سرویس معرفی: پانزده شهریور، تولد کبری موسوی قهفرخی است. بانوی شاعری که ادبیات معاصر برای حضور ایشان در جمع بانوان شاعر، بارها و بارها به خود میبالد. به این مناسبت، گفتگوی شهرستان ادب را با خالق مجموعهشعرهای «ترانهماهیها»، «غروب پابهماه» و «میشکر» در زیر میخوانید:
قبل از هر چیز از «کبری موسویقهفرخی» بگویید.
آنطور که مادرم تعریف میکند، حولوحوش مهرماه به دنیا آمدم و طبق شناسنامه، متولد 15 شهریور 59 در فرخشهر هستم که نامخانوادگیام از آن گرفته شده. بیستوسه سال بعد از این تاریخ هم دخترم، سایگُل، به دنیا آمد. من، دخترِ پدری فرهنگی و مادری خانهدار هستم که اولین زمزمههای شاعریام را از مادرم در ذهن دارم. مادرم خیلی با شعر اُخت بود. بیشترِ زمانی که پای دار قالی مینشست، شعر میخواند و مادربزرگم هم به شعر، علاقهی زیادی داشت و شعرهای بسیاری از بر بود. با اینکه فرد شاعر خاصی هم در فامیل نداشتیم، اما علایقی به این شکل نسبت به شعر در وجود مادر و مادربزرگم احساس میشد.
تا پایان دبیرستان در فرخشهر بودم و برای پیشدانشگاهی به شهرکرد رفتم و توانستم در کنکور سراسری سال 77 رتبهی 43 را کسب کنم. با این رتبه در رشتهی علوم سیاسی دانشگاه تهران قبول شدم که اولویت و مورد علاقهام نبود و فکر میکردم با این رتبه میتوانم حقوق بخوانم. با این حال در تمام مدتی که دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه تهران بودم، بیشتر اوقاتم در دانشکده ادبیات میگذشت و در کلاسهای دکتر قیصر امینپور و انجمنهای ادبی دانشگاه شرکت میکردم.
فعالیتهای ادبیتان را کی، از کجا و چهطور آغاز کردید؟
اولین زمزمههای شعرم از چهارم دبستان شروع شد. آن روزها فکر نمیکردم که شعر میگویم. چند سال بعد وقتی داشتم دفتر و کتابهای دبستانم که مادرم برایم نگه داشته بود زیر و رو میکردم، متوجه شدم که از همان روزهای دبستان تکبیتهای کوتاهی بالای دفتر فارسیام نوشته بودم. مثل تکبیتی که مناسب با شور و حال دهۀ فجر بالای دفتر فارسی کلاس چهارمم بود: «دیروز رفت شاه/ آمد به ایران ماه». این اولین بیت منسجمیبود که نوشتم. بعد از آن در سالهای دورهی راهنمایی معمولاً برای همکلاسیها و دوستانم شعر مینوشتم و شعرهایم را برایشان میخواندم. اما انجمنی نمیشناختم تا به آنجا بروم و شعرهایم نقد شود. تا اینکه یک روز، یکی از همکلاسیهایم از انجمن «آصف قهفرخی» که در فرخشهر برگزار میشد گفت و من تابستان همان سالی که به دوم دبیرستان میرفتم، برای اولین بار وارد این انجمن شدم.
انجمن «آصف قهفرخی» چقدر در رشد شعری شما مؤثر بود؟
انجمن «آصف»، انجمن خیلیخوب و تأثیرگذاری بود و در آنجا نقدهای خوبی میشد. من هنوز که فکر میکنم بعد از گذشت حدود بیستسال از آن روزها، نقدهایی که در آنجا برای شعرها گفته میشد، خیلی واقعگرا و خوب بود، تا حدی که شاعران سرکوب نمیشدند و منتقدها هم کسی را بیهوده تشویق نمیکردند. آقای «غضنفر برزگرقهفرخی» که شاعر و مؤسس انجمن آصف بودند با توجه به فضای بستهی آن روزها و محدودیت دخترها برای حضور در این انجمنها، برخوردی پدرانه داشتند؛ حتی خودشان یکییکی دنبال بچهها میرفتند و بعد هم آنها را تحویل خانوادهشان میدادند و فضایی مطمئن برای حضور آنها مهیا کرده بودند.
گاهی هم ما را به استانهای مجاور میبردند تا انجمنهای شعر جاهای مختلف را ببینیم. و تمام این کارها باعث شد که انجمن ما شاعران خوبی تربیت کند. همسرم، سید مهرداد افضلی، آقای احمدرضا الیاسی و اساتیدی مثل دکتر رضاپوریان، دکتر ربیعی و آقای خرسندی از افرادی بودند که در این انجمن حضور داشتند. طوری شده بود که انجمن آصف تبدیل به پاتوق چهارشنبههای همه شاعران استان شد و خیلی از شاعرها که این روزها نامشان مطرح است، مثل همسرم، سید مهرداد افضلی (شاعر کتاب یک برکه بغض، انتشارات سوره مهر، سال 91) و آقایان عادل سالم و وحید برزگر از راه دور و نزدیک در این انجمن حاضر میشدند.
