
حلقه وصل: چهارمین شب ماه محرم در هیأتهای مذهبی به عزاداری برای شهادت حضرت حر(ع) و همچنین شهادت طفلان حضرت زینب(س) پرداخته میشود.
حر بن یزید ریاحی با هزار نفر، اولین کسی بود که راه را بر امام حسین علیهالسلام بست و اجازه نداد به سمتی حرکت کند. آنگاه که بر امام به دستور ابن زیاد سخت گرفت امام به او فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند!» حر سر به زیر افکند و عرض کرد: «اگر غیر از شما در عرب کسی نام مادرم را میبرد پاسخ میدادم، اما چه کنم که مادر شما فاطمه علیهاسلام است.»
روز عاشورا وقتی امام حسین علیهالسلام فریاد بر آورد: «أما من مغیث یغیثنا لوجه الله؟ أما من ذاب یذب عن حرم رسول الله.» آیا فریادرسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا کسی نیست که از حریم پیامبر(ص) و خاندانش دفاع کند؟ حر سخت بر خود لرزید و به عمر بن سعد گفت: «آیا به راستی با حسین علیهالسلام خواهی جنگید؟» پاسخ داد: «ای والله قتالا ایسره ان تطیر الرؤس و تطیح الایدی.» آری، به خدای سوگند با او خواهم جنگید؛ پیکاری که آسان ترینش، جدا شدن سرها و دستهاست.
حر بازگشت. در حالی که میلرزید، شخصی به او گفت: «اگر از من میپرسیدند شجاعترین مردم کوفه کیست، شما را نشان میدادم. اینک این چه وضعی است که داری؟»
حر گفت: «انی و الله اخیر نفسی بین الجنة و النار، فوالله لا أختار علی الجنة شیئا و لو قطعت و أحرقت.» خود را میان بهشت و دوزخ مینگرم و به خدا قسم که چیزی را به جای بهشت برنخواهم گزید؛ گرچه قطعه قطعه شده و سوزانده شوم.
آنگاه در حالی که دستهای خود را روی سر نهاده بود، میگفت: «خدایا! من به بارگاه تو روی توبه آوردهام. توبهام را بپذیر؛ چرا که من در دل دوستان تو و فرزندان پیامبرت هراس افکندم.»
هنگامی که به امام نزدیک شد، آن حضرت فرمود: «که هستی؟» پاسخ داد: «جعلت فداک انا صاحبک الذی حبسک عن الرجوع و جعجع بک، والله ما ظننت ان القوم یبلغون بک ما أری، و أنا تائب الی الله فهل تری لی من توبة؟» حسین جان! فدایت شوم! من همان کسی هستم که شما را از بازگشت به سوی مکه و مدینه باز داشت. همان کسی هستم که راه را بر شما بستم؛ اما هرگز گمان نمیکردم که این ستمکاران با شما این گونه رفتار کنند و اینک پشیمانم. به بارگاه خدا توبه کردهام. آیا توبهام پذیرفته است؟»
امام فرمود: «آری، خدا توبهات را میپذیرد و تو را مورد بخشایش قرار میدهد. پیاده شو که میهمانی و مورد احترام. پیاده شو و کمی آرام گیر. «نعم یتوب الله علیک.»
حر گفت: «حسین جان! من سواره کارآمدتر هستم و سرانجام کار فرود خواهم آمد.» آنگاه افزود: «بدان دلیل که من نخستین کسی بودم که راه را بر شما بستم و خاطر شما را آزردم، اینک اجازه دهید نخستین کسی باشم که جان را در راه آرمانهای شما فدا کنم و در برابر دیدگانتان به خون آغشته گردم؛ تا در روز رستاخیز، این شایستگی را بیابم که با جدت پیامبر خدا روبرو شوم و و مورد لطف و عنایت آن حضرت قرار گیرم.»
سپس گفت: «یابن رسول الله! زمانی که از کوفه خارج شدم، صدایی شنیدم که میگفت: بهشت بر تو بشارت باد! گفتم: وای بر حر و بشارت بهشت؛ در حالی که به جنگ پسر رسول خدا میرود.»
امام فرمود: «تو به خیر رسیدی و پاداش تو محفوظ است.»
امام حسین علیهالسلام در برابر اصرار او به وی اجازه فداکاری داد و عازم میدان شد و جمع کثیری را به درک واصل کرد تا با پیکری آغشته به خون سر بر بستر شهادت نهاد.
