
حمید داوودآبادی از جمله نویسندگان فعال در حوزه دفاع مقدس و انقلاب اسلامی است که آثار متعددی از وی منتشر و روانه بازار کتاب شده است. داوودآبادی کتاب جدیدی با عنوان «چادر وحدت» در آستانه انتشار دارد که از سوی نشر یازهرا(س) روانه بازار کتاب خواهد شد. بنا بر اعلام انتشارات این اثر تا پایان سال جاری منتشر و در اختیار علاقهمندان قرار خواهد گرفت.
«چادر وحدت» دربردانده خاطرات داوودآبادی از وقایع سالهای 58 تا 61 است که در آن به فعالیتهای منافقان نیز پرداخته میشود. نویسنده در این اثر با زبانی ساده و شیرین خاطرات این سالها را از نگاه خود روایت میکند که در خلال آن میتوان به چگونگی فعالیت منافقان و نحوه عملکرد آنها پی برد. عنوان اثر از نام چادری انتخاب شده که در این سالها توسط تعدادی از نیروهای جوان انقلابی برپا شده بود تا میان نیروهای انقلابی وحدت و همگرایی ایجاد کند. این چادر پاتوقی برای این دسته از نیروها شده بود که از دل آن خاطرات شنیدنی تدوین شده است.
به گزارش تسنیم نویسنده پیشتر در گفتوگو با یکی از رسانهها با اشاره به موضوع این اثر گفته بود: درست از اولین روزهایی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، گروههایی مثل مجاهدین خلق(منافقین) یا حزب توده این داعیه را داشتند که ما سالها مبارزه کردهایم و باعث پیروز انقلاب شدهایم؛ البته آنها سابقه مبارزه داشتند، ولی نه به گستردگی مبارزات و رهبری امام خمینی(ره) که باعث شکلگیری انقلاب اسلامی شد. این گروهها سالهای زیاد کار مبارزه مسلحانه و ترور میکردند و خود این امر باعث شده بود که به فکر سهم خواهی افتادند. آنها کمکم از کردستان شروع کردند و بحث تجزیه سیستان و بلوچستان را پیش کشیدند و تا آنجا پیش رفتند که این بحث به تهران کشیده شد. به همین دلیل بود که در فروردین 58 مقابل دانشگاه تهران شلوغ شد. همه گروهها با هم بحث می کردند، نشریه می فروختند و خواه ناخواه این بحث ها به جدل هم کشیده میشد. علتش هم این بود که بچههای حزب اللهی مشکلی برای درگیری نداشتند. انقلاب اسلامی که به رهبری امام(ره) پیروز شد، برای حزب اللهیها بود و خیالشان بعد از پیروزی انقلاب راحتتر شده بود.
وی با اشاره به بخشهایی از خاطرات خود که مربوط میشد به دستگریاش توسط منافقان، مسعود رجوی را بازجوی خود خواند و گفت: منافقین ریز همه زندگی ما را داشتند. که مثلاً فلان نیروی حزب اللهی بچه کجاست و کجا درس خوانده. به صورت مصور همه چیز را داشتند. عکس هایی از من که در فلان درگیری و در فلان جا بوده را بازجو روی میز گذاشت. آن کسی که رو به رو نشسته بود. صدایش برایم آشنا بود. گفت: که این طور. از جایش بلند شد و دور من چرخید و گفت: هنوز هم می گویی که ما منافقیم؟ من هم بغضم ترکید و گفتم هنوز هم می گویم مرگ بر منافق، کثافت و... شروع به فحش دادن کردم. او هم یک سیلی به من زدم که این فلان فلان شده را ببرید. در توالت کنار رضا افغان بودم. او خندید و گفت: تو را هم زد؟ گفتم: آره چه طور؟ گفت: صدا دخترانه اش را نشناختی؟ خود رجوی بود دیگه. راست می گفت صدای رجوی دخترانه بود.