حلقه وصل: نشست نقد و بررسی کتاب «نبرد تنگهها؛ نقش شهید حسن باقری در عملیات فتح المبین» نوشته مصطفی رحیمی با حضور مرتضی قاضی به عنوان منتقد توسط نشر ۲۷ بعثت برگزار شد.
مرتضی قاضی در ابتدای این نشست گفت: کتاب «نبرد تنگهها» به جهت اینکه زندگی یک فرمانده شهید را بررسی کرده است و با اینکه حجم کتاب بسیار بالاست، اما محتوای آن بسیار خوب است. ما در این جلسات نقد بنا را گذاشتهایم بر اینکه جلسات کارکرد آموزشی داشته باشند و راهکاری باشد برای دوستانی که در زمینه ادبیات دفاع مقدس کار میکنند تا بتوانند رد پای نویسندگان و بزرگان این حوزه را در کتابهایی که کار کردهاند، بشناسند و بتوانند از انها بهتر الگو بگیرند در کارهای خودشان، در هر مرکزی که مشغول هستند.
رحیمی نویسنده کتاب «نبرد تنگهها» نقش شهید حسن باقری در عملیات فتحالمبین گفت: مشکلی که همیشه در آثار دفاع مقدس داشتهایم، اصرار بر اسطورهپردازی و قهرمانسازی از شهدا بوده که متأسفانه این اسطورهسازی و قهرمانپردازی بدون دلیل هم بوده است. من چون خودم مکرر جز داوران جایزههای کتاب هستم، مثلاً جایزه کتاب جلال یا جایزه کتابهای دفاع مقدس در بنیاد حفظ آثار بودهام، این مشکل را با تمام وجود حس میکردم که اگر ما بخواهیم فرمانده جنگ را به تصویر بکشیم، مشخص نیست که اتفاقات در جنگ کار گروهی بوده و همه چیز را به فرد ختم میکنیم. از طرف دیگر متأسفانه همیشه در حال افراط و تفریط هستیم. من ندیدم جایی تفریط و افراط به تعادل منجر بشود.
وی افزود: ادبیات دفاع مقدس از اوایل دهه شصت مثلاً از سال ۶۴ که شروع شد تا دهه هفتاد، وجه احساسی و اسطورهای جنگ غلبه داشت و مطرح بود.برای کسی هم سوال ایجاد نمیشد. چون در فضا معنوی که در جامعه بود، کسی به خودش اجازه نمیداد که بگوید آیا این چیزهایی که در کتابها مطرح میشوند به این شکل بوده یا نه. و این کتابها به همین شکل چاپ میشدند.
رحیمی گفت: از اواسط دهه هشتاد رویکرد انتقادی به کتابها زیاد شد، طوری که نویسنده دیگر الان باید مواظب راستیآزمایی مطالب کتابش میبود. اما متأسفانه رویکردهای قبلی ادامه داشت. در دهه شصت و هفتاد همیشه بحث احساسات و خدا و امداد غیبی در کتابها مطرح بود یا روی افرادی که زوم میشد، همه قهرمان بودند، مثل فیلمهای هالیودی که یک نفر همه کارها را میکرد، میرفت خط عراقیها را میگرفت و منفجر میکرد و برمی گشت. کسی هم از این مسائل سوال نمیکرد.بعد که آرام آرام دیدگاههای پژوهشی پررنگتر شد و سوالها بیشتر شد، اتفاقی افتاد. افرادی میآمدند و میگفتند که ما به اسناد رجوع کردهایم و این مدلی نبوده که شما میگوئید، افراد دیگری هم بودهاند. یواش یواش یک رویکرد روشنفکرانه ایجاد شد که همه آدمهای جنگ معمولی بودند! آدمهای جنگ خارقالعاده نبودند، شهدا آدمهایی معمولی بودند که همهجا هستند و تقریباً نود درصد این حرفها هم درست بود. ما با شهدا زندگی کردهایم. وقتی میگوئیم جنگ ما مردمی بود، درست است. نخ تسبیح بچههای جنگ اخلاص و پاکی بود. ما در بین بچههای جنگ آدمی داشتیم که اصلاً اهل نماز شب نبود، آدم داشتیم که شوخ بود، آدم داشتیم که نماز واجب خودش را هم زوری میخواند. البته آدم معنوی هم داشتیم، آدم مذهبی هم داشتیم. همه مدل داشتیم و همه باهم بودند.
مصطفی رحیمی نویسنده کتاب
نویسنده کتاب «نبرد تنگه ها» گفت: اما اتفاقی که افتاد این است که ما حواسمون نبود که بابا! معمولاً در جنگ هم آدم بزرگ پیدا میشود. آدمهایی بودند که واقعی بودند و مثل افسانهها زندگی کردند. آلمان در جنگ جهانی دوم چند تا مارشال داشت، اما از میان همه انها یک «رومل» در میآید.افراط از این جهت بود که میگفتند همه شهدای جنگ خدایی بودند و مشخص بود با همه فرق دارند. تفریط هم این بود که میگفتند همه معمولی هستند و الکی کسی را بزرگ نکنید.
وی افزود: دغدغه من این است که ما مثل شخصیت شهید باقری، انسانهای بزرگی هم داریم که در غالب متعارف جای نمیگیرند. سردار غلامعلی رشید که از ژنرالهای واقعاً نمونه در خاورمیانه هستند، میگفتند «حسن در قالب چارت سازمانی جا نمیگرفت.» ما به او میگفتیم کار تو اطلاعات عملیات است، اما این بشر آنقدر هوش بالایی داشت که در فرماندهی و سازماندهی نیرو هم کار میکرد.پس اولین اقدامی که باعث نگارش این کتاب شد، تحتتأثیر این دغدغه بود که این فرد باید با همه فرق داشته باشد. حتی وقتی من کتاب را شروع کردم، ته ذهنم این بود که این شهید را بیشتر از انچه که بوده، بزرگ کردهاند، اما وقتی شش سال روی این شهید کار کردم، حتی توی ماشین که میرفتم، فایلهای صوتی مربوط به جلسات یا بیسیمها را گوش میدادم، با صداها و روحیات ایشان که آشنا شدم، خوشبختانه کشف بزرگی اتفاق افتاد.
رحیمی در پایان گفت: شهید باقری کتاب زیاد دارد. همه واگویههایی عجیب درباره این شهید دارند، اما همه بدون استدلال هستند. فکر میکنم این کتاب مسیری خوب باشد تا به این چهرههای بزرگ بپردازیم.
کتاب «نبرد تنگه ها» مطالب درسآموز زیادی در مورد شخصیت حسن باقری دارد
قاضی در ادامه درباره محتوای کتاب گفت: من چند سالی است که مشغول پروژهای درباره نقش «آقاعزیز جعفری» از منظر مدیریت و فرماندهی در جنگ، به سفارش مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس هستم. کاری که تقریباً شبیه همین کار آقای «مصطفی رحیمی» است. ایشان شهید «حسن باقری»، از فرماندهان جنگ را در «عملیات فتحالمبین» پیگیری کرده است و من قرار بود آقاعزیز را در کل جنگ دنبال کنم. از این منظر مطالعه کار آقای رحیمی برایم بسیار جالب بود.از نظر من که نزدیک به ۲۰ سال است در حوزه ادبیات پایداری فعالیت میکنم و با کتابهای این حوزه آشنایی دارم، با قطعیت میگویم که کتاب «نبرد تنگهها» از نظر موضوع منحصربهفرد است و لذا از این جهت اهمیت ویژه دارد. ممکن است کتابهای دیگری هم باشند که با ادعای نشان دادن ویژگیهای فرماندهی یک شهید منتشر شده باشند. اساساً همه زندگینامههای فرماندهان همین ادعا را دارند.
وی افزود: اما اینکه نویسندهای دوربین را پشت سر یک فرمانده بگذارد و کاملاً فقط این فرمانده را در حین یک عملیات تعقیب کند، بازه زمانی را بگذارد روی یک عملیات مشخص و عملکرد و رفتار فرمانده را در ان عملیات بررسی کند و فقط فرمانده را دنبال کند، آن هم در دل یک واقعه و به شکل یک کار کارآگاهی، در کتاب نبرد تنگهها به بهترین شکل اتفاق افتاده است. مثالهایی وجود دارند از کتابهای مشابهی که تلاش کردهاند تا همین کار را انجام بدهند اما به بیراهه رفتهاند و کم هم نیستند این کتابها.
قاضی گفت: کلیدواژه اصلی کتاب! از نگاه من به عنوان منتقد، کلیدواژه اصلی این کتاب و به نوعی نخ تسبیح آن، «توجیه» است. عنصر اصلی شخصیت حسن باقری این است که در مورد هر کاری باید توجیه اتفاق بیفتد؛ چه کاری که از او میخواهند تا انجام بدهد و چه کاری که از دیگران میخواهد تا انجام بدهند. حسن باقری تا کسی را توجیه نکند کاری را از او نمیخواهد. ما این مسئله توجیه را در جای جای کتاب میبینیم. به عنوان مثال، همین کلیدواژه توجیه باعث میشود ما با حسن باقری به عنوان فرماندهای طرف باشیم که از هر توضیحی قانع نمیشود و آنقدر طرف مقابل را سؤالپیچ میکند تا اقناع اتفاق بیفتد. مسئله جنگ یک مسئله شوخی نیست. بحث جان انسانهاست. برای حسن، جان انسانها اهمیت دارد. به همین دلیل است که از هر حرفی و هر کاری قانع نمیشود. از طرف دیگر، همین حسن باقری با فرماندهان زبر و چغر و بدبدنی مثل احمد متوسلیان که کسی نمیتواند آنها را به انجام کاری مجاب کند، سروکله میزند و حتی گاهی از پس آنها برنمیآید.
این منتقد ادبی افزود: کتاب مطالب درسآموز زیادی در مورد شخصیت حسن باقری دارد. به عنوان مثال، در شناساییها حسن باقری خودش رأسا به شناسایی میرود و در منطقه حضور پیدا میکند. طوری که نیروهای شناسایی خجالت میکشند از او عقبتر باشند. حسن باقری با این روحیه خودش به نیروهای زیردستش نشان میدهد که میتوانند هرکاری را انجام بدهند. حتی در برخی عملیاتهای شناسایی، زمانی که نیروها کار شناسایی را کامل انجام ندادهاند، به آنها میگوید «نگویید نمیشود. بروید و انجام بدهید.» حسن باقری به اصطلاح مصداق بارز «ما میتوانیم» است. من موارد مصداقیتر را در مرور کتاب توضیح خواهم داد.
وی گفت: کشف استعدادها و سپردن مسئولیت به آنها ویژگی دیگر حسن است. مهدی زینالدین، توکل قلاوند و حسن داناییفر از جمله استعدادهایی هستند که او در یک سال و نیم ابتدایی جنگ، در حین عملیاتهای شناسایی شناخته است و به جبههها معرفی کرده است. به این موارد مفصلتر در مرور کتاب اشاره خواهم کرد. از دیگر مسائل درباره حسن باقری در کتاب، این است که چه ابزاری برای فرماندهی در نظرش مهم است: زمین و دشمن. حسن در همه مراحل فرماندهی عملیات این دو پارامتر را مدنظر دارد و با همین دو پارامتر میشود رفتارهایش را تحلیل کرد. به عبارت دیگر، نویسنده به تو شاخص و معیار میدهد.
قاضی افزود: از خصوصیات دیگر کتاب این است که هم حسن باقری را معرفی میکند و میگوید که حسن کیست و چیست و هم نشان میدهد که حسن چه نیست و که نیست! یعنی تفاوت نگاه او را با دیگر فرماندهان نشان میدهد. ما این تفاوت را در بخشهای مختلف کتاب میبینیم. این تفاوتها هم برای ما بیانگر تفاوت ویژگیهای شخصیتی هستند و هم نوع نگاه نظامی به فرماندهی جنگ را به مخاطب منتقل میکند. به عنوان مثال، تفاوت نوع نگاه شهید حسن باقری با نوع نگاه شهید احمد متوسلیان درباره حضور فرمانده گردان در میدان نبرد یا در قرارگاه هدایت عملیات، از جمله نکات کتاب است که در فصل ادغام بین سپاه و ارتش، در لابلای گفتگوهای یک جلسه، بیان میشود.
