
*آزادی و بندگی
[در ابتدای جلسه عبارتی را مطرح کردم که] بنده غیر نباید بود، برای اینکه ما آزاد آفریده شدهایم. [البته] آزادی، تاریخی است. هر دورهای انسان بنده اسمی است و در ذیل این بندگی مختار است. بعد همواره حوالت چنین میشود که [از] اسم سابق آزاد شود؛ و آزاد که شد، آزادی جدید مستلزم بندگی اسم لاحق است و در ذیل این بندگی [نیز] مختار [است].
حال در باب آزادی با طرح این پرسش «سَل تفقها لا تسئل تعنتا» توضیح خواهم کرد که مشروطه چه بود؛ آزادی و آزادی خواهی چه بود. تا چه اندازه آزادی خواهیهای جورواجور غرب و از آنجا آزادیها و آزادی خواهیهای بعد از مشروطه مستلزم آزادی از اسم الله و بندگی اسم دیگر و در ذیل آن هم اختیار است؟
تاریخ چهارصد سال غرب [جدید] تاریخ خودپرستی است؛ بندگی خود است و در ذیل آن آزادی و اختیار. لازم است، مسائل اساسی آزادی و اختیار، جبر، تفویض، کسب، بیاختیاری [را طرح کنم؛ البته] اگر حوالت چنین آمده باشد که این عرایض ادامه پیدا کند.
با توجه به[معنای] «سل تفقها و لاتسئل تعنتا» [میخواهم به مطلب ادامه دهم] بدون اینکه مدعی باشم طرح مسائل بنده تا آنجا که غرب زده مضاعف هستم، بالکل دور از تعنّتزدگی است.
دو جهت داریم یک جهت قبل از دوره جدید [که] عنوان گذاشتم، «سویژکتوآلیته» [و این] حوالت تاریخی قبل از دوره جدید بوده و از آنجا «سوبژکتوآل» و «سوبژکتوال» و در ذیل آن سوبژکتوآلیسم، ابژکتوآلیسم.
این معنی در فلسفه و حکمت اسلامی چه بوده و در قرون وسطی چه بوده است و هیچگاه در دوره اسلام [تعبیرات عصر جدی به صورت فعلی مطرح نبوده است]؛ برای اینکه اسم دیگری [حاکم] بود [و] هیچگاه سوبژکتوالیته قرون وسطی یا دوره اسلام به سوبژکتیویته و ابژکتیویته، انقلاب پیدا نکرده بود [این تول خاص دوره جدیداست] و از آنجا [تحول به] سوبژکتیو و ابژکتیو و در پایان هم سوبژکتیویسم و ابژکتیویسم، [که] امروز [به] «ذهنی» و «عینی» ترجمه میکنیم و حتی ذهن [را] که اولا، اعم از حضور و حصولی که ذهنی نیست، [درکی بیواسطه و] حضوری است.
در دوره اسلامی در باب بحث وجود ذهنی و عینی چه دقتهایی که شده است. [حتی تا] بعد از صدرالمتالهین در کتاب قوم، در مبحث وجود ذهنی و عینی- به معنی دوره قبل از تماس با غرب و ترجمه ابژکتیو و سوبژکتیو به عینی و ذهنی - به معنی دوره قبل از تماس با غرب و ترجمه ابژکتیو و سوبژکتیو به عینی و ذهنی- [مطالب بسیاری] موجود است. ما امروز دهنی و عینی میگوییم. در کتابهایی که عموما «ذهنی» میگویند، [مترجمین] فورا در مقابل آن سوبژکتیو «ذهنی» و در مقابل ابژکتیو «عینی» میگذراند. آیا معنای اعیان اشیاء و عین، در هزار سال تاریخ اسلام عبارت از ابژکتیو بوده است؟
نه، نه، نه. پیداست که حتی میان متفقهان امروز کسی که ذهنی و عینی میگوید، به سوق فطرت، جهت او جهت سوبژکتیو و ابژکتیو غربی نیست. این کلمه از زبان لاتینی آمده است. [در] ترجمههای فلسفی به زبان عربی، بیشتر کلمات با یونانی تناسب دارد. البته گاه در زبان فارسی
*موضوعیت نفسانی در عصر جدید
کلماتی هست که آن را مستقیماً میشود به لاتینی برد. بنده در اینجا کلمات لاتینی [را] به یونانی نبردهام که در یونان به جای سوبژکتوم و ابژکتوم چه بوده است. چون شاید برای کسانی دشوار میشد. حال بعد از طرح این مقدمه، عرض میکنم که سوژه در اسلام «موضوع» گفته شده است. موضوع هم چند معنی دارد.
