
حلقه وصل: در روزشمار واقعه کربلا روز نهم محرم مصادف با تاسوعای حسینی به نام حضرت ابوالفضل(ع) نامگذاری شده است اگرچه همه شهدای کربلا در روز عاشورا به شهادت رسیدند اما هر روز از این دهه به نام یکی از شهدای کربلا نامگذاری شده تا شاید نسل کنونی از این بزرگواران درس زندگی و فداکاری در راه ولایت و امامت را بیاموزند و این نامگذاری از باب احترام است.
ستاره ۳۴ ساله آسمان کربلا و بزرگترین یار و یاور حسین(ع). عباس یعنی چهره درهم کشیده و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد. او فرزند علی(ع) و برادر حسین(ع) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. عباس(ع) این ادب و فروتنی را تا لحظه آخر بر خود واجب میدانست. او بهترین الگوی رشادت بود. زیرا پرچم دار سپاه بود و پرچم را به دست رشیدترین و شجاع ترین افراد لشگر میسپارند. او به اندازهای محو یار شده بود که بر امواج دل انگیز آب روان، لبهای خشکیده محبوب خود را در نظر آورد و داغ تشنگی را از یاد برد. رشادت، وفاداری و فروتنی عباس(ع) یکی دیگر از برگهای زرین عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است.
* اینفوگرافی | روایت علمدار رشید کربلا
* امان به چه قیمتی؟
در زندگی لحظههایی هست که آدمی شبی به تبی و تابی و بهانهای، از دست عزیزترین و نزدیک ترین وابستگان خود نیز خسته و دلگیر میشود. مادر از دست طفل و پدر از دست پسر، کودک از دست والدین، و خواهر از دست برادر. برادر هم گاهی از دست برادر خسته و دلگیر میشود. اما نسبت عباس با حسین تنها نسبت برادری نبود. آنچنانی که مصائب این نسبت، او را دلزده و آزرده کند. رابطه عباس و حسین، رابطه عبد و مولا، امام و مأموم، مجتهد و مقلد بود؛ و هر چه جز این اگر بود، شاید عباس نامه فدایت شوم یزید را روی دیده میگذاشت و امان نامه شمر را میپذیرفت. اما عباس برای آنکه از محفل عاشقان حسینی دور نشود، حاضر شد از هر دو دست خود بگذرد اما از اصول خود عدول نکند.
عباس خوب میدانست از حسین اگر دست بردارد، دستانش دیگر به کارش نمیآمدند. اما شمر چه نابخردانه دست دوستی دراز کرده بود، و چه سادهانگارانه اماننامه برای عباس آورده بود. اماننامه که هیچ، چنین سرداری را عمود هم بر فرقش فرو میآوردی، دست از دامان حسین بر نمیداشت. و یزیدیان انگار نمیدانستند امان عباس، دامن امن و امان دل حسین است و نمیدانستند امنیت عباسی، سکینه نگاه حسینی بود، نه آرامش قبل از طوفان جبهه مقابل!
آخر امان به چه قیمتی؟ به قیمت رفتن و ندیدن غارت خیمهها و اسارت اهل حرم؟ به قیمت تنهایی و بی یاری مولا؟ هیهات! غیرت عباس اجازه نمیداد، خیمهها را سوزان و در حال غارت ببیند و در سایه سار نخلهای کوفی آسوده خاطر بنشیند. اصلا بی حسین زندگی چه ارزشی داشت برای عباس؟ وقتی صدای العطش از حرم حسین برخواسته بود، وعده تعلیق تحریم آب آن هم بصورت مشروط به چه کار عباس میآمد؟ وقتی در آن تحریم ظالمانه، گلها یک به یک در حال پژمردن در خیمهها بودند، وعده آسایش باغها و کاخهای کوفی التیامبخش کدامین غم دل عباس میشد؟
آرمان عباس نمیگذاشت که به سلام گرگ اعتنا کند، چه رسد به اینکه از آرمان و اعتقاد و اصول خود دست بردارد؟ آنوقت میآمد مینشست بر سر اختلافات با یزید، با نماینده پلید او - شمربن ذیالجوشن - مذاکره میکرد؟ آن هم در میدانی که برای کشتن حسین، تمام شمشیرها تیز و تمام سرنیزهها آماده و تیر تمام کمانها درکمین خیمه ها بودند؟
حکایت مضحک چماق و هویج مستکبرین، ترفند امروزی نیست. رسم یزیدیان همه اعصار همیشه همین است. آنها اول تحریم و محاصره میکنند، وانگهی دم از مذاکره و توافق و اماننامه میزنند. اما مگر میشود شمشیر آخته را بالای سر طرف مقابل نگه داشت و اماننامه پرمکر و مشروط کوفی را روی میز گذاشت و از مذاکره دم زد؟ کوفیان با این حیله یزیدی چه کسی را میخواستند فریب دهند، خود را یا علمدار حسین را؟ عباس اگر میخواست امان نامه را بپذیرد، چرا از مدینه تا کربلا امام زمانش را همراهی کرد و پاسداری و علمداری از خیمههای سپاه حسین را برگزید؟
براستی دشمن چه خیالی در سر میپروراند؟ امروز ما نسل آخرالزمانی عاشورا اگر قرار باشد اماننامه یزید زمان را بپذیریم و با دست کشیدن از آرمانهای اصیل مان، در امان باشیم، اصلا چرا انقلاب کردیم؟ چرا در جنگ برای دفاع از آن آرمانها مقاومت کردیم؟ و چرا برای ایستادن پای اصول خود، هزینه سنگینی به وزن تحریم و به مساحت محاصره دادیم؟ گیرم که آب را یزیدیان بستند، آبروی مقاومت که باقیست!