وی گفت: در کتابهایی با این ادعا که میخواهد در عملیات دنبال یک فرمانده باشد و ویژگیهای او را روایت کند و تمام آن عملیات را هم نگوید، نثر و قلم نویسنده بسیار مهم است. با همین توضیح من این کتاب را اساساً و اولاً روایی میدانم و بعد پژوهشی. نویسنده تمام تلاشش را انجام داده است تا مخاطب را نسبت به موضوع کتاب و ویژگیهای شخصیتی حسن باقری و به علاوه خود عملیات شیرفهم کند. اصلاً مخاطب را به سختی و تکلف نمیاندازد. همانطور که انگار در حالت عادی جلوی ما نشسته و برای ما قصه فرمانده را تعریف میکند، به همان شکل و به همان سادگی و روانی، متن را نوشته است و از این منظر کار آقای رحیمی بسیار مهم است. در کتابهایی که از انواع اسناد استفاده میکنند، خیلی مهم است زمانی که نویسنده سند بلند یا کوتاهی را ارائه میکند، مخصوصاً زمانی که از یگانها و اماکن با اسامی پیچیده صحبت میکند، قبل و بعد از آن سند، جمعبندی و خلاصه و نظر نهایی را بیان کند تا طبیعتاً درک و هضم سند برای مخاطب سخت نشود. آقای رحیمی در کوتاهترین جمعبندیها مطلب را برای مخاطب جا میاندازد و درگیر تطویل نیست.
این منتقد ادبی افزود: شاید بتوان کار آقای رحیمی در پیگیری وقایع عملیات فتحالمبین و همینطور شخصیتشناسی شهید حسن باقری را تحتعنوان «کار کارآگاهی» نامگذاری کرد. ایشان در بررسی و تحلیل اسناد و همینطور شخصیتشناسی از دل اسناد نظامی که بدون شک سختترین کار پژوهشی مبتنی بر سند است، مثل یک کارآگاه زبردست و پیگیر عمل میکند.مسئله بعد این است که کتاب نبرد تنگهها نسبت به کتب قبلیِ مرتبط با موضوع کتاب، محترمانه و قدرشناسانه برخورد میکند. به عنوان مثال، این کتاب نسبت به کتاب «همپای صاعقه» حماسه لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در عملیات فتحالمبین به قلم گلعلی بابایی و حسین بهزاد موضع احترام دارد. نویسنده مشترکات کتاب خودش با آن کتاب را میآورد، نه مسائل اختلافی را. با اینکه بین روایات کتاب نبرد تنگهها و همپای صاعقه تفاوتهایی نیز وجود دارد، اما آقای رحیمی کاملاً احترامآمیز و مستدل با این تفاوت و تناقض روایتها برخورد میکند و دنبال انتقامکشی نیست.
نویسنده «نبرد تنگه ها» یک عملیات بسیار سخت را روایت میکند
قاضی درباره ساختار نیز گفت: در مورد ساختار کتاب، باید خودتان را جای نویسنده بگذارید تا ببینید که او چه کار بزرگی کرده است. آقای رحیمی میخواهد یک عملیات بزرگ و بسیار سخت را روایت کند. از آن طرف قصد ندارد کتابش یک کتاب عملیاتی و نظامی بشود. از طرف دیگر، دوربین را پشت سر حسن باقری گذاشته است و فقط او را تعقیب میکند و میخواهد شخصیت او را شناسا کند، از یک طرف دیگر، دوربین او نمیتواند تنها حسن را ببیند و نسبت به اطرافیان او بی تفاوت باشد تا روایتش مبالغهآمیز نباشد. مسئله دیگر این است که در حین عملیات دارد عملکرد ۴ قرارگاه را با هم دنبال و روایت میکند. حال باید به چه شکل عمل کند که از ادعا و عنوان کتاب فاصله نگیرد؟! آیا باید عملیات را ساعت به ساعت روایت کند؟ قرارگاه به قرارگاه پیش برود؟ شخصیتمحور کار کند؟ کدام یک از این روشها هدف او را تأمین میکند؟ به نظر من آقای رحیمی به خوبی از عهده این مأموریت برآمده است.
این منتقد افزود: برای اینکه بتوان سختی کار آقای رحیمی را در ذهن تصور کنیم، باید نگاهی بیندازیم از یک طرف به مأموریتی که او در کتاب داشته و از طرف دیگر، به منابعی که او برای انجام مأموریتش در اختیار داشته. قریب به اتفاق اسناد بهجامانده از عملیاتها، نظامی هستند، چون مربوط به جلسات طراحی و هدایت عملیات، بیسیمها و گفتگوهای در سطح فرماندهی هستند. اما مأموریت آقای رحیمی چیست؟ او باید یک شخصیت را ردیابی و ویژگیهای فرماندهیاش را کشف کند، آن هم از دل مجموعهای از اسناد نظامی که اساساً در زمان جنگ برای نوشتن روایت تاریخ نظامی جنگ گردآوری شدهاند و نه شخصیتشناسی. به عبارت دیگر، بنای راویانی که این جلسات را ثبت و ضبط کردهاند، روایت واقعه بوده و نه روایت اشخاص. آنها روی ثبت و ضبط کامل واقعهای متمرکز بودهاند که اساس آن نظامی است، آن هم در سطح فرماندهی و در سنگر فرماندهان و نه در سطح فرمانده گردانها یا رزمندگان که در خط مقدم بودهاند. بنابراین، کار سخت و پیچیده و متفاوت آقای رحیمی خود را نشان میدهد. به نظر من، استخراج ویژگیهای شخصیتی از دل اسناد نظامی سختترین پژوهش متکی بر اسناد است و آقای رحیمی با این اسناد نظامی، شاهکار آفریده.
وی گفت: مسئله بعد، نقش بی نظیر اسناد در این کتاب است. من که در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس فعالیت کردهام، باید اذعان کنم که گمان نمیکنم اسناد عملیات فتحالمبین به شکلی که در کتاب «نبرد تنگهها» آمده است، پیاده و گویاسازی شده باشد. همه این زحمات مربوط به خود آقای رحیمی و تیم پشتیبان این کتاب و مؤسسه شهید حسن باقری است و باید به آنها خداقوت گفت.
نویسنده «نبردتنگه ها» وارد قلب و ذهن حسن باقری شده است
قاضی افزود: طبیعتاً شخصیتشناسی یک سوژه از دل وقایع، نیاز به تحلیل عمق افکار و باورهای او دارد. بنابراین، آقای رحیمی این جسارت را کرده و این جرأت را به خود داده تا وارد ذهن قهرمان داستان، یعنی شهید حسن باقری بشود و «شایدها» و «امکانها» و «احتمالات» را در وجود او جستجو کند. در برشهایی از کتاب ما میبینیم که آقای رحیمی با عباراتی از این دست، به سراغ تحلیل شخصیت میرود: «مگر امکان دارد حسن باقری به فلان موضوع فکر نکرده باشد و آن را پیشبینی نکرده باشد؟» بنابراین، نویسنده وارد ذهن و قلب حسن باقری شده و او را تحلیل میکند، اما به اندازه. در همهچیز اندازه نگه میدارد. در حقیقت این کتاب همهچیزش به قاعده است. به عنوان مثال، این کتاب پر از سند است. آن هم چه اسنادی! همه دست اول و گویاشده. اما نویسنده از دیدن اسناد ذوقزده نمیشود، طوری که اختیارش را از دست بدهد و هر سندی را به هر شکلی بیاورد و سند را به رخ بکشد. با سندها محترمانه و منطقی برخورد میکند و هدفش فقط این است که فهم برای مخاطب اتفاق بیفتد و لاغیر. فقط یک آدم کارشناس حوزه پژوهش دفاع مقدس است که میفهمد پژوهش سندی، آن هم از جنس شخصیتنگاری، چقدر سخت و تخصصی و پیچیده است و کار هر کسی که ادعای زندگینامه نویسی دارد، نیست. همچنین یکی از تکنیکهایی که آقای رحیمی در کتاب استفاده کرده، این است که در مقاطع و وقایع حساس، زمان افعال از زمان گذشته، که زمان کل افعال کتاب است، به زمان حال تغییر میکند. همانطور که میدانیم فعل زمان حال حس و حال نزدیکتر و قویتری به مخاطب میدهد. ایشان از این تکنیک به خوبی استفاده کرده است.
وی گفت: یکی دیگر از ویژگیهای این کتاب آن است که توانسته لحن و فضای رفتاری شهید حسن باقری را به مخاطب منتقل کند. بیسیمها در کتاب با لحن محاوره آمدهاند و همین مسئله در انتقال لحن شهید باقری، به عنوان یک بچهتهرانی، بسیار مؤثر است. به نظر بنده همانطور که قهرمان داستان کتاب لحن دارد، نویسنده هم لحن دارد. من در حین مطالعه کتاب گاهی از نثر و بعضی تعابیر ادبی آقای رحیمی به وجد میآمدم. در جای جای کتاب از تعابیر ادبی تازه و نو و بدیع استفاده میکند. لحن روایت کتاب بسیار صمیمی است و خیلی راحت از تخاطب برای تقویت ارتباط با مخاطب استفاده میکند و مخاطب را خطاب قرار میدهد. دست او را از این قرارگاه به آن قرارگاه و از این جبهه به آن جبهه و از این جلسه به آن جلسه میبرد، طوری که مخاطب در دریای اسناد و اتفاقات دچار سردرگمی نمیشود. فصلها با عباراتی جذاب شروع میشوند و طوری در ذهن مخاطب قلاب میاندازند که مخاطب، علاقمند به مطالعه ادامه متن میشود. رحیمی آنقدر روان و جذاب روایت کرده است که آدم بهواقع پژوهشیبودن این کتاب را فراموش میکند. به همین دلیل است که بنده بعد روایی کتاب را بر بعد پژوهشی آن غالب میدانم. اتفاقی که در برخی از کتابهایی از این جنس رخ نمیدهد.
قاضی درباره متن کتاب نیز چنین گفت: بعد از ارائه تصویری کلی از کتاب نبرد تنگهها، من میروم سراغ متن کتاب. ما در این جلسه نقد میخواهیم بگوییم که آقای رحیمی در این کتاب چه کرده و چه نکرده. بنابراین لازم میدانم به شما بگویم که کتاب چه دارد، بعد برویم سراغ نکاتی که مدنظر من است. بنابراین، در روش نقد این کتاب میخواهم فصل به فصل پیش بروم. سعی کردهام خلاصه هر فصل را بنویسم و خدمت مخاطبان ارائه کنم. بالاخره شما در این کتاب با ۱۱۶۵ صفحه متن طرف هستید و در حقیقت این ۱۱۶۵ صفحه متن از زوایای مختلف دنبال حسن باقری است و ذره ذره ایشان را معرفی میکند. به همین جهت برای من مهم است که فکتها را از کتاب دربیاورم تا به مخاطب نشان بدهم که آیا آقای رحیمی در نشان دادن نقش حسن باقری در عملیات فتحالمبین موفق بوده یا نه.
وی افزود: نکته مهم دیگر برای من در این جلسه نقد، بررسی روششناسی آقای رحیمی در این کتاب است. درست است که ما در کتاب به دنبال شخصیت حسن باقری هستیم، اما آقای رحیمی در بخشهای مختلف کتاب، حتی آنجاهایی که اسمی از حسن باقری نیست، از روشهای مختلف پژوهش توصیفی و تحلیلی استفاده کرده است که فقط و فقط با مطالعه دقیق کامل کتاب برای مخاطب روشن خواهد شد. برای من استخراج این روشها مهم است، چون به شدت کارکرد آموزشی دارد برای افرادی که قصد دارند در این زمینه فعالیت کنند. من در حقیقت میخواهم ردپای آقای رحیمی را کشف کنم تا افرادی که میخواهند جا پای او بگذارند و کاری شبیه این کتاب تولید کنند، کار آسانتری داشته باشند.
از پاراگراف اول پیشگفتار کتاب شروع میکنم که تصویر خوبی از کتاب و چیزی که با آن طرف هستیم، ارائه میکند:
شامگاه یکشنبه ۲۸ مارس ۱۹۸۲؛ برای فرمانده مقتدر سپاه چهارم عراق، شامگاه آرزوهای شیرین و بلندپروازانه بود. پیش چشمان بهتزده سرلشکر ستاد هشام صباحالفخری، همه گستره ماموریتش از دست رفته بود و ستونها پی در پی سربازان فراری از میدان و قطارهای بیشمار زرهی، خسته و متلاشی از کنارش میگذشتند و به سمت عقبه سپاه در عمق خاک عراق ادامه مسیر میدادند. او هیچ گاه تصور نمیکرد تنها در عرض هفت روز همه چیز را به دشمن باخته باشد.
