چاپ پانزدهم کتاب «سرباز روز نهم» روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده، به قلم نعیمه منتظری از سوی انتشارات «راه یار» منتشر و راهی بازار نشر شد.
شهید ابوعلی و شهید صدرزاده خیلی باهم صمیمی بودند. این رفاقت در حدی بود که شهید صدرزاده میگفت: «ما به هم قول دادیم که اگر یکی از ما شهید شد، دیگری را شفاعت کند و برود نزد امام حسین(ع) بست بنشیند تا شهادت رفیقش را هم بگیرد».
یکی از مبارزان لشکر فاطمیون میگوید: دوستان ایرانی که آگاه به شرایط مدافعان حرم نبودند، ما را مدافعان بشار میگفتند و دوستان ما از افغانستان، ما را اراذل و اوباش صدا میکردند. این متلکها همیشه بود.
گلولهای به مصطفی صدرزاده اصابت کرده بود. سر بر بالین همرزمش داشت. گهگاه سرش را بلند میکرد و به جای اصابت گلوله نگاه میکرد و میگفت: الحمدلله.
کتاب «خاتون و قوماندان»، محور پانزدهمین دوره از پویش کتابخوانی کتاب و زندگی، با استقبال مخاطبان ۵۰ هزارتایی شد.
پانزدهمین دوره پویش کتابخوانی «کتاب و زندگی» با محوریت کتاب «خاتون و قوماندان»، اثر تحسینشده توسط رهبر انقلاب از دهم خرداد به جریان افتاد.
آنطور که برخی ناشران اعلام کردند؛ کتابهای «خون دلی که لعل شد» و «مهاجر سرزمین آفتاب» از آثار محبوب در سیوچهارمین نمایشگاه کتاب بوده اند.
اخیراً جریانی، محمدحسین پویانفر، مداح جوان اهل بیت(ع) را با عباراتی مانند «مداح صورتی» یا «مداح طرفدار ولنگاری» مینوازد. صرفنظر از اثربخشی او در عرصه بین الملل و آثار پر مخاطبی چون «من ایرانم و تو عراقی» کارنامه او قابل بررسی است.
محمد حسین پویانفر مداح سرشناس کشورمان به مناسبت رونمایی از نماهنگی تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «خاتون و قوماندان» نماهنگی در مدح شهید علیرضا توسلی «ابوحامد» فرمانده برجسته و پرافتخار لشکر فاطمیون خوانده است.
دومین قسمت مجموعه «بچه زرنگ ۲» به روایت زندگی شهید مدافع حرم، شهید مصطفی صدر زاده میپردازد.
همه کارهایش را کرده بود، پاسپورت گرفته بود، شناسنامه افغانی گرفته بود، همه اینها را می گوید داشت، همه مدارک را داد. البته اینها را با پول گرفته بود. گفتم پس فردا بیا برو، دیگه رفت و مدتی آنجا بود.
این گردنبند را دو سال بابام از پیشم گرفت، گفت من تو را یک هدیه دیگر، هر چی، پولی هر چه خواستی بهت می دهم ولی این را ازت می گیرم، یک چیزهای دیگر بهت می دهم. من گفتم نه.
یکی از رزمندگان فاطمیون میگوید: با فرات فاصله چندانی نداشتیم؛اما برای برداشتن آب نمیتوانستیم به آن نزدیک شویم؛ چون از آن طرف شط به سمتمان تیراندازی میشد. بچهها میگفتند: رسم فرات، همین است!
یک بار خواب دیدم گفت که من دارم غرق می شوم، اینقدر گریه می کنید که من دارم غرق می شوم. یعنی پاهایش انگار نصفی در آب بود، گفت ببین روزگار من اینطوری شده، شما نمی گذارید من اینجا زندگی کنم.
شهید مصطفی عارفی از حرم امام رضا (ع) خودش را به عراق و بعدها نیز به حرم حضرت زینب (س) رساند تا نامش به عنوان مدافع حرم ثبت شود. البته آرزو داشت، روزی با اسرائیل غاصب از نزدیک بجنگد و...