میدانیم که موضوع علم، به دو معنا است: یکی «موضوع علم مدون» و دیگری «موضوع علم» [به معنای شناخت] که «انسان» است. مقابل آن، «مورد» [و] متعلق است. نهایت آنکه به جهاتی در فلسفه و حکمت اسلامی، موضوع حس، «حاس» [و] مورد حس معمولاً «محسوس» گفته شده است. [به] موضوع خیال، «متخیل» گفته شده و متعلق آن «مورد خیال» میشود و همینطور، [نسبت به] عاقل، معقول. اما آیا حضور هم مورد دارد؟
آیا در علم حضوری هم عالم حضور و معلوم حضور میآید؟ حال نسبت بین عالم حضوری و معلوم حضوری چیست؟ باز بنده باید این مطلب بسیار دقیق را برای بعد محول بدارم که با همه دقت، خیلی هم ساده است. موضوع و محمول هم میگوییم. [در باب] موضوع در معارف اسلامی به کتابها و فرهنگها مراجعه کنید تا معانی مختلف آن به آسانی معلوم شود که چیست.
عجب این است که بعد از اینکه کتابهای غربی ترجمه شد، [گاهی] پرسش از موضوعات علوم از راه پوزیتیویسم positivism [طرح] میشود که این بیمعنی است. علم موضوع و مسائل دارد و مسائل، عوارض ذاتی موضوع است. حالا نسبت این عوارض ذاتی به موضوع چیست؟ در کتابهای قدیم شروح، مثلاً «شوارق» ببینید چقدر باریکاندیشی[های] به جا شده که در آن لاهیجی با دقت خاصی وارد [مطلب] شده است.
در دوره گذشته موضوع، معانی مختلفی داشته یکی از معانی آن موضوع علم است که انسان است. آیا این [علم] که موضوع آن انسان است، جوهر است [یا] عرض؟ چیست؟ از صدرالمتألهین شیرازی به بعد، یک تعالی پیدا میشود و اساساًَ انسان [که] موضوع علم است، از جوهر تعالی پیدا میکند و به وجود میرود. در دوره جدید انقلاب پیدا میشود و از خصوصیات دوره جدید [و حوالت آن] این است که تعالی وجود از جوهر و عرض، فراموش میشود و آنچه هست مقولات، اعم از جوهر و عرض است.
تازه در قرن نوزدهم و بیستم شروع [به] بحث [از] وجود و موجود به عنوان جوهر و عرض [و فرق آنها با هم میشود]، با تعبیراتی که دارند. [همچنین در باب] تعالی وجود [و اینکه] چه نسبیتی میان مقولات و وجود اعم از اینکه جوهر و اقسام آن و اعراض باشد. قبول بفرمایید کار بنده این بوده است که تاریخ فلسفه [که قبلاً] خوانده بودم را از نو شروع کنم به خواندن.
جوانی من با طرح بحث غربزدگی مضاعف شروع شد و الان مدعی نیستم که با حضور از غربزدگی گذشتهام، ولی با علم حصولی حکمی طرح مسائل میکنم و غربزدگی را طرح میکنم.