از دست دادن ۲۴۰۰ کیلومترمربع زمین، تحمل ۲۵۰۰۰ کشته و مجروح و بهجا گذاشتن ۱۵۰۰۰ اسیر. فرمانده سپاه چهارم ارتش عراق نمیدانست که او و ژنرالهای استخوان خردکردهاش، بازی جنگ را در نبرد تنگهها به چند جوان شجاع و خوشفکر ایرانی واگذار کردهاند.
با این پاراگراف ما وارد کتاب میشویم.
آقای رحیمی در پیشگفتار به روش خودش در این کتاب اشاره کرده، اینکه با چه میزان سند طرف بوده و کار چند سال طول کشیده است. ایشان ۱۰۰۰۰ سند را مورد بررسی قرار دادهاند، ۶۶ سند را به شکل مستقیم در کتاب ارائه کردهاند و ۱۸۶ سند از نیروی زمینی ارتش را بررسی کردهاند.
۷۱ نوار کاست را که شامل ۸۴ ساعت جلسات و بیسیمهای عملیات فتحالمبین بوده، استفاده کردهاند و ۱۲۰ عنوان کتاب را مطالعه و از ۱۲۰ مصاحبه درباره شهید باقری، چه آنهایی که در زمان جنگ گرفته شده بوده و چه آنهایی که خودشان گرفتهاند، استفاده کردهاند.
یکی از ویژگیهای کار آقای رحیمی این بوده که همراه جناب آقای فتحالله جعفری، مسئول مؤسسه شهید حسن باقری، حداقل دو سفر به منطقه داشتهاند و حضوری منطقه عملیات را دیدهاند.
این کار ایشان شبیه کار خود قهرمان کتاب، شهید حسن باقری است که همیشه به اطلاعات شناسایی قبل عملیات تأکید ویژه داشت. در عملیات بیت المقدس ایشان به شهیدان همدان و شهبازی که برای شناسایی منطقه میرفتند، میگفت دستتان به جاده اهواز خرمشهر خورد یا نه؟ یعنی اینقدر تأکید داشت که شناسایی مهم است. حالا خود آقای رحیمی هم برای شناسایی منطقهای که میخواهد دربارهاش بنویسد، به منطقه سفر میکند تا آنجا را از نزدیک ببیند و به قول معروف دستش به زمین منطقه بخورد.
آقای رحیمی از سال ۹۳ تا سال ۹۵ نگارش کتاب را انجام داده است. مجموع کار تحقیق و نگارش کتاب ۶ سال طول کشیده است. محوریت این کتاب نقش حسن باقری در عملیات فتحالمبین است و در پیشگفتار نوشتهاند که اگر میخواستند خود عملیات را بنویسند، متن کتاب و زمان اتمام آن بسیار بیشتر از اینها میشد. من اطلاع دارم که جناب آقای «امیر رزاقزاده» در مرکز اسناد جنگ نزدیک به ۶ سال است که مشغول نگارش کتاب کامل عملیات فتحالمبین هستند و هنوز هم کار آن تمام نشده است.
همچنین در پیشگفتار صوتها را توضیح دادهاند و بیان کردهاند برای اینکه حسوحال و فضای بیسیمها و لحن حسن باقری را به مخاطب منتقل کنند، این بخش را در کتاب به شکل محاوره آوردهاند، البته متن پیادهشده جلسهها را به شکل رسمی آوردهاند. نویسنده سعی کرده نثری عامهفهم و روان و نثری را که راحت خوانده میشود، برای نگارش متن کتاب انتخاب کند.
در انتهای پیشگفتار نیز به بحث استفاده از نقشههای نظامی اشاره شده است. البته راجع به برخی از بیسیمهای عملیات فتحالمبین که در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس نگهداری میشده و در اختیار ایشان قرار نگرفته، صحبت کردهاند و شاید اگر آن نوارها را به ایشان میدادند، میتوانستند به کتاب اضافه کنند. این یکی از پرسشهای من از ایشان است که جلوتر به آن میپردازم.
فصل اول؛ غرب کرخه در اسارت
نویسنده در فصل اول به بحث منطقه غرب کرخه که منطقه عملیاتی فتحالمبین است، میپردازد و از جغرافیای منطقه شروع میکند.و سه فصل ابتدایی کتاب مشخصاً ربطی به شهید حسن باقری ندارد. ایشان در ابتدا منطقهای را که قرار است عملیات فتحالمبین در آن انجام بشود، بررسی میکند.
داستان، داستان روایت تاریخی است، یک خاطره خطیر، یک رویداد بزرگ نظامی. عملیات فتحالمبین. کجا، کی، چرا و چگونه چهار پرسش اساسی این ماجرا است.
نویسنده در این قسمت پرسشهای مهم و اساسی تاریخ را مطرح میکند و مشخص میکند که میخواهد به این پرسشها پاسخ بدهد. ما به عنوان مخاطب لازم است چیستی، چرایی، چگونگی، مکان و زمان را بدانیم تا بفهمیم که با چه پدیدهای طرف هستیم.
جغرافیا
در فصل جغرافیای منطقه عمومی غرب دزفول و شوش که منطقه عملیاتی فتحالمبین ما با مطالبی از جمله جغرافیای طبیعی که محدوده ۳۰۰۰ کیلومتر مربعی، رودخانههای کرخه و دویرج، زمین، آب و هوا است؛ جغرافیای انسانی شامل شهرهای دزفول و اندیمشک و شوش، ۵۰ روستای منطقه، نژاد، کوچنشینی، معابر شامل جاده اندیمشک - دهلران، جاده سه راهی قهوه خانه – سایت و چند معبر دیگر و در نهایت جغرافیای نظامی شامل زمین، موانع، اختفا و پوشش، دیدبانی و میدان آتش، راههای در دسترس و عوارض حساس
مواجهه هستیم.
استقرار در زمینها
نویسنده نقطه آغاز زمان و تاریخ بررسی کتاب را از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، روز پیروزی انقلاب اسلامی قرار میدهد. این انتخاب نویسنده از مقطع زمانی و مکان منطقه به این دلیل است که در ادامه میخواهد با جزئیات برای ما روایت کند که قرار است چه اتفاقی در این منطقه رخ بدهد.
در این بخش آقای رحیمی روایتهایی را از اتفاقات رخداده در منطقه مورد بررسی در این کتاب، منطقه غرب دزفول و شوش، از ابتدای پیروزی انقلاب تا انتهای سال ۱۳۵۸ را مطرح میکند: عشایر مسلح و عراقیها که در مرز کار مهندسی انجام میدادند. شیوخ مرتبط با عراق که معضل جدی بودند، لولههای نفت را منفجر میکردند، ریلهای قطار را منفجر میکردند. بچههای سپاه دزفول هم نسبت به این تحرکات با قاطعیت واکنش نشان میدادند.
نویسنده از وضعیت پادگان کرخه میگوید که در این دوره فعال بوده و بچههای سپاه دزفول در آنجا آموزش میدادند و آمادگی ایجاد میکردند.
همچنین به حضور ارتش و لشکر ۹۲ زرهی ارتش در مرزها اشاره میکند و میگوید که لشکر ۹۲ در آن زمان وضعیت خوبی نداشت و وضعیت آمادگیاش ۵۰ درصد هم نبود.
به تدریج همینطور که کتاب پیش میرود، ما به بهانه خواندن روایتها، با افراد مختلف و اسامی آنها آشنا میشویم. بچههای سپاه دزفول: آقای غلامعلی رشید، کوسهچی، فضلیتپور، علیرضا صولتی، مرحوم سوداگر و بچههایی که اتفاقات این مقطع تاریخی را روایت میکنند.
فروردین تا شهریور ۵۹
مطلب بعدی کتاب، مقطع فروردین تا شهریور سال ۱۳۵۹ است. عراق از فروردین ۵۹ به مرزهای ما حمله میکند. گروههای از نیروهای ارتش در آن مقطع در عینخوش و گروهی هم در فکه مستقر میشوند. در خرداد ماه در مهران درگیری بیشتر میشود. ارتش به دهلران نیرو اعزام میکند و نیروها در آن منطقه مستقر میشود و عراق عقبنشینی میکند.
در ۵ تیرماه ۵۹ چون عراق فعالیت آنچنانی در مرز ندارد، ارتش گروهی از نیروهایش را به عقب منتقل کند. ارتش علت آن را هم آرامش مناطق و سازماندهی نیروها بیان میکند. اما درباره این عمل ارتش، روایت دیگری هم وجود دارد و آن هم بحث کودتای نوژه است. بعضی از فرماندهان ارتش بعد از لو رفتن کودتا دستگیر میشوند.
کشف کودتا پیامدهایی دارد؛ فرمانده لشکر ۹۲ زرهی، سرهنگ فرزانه را دستگیر میکنند. نویسنده به نقل از حسنی سعدی از فرماندهان ارتش میگوید که لشکر ۹۲ زرهی در آغاز جنگ فاقد فرمانده است.
مرزهای غرب دزفول اوضاع خوبی ندارد، نیروی ارتش در آنجا نیستند و فقط نیروهای معدود سپاه دزفول در آن منطقه حضور دارند.
در شهریور ۵۹ که درگیریهای مرزی بیشتر میشود، اواسط شهریور نیروی زمینی، نیروهای لشکر پیاده ۲۱ حمزه را به جنوب اعزام میکند. ۱۹ شهریور هم لشکر ۹۲ زرهی که حمله عراق را قطعی میداند، به نیروهایش آمادهباش میدهد. نویسنده درگیریهای نیروهای ارتش با نیروهای عراق در منطقه را در بازه زمانی شهریور ماه ۵۹ بیان میکند.
غلامعلی رشید، فرمانده سپاه دزفول معتقد است علت اینکه ارتش در مرزهای غرب دزفول به شکل ضعیف حضور داشت، به دلیل تحلیلهای اشتباه آنها بود. آنها فکر میکردند درگیری در نهایت در مرزها خواهد بود. ولی با تدبیر رشید، سپاه دزفول در منطقه نیرو مستقر میکند.
در همان اواخر شهریور ۵۹ درگیریها آنقدر زیاد میشود که حتی ارتش یک گروه از عراقیها را اسیر میکند. نویسنده این ماجرا را به روایت لهراسبی یکی از فرماندهان ارتش آورده است.
از ۲۴ شهریور تهاجمات عراق بیشتر میشود؛ در اینجا یک چرای بزرگ تاریخی وجود دارد. اینکه چرا ارتش بزرگ ایران در این مقطع آنقدر افت کرده که قدرت بازدارندگی خودش را از دست داده؟ چرا تیپ ۲ زرهی با توان ۵۰ درصد آماده دفاع است و گردان ۲۸۳ سوار زرهی لشکر ۹۲ با توان ۳۰ درصد در مرزها مستقر است؟
دلیل اول را میتوان غافلگیری نظامی دانست که ارتش این دلیل را به شدت رد میکند؛ دلیل دوم هم این است که ارتش بر آن تاکید دارد، آن هم شرایط خاص سیاسی و اجتماعی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است که عامل اصلی تضعیف ارتش بوده است و گروههای تندرو شعار انحلال ارتش را میدادند، دولت موقت قراردادهای خرید خارجی را لغو کرد و طرح فروش اقلام عمده تجهیزات متعلق به ارتش، انتقال پرسنل متخصص و فنی به خارج از یگانهای رزمی، فراخواندن وابستههای نظامی، یک ساله کردن خدمت سربازی، فرار، دستگیری و اعدام و برکناری بسیاری از فرماندهان و افسران ارتش ارشد ارتش دلایلی هستند که ارتش مطرح میکند.
پاسخ سوم که معمولاً فرماندهان سپاه ارائه میکنند، این است که ارتش در آغاز جنگ فاقد یک سیستم کنترل و فرماندهی مقتدر در رأس یگانهای خودش است و همینطور فاقد وحدت فرماندهی مقتدر.
پاسخ چهارم تلفیقی از پاسخ دوم و سوم است. ارتش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تحت شدیدترین فشارهای تبلیغاتی، مالی، لجستیکی و پرسنلی است، البته ابتدای سال ۵۹ ارتش از بحران خارج شده، ولی کمبودها باقی مانده است.