هنگامی که پیکر به خونخفته او را نزد پیشوای آزادگان آوردند، آن حضرت با دست نازنین خود خاکها و خونها را از چهره او کنار زد و فرمود: «راستی که آزادمرد دنیا و آخرت هستی؛ درست همانسان که مادرت تو را «حر» نام نهاد.»
در اینفوگرافی زیر به ماجرای توبه حر اشاره شده است:
ماجرای توبه حر ابن یزید ریاحی
در اینفوگرافی زیر به هفت مورد از زمینههای صعود و سقوط و عوامل پیوستن و جاماندن از کاروان سید الشهدا علیه السلام با مراجعه به منابع اصلی تاریخ، حدیث و رجال اشاره شده است:
* تمرین ولایتمداری یا پیشکش خواهرانه؟
تو خود نیک میدانی دست کشیدن از جگرگوشههایی که به جان آدمی بسته اند، برای یک مادر کار ساده ای نیست! وقتی تمام پسران قبیله پیش پایت پرپر شده باشند، هیچ چیز مگر سرکشیدن معجون عشق و اطاعت و ولایتمداری، نمی تواند تو را مجاب کند که حاضر شوی دلخوشی های زندگانی ات را فدا کنی.
زینب کبری «سلام الله علیها» اگر دردانه های کم سال خود را به میدان مبارزه فرستاد، صرف یک دلسوزی خواهرانه برای غربت برادرش نبود! قربان کردن طفلان خود به پای حسین، تمرین ولایتمداری زینب بود، نه لطف و پیشکش خواهرانه! و زینب این مادرشهید صبور عاشورایی، آنقدر در پشت پرچین خیمه تغافل ماند و به پیشواز شهیدان پرپر شده مانده روی دست برادر نرفت تا از فرط خجالت، شرمنده روی امامش نشود! او که خود مأمور به صبر بود و حالا که نمیتوانست در دفاع از برادر خود به تنهایی راهی میدان جنگ شود، شاید با این هدیه ها که مقبول افتاده بودند تصویر لبخندی - هرچند کمرنگ - در دلش نقش بسته بود. چرا که در پیشگاه امام خود روسپید شده بود و فردایی دیگر وقتی به مدینه بازگشت، پاسخ شوی خود «عبدالله بن جعفر» را با سربلندی میداد.
اما زمین بارها به دور خود چرخید و زمان پیش چشم زمین گذشت و سرنوشت زمانه ما دوباره با جنگ پیوند خورد و در این مسیر صعب، مادران شهدا در راه اطاعت از ولی هر آنچه که داشتند را فدا کرد. آنها با اشتیاقی وصف ناشدنی هر چه داشتند را در طبق اخلاص نهادند و در راه آرمان خود جگرگوشه های خود را هدیه راه ولایت کردند. شیرزنانی که چون زینب، نه تنها مادر شهید، بلکه گاهی همزمان نسبت همسر و فرزند و خواهر شهید را هم بر دوش خود می کشیدند. آنها همه هستی خود را فدا کردند، تا غربت ولی شان را نبینند، تا اشک را در چشم رهبر خود نبینند. و برخی هاشان در عین گمنامی، آنقدر در خانه هاشان ماندند و حتی گاهی به دیدار رهبرشان - که مشتاق زیارتش بودند – نرفتند، تا شرمندگی امام خود را نبینند.
پنجشنبه ها حوالی غروب گذرت اگر به گلزار شهدای شهر بیفتد، چشم آدمی به قامت های خمی می افتد که حاضر شده بودند از این هجر عزیزان، در عین بی کسی، الف قامتشان دال شود، اما شاهد تنهایی و محاصره ولی خود در میانه گودال نبرد با دشمن نباشند. پنجشنبه ها گلزار شهدای هر گوشه از این کشور، میهمان زینب های عصر ماست، آنها که جگرگوشه های خود را با محبت حسین، تربیت کردند؛ آن سان که غربت امام خود را در برابر یزیدیان زمان نتوانستند تحمل کنند. مادرانی و میوه دلشان را بی رودربایستی تقدیم ولی زمان خود کردند، تا امام خود را پیش دشمن خونخوار، مستأصل نبینند.
این انقلاب حسینی بیمه نفس های خسته و مجاهدت های شاگردان عهد بسته با زینب کبری است. آن ها واژه های کوتاه اما پر آه صبر را عاشقانه هجی کردند. مادران صبوری که با دیدگان جمالبین خود همچون زینب در طی این مسیر سخت مصائب، هیچ چیز جز زیبایی ندیدند!
