حلقه وصل: حسن قنبری// تازه ترین ساخته سیاوش اسعدی پس از اثر قابل قبول جیب بر خیابان جنوبی ، درخونگاه نام گرفت و در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر اکران گردید. فیلمی که در مضمون خود گونه ای اجتماعی به شمار می رود و بر اساس منش شخصیت نخست خود و همچنین جمله آغازین «پیشکش به مسعود کیمیایی» این چنین برداشت می شود که قرار است مخاطب با اثری به سبک سینمای خاص کیمیایی روبرو شود اما با پیش رفت تدریجی فیلم این طرز تفکر از ذهنیت مخاطب زدوده می شود و او پی می برد که درخونگاه هیچ شباهتی به سینمای کیمیایی ندارد و شاید کپی بدی از این دست سینما باشد و حتی توان خلق لحظه ای حقیقی از سینمای کیمیایی را نیز ندارد. سینمای کیمیایی قصه های ساده و سر راست دارد و قهرمان های پر رنگی را خلق می کند ، خون و خانواده معنای متفاوتی در قصه هایش دارند و زمینه هایی ساده و بدون رمز و راز در اثارش روایت می شوند، اما درخونگاه این چنین نیست و حضوری راز آلود را به گونه ای تقریبا موفق آغاز می کند که این رازآلودگی و ناگفته ها از شخصیت هایش افرادی در خود تنیده می سازد که هیچ حرف و اطلاعاتی را از خود بروز نمی دهند و این امر نیز تا به پایان گویی در این افراد باقی می ماند و فیلم در ادامه اش دچار بی مسئله گی مفرطی می شود.
مردی پس از هشت سال (هشت سال موازی با سال های دفاع مقدس) کار در کشور ژاپن بطور ناگهانی به کشورش بازگشته و قرار است با سرمایه این هشت سال ، کار و زندگی خود را در کشور خود سر و سامان دهد اما ماحصل این هشت سال گویی ماجراهایی دارد و برباد رفته است و این تمام تم قابل مشاهده فیلمنامه درخونگاه -در صورت عدم استفاده از استعاره و تشبیه و کنایه سازنده اش از سمبل قرار دادن برخی نماد های فیلم با روزگار گذشته (سال های جنگ تحمیلی) بر کشور نباشد- محسوب می شود و ادامه ای ندارد و به نوعی فیلم درخونگاه کلنجاری است در همین چند کلمه از یک جمله و مدام بازخواست است و پاسخ نشنیدن های پی در پی.
درخونگاه سیاوش اسعدی در درون مایه اجتماعی قصه اش با بی مسئله گی و بدون داستان ماندن شدیدی دست به گریبان است و عدم توانایی اش در خلق خرده پیرنگ ها و شاخ و برگ دادن به قصه اصلی اش حتی اجازه رسیدن فیلم و فیلمنامه را به ساختاری مناسب ، منسجم و یکدست را نمی دهد ، درخونگاه قرار است قهرمانی را خلق کند که منشی لوتی گرایانه دارد اما در خلق همین شخصیت خود عقیم عمل می کند و آنقدر او را متزلزل به تصویر می کشد که در پایان کار و برای فرار از کلیشه پایان باز ناچار است در اوج انفعال او را حذف کرده و بکشد ، کشتن که نه بلکه دق کردن که ساختاری قهرمانانه نیز ندارد و از سینمای الگویش به دور است. رازهای فیلمنامه درخونگاه در لایه ای عمیق از فیلم قرار دارند و به سختی و خیلی دیر برملا می شوند و با گذشت زمانی بالغ بر شصت دقیقه مخاطب به تازگی کمی از فیلمنامه و خطوطش را لمس می کند اما باز هم این اتفاق چون ماهی از دست فیلم و مخاطبش لیز می خورد و به همان سطوح زیرین خود باز می گردد و فیلم همان مسیر بی قصه خود را پیش می برد و خرده داستانک های پیرامون فیلم هم سر و شکلی مناسب به خود نمی گیرند و شخصیت هایشان در نطفه خفه می شود و به هیچ لحظه ای از بلوغ نمی رسند.
مهدی برادر مفقودالاثر که جزئی از تنش های سکانس های نخستین فیلم است همان جا و بدون پیگیری های داستان رها می شود و تا پایان فیلم نامی از او به میان نمی آید؛ امیر دیوانه بطور کامل در فیلم اضافی است ، هیچ قصه ای ایجاد نمی کند و هیچ پیرنگی به شخصیت اصلی ماجرا نمی افزاید و دیالوگ هایش در مسئله رفاقت به کوتاهترین سکانس فیلم های کیمیایی هم از نظر محتوا و ساختار فنی نمی رسند و سکانس مواجه او با شهرزاد (پانتهآ پناهی ها) یک فاجعه تمام عیار کپی شده از فیلم های ایتالیایی (مالنا و دیگر اثار تجاری جورپه تورناتوره) است که هیچ اثر مثبتی در فیلم و فیلمنامه ندارد و با تصاویر بسته سطحی از لب و دهان و نگاه های هرز فقط بر افزایش زمان فیلم کمک می کند و بس؛ شهرزاد نیز شخصیتی مشابه امیر دارد ، مشخص نیست برای چه به قصه اضافه شده است و آیا توان این را دارد تا به بلوغ شخصیت اصلی ماجرا کمک کند و به سادگی از بخش عمده ای از فیلم کنار می رود تا در بخش و سکانس پایانی فیلم دوباره به آن بازگردد ، اما کاملا بی اثر است و بر اساس نوع پایان قصه درخونگاه او هم در فیلم بی دلیل ایجاد و خلق شده است.
در میان این حجم از بلبشوی فیلمنامه ، کارگردان یک سکانس جذاب و عالی نیز خلق می کند که به وصله ای ناجور در این روایت بی هویت می ماند؛ سکانس مواجه رضا (امین حیایی) با پدرش و پرده برداری از راز خانوادگی شان پس از گذشت بیش از نیمی از زمان فیلم که با بازی درخشان امین حیایی تنها لحظه امیدبخش و نقطه درخشان درخونگاه است و با بی برنامگی محض خالقش رها می شود و به مرزهای ایجاد قصه نمی رسد.
نقش آفرینی ژاله صامتی نیز از دیگر لحظات مناسب فیلم است اما باز هم صامتی به نوعی تکراری است بر نقش های گذشته اش که به فیلمنامه مد نظر سازنده هم در ادامه کاملا بی ارتباط می شود و او نیز در این ساختار به هدر می رود. درخونگاه از لحاظ فنی و در تمام مسائلی که ارتباطی با فیلمنامه ندارند خوب و حتی عالی و چشمگیر عمل می کند، تصاویر کلاسیک و خوش قابی دارد که در ترکیب با نور مناسب و دکور و رنگ های جذاب و نوستالژیک خود از دهه هفتاد موفق عمل می کند اما مجدد هیچ تاثیری بر روایت قصه ندارد و فقط جذابیتی پوچ است و بس و بر اساس پایان غریبی که بر فیلمنامه رفته است تمام تلاش های عواملش را به گونه ای فاجعه باز از بین می برد.
در پایان باید به این مسئله اشاره کرد که درخونگاه به شدت دیر شروع می شود و یا حتی شاید شروع هم نمی شود ، بدون قصه و در روزمرگی کاملا یکنواختی پیش می رود و با پایان بندی کاملا اشتباه و ضعیفش همان اندک لحظات نورانی و درخشان خود را می سوزاند...