به گزارش حلقه وصل، مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: هر کس که نصیبش شده و راهی به سمت خدا یافته گویی خلق خدا بچههای او هستند. وقتی کسی بزرگ شد، اهل دنیا مانند فرزندانش میشوند، تا بچههایش را سیر نکند، راحت نیست.
امامان(ع) نسبت به شیعیان و دوستانشان اینگونهاند. مگر می شود شیعیانشان ناراحت باشند و آنان قدرتشان را اعمال نکنند و یا شیعیان و دوستانشان گرسنه باشند، آن وقت خودشان چیزی بخورند. پدر و مادر نمیخورند و میگویند بچهمان گرسنه است، اینها که قدرت هم ندارند، چه رسد به ائمه(ع) که قدرت هم دارند، آسمان و زمین به فرمانشان است. منتهی ائمه(ع) به اندازه میدهند، حکمت بلدند، اذیّت نمیکنند، به موقع میدهند، نه کم میدهند و نه زیاد. هرچه میدهند، روی حساب میدهند. بعضی وقتها هرچه دعا میکنیم، نمیدهند، بعضی وقتها دعا نکرده میدهند، غذا درست میکنند و به حلقت میریزند.
خوابت هم اینطور است، یک شب که خیلی خستهای و میخواهی بخوابی، نمیگذارد تا اینکه دو قطره اشک بریزی، تمیزکه شدی آن وقت میگوید: بخواب. نمیگذارد بخوابی تا گریه بیفتی. گریه از اضطراب است. وقتی اشک از چشم مضطر بیرون آمد بخشیده میشود، آن وقت خوابش میبرد، چه خواب قشنگ و راحتی.
روح ایمان در شیعیان و دوستان اهل بیت فرمان فرماست، چون امامان(ع) به شیعیان و دوستانشان نظر دارند. البته به همه امت نظر دارند. منتهی چون اینها صافتر و پاکتر هستند بیشتر بهره میبرند. همانند بچهای که فهمیدهتر است، لطیفتر است، تمیزتر است، با ادبتر است و بهره بیشتری از پدر و مادر میبرد.
البته این کار را علنی نمیکنند، چون نمیخواهند دیگران با او دشمن شوند. حضرت یعقوب، یوسف را خیلی دوست داشت، خیلی احتیاط میکرد تا برادرانش با او دشمن نشوند. هرچند سرانجام به محبّت پدر نسبت به یوسف پیبردند. وقتی هم که خواب دید، ظاهراً موضوع خواب را فهمیدند، با هم گفتند: پدرمان یوسف را خیلی دوست دارد و او مزاحم ما است. کاری کنیم تا از دست او راحت شویم. یعقوب خیلی احتیاط میکرد که یوسف به زحمت نیفتد، برای همین به یوسف گفت: اگر خوابت را به برادرانت بگویی با تو دشمن میشوند. ولی برادران فهمیدند و حضرت یوسف را بردند ته چاه انداختند. البته خدا هم کار خودش را میکند. کاری کرد که از چاه بیرونش آوردند، بردند مصر و سرانجام عزیز مصر شد.
کتاب طوبی محبّت – جلد دوم ص 38
مجالس حاج محمّد اسماعیل دولابی