یکدفعه ماجرای کودتای نوژه اتفاق میافتد و گروه زیادی از بدنه فرماندهی ارتش دستگیر میشوند که بعضی از دستگیرشدهها مدتی بعد آزاد میشوند، اما برخی از آنها پست فرماندهی نداشتند. بنابراین، نمیتوان نقش پررنگ کودتای نوژه را کم و ناچیز در نظر گرفت. به همین دلیل است که در آن مقطع لشکر ۹۲ زرهی فرمانده ندارد و فرماندهی تیپ ۲ زرهی دزفول یک سرگرد مخابرات است.
بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که اگر بخشی از مشکلات ارتش را معلول کمبود نفرات و تجهیزات موردنیاز بدانیم، قطعاً بخش قابل توجهی از آن به این علت است که ارتش در بهره برداری از امکانات موجود و اعمال فرماندهی مناسب ناتوان بوده. اینها تحلیلهای نویسنده در پاسخ به آن سوال تاریخی است که بالاتر مطرح شد.
نکته مهم در روششناسی کتاب این است که آقای رحیمی در این بخشها به روایتها و تحلیلهای موجود اکتفا نمیکند. اگر سه تحلیل مهم وجود دارد، ایشان هر سه تحلیل را به شکل دقیق و کامل میآورد و بررسی میکند و بعد، تحلیل چهارمی ارائه میکند که تحلیل خودش است. بعد هم همه تحلیلها را جمعبندی میکند.
هجوم متجاوز
وارد فصل بعد میشویم.
آخرین بعدازظهر تابستان ۵۹ به سختی میگذشت، هوا گرم نبود، داغ بود! داغ داغ! تا آنجا که سربازان و پاسداران مستقر در پاسگاهها و مواضع سدکننده را به زیر سقف سنگری یا پناه سایهای کشانده بود، به امید رسیدن غروب یا خنک شدن هوا.
یکی دیگر از روشهای آقای رحیمی استفاده از متن روان است. جالب است که آقای رحیمی در کتاب با مخاطب خیلی صمیمی است، انگار که روبروی منِ مخاطب نشسته و خیلی راحت با من صحبت میکند؛ مثل آدمی است که دست من را میگیرد و با خودش به دل واقعه میبرد. مثلاً در همین صفحه میخوانیم: «اجازه دهید همینجا و قبل از روایت آغاز جنگ، یک ساعت به عقب برگردیم…» این ساده روایت کردن و بیتکلف گفتن، بدون اینکه آدم را به دستانداز بیاندازد و او را تا انتها پیش بیاورد، آن هم در یک کار پژوهشی با این حجم، خیلی مهم است.
آقای رحیمی بحث هجوم متجاوز منطقه غرب دزفول و شوش را به شکل جزئی بیان میکند.
ما در این قسمت گزارش هجوم متجاوز در محورهای منطقه را داریم. نویسنده ما را با افراد و یگانهایی که در مناطق مستقر هستند و در مقابل تهاجم دشمن مقابله میکنند و همچنین یگانهایی از عراق که در حمله حضور دارند، آشنا میکند.
در اولین ساعات آغاز جنگ پاسگاه فکه به تصرف عراقیها درمیآید، در مواضع عینخوش یک نبرد تمامعیار جریان دارد و نیروهای پاسدار منطقه از هجوم یگانهای دشمن به مرزها روایت میکنند و نویسنده روی خط زمان ساعت به ساعت جلو میآید و با بیان روایت نیروهای پاسدار از جبهههای مختلف منطقه و هجوم یگانهای عراق به مرزها، مخاطب را در دل جنگ پیش میبرد.
یکی از روایتهای نزدیک از وقایع این منطقه در آن بازه تاریخی، یادداشتهای روزانه شهید سوری از شهدای ارتش است. شانس خوبی که آقای رحیمی داشته این است که خود ایشان یادداشتهای شهید سوری را در قالب یک کتاب در سال ۱۳۸۹ تنظیم کرده. این روایتها خیلی به شفافکردن اتفاقات این بازه کمک کرده.
نویسنده از مقاومت مظلومانه نیروهای خودی ارتش برابر سیل زرهی لشکر ۱۰ عراق در عینخوش میگوید. در محور جنوبِ منطقه غرب دزفول عناصر گروه رزمی تیپ ۳۷ جلوی عراقیها را میگیرند، اما فرمانده شجاع آن سرگرد غفار رامین میداند که تعداد نفرات و امکاناتش کم است و اگر نیرو نرسد نمیتواند جلوی عراقیها را بگیرد. نیروهای ارتش تقاضای پشتیبانی هوایی و توپخانه میکنند، ولی خبری نیست.
ایستادگی نیروهای ارتش زیاد طولانی نمیشود، سرگرد مخابرات مظاهری سرپرست تیپ ۲ زرهی، پیامی به لشکر ۹۲ زرهی مخابره میکند و در طول ۴۸ ساعت اول جنگ، مظاهری بارها از فرماندهان لشکر میخواهد که یگان تحت امرش را به عقب بکشد. به گفته موسوی قویدل، مظاهری در شرایطی سرپرستی تی پ۲ زرهی را پذیرفته که بارها به ناتوانی خودش در فرماندهی تیپ ۲ اقرار کرده. با این حال تیپ ۲ مقاومت جانانهای در روز اول و دوم مهر دارد، فردای آن روز، سوم مهر ۵۹، سرگرد مخابرات مظاهری مجروح میشود و از منطقه خارجش میکنند و سرگرد زرهی دهقان جایگزین مظاهری میشود؛ آقای رحیمی در این قسمتها منصفانه از عملکرد ارتش دفاع میکند.
نکته مهم این است که آقای رحیمی در پژوهش این کتاب سراغ بچههای سپاه و بسیج برای مصاحبه رفته. طبیعتاً روایتهای شفاهی زیادی از بچههای سپاه و بسیج در کتاب وجود دارد که خودشان از عملکرد خودشان میگویند. اما آقای رحیمی از روایتهایی که نیروهای ارتشی در کتابهایشان آوردهاند، به سادگی عبور نمیکند و به نوعی وکیل مدافع آنها هم هست و از عملکردهای قابل دفاع آنها شجاعانه دفاع میکند. همین، آزادانه و محققانه بودن پژوهش ایشان را در کتاب نشان میدهد.
در همان روز چهارم شروع جنگ، بنیصدر از منطقه بازدید میکند. بعد از ۱۵ دقیقه بازدیدش تمام میشود و برمیگردد. بلافاصله ارتش دستور عقبنشینی از مواضع عینخوش را میدهد.
در مورد ماجرای عقبنشینی چند دلیل بیان شده:
دلیل اول این است که دستور عقبنشینی از سمت رئیس جمهور بوده، اما هیچکدام از کارشناسان و تاریخنویسان ارتش این اقدام را خیانت قلمداد نمیکنند، بلکه آن را اقدامی منطبق بر اصول جنگ میدانند. نویسنده هم احتمال خیانت را رد میکند و برای رعایت انصاف، هم روایت بنیصدر از آن روز را میآورد و هم سه روایت را از سه شاهد عینی نقل میکند: عبدالرضا سوری، محمد علی صبور از عناصر اعزامی سپاه دزفول و عبدالحمید حلمی که جزو پاسداران سپاه دزفول بوده.
یکی از ویژگیهای روش کار آقای رحیمی در کتاب این است که ایشان در تحلیل هر ماجرا میتواند وارد علل و عوامل بشود، اما چیزی را که مهم است برجسته میکند. مثلاً در بحث عقبنشینی به علت آن کاری ندارد، بلکه آن چیزی را که پررنگ و برجسته میکند این است که عقبنشینی ارتش تا کجاست؟ برای این مسئله ایشان روایتهایی را که در آنها اختلاف وجود دارد، بررسی میکند: ارتش میگوید که طبق برنامه ۲۴ کیلومتر عقبنشینی کردهاند و روی علیگرهزد پدافند کردهاند، در صورتی که غلامعلی رشید میگوید ارتش ۵۰ کیلومتر عقب نشسته! در این قسمت روایتی از یادداشتهای روزانه آقای سوری وجود دارد که میگوید ما تا علیگرهزد عقب آمدیم. نویسنده بین این روایتها جانب احتیاط را نگه میدارد.
ایشان این احتمال را مطرح میکند که علت این اختلافنظر این است که مدیریت فرماندهی در نیروهای ارتشی وجود نداشته است. به همین دلیل عدهای تا جایی عقب کشیدهاند و عدهای هم عقبتر آمدهاند. آقای رحیمی به این شکل بین این دو روایت را جمع میکند.
نویسنده اتفاقات روز چهارم مهر را روایت میکند. در این روز دشمن تا سه راه قهوهخانه پیشروی میکند و در مقابل آنها مقاومت ناچیز و پراکندهای وجود دارد و نیروهای ارتشی از روی خوش نشان ندادن مردم منطقه به عقبنشینیهای ارتش روایت میکنند. دشمن با سرعت پیش میآید و خودش را به ابوصلیبیخات و پشت رودخانه کرخه میرساند، اما آنجا متوقف میشود. روز پنجم مهر عراق تا پل نادری پیشروی میکند، اما نیروهای منطقه مقابل شأن مقاومت میکنند.
در این قسمت آقای رحیمی یک ابهام تاریخی را مطرح میکند. اینکه مقاومت ارتش در ارتفاعات علیگرهزد در مقابل نیروهای دشمن ۴۸ ساعت بوده یا کمتر؟ نویسنده از یادداشتهای روزانه عبدالرضا سوری شاهد میآورد که عقبنشینی از علیگرهزد ساعت ۲ روز پنجم مهر بوده. اما روایت غلامعلی رشید میگوید که علیگرهزد روز چهارم مهر سقوط کرده. در هر صورت هرکدام از این روایتها درست باشد، عراق روز پنجم مهر لب رودخانه کرخه بوده.
با اشغال این منطقه نیروهای ارتش مجبور هستند به این طرف کرخه عقبنشینی کنند. آنها اسلحه و تجهیزات را آن طرف آب میگذارند و خودشان را به این طرف میرسانند.
در تحلیل اتفاقات روز ششم مهر، نویسنده یک خطای تاریخی را بررسی میکند. آن هم ادعای عقبنشینی گروه رزمی تیپ ۳۷ در ۶ مهر از طریق پل نادری است که در جلد اول کتاب ارتش جمهوری اسلامی ایران در هشت سال دفاع مقدس آمده. آقای رحیمی تحلیل میکند که این ادعا نمیتواند درست باشد. چون روز ۵ مهر سهراه قهوهخانه دست عراق بوده! از طرف دیگر خود فرماندهان ارتشی مانند موسوی قویدل و حسن براتی هم این ادعا را تأیید نمیکنند.
حالا عراق به پشت رودخانه کرخه رسیده و مردم شهر شوش، اندیمشک و دزفول در اضطراب و نگرانی هستند. انتهای روز ششم مهر غرب کرخه کامل در اشغال عراق است. روز هفتم مهر، عراق تک میکند ولی با مقاومت نیروهای ایرانی مواجه میشود.
عراق مواضع خودش را در غرب رودخانه کرخه، پشت پل نادری، تثبیت میکند. نویسنده تحلیل میکند چرا عراق از پل نادری به این سمت نیامده و پیشرویاش را ادامه نداده. آقای رحیمی روایتهای مختلف تاریخی درباره علت عدم پیشروی عراق را بررسی میکند. به هر کدام میپردازد که چرا عراق جلوتر نیامد و پشت کرخه ماند. بعضی از کارشناسان ارتش اعتقاد دارند که عراق برنامهای برای آمدن به این سمت نداشته و این اشتباه تاکتیکی عراق بوده؛ اما گروه دیگری از صاحبنظران معتقدند که عراق عزم جزم برای ادامه پیشروی داشته، ولی دو علت باعث عدم پیشروی شده: مقاومت ارتش و نیروهای مردمی و همینطور نقش رود کرخه.
گروه سوم معتقدند که علت توقف عراق پشت کرخه ۶ دلیل داشته: عراق از محاسبات اوضاع داخلی ایران اطلاعات نادرستی داشته. امکاناتش برای حمله، با اهدافی که داشته، تطابق نداشته. در اتخاذ استراتژی «جنگ محدود» اشتباه کرده. از طرف دیگر حمله تیپ ۸۴ خرم آباد به عقبه لشکر ۱۰ زرهی عراق هم بیتأثیر نبوده. همچنین عراق میدانسته که نیروهای لشکر ۲۱ پیاده تهران و ۱۶ زرهی قزوین به زودی سر وقتشان میرسند. مسئله آخر هم خود رود کرخه بوده. عراق میتوانسته پل نادری را بگیرد، اما تضمینی نبوده که بتواند به سادگی از آن عقبنشینی کند، بنابراین، بعد از هفت روز پیشروی، عراق پشت کرخه میماند و متوقف میشود.