علاوه بر این فضایی بر انجمن حاکم بود که هر شاعری در هر سطحی که قرار داشت، امکان نقد و نظر روی شعرهای دیگران را داشت که اگر نظر اشتباه بود، توسط اساتید تصحیح میشد؛ جوری که به همه یاد میدادند چگونه نظر بدهند. انجمن آصف، طوری نبود که فقط نقد شعر داشته باشد، در آنجا جلسات شاهنامهخوانی و مباحث ادبی هم تشکیل میشد.
چهار سال زندگی در تهران چه دستاوردهایی داشت؟
چهارسال زندگی در تهران به من مجال آشنایی با خیلی از دوستان شاعر را داد. هر پنجشنبه، انجمن ادبی حوزههنری که مخصوص شاعران افغان بود، تشکیل میشد؛ آقایان قاسمی، سیدرضا محمدی، علی داودی و علیمحمد مودب از کسانی بودند که در این انجمن شرکت میکردند. جلساتی هم در دفتر شعر جوان با حضور آقای محمدرضا عبدالملکیان و زندهیاد قیصر امینپور برگزار میشد و من گاهی در انجمن شعر شهر کرج شرکت میکردم که همه، جلسات خوبی بودند. در کوی فاطمیه دانشگاه هم، ما دانشجویان، انجمنی تشکیل داده بودیم که هر ماه از یکی از شاعران مطرح آن دوره مثل خانم راکعی، آقای عبدالجبار کاکائی و ... دعوت میکردیم.
یادم هست که یک بار از آقای فریدون مشیری برای حضور در انجمن دعوت کردیم، اما چون ایشان کسالت داشتند، قرار شد که ما دانشجویانِ ساکن کوی به منزلشان برویم. نکته جالب در این دیدار این بود که همسرِ آقای مشیری تمام شعرهای ایشان را به طور کامل حفظ بودند و تا جایی که من اطلاع داشتم خودشان شعر نمینوشتند. اما زمانی که آقای مشیری مکث میکردند تا شعر به خاطرشان بیاید، همسرشان همراهیشان میکردند. نکته جالب دیگر اینکه حتی خدمه ایشان هم شدیداً به شعر علاقهمند بود؛ طوریکه وقتی هریک از بچهها شروع به شعرخوانی میکرد، او میایستاد و از نگاه و توجهش معلوم بود که درکی از شعر دارد و از آن لذت میبرد. در اتاقی که ما در آنجا بودیم هم پُر بود از سبدهای شعر و مجله و کتاب.
یک بار هم در انجمن دانشگاه از استاد سیدیحیی محبت که در انجمنِ آصف، شاهنامهخوانی داشتند در روز بزرگداشت فردوسی دعوت کردیم. تالار فردوسی مملو از جمعیت بود و استاد به قدری زیبا شاهنامهخوانی کردند که جمعیت حاضر در تالار، پنج دقیقه، ایستاده، ایشان را تشویق کردند و از استاد خواستند که صحنه دیگری هم اجرا کنند.
دوستی من با خانم مریم آریان و زهرا محمدی هم از همان سالهای دانشجویی در دانشگاه تهران شکل گرفت.
درباره چاپ اولین کتابتان بگویید؛ چه شد که تصمیم به چاپ کتاب گرفتید؟
من اصلاً در فکر چاپ کتاب نبودم؛ بعد از آنکه سال 81 از دانشگاه فارغ التحصیل شدم، با سید مهرداد افضلی ازدواج کردم و به فرخشهر برگشتیم. یکروز آقای مؤدب با من تماس گرفتند و گفتند که انتشارات سورهمهر میخواهد یکسری مجموعه کتاب از شاعران آن روزها تهیه کند. من اولش راضی نمیشدم و احساس میکردم شعرهایم در حد چاپ نیستند؛ اما چون انجمنهای حوزه هنری رفته بودم و آقای مؤدب و آقای داودی شعرهایم را شنیده بودند، به اصرار آقای مؤدب، قبول کردم و اولین کتابم با عنوان «ترانهماهیها» در سال 86 از سوی انتشارات سوره مهر همزمان با نمایشگاه کتاب وارد بازار شد که حدوداً 27 غزل، 9 رباعی و چارپارهای دربارۀ حضرت زینب در آن است و مضمونی عاشقانه دارد.
«ترانهماهیها» چه بازخوردهایی از سوی شاعران داشت؟
آن سالها اکثر شعرهایی که در این کتاب هستند، خیلی مطرح شدند و خیلی از دوستان در انجمنهای مختلفی که میرفتم و کنگرههایی که شرکت کرده بودم، شعرهای این مجموعه را شنیدند. این کتاب با غزلِ «خدا تو را کلمه خواند و در دهانم ریخت/ سپس به هیئت یک شعر در دهانم ریخت ... » شروع شد و دو غزلِ «چشمم به حرف آمده و بی قرار لب / کی بشکند سکوت مرا بی گدار لب» و «تا با توام الهه ناز بنان چرا؟ / از تو شنیدنیست، دمِ دیگران چرا؟» از دیگر شعرهای این مجموعه هستند.
