به گزارش حلقه وصل: اولین بار سید احمد فردید، فیلسوف و متفکر نامدار معاصر بود که عبارت غربزدگی را وارد ادبیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران کرد. پس از او متفکرانی چون جلال آل احمد و علی شریعتی هر یک به نحوی به نقد غربزدگی و روشنفکری غربگرا پرداختند. کتاب «غربزدگی» از آلاحمد به دلیل فضل تقدمی که در باب غربگرایی دارد در چند دهه اخیر همواره مورد ارجاع و مطالعه اهالی فکر و اندیشه قرار گرفته است. در این باره بخشهایی از این کتاب را مطالعه میکنیم.
غربزده مثل خاشاکی روی آب است
آدم غربزدهای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است پا در هواست، ذره گردی است معلق در فضا یا درست همچون خاشاکی بر روی آب. با عمق اجتماع، فرهنگ و سنت رابطهها را بریده است. رابطه قدمت و تجدد نیست. خط فاصلی میان کهنه و نو نیست. چیزی است بیرابطه با گذشته و بیهیچ درکی از آینده. نقطهای در یک خط نیست، بلکه یک نقطه فرضی است بر روی صفحهای، یا حتی در فضا، عین همان ذره معلق. لابد میپرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ میگویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چارهای جز متابعت از سیاستهای بزرگ ندارد.
شما بخشهایی از این کتاب را میخوانید
بیشتر بخوانید:
اوج غربزدگی را در سیاست های رضاخان میتوان دید
ماشینیسم دلیل سلطه غربگراها شده است
در این سوی عالم و به خصوص در ممالک نفت خیز رسم بر این است که هر چه سبکتر است روی آب میآید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب می آورد، آنقدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد و ما در این غربزدگی و دردهای ناشی از آن باهمین سرنشینان بی وزن و وزنه موج حوادث سر و کار داریم. بر مرد عادی کوچه که حرجی نیست و حرفش شنیده نیست و گناهی بر او ننوشته اند. او را به هر طریقی بگردانی میگردد. یعنی به هر طرف که تربیت کنی شکل میگیرد و اصلا اگر راستش را بخواهید چون این مرد کوچک در سرنوشت خود موثر نیست؛ یعنی برای تعیین سرنوشت او سخنی از او نمیپرسیم و مشورتی با او نمیکنیم و به جایش همه از مستشاران و مشاوران خارجی میپرسیم؛ کار چنین خراب است و چنین گرفتار رهبران غربزده ایم که گاهی درس هم خواندهاند. فرنگ و آمریکا هم بودهاند و کاش سر و کارمان در دستگاه رهبری مملکت تنها با همین فرنگ رفتهها و درس خواندهها بود.
آدم غربزده یک آدم التقاطی است
آدم غربزده هُرهُری مذهب است، به هیچ چیز اعتقاد ندارد. اما به هیچ چیز هم بیاعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روزخور است. همه چیز برایش علیالسویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت. نه دربند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی. حتی لامذهب هم نیست، هرهری است. گاهی به مسجد هم میرود. همان طور که به کلوپ میرود یا به سینما. اما همه جا فقط تماشاچی است. درست مثل اینکه به تماشای بازی فوتبال رفته. همیشه کنار گود است. هیچ وقت از خودش مایه نمیگذارد. حتی به اندازه نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعات تنهایی و اصلا به تنهایی عادت ندارد.
آدم غربزده راحتطلب است
آدم غربزده راحتطلب است. دم را غنیمت میداند و نه البته به تعبیر فلاسفه. ماشینش که مرتب بود و سر و پزش، دیگر هیچ غمی ندارد. اگر در عهد بوق «غم فرزند و نان و جامه و قوت» سعدی را باز میداشت از سیر در ملکوت، او که سرش به آخور خودش گرم است جز به خودش به کسی نمیرسد. درد سر برای خودش نمیتراشد. و به راحتی شانههایش را بالا میاندازد و چون کار خودش حساب کرده است و چون هر قدمی را از روی حسابی بر میدارد و هر کاری را نتیجه معادلهای میداند کاری به کار دیگران ندارد.