* اشعار شب چهارم محرم
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم
آئینهام کن تا که حیران تو باشم
آزادهام امّا گرفتار تو هستم
خارم که خواهم در گلستان تو باشم
من سر به زیر و سرشکسته آمدم باز
تا سربلند لطف و احسان تو باشم
دیشب حواسم را که جمع خویش کردم
دیدم فقط باید پریشان تو باشم
ایمان چشمانت مرا بیدار کرده
باید چه گویم؛ تا مسلمان تو باشم؟
بر گیسوانم گرد پیری هست امّا
من آمدم طفل دبستان تو باشم
دیروز کمتر از پشیزی بودم؛ امروز
باارزشم؛ چون جنس دکان تو باشم
دیروز تحت امر شیطان بودم؛ امروز
از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم
دیروز یک گرگِ بیابانگرد و بی عار
امروز می خواهم که اصلان تو باشم
هر چه شما فرمایی؛ امّا دوست دارم
تا در مِنای عشق، قربان تو باشم
شادم نمودی که قبولم کردی آقا
من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم
خواهم که خاک پایتان باشم نه اینکه
چون خار در چشمان طفلان تو باشم
آقا اگر راضی نگردد زینب از من
دیگر چگونه بر سر خوانِ تو باشم؟
محسن عرب خالقی
ای حر تو از این پیشتر بودی حسینی
حتی تو در صُلب پدر بودی حسینی
دیشب دعا کردم کـه پیش ما بیایی
آخر تو نه حرّ یزیدی؛ حرّ مایی
پیش از ولادت، ما دل ات را بُرده بودیم
بر تو بشارت از بهشت آورده بودیم
در کوثر رحمت شناور گشتی ای حر
زهرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر
ما بر گنهکاران درِ رحمت گشودیم
روزی که تو با ما نبودی، با تو بودیم
با دست عفو خود به پای ات گُل فشاندیم
تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم
با ما شدی دیگر ز خود، خود را رها کن
خون گلویت را نثار خاک ما کن
هرچند بد کردی، خریدارت منم من
در این جهان و آن جهان یارت منم من
تو خار، نه! تو شاخه یاس من استی
تو حرّ عاصی نه! تو عباس من استی
تو جان نثار عترت پیغمبر استی
در چشم من دیگر علی اکبر استی
امروز، دیگر ما تو هستیم و تو مایی
تنها نه در مایی؛ در آغوش خدایی
گفتم برو! مادر بگرید در عزایت
مادر نه! من میگریم امروز از برایت
وصف تو را باید کنار پیکرت گفت
آری تو حرّی همچنان که مادرت گفت
غلامرضا سازگار
یوسف زهرا! ز شما پُر شدم
تا که اسیر تو شدم؛ حُر شدم
حرّ پشیمانِ تو ام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
یک نگه افکن؛ همه هستم بگیر
ای پسر فاطمه دستم بگیر
روز نخستین به تو دل باختم
در دل من بودی و نشناختم
دست نیاز من و دامان تو
کوه گناه من و غفران تو
ناله ی العفو بُوَد بر لبم
تا صف محشر خجل از زینبم
حرّ ریاحی به درت آمده
فطرس بی بال و پرت آمده
با نگه خویش کمالم بده
وز کَرَم خود پر و بالم بده
مقتل خون، اوج کمال من است
تیر محبت پر و بال من است
بال بده؛ فطرس دیگر شَوَم
طوطی گهواره اصغر شوم
غلامرضا سازگار
من خطاکارم؛ جفا کردم به تو؛ اما ببخش
گرچه بد کردم؛ پشیمانم؛ مرا حالا ببخش
راه بستم بر تو و ترسید از من دخترت
علتِ دلشوره ی زینب شدم؛ من را ببخش
دل اگر سوزاندم از اهلِ حرم، در آتشم
یا مرا در آتش این غم بسوزان یا ببخش
احترامِ مادرت را داشتم؛ دیدی حسین
این پشیمان را برای خاطرِ زهرا ببخش
راه را بستم که حالا آب را هم بسته اند
خیمه گاهت تشنه ماند و رفت اگر سقّا، ببخش
ساعتی دیگر به مقتل می روی؛ شرمنده ام
می روی منزل به منزل بر سرِ نی ها؛ ببخش
از تو دوری کردم و دور از خدا ماندم؛ ببین
هارِبٌ مِنکُم ولی برگشتم ای مولا ببخش
تا مرا در خون نبینی راضی از خود نیستم
حُر پشیمان آمده؛ ای بهترین آقا ببخش
محسن ناصحی
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی
بگو چرا نشوم آب که دست یخ زدهام را
دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی
چنان تبسم گرمی نشانده ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی
رسید زخم سَرَم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