فصل دوم: شکلگیری محورهای مقاومت
در این فصل نویسنده به شکلگیری مقاومت در این منطقه در مقابل ارتش عراق میپردازد. در این فصل است که کمکم سروکله حسن باقری پیدا میشود.
اشغال سرپلها
حالا که عراق تا پشت کرخه پیش آمده. برای پاسخ به متجاوز دو راه وجود دارد: راه حل اول اجرای آتش سنگین روی عراقیهاست. اما تجهیزات و تسلیحات و امکانات کافی برای این کار وجود ندارد.
راه حل دوم، اشغال سرپلهاست. بهترین سرپل، پل نادری است ؛۱۳ مهر نیروهای ارتش به همراه نیروهای مردمی پاتک میکنند و پل نادری را میگیرند و تا ۳ کیلومتر را تصرف میکنند.
در این قسمت نویسنده یک خطای بزرگ تاکتیکی عراق را تحلیل میکند. عراق مواضع پدافندیاش در غرب رود کرخه را در ساحل رودخانه احداث نمیکند. بلکه آن را روی بلندیها مستقر میکند. به همین دلیل نیروهای خودی میتوانند ساحل غربی رودخانه را بگیرند. در همان روز ۱۳ مهر بچههای سپاه دزفول روستای صالح مشطط در غرب رودخانه کرخه را هم تصرف میکنند و در آنجا مستقر میشوند. از آن به بعد صالح مشطط به عنوان یک سرپل مهم است. البته این روستا مشکلی هم دارد که حاشیه امنی ندارد.
سرپل دوم نیروی ایرانی در جبهه شوش است. نویسنده دست ما را میگیرد و به هرکدام از سرپلها سر میزند و برای ما میگوید که چه افرادی از سپاه دزفول در هرکدام از این مناطق مستقر هستند. کمکم ساختار نیروهای ارتش هم در این جبهه شکل میگیرد. بچههای ارتش و سپاه در کنار هم مستقر میشوند.
۲۳ مهر
بعد از توقف عراق در منطقه، ارتش لشکر ۱و ۲ پیاده تهران و لشکر ۱۶ زرهی را فراخوان میکند. ۱۹ مهر دشمن از کارون عبور میکند و جاده اهواز آبادان را قطع میکند. از طرف دیگر به کرخه هم حمله میکند و نهایتاً در ۲۳ مهر بستان را اشغال میکند.
ارتش طرحی برای حمله به عراق در ۲۳ مهر طراحی میکند. رشید با توجه به آشناییاش با زمین منطقه از قبل شکست این طرح را پیشبینی میکند. اما ارتش مصمم است. نیروهای سپاه دزفول هم آمادهاند در کنار ارتش عمل کنند، اما ارتش نگاه خوبی به این همکاری ندارد. همه آماده عملیات هستند که در ۲۲ مهر اتفاقی میافتد و همه معادلات را به هم میزند: تک مختلکننده عراق. عراق به نیروهای ایرانی حمله میکند و از توان نیروهای ایرانی کم میکنند و تمرکز آنها را به هم میریزند.
اما بالاخره ۲۳ مهر ارتش عملیاتش را شروع میکند. تانکها وارد دشت میشوند، اما یکدفعه باران گلوله و موشک روی سر تانکها فرود میآید. نویسنده این بخشها را به رویات نیروهای ارتشی، لهراسبی و ترابی نقل کرده. عملیات ۲۳ مهر شکست سختی است برای نیروهای ایرانی. در انتهای این بخش، نویسنده علل شکست ۲۳ مهر را از زبان فرماندهان ارتش بیان میکند.
جا به جایی ارتش
شکست ارتش در عملیات ۲۳ مهر روحیه فرماندهان و یگانها را ضعیف میکند. ارتش تصمیم به جابجایی نیروهایش در منطقه میگیرد. نویسنده ساختار استقرار نیروهای ارتش در خط مقابل با عراق را برای ما ترسیم میکند. دو روز بعد از اینکه تیپ ۱ لشکر ۲۱ پیاده در سرپل غرب رودخانه کرخه مستقر میشود، ۹ آبان، عراق به آنها حمله میکند. علیرغم حمله سنگین عراق، نیروهای ارتشی هیچ وقت فکر عقبنشینی به سرشان نمیزند. از طرف دیگر بعضی از نیروهای سپاه دزفول با روایتهای خودشان معتقدند که شکست نیروهای عراقی فقط به دلیل مقاومت نیروهای سپاه دزفول بوده. نویسنده در این بخش انصاف را درباره عملکرد نیروهای ارتش و سپاه رعایت میکند و به نقش و سهم هرکدام در مقاومت مقابل عراقیها میپردازد. عراق در حمله نه آبان شکست میخورد. ارتش در روایتهایش به نوعی عملیات نهم آبان را پاسخ به شکست ۲۳ مهر میداند.
شکلگیری محورها
در این بخش نویسنده ماجرای ارتش را رها میکند و به توضیح عملکرد محورهایی میپردازد که نیروهای سپاه در منطقه ایجاد کردهاند هرچند که ارتش در منطقه مستقر است و به اعتراف خود فرماندهان ارتش، مخصوصاً شهید صیاد شیرازی، روی خوش به نیروهای سپاه نشان نمیدهند، اما پاسدارها هم کسانی نیستند که با نامهربانی ارتشیها صحنه را ترک کنند.
یکی از ویژگیهای آقای رحیمی قدرشناسی نسبت به بچههایی است که زحمت کشیدهاند و در محورها مستقر هستند. آقای رحیمی مقید است تا اسامی این افراد را بیاورد؛ این افراد همان بچههایی هستند که بعدها نیروهای شهید حسن باقری در اطلاعات شناسایی در محورهایی مانند تپهچشمه و جبهههای دیگر میشوند. نویسنده همه این محورها را با نام بردن از بچههای اصلی هر محور مطرح میکند. محورهای دالپری، لزه – دشت عباس، بلتا، جسر نادری، صالح مشطط، زعن، عنکوش، رقابیه، میشداغ و تنگه سعده.
حسن باقری وارد ماجرا میشود!
در این قسمت از کتاب نویسنده با این جملات قهرمان داستان را وارد کتاب میکند:
اجازه دهید همین جا قصه غرب دزفول را نیمهتمام رها کنیم و سری به اهواز بزنیم. در آنجا حوادثی در حال شکلگیری بود که بعدها نقش تأثیری گذاری در فتحالمبین ایفا کردند.
اینجا اولین جایی است که حسن باقری وارد داستان میشود. تماسی بین محسن رضایی، مسئول واحد اطلاعات سپاه پاسداران و شمخانی، فرمانده سپاه خوزستان، اتفاق میافتد. محسن رضایی به شمخانی میگوید که من دارم فردی را پیش شما میفرستم به نام حسن باقری. ایشان پیش شما میآید تا در جبههها کارهای اطلاعاتی انجام بدهد.
در این قسمت خوب است به مطلبی اشاره کنم. در جلسهای که با موضوع «خوانشهای متفاوت یا تحریف در مطالعات جنگ ایران و عراق» در خانه کتاب و در ۷ دی ۱۴۰۱ با حضور محمد درودیان، جعفر شیرعلینیا و سردار حسین علایی برگزار شد، آقای علایی به موضوعی اشاره کردند، آن هم این بود که حسن باقری را شهید داود کریمی، فرمانده سپاه منطقه ۱۰ برای اولین بار کشف کرد، در صورتی که بعضیها ادعا میکنند ما اولین بار حسن باقری را کشف کردیم. منظورشان هم به نظرم به همین خاطرهای است که در کتاب نبرد تنگهها به آن اشاره شده، اینکه آقای رضایی حسن باقری را کشف میکند و او را برای کار اطلاعات عملیات در نظر میگیرد. میبینیم در این قسمت اختلاف روایت وجود دارد. حتماً جناب آقای رحیمی درباره این موضوع نکاتی دارند که بیان خواهند کرد.
از این قسمت کتاب به بعد، نویسنده به ویژگیهای شهید حسن باقری و اقدامات ایشان در جبهه جنوب میپردازد؛ حسن باقری گروههایی در هر کدام از مناطق جبهه جنوب ایجاد میکند تا اطلاعات را در کل جبهه جنوب جمعآوری کنند و به او منتقل کنند. ایشان روی کل جبهه جنوب کار میکند.
پس یکی از وظایف سنگین ایشان، این بوده که برای هر منطقه مسئول تعیین میکند، مثلاً آقای صولتی و آقای رئوفینژاد که از بچههای دزفول هستند، از فعالیتها و اقدامات حسن باقری در محورهای مختلف جبهه دزفول روایت میکنند.
حسن باقری به دو مسئله بسیار تأکید دارد: اول. رصد بیوقفه دشمن. اینکه یک لحظه نباید از دشمن غافل باشیم. دوم ضریب دقت بالا. این ضریب دقت بالای ایشان تا جایی است که باعث میشود بعضی وقتها شهید باقری به اطلاعات نیروها اکتفا نکند و خودش برای شناسایی وارد منطقه بشود. ایشان هر هفته با نیروهای اطلاعاتی در پادگان گلف جلسه دارد و اطلاعات بهروز را از آنها میگیرد.
عملیاتهای پراکنده
در این بخش وارد عملیاتهای پراکنده این منطقه میشویم و با کارنامه عملیاتی محور دزفول آشنا میشویم. آقای رحیمی، این قسمت را به دو نیمه شش ماهه تقسیم کرده: یک نیمه از ابتدای جنگ است تا انتهای سال ۱۳۵۹ و یک نیمه هم از فروردین ۱۳۶۰ تا مهر ۱۳۶۰ و عملیات ثامنالائمه.
در شش ماهه اول از ۲۳ مهر ۱۳۵۹ تا ۱۵ فروردین ۱۳۶۰ ارتش هیچ عملیات موفقی ندارد. نویسنده به این عملیاتها به صورت کلی اشاره میکند. به عنوان مثال، در ۲۵ اسفند ۵۹ گزارشی از ارتش وجود دارد که تیپ زنجان عملیاتی انجام داده، اما از نگاه نویسنده در حقیقت این عملیات نیست و یک جابجایی نیرو است.
در این مقطع سپاه هم عملیات گسترده یا محدود ندارد که دو علت دارد: اول اینکه ارتش سپاه را به عنوان یک نیروی کارآمد نپذیرفته. دوم هم اینکه بچههای سچاه سلاح و تجهیزات لازم ندارند.
یکی از مطالبی که در جایجای کتاب به چشم میآید، روایتهای جالب و جذابی است که نویسنده ارائه کرده و واقعاً به درد ساخت فیلم و سریال میخورند. مخصوصاً این روایتها در سال اول جنگ خیلی بیشتر هستند. چون آن چیزی که ویژگی خاص این مقطع است، مردمی بودن جنگ است. در این مقطع هنوز جنگ سازمان نگرفته و گروههای مقاومت مردمی هستند که به شکل خودجوش در هر جبهه مشغول دفاع در مقابل تهاجم دشمن و عملیاتهای محدود علیه دشمن هستند. اتفاقات این مقطع خیلی جذاب هستند.
در این مقطع نفوذ نیروهای خودی به عمق جبهه عراقیها بسیار زیاد است و به همین دلیل روایت شناساییها خیلی جذاب هستند. چون بعد از این مقطع که سپاه نیروهای مردمی را در جبهههای مختلف سازمان میدهد و جنگ حالت کلاسیک به خودش میگیرد، دیگر امکان شناساییهای در عمق مانند شناساییهایی که در سال اول جنگ بوده، نیست. روایتهای مختلفی در این جبهه غرب دزفول وجود دارد که آقای رحیمی نمونههایی از آنها را در کتاب آورده است به عنوان مثال، در بهمن ۵۹ گروهی از عراقیها به ایران پناهنده میشوند. آنها از یک دستگاه حساس به صوت که دست عراقیهاست برای بچههای سپاه دزفول میگویند. رشید و بچههای سپاه دزفول تصمیم میگیرند این دستگاه را بزنند. آنها همین کار را میکنند و دستگاه استراق سمع عراق را با آرپیجی منهدم میکنند. خود عراق هم به این عملیات ایرانیها اعتراف کردهاند.