تو اما مبادا به این همه سیاهیلشگر دل خوش کنی! شمار سلیمان بن صُردها و حر بن یزید بجلیها اگرچه در این حوالی کم نیست، ولی زمان اما عباس میخواهد امروز. مرامت عباسی که باشد، اماننامه هم اگر برایت آوردند، تمام دنیا و مافیها را هم بپایت بریزند، حاضر نمیشوی یک تار موی ولی را با عالمی عوض کنی! گیرم که آب را بستند، دستان عباس که هنوز در بدن هست. دانش آموختگان مکتب عباس تا دست در بدن دارند، تحریم هم آنان را از پا نمینشاند. (سید محمد رضی زاده)
* اشعار شب نهم محرم
یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا میومد
با یه مشک خالی از دور تک و تنها میومد
موج میزد سینهی دریا تا که زلفاشو میدید
ابرواش چقدر به اون چشمای زیبا میومد
با تعجب میدیدند نخلا به جای آسمون
ماه این مرتبه داشت از دل صحرا میومد
میدونستم آخرش کوفیا چشمت میکنند
علمت بس که به اون قامت رعنا میومد
گمونم دستای تو عرشو بنا کرده رو آب
رو همون آبی که با دست تو بالا میومد
چشمای اهل حرم بسته به دستای تو بود
کاروانی به امید تو به اینجا میومد
روی خاک وقتی میافتادی چی گفتی زیرلب
که از اون دورا صدا نالهی زهرا میومد
تا برادر رو صدا کردی کمی دیر رسید
آخه با دستی به پشت و کمری تا میومد
میشه دختر، پدرش بیاد ولی جا بخوره
سکینه اینجوری شد بابا که تنها میومد
قاسم صرافان
آب از خجـالت لـب خشک تـو آب شد
دریا ز اشک سرخ تو رویش خضاب شد
وقتـی کـه آب را بــه روی آب ریختـی
در آتـش دلـت دل دریــا کبــاب شـد
آب فــرات آبــرو از دســت داده بــود
وقتی چکیـد اشـک تو در آن گلاب شد
هر موج، پیش چشم تـو چون کوه آتشی
هـر جرعه یک تلظّـیِ طفـل ربـاب شد
در پیش تیرهـا چو کمان قامتت خمید
از بسکـه پیکرت سپـر مشـک آب شد
وقتـی بـرای غـربت تو مشک گریه کرد
مـاننــد دود در نظــرت آفتــاب شــد
آخـر نـه منـع آب ز مهمـان بــود گناه
چون شد که این گناه به کوفی ثواب شد؟
«میثم»! بریز خون دل از دیده بیحساب
زیرا بـه اهـلبیت، ستـم بیحسـاب شد
غلامرضا سازگار
کلید قفل مشکل هاست، عباس
به مردی شهرهٔ دنیاست، عباس
مروت، ریزه خوار خوان لطفش
فتوت، صورت و معناست، عباس
حسین بن علی را عبد صالح
ولی بر ماسوا مولاست، عباس
به دشت کربلا، آرامش دل
برای زینب کبراست، عباس
بود بدر منیر هاشمیون
که زیباتر، ز هر زیباست، عباس
بزن بر دامنش دست توسل
که در جود و سخا آقاست، عباس
اگر چه زادهیام البنین است
ولیکن مادرش زهراست عباس
مرحوم ژولیده
نوشتهاند سنانها به تو امان ندهند
نوشتهاند که ره را به تو نشان ندهند
نوشتهاند به یک دیده بنگری همه را
نوشتهاند دو روزن به آسمان ندهند
نوشتهاند خودت جذبه باش و حکم بران
نوشتهاند به این تیرها کمان ندهند
اگر تمامی این رودها تنور شوند
نوشتهاند تو را مثل آب نان ندهند
چه مختصر شدهای ای رشید سایه فروش
نگفتهای که به ما هیچ سایهبان ندهند
ز بس شکفته شدی لحظهای گمان بردم
قرار شد که سرت را به نیزهبان ندهند
لبم نمیرسد این تیرها مزاحم ماست
چرا که فاصلهها بوسه را توان ندهند
نوشتهاند که بر نی عمامه دار شوی
تو عالمی و به عالم جز این نشان ندهند
عمو به دیدهٔ طفلان همیشه سنگین است
خدا کند که سرت را به این و آن ندهند
خبر چو کاسهٔ لرزان لب به لب چرخید
خدا کند خبرت را دوان دوان ندهند
نوشتهاند که در یک ضریح جا نشویم
به یک مدار دو سیاره را عنان ندهند
گران فروشترین مردمان دنیایند
که ساقیام بگرفتند و آبمان ندهند
محمد سهرابی
وقتی برای نام تو تصویر میکشم
باور نمیکنم که فقط شیر میکشم