قاسم صرافان
قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد
قلبت آماده ی یک چند تلنگر باشد
همه دیدیم کسی سمت حرم می آید
تا مگر در دل دریای جنون، در باشد
«پیرهن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست»
باید این بغض پریشان زمان، حر باشد
بعد از آن توبه از شرم پریشان، باید
کاخها در نظرت پاره ای آجر باشد
شام دشنام شود؛ باک نداری ای مرد
سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد
شادمان باش؛ حسین از تو رضایت دارد
حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد
آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایت ای حرّ
بیتی آنگونه نداریم که در خور باشد
سیدحسن مبارز
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد
سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به آئینه، رو سپیدت کرد
چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟
به دست و پای تو بار چه قفلها که نبود
حسین آمد و سرشار از امیدت کرد
جنون، تو را به مُرادت رساند ناگهان
عجب تشرّف سبزی! جنون مریدت کرد
نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت
قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد
نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
مرتضی امیریاسفندقه
گفت سیر نار و دوزخ می کنم
عارفانه طی برزخ می کنم
یک طرف پیغمبر و یک سو یزید
اُدخُلوها جفت با هَل مِن مَزید
پس دو دست خود ز غم بر سر گرفت
فطرتش هم تیر و قرآن بر گرفت
گفت ای دادارِ غَفّارُ الذُّنوب
کاشفُ الاَسرار و ستّارُ العیوب
گر دل خاصانِ تو بشکسته ام
باز دل بر عفو عام ات بسته ام
وانگه آمد تا به نزدیک خیام
گفت حرّ، مرشد دین را سلام
توبه کردم؛ لیک توّابم تویی
عفو خواهم؛ لیک وهّابم تویی
مهر تو فرعون را موسی کند
جذبه ات، دجّال را عیسی کند
گر بخوانی خیمه بر گردون زَنَم
ور برانی غوطه ها در خون زنم
شاه گفت اهلًا و سهلًا؛ مرحبا
ای دو کونت بنده ی بند قبا
گر تو ببریدی ره ظاهر ز ما
ما ره باطن نبردیم از شما
بحر کِی در انتقام از قطره شد
مِهر کی در انکسار از ذرّه شد
گر ز تو نسبت به ما سر زد خطا
آن خطا اینجا بدل شد بر عطا
حر چو الطاف شه اندر خویش دید
عشق وا پس مانده را در پیش دید
گفت چون اوّل من آزردم تو را
اذن ده تا گَردم ات اوّل فدا
بود او را نیمه جانی کز امام
دید بر بالین خود جانی تمام
زیر لب خندان سوی جنّات رفت
از صفت بگسسته سوی ذات رفت
سیدحسن حسینی
اگر بر آستان خوانی مرا؛ خاک دَرَت گردم
و گر از در برانی؛ خاک پای لشکرت کردم
به درگاهت غبارآسا نشستم؛ بر نمی خیزم
و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِرد سرت گردم
علی شیر خدا، باب تو، شیر خود به قاتل داد
تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم
دل و جانم ز تاب شرم همچون شمع می سوزد
بده پروانه تا پروانه وش؛ خاکسترت گردم
ببین از کرده ی خود سر به زیرم؛ سربلندم کن
مرا رخصت بده تا پیشمرگِ اکبرت گردم
اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن
سرم گیرم به دست و باز بر گِرد سرت گردم
به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی
که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم
علی انسانی
شکفته بر این نهر دو یاس کوچک
دو چشم فروزان، دو الماس کوچک
دو گنبد به اندازه ی بی پناهی
شده کربلایی به مقیاس کوچک
غریبانه آغوش وا می کند اشک
به روی لهیب یک احساس کوچک
چه آرام و سنگین قدم می گذارند
چو پاهای مجروح از آماس کوچک
کنار فرات، آه، می بینی ای دل
به خون خفته جسم دو عباس کوچک
پروانه نجاتی
حسین شفا میده... (شیخ حسین انصاریان)
روضه شب چهارم(محمود کریمی)
به فدای تو دو تا دست گلام(سیدمجید بنیفاطمه)
شعرخوانی درباره حضرت حر(ع)(مصطفی صابرخراسانی)
روضه شب چهارم(حاج منصور ارضی)
مداحی شب چهارم محرم(مجتبی رمضانی)