از آن طرف ارتش هم در این مقطع عملیاتهای ایذایی انجام میدهد. به عنوان مثال، گروهی ۲۰۰ نفره به فرماندهی سرهنگ حسن آبشناسان در منطقه حضور دارند که به شکل پارتیزانی به دشمن حمله میکنند؛ در این مقطع حسن باقری چه میکند؟ باقری گزارشهای اطلاعات شناسایی را میخواند و تحلیل میکند. آقای رحیمی خلاصه بعضی از گزارشهای شناسایی به قلم شهید حسن باقری را آورده تا ما بدانیم با چه آدمی طرف هستیم و حسن باقری چه دقتی در کارها داشته است.
نیمه اول ۶۰
میرسیم به شش ماه اول سال شصت. تعبیر نویسنده این است که ما در نیمه اول سال اول جنگ، عملیاتی نداشتهایم و حالا در نیمه دوم سال اول جنگ میخواهیم جبران مافات کنیم.
هر عملیاتی نیاز به شناسایی دارد. در این قسمت نویسنده به تفاوت شناساییهای ارتش و سپاه از قول آقای محمد باقری، برادر شهید حسن باقری، اشاره میکند. ایشان میگوید: «ارتش تا جلوی خط عراق برای شناسایی میرفت، اما سپاه تا عمق جبهه دشمن میرفت و شناسایی میکرد. تفاوت شناسایی ارتش و سپاه در این بود.» البته باید این را هم گفت که در این مقطع ارتباط خوبی بین سپاه و ارتش برقرار است.
حسن باقری در این مقطع سطح کیفی اطلاعات عملیات را ارتقا و توسعه میدهد و این مسئله مرهون دو موضوع است: مسئله اول آشنایی نیروهای سپاه مستقر در جبهه دزفول با منطقه است. این نیروها از بچههای سپاه دزفول هستند که بچههای خود منطقهاند و به حسن باقری کمک میکنند.
مسئله دوم نیز این است که حسن باقری در اطلاعات بچهها را آموزش میدهد. بچهها به باقری گزارش میدهند و هفتگی هم جلسه دارند. در این جلسات او با سوال و جوابهایی که با آنها میکند، باعث میشود بچهها کار اطلاعات شناسایی را در گزارشنویسیها یاد بگیرند. از طرف دیگر، یکی دیگر از برکات جلسات هفتگی، انتقال تجربه است.
ابتدای سال ۱۳۶۰ اتفاق جالبی رخ میدهد که باعث میشود حسن باقری بیشتر به سمت جبهه غرب دزفول بیاید. غلامعلی رشید میگوید: «اختلافی پیش آمد که من از جبهه دزفول رفتم ستاد عملیاتی جنوب. در این ستاد با حسن باقری با هم بودیم. بعد از مدتی فرماندهان دیدند که دزفول کسی ندارد. گفتند: شما دوباره بیا. در این رفتوآمدها به جبهه دزفول، حسن هم با من میآمد.» از این زمان به بعد است که این منطقه برای حسن باقری مهم میشود.
مدام به محورها سرکشی میکند. حساسترین نقطه این منطقه، جسر نادری یا پل نادری است که حسن به آن خیلی اهمیت میدهد و در یادداشتهایش هم که در کتاب آمده، به این موضوع اشاره کرده. نویسنده به ما میگوید که در پایان بهار ۱۳۶۰، این جبهه ۱۳ محور دارد.
مطلب بعدی که نویسنده در کتاب به آن میپردازد و جزو ویژگیهای حسن باقری است و ما در این مقطع میبینیم، کشف استعدادهاست.
نویسنده برای ما روایت میکند که چطور حسن باقری پای مهدی زینالدین را به عنوان یک نیروی اطلاعات شناسایی قوی به این منطقه باز میکند.
ماجرا این است که برادر صولتی یکی از نیروهای دزفول پیش حسن میآید و میگوید «من خسته شدهام، میخواهم بروم، هیچ نیرویی در منطقه نداریم!» حسن باقری میگوید برادری هست به نام مهدی زینالدین. جوان خوشفکری است که دارد در واحد اطلاعات کار میکند. شما از اطلاعات نرو. بعد هم مهدی زینالدین را کنار صولتی میگذارد. به این ترتیب مهدی زینالدین از اول تیر سال ۶۰ وارد منطقه میشود و به عنوان مسئول اطلاعات محور دزفول معرفی میشود.
نویسنده در این بخش ذهنیت شهید باقری را در انتخاب شهید مهدی زینالدین تحلیل میکند، اینکه چرا حسن باقری مهدی زینالدین، نیروی خوبش در واحد اطلاعات را از واحد اطلاعات جنوب میکَنَد و میبَرَد دزفول و به عنوان مسئول اطلاعات آنجا تعیین میکند، به اذعان نویسنده یکی از ویژگیهای حسن باقری در کشف استعدادهاست. از یک طرف صولتی نیروی تازهنفس میخواسته. از طرف دیگر حسن باقری هم به دلیل رفتوآمدهایی که به این منطقه دارد، متوجه میشود که منطقه غرب دزفول نقطهای کلیدی است، اهمیت زیادی دارد و نیاز به یک مدیر قوی دارد. از دیگر کشفهای حسن باقری در این منطقه، توکل قلاوند است که به آواکس دشت عباس معروف است.
نویسنده در این بخش روایتی از شهید معینیان، از نیروهای اصلی اطلاعات عملیات، میآورد که میگوید «ما سندی را از سنگر عراقیها پیدا کردیم که در آن نوشته بود: انگار ایرانیها همه چیز ما را میدانند و همه چیز ما را بررسی کردهاند. اطلاعاتی که عراق از جبهه خودش داشت و ما از جبهه آنها داشتیم، آنها کمی از ما بیشتر آگاه بودند.» همه اینها نشان میدهد که نیروهای این جبههها زیر نظر شهید حسن باقری چقدر در حوزه شناسایی کار کردهاند.
بعد از اینکه نویسنده وضعیت اطلاعات عملیات را در این مقطع زمانی بررسی میکند، به عملیاتهای ششماهه دوم جنگ میپردازد. عمده عملیاتها در این مقطع نامنظم و چریکی هستند. ارتش ۱۵ فروردین در هندلی و تپهچشمه عملیات انجام میدهد که اولی با شکست و دومی موفقیت نسبی دارد. در ۱۱ اردیبهشت دوباره در تپهچشمه عملیات میکند که پیروز میشوند. سپاه هم با همکاری ارتش، ۱۵ ام و ۲۵ ام فروردین و ۳۱ اردیبهشت در محور زعن – عنکوش اجرای عملیات میکند.
قبل از عملیات ۲۵ فروردین حسن باقری برای شناسایی به منطقه شوش میآید، حسن باقری در یادداشتهای آن روزها به آمدوشدهایش به شوش برای پیگیری عملیات اشاره کرده است و یکی از دغدغههایش تأمین نیازهای نظامی است. نهایتاً عملیات ۲۵ فروردین در ۵ محور شروع میشود اما دشمن پاتک میکند؛ نیروهای خودی خسته هستند و درخواست نیرو میکنند و چون نیرو نمیرسد، مجبور میشوند عقبنشینی کنند؛ با اینکه این عملیات به شکل کامل موفق نیست، اما نتایج مهمی دارد، مثلاً سرپلهای ارتباطی توسعه پیدا میکنند، خط پدافندی پیوسته ایجاد میشود، ما میتوانیم از عراقیها غنیمت و کشته بگیریم.
یکی از قواعد جالب کار شهید باقری این است که بعد از هر عملیاتی بلافاصله ضعف و قوتهای عملیات را بررسی میکند. هر عملیات که تمام میشود، مینشینند و عملیات را بررسی میکنند. یکی دیگر از ویژگیهای حسن باقری این است که از اسرای عراقی بازجویی میکند تا گزارش بگیرد که عراقیها در جبهه خودشان چه کارهایی میکنند و چه کارهایی نمیکنند.
برای اینکه با درایت و هوش شهید حسن باقری آشنا بشویم، نویسنده گزارش مهم، جامع و مفصلی از ایشان را در ۲۴ و ۲۶ تیرماه ۱۳۶۰ ارائه میکند که برای شهید کلاهدوز قائم مقام سپاه نوشته است.
در این گزارش حسن باقری به سه دلیل برای اهمیت منطقه غرب دزفول اشاره میکند: عدم شناسایی دقیق زمین، دشمن و هماهنگ نبودن ارتش و سپاه که این دلیل سوم را از ضعفهای نیروهای خودی میداند.
در پایان این فصل از کتاب، نویسنده نسبت به فرماندهانی که در کنار شهید حسن باقری هستند و در ارائه تحلیلهای او از عملیاتها مؤثرند، قدرشناسی دارد و میگوید این تحلیلها فقط کار حسن نیست و دیگرانی هم تأثیر دارند. یکی از مشکلات کتابها و مخصوصاً سریالها و فیلمهایی که به زندگی و کارنامه یک فرمانده در جنگ میپردازند، این است که تک بعدی به موضوع نگاه میکنند. مثلاً مهمترین ایرادی که به سریال «آخرین روزهای زمستان»، زندگی شهید حسن باقری، گرفته میشد این بود که میگفتند: در این سریال، در قرارگاه فرماندهی، فقط حسن باقری است که دارد صحبت میکند و بقیه فرماندهان یا صحبتی نمیکنند و ساکت هستند، یا فقط سر تکان میدهند!
ولی آقای رحیمی در این کتاب خیلی هوشمندانه و قدرشناسانه به نقش دیگران هم میپردازد و میگوید که در کنار حسن باقری افراد بزرگ دیگری هم بودند، مانند رحیم صفوی و غلامعلی رشید که در استراتژی آدم بسیار بزرگی است. به اذعان فرماندهان جنگ رشید در خاورمیانه نظیر ندارد. نویسنده به این شکل قدرشناسی خود را نسبت به افراد دیگرِ در کنار حسن باقری، هم انجام میدهد تا فراموش نکنیم که جنگ حاصل کارهای تیمی هستند. بعد از این قدرشناسی ایشان در تحلیل ویژگیهای حسن باقری چند ویژگی خاص او را مطرح میکند:
اول اطلاعات جامع و بهروز از جبههها، دوم استعداد فوقالعاده در درک و تحلیل اوضاع و سوم مهارت در چینش و نتیجهگیری مطالب. عامل سوم بسیار مهم است. اینکه فقط اطلاعات داشته باشی و حتی درک بالا هم از اطلاعات داشته باشی، کفایت نمیکند. مسئله مهم، مهارت جمعبندی مطالب است.
آقای رحیمی در ادامه اشارهای کوتاه به حوادث سال ۶۰ دارد: ایران درگیر جنگ داخلی است، منافقین به جان کشور افتادهاند، رئیس جمهور و نخست وزیر را شهید میکنند و مردم عادی را در خیابانها ترور میکنند. نویسنده میخواهد فضای عمومی کشور را به مخاطب منتقل کند.
انتهای این فصل درباره پایان ششماهه دوم جنگ است، درباره دو سه عملیات مهم و موفق انجامشده در این مقطع که نشان از نظم در جبههها دارد. در روزهای آخر تابستان ۱۳۶۰ محسن رضایی که فرمانده واحد اطلاعات و بررسیهای سیاسی سپاه است، در رأس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار میگیرد.
فصل سوم: طرح ریزی عملیات
نویسنده بعد از مرور حوادث سال ابتدایی جنگ، تازه از این قسمت به بعد، وارد عملیات فتحالمبین میشود.
انتخاب منطقه
مسئله اول این است که از چه زمانی فکر عملیات فتحالمبین در ذهن فرماندهان آمده. نویسنده با این سوال وارد این مبحث میشود: سپاه و ارتش چرا و چگونه به منطقه غرب دزفول برای عملیات فتحالمبین میرسند؟
عملیات ثامنالائمه در مهر ۱۳۶۰ تجربه خوب کار مشترک بین سپاه و ارتش است که حصر آبادان در این عملیات شکسته میشود. نویسنده میگوید که این عملیات نشان میدهد با وحدت و هماهنگی سپاه و ارتش میشود نتایج خوبی گرفت!
بلافاصله بعد از عملیات، حادثه عجیب و سخت سقوط هواپیمای c130 اتفاق میافتد و ما یک سری از فرماندهان سپاه و ارتش را از دست میدهیم. مخصوصاً فرماندهان ارتش. ارتش فوراً فرماندهان دیگری را جایگزین میکند. به تعبیر نویسنده، آمدن سرهنگ صیاد شیرازی در رأس نیروی زمینی ارتش، شاهکلید تحولات اساسی در جبهههاست. اراده و خواست برای کار مشترک بین سپاه و ارتش که هم در صیاد شیرازی وجود دارد و هم در آقای محسن رضایی و فرماندهان سپاه، منجر به نشستهای شورانگیز و امیدبخشی بین ارتش و سپاه میشود. بچههای سپاه از ایده همکاری مشترک ارتش و سپاه استقبال میکنند، البته به شرطی که استقلال بچههای سپاه حفظ بشود.