تو شیر بیشهای و برای جواب خلق
عباس را به صفحهٔ تفسیر میکشم
دائم نگاه مهر تو با دوستان بوَد
چون دشمن است دست تو شمشیر میکشم
تنها به لطف چشم تو باید اگر شبی
یک یا حسین از ته دل سیر میکشم
از خاطرات کودکیام عکس یک علم
با حلقههای کوچک زنجیر میکشم
سر تا سر وجود من اشک است، آفتاب
پای تو هرچه مانده به تبخیر میکشم
وقتی زبان اشک تو را درک میکنم
مشک و لبان تشنه و یک تیر میکشم
آن صحنهای که از روی زین واژگون شدی
مثل غروب واقعه دلگیر میکشم
محسن عرب خالقی
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت
لبی به وسعت مهریههای زهرا داشت
کنار علقمه در سجدهگاه چشمانش
نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت
اگر چه قطرۀ آبی میان مشک نبود
ولی کرانۀ چشمش هزار دریا داشت
هدر نرفت ز پرتاب چلهها، تیری
همین که در وسط گیر و دار گیر افتاد
عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت
امیر علقمه، از بس که قدّ و بالا داشت
درست وقت نزولش؛ همه نگاه شدند
رشید بود، زمین خوردنش تماشا داشت
حسین بود و علی اصغر شهید شده
کنار علقمه اما هنوز سقا، داشت...
علی اکبر لطیفیان
چشمان خیس علقمه امواج رود بود
آن روز رود، شاهد کشف و شهود بود
آن روز سرخ، علقمه محراب کوفه شد
در دست ابن ملجم میدان، عمود بود
از شوق سجده صالح دین از فراز اسب
بر خاک سبز کرب و بلا در سجود بود
شکر خدا که راه تماشا گرفت خون
آخر هنوز صورت مادر کبود بود
این قصّه آب می خورد از چشم شور ماه
نسبت به ماه طایفه از بس حسود بود
سیّدحمیدرضا برقعی
جواب رد دادی خاندان مادریَت را
كه آشكار كنی غیرت برادریَت را
عمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟
فرات منتظر است اقتدار حیدریَت را
كسی ندید كه یك لحظه هم بروز ندادی
در آن شكوه عقابی دل كبوتریَت را
اگرچه كینه ی آن قوم، خون پاك تو را ریخت
زبان گشود عرب قصّه ی دلاوریَت را
چنان حسین ز پاكان هاشمی است نژادت
اگر قبول نكردی دمی برابریَت را
تو ماه، ماهِ بنیهاشمی كه دختر خورشید
همان نخست پذیرفته بود مادریَت را
مهدی فرج
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست
زلال علقمه، در حسرت تو میسوزد
کنار آبی و لبهای تفته ات، تر نیست
به زیر سایه ی دست تو مینشست، حسین
چه سایه ای و چه دستی! شگفتآور نیست؟
حدیث غیرتت آری شگفتآور بود
که گفته است که دست تو، آبآور نیست؟
شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علی اکبر نیست
حسین مانده و قنداقه ی علی اصغر
حسین مانده و شش ماهه ای که دیگر نیست
نمانده است به دست حسین از گلها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست
هزار سال از آن ظهر داغ میگذرد
هنوز روضهی جانبازیَت، مکرّر نیست
قسم به مادرت امّ البنین! امامی تو
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
مرتضی امیری اسفندقه
محرّم آمده از شهر غم علم در دست
برای سینه زدن ، تکیه شد سراسر دست
محرّم آمد و خمخانه ی ازل وا شد
وضو ز باده گرفتم ، زدم به ساغر دست
حسین آمده با ذوالفقار گریانش
که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دست
حسین آمده تا شرح شقشقیّه کند
حسین آمده با خطبه ی پدر در دست
(چو دست برد به تیغ ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر ، دست؟)
چو ذوالفقار علی چرخ می زند ، بی تاب
چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست؟
ز خیمه گاه می آید چو گردباد عطش
حسین را بنگر پاره ی جگر در دست!
چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا!
چه حال بود به ما داد روز محشر دست!
بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد
به خواب گر دهدم دیدن پیمبر ، دست
نشسته ام به تماشای زیر و رو شدنم
به لحظه ای که برد شمر ، سوی خنجر ، دست
به خویش می نگرم با دو چشم خون آلود
نگاه کردم و در نهر شد شناور ، دست
به رود علقمه بنگر که می زند بر سر
به دستگیریِمان موج شد سراسر دست!
نمی توانم بر روی عشق، بندم چشم
نمی توانم بردارم از برادر، دست
***
تو هر دو چشم من ! از هر دو چشم، چشم بپوش
ز هر دو دست ، برادر! بشوی دیگر، دست
به پای دست تو سر می دهند، سرداران
به احترام تو با چشم شد برابر، دست!
به یاد دست تو ای روشنای چشم حسین!
چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست
تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت
نمی رسید وگرنه به آن صنوبر، دست
قنوت، پر زدن دستهای مشتاق است
به احترام ابوالفضل می کشد، پر، دست!
مگر تو دست بگیری که دستگیر تویی
به آستان شفاعت نمی رسد هر دست!
اگر چه پیش قدت شد قصیده ام کوتاه
به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست
حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت
مگر به روز قیامت رود به منبر ، دست!
علیرضا قزوه
شعله آتشی ست _در دل آب
ساقی مهوشی ست _مست و خراب
بی قراری ست ، عشق تا به جنون
تکسواری ست آب تا به رکاب
آب از پرتوَش به خود پیچید
دیگر این آینه ندارد تاب
آن چنان بود کآسمان می گفت:
روز ، مهمان آب شد مهتاب
مگر آنجا چه دیده کاین سان عشق
عکس او را گرفته در دل قاب
می رود دست آب و دامانش
که میافکن مرا به کام عذاب
حسرت بوسه اش به قلب فرات
دل آب از برای اوست کباب
یک دلاور به موج یک لشکر
یک کبوتر ،هزار دسته غُراب
سینه ی نخل ها سپر ، اما
تیر ها بیشتر ز حدّ حساب
گر بپرسند : از چه رو تشنه؟
شد برون از فرات بهر جواب
دست های قلم شده با خون
پای آن نخل ها نوشته کتاب
اشک ، چون سیل بر رخش جاری
کربلا محو گشته در سیلاب
مشک ، آرام همچنان طفلی
که در آغوش مام رفته به خواب
چشم هایش سحاب ، امّا نه
کی چکد خون ز چشم هایسحاب ؟
تیرها را به جان خرید اما
چون یکی سوی مشک شد پرتاب
مشک چون طفل دست پایی زد
قصّه یآب ختم شد به سراب
روی آغوش ساقی طفلان
گوییا تیر خورده طفل رباب
تیر ها پر شدند ، پرها بال
رفت تا اوج عشق همچو عقاب
کم کم از صدر زین زمین افتاد
ای برادر ، برادرت دریاب
اوّلین بار شد چنین می گفت
آخرین سجده بود در محراب
در شگفتند قدسیان گویا
بوتراب اوفتاده روی تراب
علقمه یا که مسجد کوفه؟
حیدر است این به خون نموده خضاب
مادرش نیست ، چه کسی او را
پسرم می کند دوباره خطاب؟
کم کم احساس می کند عباس
عطر خوشبوترین شکوفه ییاس
سعید حدّادیان
کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
تاکوش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف
کیست این راز پریشانی من در موهاش
تکیهگاه سر شوریده من بازوهاش
کیست این عطر غزل میوزد از پیرهنش
ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش
این که میخندد و میخواند و میرقصد و مست
میرود بوی خوش پیرهنش دست به دست
نازپرداز همه نازفروشان زمین
ساقی، اما ز همه تشنهلبان تشنه ترین
نشئهافزای دل و جان خماران مستیش
دستگیر همه ی خستهدلان بیدستیش
کیست این سروقدِ تشنهلبِ مشک به دوش؟
اینکه بیاوست چراغ شب مستان خاموش؟
اینکه آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است؟
کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟
گره واکردن از آن زلف سیه لازم نیست
حتم دارم که به جز ماه بنیهاشم نیست
سعید بیابانکی
مداحی شب تاسوعا(حاج محمود کریمی)
عمو عباس(سیدمجید بنیفاطمه)
زمینه شب تاسوعا(حاج محمدرضا طاهری)
دودمه ای اهل حرم میر و علمدار(سیدمجید بنیفاطمه)
روضهخوانی شب تاسوعا(حاج محمود کریمی)
روضه حضرت ابالفضل(ع)شب تاسوعا(سیدحسین مومنی)