به گزارش حلقه وصل، مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: امام زمان عجل الله تعالی فرجه که بیاید ، معاملات کم میشود . همه رو به ایثار می روند ، با هم دوست می شوند . همه می بینند سفره مال یک نفر است ، زندگی بخش یک نفر است ، نورانیت همه از یک جا است ، ارواح یکی هستند . ان وقت دیگر داد و ستد و من و تویی ازبین میرود . همه آسوده می شوند . همه چیز خوب میشود ، انقدر خوب که اگر درست توصیف کنم و شما هم بتوانید تحویل بگیرید ، همینطور که اینجا نشسته ایم داخل ان می شویم . اگر خدا توفیق دهد و بتوانم حق مطلب را ادا کنم و شما هم بتوانید نقد تحویل بگیرید ، وقتی می روید بین مردم ، خواهید دید مردم جای دیگری هستند ، شما جایی دیگر. شما در شهر جدیدی ساکن شده اید . باخود می گویید : چرا مردم اینجور حرف میزنند ؟ نمیدانم آنها جایشان عوض شده ، یا من ؟ !
رفیقت می گوید من هم همینجورم ، پرد ه ها برداشته می شوند . خود تو هم عوض می شوی ، یک پرده از جلوی روح و عقل کنار می رود .
چراغ بزرگتری خدا نصیبت می کند ، حال به چراغ های قبلی که نگاه می کنی چیزی نمی بینی ! مثل اینکه یک چراغ سیصد در اتاقتان بزنید ، سایر چراغها که نورشان کمتر است از رواج می افتند ، کم نور می شوند . چرا در روز چراغ رواج ندارد ؟ برای اینکه خورشید حضور دارد . خورشید بازار چراغها را کساد کرده است و الا هر یک از این چراغها در شب کلی عرض اندام می کرد .
ماه ولایت وقتی روشنایی میدهد ، چراغهای کم نور بنده و شما از رونق می افتد . شیعیان و دوستان امیر المومئنین (ع) صادق اند و از ونور محمد و آل محمد (ص) نور میگیرند . حتی نورشان از همان جنس است . آنان اگر چه چراغ هایی هستند با نورهای کم و زیاد ، اما مثل ستاره نزد ماه اند .
پیروان صدیق آل محمد(ص) ستارگان مکتب آنان هستند. در این امت هر که نور دارد او ستاره است. حتی یهود و نصارا هم مذهبشان دیگر اعتبار ندارد و از وقتی آفتاب این پیامبر آخر الزمان طلوع کرد آنها هم جزو این امتند. اگر در میان آنان هم به کسی برخوردید که دارای چراغ بود دست به ترکیبش نزنید، او را بپذیرید. حتی به او نگویید بیا مسلمان شو. هر دینی دارد داشته باشد. زیرا این حرف است، اصل وجود او با شماست. مخصوصا در میان نصارا زیاد پیدا میشوند که مثل خودتان هستند. فقط اگر بگویی بیا مسلمان شو نمیآید. حال که چراغ دارد بگذار با تو رفیق باشد شما چراغ دارید، او هم چراغ دارد، به هم میخورید.
زمانی در دوران جوانی کشاورزی میکردیم، خرمن جمع میکردیم، کارگرمان رفته بود چای بخورد، من مشغول باد دادن کاه خرمن بودم. یک ارمنی در تهران میهمانخانه داشت. اسبی داشت پیش ما بود، گاهی میآمد آنجا برای اسب سواری. این ارمنی آمد نزدیک من و گفت: محمّد اسماعیل، جو خرواری چند؟ گفتم: هفت هشت تومان. مرسوم است بین ما دو کلام می گوییم، یکی نمیگوییم. میگوییم: ده بیست، هفت هشت. همین که گفتم هفت هشت تومان، سراسبش را برگرداند، با انگشت به سرش اشاره کرد، گفت: ایرانی، هفت هشت تومان! این حرف خیلی من را داغ کرد. از آن چوبها بود که یک ارمنی به من زد. خوش قواره و خوشرو بود، دوستش هم داشتم، چون خوش اخلاق بود. اشاره کرد به سرش طوری که قصدش را بفهمم. من هم اراده و منظورش را درک کردم. همینطور ایستادم و با خودم گفتم: عجیب، این آقا آمد و دخل ما را آورد! چرا نگفتم هشت تومان، یک تومان هم گرانتر گفته بودم. چرا یک کلمه حسابی دست کسی نمیدهیم؟ بیچاره ارمنی بدش آمد. البته حرفی نزد، فقط با دستش به سرش اشاره کرد و گفت: ایرانی هفت هشت تومان! یعنی ایرانی اینجور حرف میزند. متنبّه شدم، دیدم بلد نیستم حرف قشنگ بزنم.
بالاخره انسان باید از خوب و بد دنیا عبرت بگیرد. فَاعتَبِروُا یا اولی الابصارِ (سوره حشر آیه2) انسان در دنیا از مردمان بد اخلاق، مردمانی که ذلیل میشوند و اسباب زحمت خودشان میشوند، درس عبرت میگیرد و بصیر میشود. دیگران بدی افراد بد را میگویند و از مردمان پاک تعریف میکنند، اینها انسان را راهنمایی میکند که کدام طرف برود، ولو پیغمبر و امام(ع) را هم ندیده باشد.
کتاب طوبای محبّت – جلد دوم ص 82
مجالس حاج محمّد اسماعیل دولابی