در این نشستهای مشترک در قرارگاه کربلا، فرماندهان ارتش و سپاه ۳ محور را برای عملیات تعیین میکنند: محور غرب دزفول و شوش؛ محور سوسنگرد و محور خرمشهر.
حالا مسئله مهم تعیین اولویت بین این سه محور است. سوال پیش میآید که چرا فرماندهان همان اول سراغ آزادسازی خرمشهر نمیروند؟ طبیعتاً مشکل اصلی کمبود نیرو است. بنابراین، فرماندهان در جمعبندی ابتدا سراغ محور بستان میروند. اگر بستان آزاد بشود، یک اتفاق مهم میافتد، آن هم این است که ارتباط بین یگانهای دشمن در شمال و جنوب خوزستان قطع میشود.
برای عملیات طریقالقدس در بستان بحث مهمی پیش میآید و آن، ارتقای سازمان رزم سپاه از گردان به تیپ است. محسن رضایی فرمانده سپاه این کار مهم را به حسن باقری میسپارد. تا قبل از این مقطع، سازمان رزم سپاه در عملیات ثامنالائمه در غالب گردان بوده و حالا قرار است تبدیل به تیپ بشود.
یکی از ویژگیهای خوب کتاب نبرد تنگهها اعترافهایی است که افراد بزرگ از بزرگی حسن باقری روایت میکنند. شهید صیاد شیرازی از نقش شهید حسن باقری در قرارگاه کربلا در عملیات طریقالقدس با این ویژگیها تعبیر میکند: چهرهای بسیار دلسوز، پرتحرک، علاقمند، باانگیزه، بسیار دقیق و زیرک و هوشیار.
به نقل از رشید، حسن باقری روز سوم عملیات طریقالقدس برای سرکشی از تیپ ۲۵ کربلا میرود و به شدت مجروح میشود. اما چون در جبهه به او نیاز است، رشید از او میخواهد که خودش را به قرارگاه برساند. او هم با اینکه زخمی بوده، با سر باندپیچی شده به قرارگاه میآید و معاون عملیات میشود.
بعد از آزادی بستان، فرماندهان باید بین منطقه غرب دزفول و منطقه غرب کارون انتخاب کنند. نویسنده دلایل انتخاب منطقه غرب دزفول را از نظر نظامی مطرح میکند؛ مهمترین دلایل این است که با توجه به میزان وسعت منطقه، نیاز به نیروی کمتری برای پدافند دارد.
کماکان جبههها با کمبود نیرو مواجه هستند. ارتش چند یگان خود را جابجا میکند و مشکل کمبود نیروی ارتش در جبههها را برطرف میکند اما سپاه هنوز مشکل نیرو دارد؛ در این وضعیت، امام خمینی از مردم دعوت میکند که جبههها را پر کنند و به حل معضل جنگ کمک کنند حجم بیشتری از نیروهای مردمی وارد جبههها میشوند.
در عملیات طریقالقدس سپاه سه تیپ داشته: امام حسین (ع)، عاشورا، ۲۵ کربلا. اما حالا نیاز به این است که سپاه سازمان رزم خودش را گسترش بدهد. این گسترش سازمان هم نیاز به دو عنصر دارد: کشف و شناسایی فرماندهان لایق و همینطور تئوری و برنامه.
ویژگی حسن باقری این است که هم سازمان رزم را خوب میشناسد، هم کار تشکیلاتی را میداند و هم در کشف استعدادها مهارت دارد. بنابراین، حسن باقری در شکلگیری سازمان رزم سپاه نقش اساسی و محوری دارد. افراد مختلفی مانند حاج قاسم سلیمانی، رشید و فتحالله جعفری با روایتهایی به استعداد باقری در این زمینه اشاره میکنند.
در همان زمان که سپاه درگیر گسترش سازمان رزم خودش است، اتفاقی میافتد و از آنجایی که ما در طریقالقدس ۱۰۰۰ شهید دادهایم. همین مسئله باعث شده که فرماندهان برای ادامه جنگ دچار تردید شوند. محسن رضایی تدبیری میکند که فرماندهان با امام دیدار داشته باشند. ۲۶ دی ماه سال ۱۳۶۰ زمانی را تعیین میکنند و خدمت امام میروند. امام پاسخی میدهد که فرماندهان را نسبت به ادامه مسیر مطمئن میکند و به آنها روحیه میدهد.
باقری درگیر گسترش سازمان رزم سپاه است. نویسنده از قول شهید بزرگوار قاسم سلیمانی، فرمانده تیپ ۴۱ ثارالله و شهید همدانی از فرماندهان تیپ ۲۷ محمد رسولالله روایتهایی میآورد که نقش حسن باقری را در ایجاد هرکدام از تیپها میگویند. مثلاً در مورد تیپ ۷ ولی عصر دزفول و نامگذاری این تیپ، روایت بانمکی وجود دارد؛ حسن باقری اسم این تیپ را ۷ مقاومت دزفول میگذارد. بچههای این تیپ خودشان میروند و نام تیپ را روی تابلو عوض میکنند به تیپ ۷ ولیعصر. حسن میآید و میبیند و میگوید چرا اسم را عوض کردید؟ بچهها میگویند: همه یگانها اسم ائمه را گذاشتند، چرا ما اسم ائمه نداشته باشیم؟! اینجا دیالوگ جالبی بین شهید حسن باقری و آقای کوسهچی وجود دارد.
آقای فتحالله جعفری، فرمانده یگان زرهی سپاه، معتقد است مشخصاً یکی از ویژگیهای حسن باقری این است که برایش یگانهای تخصصی با یگانهای دیگر فرقی ندارد. آقای جعفری میگوید که پایهگذار زرهی سپاه را باید حسن باقری دانست. نامهنگاریهایی که با یگانهای مختلف ارتش و سپاه انجام میدهد و از آنها میخواهد که به زرهی ماشین و سرباز بدهند، از جمله اقدامات حسن باقری است.
باقری به واحدهای پشتیبانی رزمی مثل تدارکات و مخابرات و توپخانه هم رسیدگی میکند و در راهاندازی آنها نقش دارد. حسن تهرانی مقدم معتقد است تشکیل توپخانه سپاه بر اساس طرح اولیه بوده است که شهید حسن باقری داده.
نتیجه تلاشهای حسن باقری این است که در بهمن ماه سال ۶۰ سپاه ۱۲ تیپ دارد و بعد از گسترش سازمان رزم سپاه، مسئله مهم بعدی این است که همه این یگانها عقبه میخواهند. باقری به همراه رشید برای یگانها پادگان پیدا میکنند. به عنوان مثال، فتحالله جعفری خودش شاهد تلاشهای حسن باقری در راه اندازی و تجهیز پادگان دوکوهه برای لشکر ۲۷ محمد رسولالله بوده.
در این قسمت دوباره یکی دیگر از قدرشناسیها آقای رحیمی را میبینیم. ایشان این موضوع را مطرح میکند که چطور حسن باقری توانسته چنین نقشی را در سازمان رزم سپاه داشته باشد. نویسنده این را از ویژگیهای محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه، میداند که به حسن این اعتبار و اختیار را داده تا بتواند در سازمان رزم سپاه نقش ایفا کند.
تصویب طرح
طرح عملیات فتحالمبین و چرایی اینکه فرماندهان چطور به طرح عملیات رسیدهاند؟ افراد تیم طراحی عملیات از سپاه حسن باقری، رشید و رحیم صفوی هستند. تیم طراحی عملیات در ارتش هم سرهنگ معین وزیری، سرهنگ شاهان بهبهانی و سرهنگ موسویزادگان هستند.
تیم طراحی سپاه چند ویژگی خاص دارد. اول اینکه رشید در این تیم است. رشید کسی است که منطقه را خوب میشناسد. ویژگی مثبت دوم تیم این است که شبکه شناسایی مجربی در منطقه وجود دارد که زیر نظر مهدی زینالدین فعالیت میکنند. عامل سوم هم این است که این تیم یک نگرش نظامی غیرکلاسیک دارند.
تیم طراحی عملیات سپاه اولین طرح خودش را در مهر ۱۳۶۰ ارائه میکند که با قلم حسن باقری است. اما قرارگاه کربلا این طرح را تصویب نمیکند. علت اینکه طرح رد میشود این است که منطقه بسیار وسیع است. میشود آن را در عملیات گرفت، اما پدافند در این منطقه بسیار سخت است. از طرف دیگر یگانها کم هستند و نیرو برای اجرای دقیق و درست طرح وجود ندارد.
سپاه طرح دوم را در ۱۲ دی ماه سال ۱۳۶۰ ارائه میکند. سه روز بعد، ۱۵ دی ماه هم ارتش طرح خودش را میدهد. این دو طرح تفاوت زیادی با هم دارند. تفاوت طرح ارتش و سپاه در دو مسئله است: اول اینکه ارتش میگوید که ما باید جبههای عمل کنیم و به سینه دشمن بزنیم. بنابراین، معتقد است طرح باید دو مرحلهای باشد و در یک مقطع، فقط یک منطقه را میتوانیم بگیریم. اگر مرحلهای عمل نکنیم، طرح پیچیده میشود. از طرف دیگر نیرو هم به اندازه کافی نداریم اما سپاه میگوید که طرح ما مبتنی بر اصل غافلگیری و تک احاطهای است. یعنی باید دشمن را دور بزنیم. بنابراین، نیاز است یگانها از چهار محور با هم عمل کنند؛ این اختلاف طرح سپاه و ارتش است!
در نهایت قرارگاه کربلا طرح سپاه را قبول میکند. اما کماکان مشکل کمبود نیرو وجود دارد. سپاه حداقل سه تیپ دیگر نیاز دارد. دو راهکار وجود دارد: راهکار اول اینکه محورهای عملیاتی را بین ارتش و سپاه تقسیم کنند. حسن باقری نظرات خودش را درباره این راهکار در دفترچهاش یادداشت کرده است. اما ارتش این راهکار را نمیپذیرد. در این قسمت روایتهایی هم از حسن باقری و هم از محسن رضایی داریم که معتقدند ارتش نمیتواند بدون سپاه اقدام کند.
راهکار دوم این است که سپاه یگانهای جدیدی را تشکیل بدهد. فرماندهان سپاه تلاشهایشان را شروع میکنند و نهایتاً در ۳۰ بهمن میتوانند یگانهای جدید سپاه را به ۱۲ تیپ برسانند.
مسئله مهم این است که تا پایان بهمن ماه اختلافات بین ارتش و سپاه درباره طرح عملیات کماکان ادامه دارد و نهایتاً در ۳۰ بهمن نظرات همگرا میشوند.
همزمان با این اقدامات، فرماندهان تصمیم میگیرند که بچههای سپاه دزفول در ۲۱ دی ماه ۱۳۶۰ عملیاتی با همکاری تیپ ۸۴ خرم آباد روی ارتفاعات دهلیز انجام بدهند. این ارتفاعات از نظر فرماندهان به خصوص حسن باقری، ارتفاعات حساسی است. در عملیات دهلیز نیروهای سپاه و ارتش با هم ادغام میشوند و در عملیات شرکت میکنند و البته شکست هم میخورند.
چزابه
در این مقطع اتفاق مهمی رخ میدهد که حسن باقری در آن نقش مهمی دارد. آن هم بحث تک چزابه است. ۱۷ بهمن ۱۳۶۰، عراق به چزابه حمله میکند. جالب این است حسن باقری چند روز قبل از این عملیات پیشبینی کرده بوده که احتمال تک چزابه وجود دارد. عراق در بستان چزابه را از دست داده و چزابه برایش مهم است. از طرف دیگر عراق میدانسته که ایران میخواهد به آنها حمله کند. به همین دلیل پیشدستی میکند و محسن رضایی، حسن باقری و رشید را برای فرماندهی عملیات چزابه انتخاب میکند. از صبح ۱۸ بهمن حسن باقری و رشید در قرارگاه مهدی هدایت نیروهای منطقه را دست میگیرند. نیروهای تیپ ۲۱ امام رضا در چزابه با عراقیها درگیر هستند. عراقیها زیادند و نیروهای ایرانی کم. تعداد شهدا و مجروحان زیاد است. اما حسن باقری و فرماندهان نمیخواهند از نیروهای یگانها دیگر که برای عملیات فتحالمبین آماده هستند، استفاده کنند و آنها را وارد عملیات کنند. این همان نقشه عراق است.