در قدیم، جوهر، موضوع اعراضی است که عارض بر این جوهر است، به عنوان عرض معروض میشود. در دوره جدید با دکارت یک انقلاب پیدا میشود. حوالت تاریخ [این] است [که] موضوع علم به عنوان انسان اصالت پیدا میکند. این انسان است که موضوع هر امری است؛ حتی موضوع برای اینکه اشارهای به خدا [بشود]. این را من به خودبنیادی جدید، به موضوعیت نفسانی تعبیر میکنم. بسیار خوب [در گذشته هم] نفسانیت بوده است؛ ولی در مقابل آن هم همواره گفتهاند باید از نفسانیت گذشت.
در ره نفس کزو سینه ما بتکده شد/تیرآهی بگشاییم و غزائی بکنیم
جهاد «غزا» است، غزای اصغر و اکبر که معلوم است در زمان حافظ وقت غزای اصغر نرسیده بود [و] جهت بیشتر به غزای اکبر بوده است. خودپرستی بوده اما ابیاتی و کلماتی [هم بوده تا] انسان با خود جهاد کند.
*خدا در نظر هایدگر
قبل از همه [مسئله] خدا و [نظر] هایدگر است. تمام درد هایدگر از وقتی که وجود و زمان را نوشته یک چیز است [و آن این است که] خدا در پانصد سال تاریخ [جدید] غرب غایب است. در آثار اخیر او همه دریافتند که درد هایدگر درد دین بوده است. الان کتابهایی در باب خدا و هایدگر نوشته میشود و کنگرههایی درباره تئولوژی، خداشناسی طبیعی از یک طرف [و] خداشناسی ملتزم به وحی [از سوی دیگر] در تفکر هایدگر تشکیل میشود. آخرین مصاحبهای که از هایدگر در مجله «اشپیگل» شد، جملهای معروف دارد: Nur noch ein Gott Kann uns retten.
«تنها باز خدای واحد است که ما از این روزگار عسرت خلاصی خواهد بخشید» که ما را از این نیستانگاری و ظلمات آخرالزمان رستگار خواهد کرد. عرض کردم در باب هایدگر زیاد کتاب نوشته شده است [با توجه به] شعار «لاتکن عبد غیرک، لقد جعلک الله حرا»، تا آنجا که توجه دارم بنده غیر معنی ندارد؛ خدا نکند هایدگر معبود بنده شود. معبود هایدگر، معبود فلان، معبود فلان، این [معبودها] با حوالت تاریخی غرب جور میآید؛ برای اینکه انسانها در این سوبژکتیویته و ابژکتیویته [و] در این موضعیت نفسانی و موردیت نفسانی عابد و معبود یکدیگرند. بعد نسبت میان خواجگی و بندگی [را توضیح خواهم کرد].
در غرب آنکه میخواهد معبود باشد، بعد با دیگری میجنگد، نوبت آن یکی [هم] عوض میشود. بارها گفته ام در این فیلمهای آمریکایی دیدهاید دو نفر با هم میجنگند، یکی دیگری را با مشت میزند و میکوبد و او ابژکتیوه میشود، آن یکی بلند میشود، سوبژکتیوه میشود. عابد و معبود [با یکدیگر جابجا میشوند]. رجوع این معبودیت و عابدیت، هر دو به خود انسان است، اعم از اینکه این عابدیت و معبودیت انانی یا نحنانی باشد. این بشر غرب افتاده در منجلاب مائی و منی است؛ آن هم مائی و منی خودبنیاد مضاعف [و] نه تنها نفسانیت.
در بحر مایی و منی افتادهام بیار/می تا خلاص بخشدم از مایی و منی
در بحر نفسانیت انانی و نحنانی افتادهام، بیار می تا خلاصی بخشدم از مائی و منی. در منجلاب مائی و منی مبتنی بر موضوعیت نفسانی افتادهام، بیار می تا از این موضوعیت نفسانی خلاصی بخشدم. کتب متعدد بعد از مرگ هایدگر نوشته شده است. یکی عبارت از یادنامه هایدگر است. [در] یادبود هایدگر افرادی متعدد و اشخاصی معروف شرکت کردهاند. که 36 نفر هستند. از این [تعداد] دو نفر چینی، دو نفر ژاپنی و یک نفرهم هندی است. بقیه اروپائی و غربی هستند.