کتاب دوم شما با وقفهای چند ساله همراه شد.
بله. من بعد از سال 86 تا اواخر سال 89 – اوایل سال 90، هیچ شعری ننوشتم. اما بعد از آن دوباره سرودن را شروع کردم و مجموعه غزلهایی که نوشتم در کتاب «غروب پا به ماه» از سوی مؤسسه شهرستان ادب و کتاب «میشکر» از سوی انتشارات فصل پنجم در سال 93 چاپ شد که کتاب اول مضمونی عاشقانه و کتاب دوم مضمونی عاشقانه-اجتماعی دارد. برای مجموعه «غروب پا به ماه» که کاندیدای دریافت قلم زرین شد، نقدهای زیادی دریافت کردم که یکی از شاعران، آقای سعید بیابانکی، در جلسه رونمایی از کتاب که در شهرکرد برگزار شد استفاده از عناصر بومیدر غزلهای این کتاب را، نقاط قوت کتاب دانستند.
فکر میکنید شاعران جوانی که علاقمندند شعرهایشان را چاپ کنند، در چه زمان و سطحی باید این کار را انجام دهند؟
متأسفانه در جلسات شعر، بخصوص در تهران، به گونهای ست که کسانی شعر جوانان را بیهوده تشویق میکنند. یعنی کسی که شاعر را تشویق میکند، لزوماً شعرشناس نیست و تنها حسی که از شعر گرفته را به شاعر منتقل میکند و به همین خاطر شاعر احساس میکند که از لحاظ ادبی قویست و زود میتواند کتاب چاپ کند. یا اینکه فکر میکند چون شعرهایش در شبکههای مجازی مثل فیسبوک و اینستاگرام زیاد مورد پسند قرار گرفته، پس در سطح خوبی قرار دارد. در حالی که همیشه تعداد لایکها در صفحههای مجازی، معیار اصلی نیستند. چون سطح مخاطبان شعر متفاوت است و این نوعی فضای واهی و سراب برای شاعران به وجود آورده. این نتیجهگیری که فرضاً شعر من هزارتا لایک خورده، پس من شاعری قوی هستم، اشتباه است و باعث میشود شاعر کتابش را چاپ کند و چند سال بعد در بازار دنبال کتابش بگردد که آن را بخرد و بگذارد در کتابخانهاش تا به دست کسی نیفتد!
من در این سالها شاعرانی را دیدم که از مجموعۀ اولشان ناراضی هستند و اقرار کردهاند که چاپ اولین کتابشان اشتباه بوده. مجموعۀ اول هر شاعر، معرّف شاعر و ویترین اوست. اگر با کتاب اول شاعر خوبی معرفی شوند، در ذهنها میمانند، و اگر شاعر بدی معرفی شوند، خیلی زمان میبرد تا بتوانند دوباره خودشان را ثابت کنند. توصیۀ من به شاعران جوان این است که حتماً شعرهایشان را برای چندتا از اساتید بخوانند و حتی دربارۀ چینش شعر هم از آنها نظرخواهی کنند، بعد برای چاپ اقدام کنند تا دچار نارضایتی و پشیمانی نشوند. چاپ کتاب اول، خیلی در روند شاعری فرد تأثیرگذار است.
با توجه به اینکه شما در اردوی بانوان حضور داشتید و از نزدیک با آفتابگردانها و اشعارشان برخورد داشتید، فکر میکنید مؤسسۀ شهرستان ادب چه اندازه در تربیت شاعران جوان موفق بوده است؟
ما قبل از شهرستان ادب، نهادی نداشتیم که به این شستهرفتگی دختران جوان را دور هم جمع کند. اگر هم بود، مسابقات دانشآموزی بود که سالانه برگزار میشد و شاعر به حال خودش رها میشد. اما شهرستان ادب قبل از هر چیز از بین شاعران جوان استعدادیابی میکند و شاعرها به حال خودشان رها نمیشوند. برای آنها اردوهای آموزشی برگزار میشود، نقد تلفنی دارند و شهرستان ادب برای آنها کتابهایی در حوزۀ شعر ارسال میکند. مایی که هیچ کدام این امکانات را نداشتیم، قدر فعالیتهای مؤسسۀ شهرستان ادب را میدانیم و من امیدوارم که شاعران جوان و نوجوانی که توسط شهرستان ادب انتخاب میشوند هم قدر این امکانات را بدانند. طوری نباشد که تفننی شعر بگویند. باید شعر را به عنوان یک هدف عالی انتخاب کنند.
من با این که در حوزۀ شعر خیلی مشکلپسند هستم و این سختگیری را از انجمن آصف به دست آوردهام، در بین همین دختران آفتابگردان، چند نفر از شاعران را دیدم که حتم دارم در ده سال آینده، جزء چهرههای مطرح در شعر معاصر خواهند شد. باید تلاش کنیم که شعر ما به گونهای باشد که جزء جزء آن مثل آجرهای ساختمان درست و اصولی روی هم چیده شود.