به گزارش حلقه وصل، بعد از رحلت حضرت امام کشور در فضایی حزنانگیز فرو رفت و تا اربعین امام در سراسر کشور مراسم عزاداری و سوگواری برگزار شدند و همه مردم درگیر برگزاری این مراسم بودند.
به علت رحلت ایشان از برگزاری برنامه تجمعی که پیش از رحلت امام برنامهریزی کرده بودیم و قصد داشتیم به سمت جماران حرکت کنیم و پیرو بحث مبارزهای که حضرت امام در پیام قبول قطعنامه (ضرورت جنگ فقر و غنا و مسائل دیگر) تذکر داده بودند با ایشان تجدید بیعت داشته باشیم منصرف شدیم.
امیدوار بودیم ضربه از دست دادن این نعمت الهی، به جامعه که در مسیر قهقرای فرهنگی پیش میرفت تلنگری بزند و موجب کندی آن حرکت گردد، اما متأسفانه فضای تابستان بعد از رحلت حضرت امام با اتفاقات در حال وقوع، نشان میداد که حرکت خزنده فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و بیتفاوتی نسبت به ارزشها و امامزدایی و جنگزدایی تشدید شده است.
یکی از این اقدامات در زمان حیات حضرت امام حذف تابلوهای شهدا در اتوبان قم ـ تهران بود. اعتراض ما به روزنامهها کشیده شد. ژاندارمری کشور که آن زمان مسئول این اقدام بود، مجبور به پاسخگویی شد و آنها اعلام کردند که این اقدام براساس استفتاء از حضرت امام صورت گرفته است.
آنها معتقد بودند که وجود این تابلوها موجب حواسپرتی رانندهها و وقوع تصادف میشود، ولی چرا پس از برداشتن تصاویر شهدا، بهمرور «تابلوهای تبلیغاتی» را در اتوبانها نصب کردند و کسی نگفت اینها باعث حواسپرتی رانندهها و تصادف میشود!
همان زمان دکلمهای در مورد این دوگانگی رفتاری با این مضمون نوشتم:
«بله شهدا باعث حواسپرتی میشوند، حواسپرتی از سمت دنیاگرایی مردم و مسئولین، باید هم عکس شهدا را پاک کرد تا بتوان برعکس شهدا حرکت کرد.»
همان زمان که جنگ تمام شد زمزمههائی به اسم ایجاد فضای شاد و با نشاط و این شعار که، «مردم را باید از فضای اندوهناک جبهه و جنگ دور کرد» شروع شده بود و به نظر من اینگونه اقدامات در همان راستا بود.
بعد از انتخاب آقای هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری و انتصاب غلامحسین کرباسچی در شهرداری تهران، روند نمادزدایی از دیوارها و معابر شهر جدیتر و در دایرهای وسیعتر، ادامه یافت.
پاک کردن شعارهای جنگ از دیوارها و چاپ مقاله ضد جنگ در روزنامه اطلاعات آن هم سه ماه بعد از رحلت امام سرآغاز سازماندهی یک حرکت جدید از طرف ما شد. ما در کنار برگزاری تجمعات هفتگی خود، نیروهای داوطلب را سازماندهی کردیم تا شبها بهصورت گشت موتوری در هر مکانی که شهرداری اقدام به پاک کردن شعارهای جنگ و انقلاب از دیوارها میکرد ما هم همان شعارها را با پیستوله و یا کلیشه و رنگ بنویسیم.
چون بچهها خط خوشی نداشتند، سعی کردیم این شعارها را روی کلیشههای فیلمهای رادیولوژی طراحی و آنها را بین بچهها تقسیم کنیم. نیروهای این گروه از موتورسوارها را به دلایل امنیتی و حفاظتی از بین افرادی غیر از بچههای تظاهرکننده انتخاب میکردم تا کسی پی به هوششان نبرد. البته تأمین هزینه این حجم از رنگ و پیستوله هم خیلی سخت بود.
بعضی وقتها کار شعارنویسی به چالش و درگیری کشیده میشد و نیروهای شهرداری با بچهها درگیر میشدند و ما مجبور بودیم سوار بر موتور به آن منطقه شهرداری برویم و بچهها را آزاد کنیم. این چالش بین ما و شهرداری و همچنین وجود رسانههایی که به فضای نفی گفتمان مقاومت و جنگ دامن میزدند موجب شد که دوباره تصمیم به برگزاری راهپیماییهای رسمی بگیریم.
در کنار مبارزه شبانه ما گاهی مطالبی انتقادی در بخش اخبار ویژه روزنامههای جمهوری و کیهان آن زمان درج میشدند که، «عدهای به اسم دفاع از ارزشها با بیسلیقگی و بدخطی روی دیوارها، شعارهای انقلابی مینویسند که این بیسلیقگی باعث دلزدگی مخاطب میشود.»
درواقع این روزنامهها خط بد دولت و شهرداری را نمیدیدند؛ ولی بدخطی ما را میدیدند. حالا سهواً یا عمداً متوجه نمیشدند که در کشور چه وارونگی فرهنگیای دارد روی میدهد.
برگی از خاطرات مسعود ده نمکی در سالهای دهه ۷۰