حسن باقری دربه در دنبال نیرو است. خودش با جاهای مختلف، مثلاً سپاه آبادان، تماس میگیرد تا به منطقه نیرو بیاورند و با عراقیها درگیر بشوند و سپاه نیروهای آماده خود را درگیر نکند.
نبرد چزابه ۱۳ روز ادامه دارد. تعداد شهدای چزابه به اندازه عملیات طریقالقدس است. اوضاع در چزابه وخیم میشود. ایران در چزابه دو راه بیشتر ندارد، یا عقبنشینی کند یا تپههای نبعه و دارالشیاع را بگیرد. نظر حسن باقری این است که روی تپههای نبعه عمل کنند. او از فرماندهان میخواهد که شب یکم اسفند ۱۳۶۰ این عملیات را انجام بدهند. اما فرماندهان آنچنان استقبال نمیکنند. نظر آنها این است که شب بعد عملیات کنند، اما باقری میگوید که همان شب باید عمل کنند. نهایتاً حسن باقری با چهار گردان عمل میکند و فرماندهی یکی از گردانها با خودش است. آنها میتوانند نبعه را بگیرند. نام این عملیات را «مولای متقیان» میگذارند. آنها کمر ارتش عراق را در چزابه میشکنند.
نویسنده گزارش حسن باقری را از عملیات مولای متقیان در کتاب آورده. مهدی زینالدین روایت میکند که حسن زیر آتش شدید دشمن چطور خونسرد و بدون عجله عمل میکرده و نیروها را هدایت میکرده. ابتکار حسن باقری در این عملیات باعث میشود که یگانهای آماده عملیات فتحالمبین دستنخورده باقی بمانند.
کار حسن در عملیات که تمام میشود، برمی گردد سر کار خودش. آقای رحیمی برگهایی از دفترچه یادداشت روزانه حسن باقری از روزهای اول اسفند را در کتاب آورده.
یکی از نکاتی که در کتاب وجود دارد، صراحت و بدون تعارف بودن است. مثلاً یکی از یادداشتهای روزانه شهید حسن باقری در این بخش کتاب آمده که نماز صبح ایشان به دلیل یکی از جلسات قضا شده. نویسنده با شفافیت و بدون سانسور ویژگیهای حسن باقری را به عنوان یک فرمانده بیان میکند و برای منِ مخاطب تشریح میکند که یک فرمانده ممکن است به دلیل اینکه درگیر کار است، به نماز یومیه خودش هم نرسد و من مخاطب میتوانم این فرمانده را درک کنم.
عملیات چزابه باعث شده که سپاه یکی دو یگان دیگر را هم وارد جبهه کند و کمبود نیرو وجود دارد. فرماندهی سپاه به کل سپاههای کشور بخشنامه میزند و از آنها میخواهد که تمام تشکیلات خودشان را پای کار عملیات بیاورند. اینجا دیگر همه داشتههای سپاه وسط میدان است. هشتم اسفند جلسهای در شورای عالی دفاع برگزار میشود که حسن به عنوان نماینده قرارگاه کربلا در آن حضور دارد.
اختلاف در طرح
در دو فصل قبل به تصویب طرح عملیات اشاره کردیم. نویسنده در این بخش به شکل مفصل به اختلافات بین سپاه و ارتش در طرح نهایی عملیات میپردازد.
سوال این است که چرا ارتش نهایتاً از طرح سپاه تمکین میکند. در این قسمت روایتهای مختلفی وجود دارد. صیاد میگوید: «بچههای سپاه به شدت معتقد بودند باید عملیات از چهار محور با هم انجام بشود. بچههای ارتش نگران کمبود نیرو بودند. اما بچههای سپاه خیلی باانگیزه و باروحیه بودند. من نهایتاً قبول کردم که به نظر بچههای سپاه عمل کنیم.» اما فرماندهانی از ارتش میگویند که به زور و به خاطر اطاعت از امر مافوق با طرح بچههای سپاه موافقت کردهاند. آنها طرح سپاه را غیرمنطقی و غیرقابل اجرا هم میدانند.
آقای رحیمی دلایل را یکی یکی بررسی میکند و به این سوال پاسخ میدهد که چرا بچههای ارتش نهایتاً طرح سپاه را قبول کردهاند. نویسنده ۴ دلیل را میآورد و هر ۴ دلیل را با روایتهای مختلف توضیح میدهد که بر خلاف نظر فرماندهان ارتش، بچههای سپاه لجوج نبودهاند و از روی لجاجت روی طرح خودشان پافشاری نمیکردهاند. بلکه اگر نظری را بیان میکردهاند، با زبان تخصصی بوده و نه بدون منطق و از روی احساسات. مثلاً از قول صیاد شیرازی میگوید که: «بچههای سپاه در جلسات تخصصی صحبت میکردند و طرف مقابل را قانع میکردند و دنبال این نبودند با زور و دعوا و جنجال حرف خودشان را به کرسی بنشانند.» از طرف دیگر نیروهای ارتش هم کسانی نبودهاند که جلوی مخالفتهای بیمنطق تسلیم بشوند.
نویسنده حالا علت اصلی اختلاف را بررسی میکند. آن هم دو مرحلهای و تک مرحلهای بودن عملیات است. ما دوباره در این قسمت انصاف جناب آقای رحیمی را در روش پژوهش میبینیم. ایشان در تحلیل طرح ارتش میگوید که ارتش چون در طرح خودش تک را جبههای میبیند و نگاه جبههای دارد، معلوم است که در این طرح چهار تا محور نمیتوانند با هم عمل کنند! از آن طرف سپاه هم با توجه به دلایل خود برای تک احاطهای، درست دارد میگوید. بنابراین، نویسنده حق را به هر دو گروه میدهد، البته با توجه به رویکرد و استدلالات هر گروه.
نویسنده در انتهای این فصل به شبهاتی که فرماندهان ارتش در مورد نتایج عدم تصویب طرح آنها در عملیات فتحالمبین مطرح میکنند، پاسخ میدهد و پرونده طراحی عملیات را میبندد.
شناسایی قبل از طراحی
طرح عملیات تصویب شده و حالا وقت آمادگی برای خود عملیات است. اولین و مهمترین نیاز برای عملیات، اطلاعات است. نویسنده در این بخش به دورههای شناسایی در منطقه میپردازد. از نقش مهدی زینالدین و حسن باقری در شناساییها میگوید. در برخی از مناطق مانند غرب دزفول، خود حسن باقری هم حضور دارد. یکی از کشف استعدادهای حسن باقری در شناساییهای منطقه، حسن داناییفر است که همراه مهدی زینالدین جزو نیروهای شناسایی در منطقه غرب دزفول است نویسنده گزارشهایی از شناساییها به قلم حسن باقری در این قسمت آورده و به تمام عناصر مهم اطلاعات عملیات منطقه اشاره کرده.
نهایتاً می رسیم به یک سند مهم در ۱۱ بهمن ۱۳۶۰، دو ماه قبل از عملیات فتحالمبین، که نویسنده سندی مبنی بر رعایت نکات حفاظتی منطقه را ارائه میکند.
بخش اول نقد کتاب
خب بعد از این ارائه این قسمت از کتاب که تقریباً نصف کتاب بود، من بخش اول نقدهایی را که نسبت به کتاب وارد میدانم، مطرح میکنم و بعد خدمت جناب آقای رحیمی هستیم و ادامه کتاب را ارائه میکنم.
نیاز به میان تیتر
به نظرم چنین کتابی با چنین حجمی و با چنین موضوع مهمی، حتماً نیاز به میانتیتر دارد. میانتیترهایی که اولاً میتوانند منِ مخاطب را به موضوعات جزئی کتاب راهنمایی کنند و ثانیاً میتوانند جذاب و ژورنالیستی باشند یا توضیحی. جناب آقای بابایی که در جلسه تشریف دارند، در کتابهای کارنامه عملیاتی لشکر ۲۷ که مینویسند از تیترهای جذاب و ضربهزننده استفاده میکنند.
پاورقی اشتباه
مورد اول درباره پاورقیهاست. در صفحه ۳۲۹ یک پاورقی اشتباه در مورد مرحوم ابراهیم حاجی محمدزاده، مسئول دفتر سیاسی سپاه، آمده است. البته آنطور که آقای رحیمی در پیشگفتار اشاره کردهاند، تولید پاورقیها با ایشان نبوده و بزرگوار دیگری زحمت آن را کشیدهاند و خوب است که در چاپ بعد این موارد اصلاح بشود.
ارجاعدهی
صفحه ۵۶ روایتی از مرحوم ملکنژاد آمده است و در پایان آن نقل قول، به اشتباه به جناب حسنی سعدی ارجاع داده شده است. در ادامه متوجه میشویم که آقای حسنی سعدی به نقل از آقای ملک نژاد خاطرات را بیان کرده است. این قسمت نیاز به توضیح دارد.
ویراستاری
با اینکه دوست عزیزمان جناب آقای مسعود امیرخانی برای ویراستاری این کتاب زحمت بسیاری کشیده است، اما کتاب در برخی موارد مشکلات ویراستاری دارد. مثلاً گیومههای جاافتاده، یا فاصله نقاط و ویرگولها و نظایر آن. یا در صفحات ۹۱۱ و ۹۱۴ اشتباهی درباره ارتفاع ۲۰۲ و ۲۲۰ شده است که به نظر میرسد ۲۰۲ درست است. البته اشتباهات معدود است و در کتابی با این حجم طبیعی است. البته به نظرم طولانی شدن زمان تولید کتاب هم بیتأثیر نبوده است.
اشاره به نقش محسن رضایی
به نظر من روایت محسن رضایی به عنوان فرمانده سپاه که زمینه شکوفایی حسن را در جنگ فراهم کرده است، میتوانست بیشتر و جدیتر در کتاب بیاید. شاید نویسنده مصاحبه کمی با آقای رضایی داشته و بیشتر به اسناد اتکا کرده است.
قالب تدوین
قالب تدوین کتاب استفاده از روایت سوم شخص به عنوان چارچوب اصلی روایت کتاب و ارائه مصادیق و شواهد در قالب روایت اول شخص و نقل قول مستقیم است. در استفاده از روایت اول شخص در لابلای روایت سوم شخص، نویسندگان مختلف روشهای مختلفی دارند.
روش اول این است که نویسنده برای ورود به روایت اول شخص، به شکل مستقیم مینویسد: به عنوان مثال، نویسنده اینطور میآورد: «علی که در آن صحنه بوده است میگوید» و در ادامه روایت آن فرد را با روایت اول شخص میآورد. مبدع این روش را میتوانیم جناب آقای گلعلی بابایی بدانیم که شاید برای اولین بار در کتاب «همپای صاعقه» از این روش استفاده کرد.
روش دوم این است که نویسنده در پاراگراف قبل از روایت اول شخص، به نوعی نام راوی را میآورد و مخاطب با مطالعه روایت اول شخص متوجه میشود که چه کسی آن را روایت میکند. به عنوان مثال نویسنده مینویسد «آن روزها برای علی روزهای سختی بود» و بلافاصله متن روایت اول شخص را به روایت علی میآورد. این روش وجه ادبی بالاتری نسبت به روشهای دیگر دارد. مثالی که برای این روش در ذهن دارم، کتاب «ر»، زندگی شهید رسول حیدری به قلم سرکار خانم مریم برادران است.
روش سوم این است که نویسنده در ابتدای روایت اول شخص، نام راوی را با دو نقطه (:) میآورد و بعد، روایت او را نقل میکند. کتاب «روز آزادی زن» با این روش نوشته شده.
روش چهارم این است که نویسنده بدون اینکه به نام راوی قبل از نقل قول مستقیم اشاره کند، بدون هیچ مقدمهای، از روایت سوم شخص وارد روایت اول شخص میشود و در انتهای این روایت، نام راوی را در پاورقی درج میکند. به عنوان مثال، جناب آقای کلاته در کتاب «در هیاهوی سکوت» زندگی شهید عباس ورامینی، از این روش استفاده کرده است.
در مقایسه این روشها، روشهای سوم و چهارم آنچنان مناسب نیستند و روش اول و دوم کارکرد بهتری دارند و وجه ادبی و روایی آنها هم بالاتر است. جناب آقای رحیمی در کتاب نبرد تنگهها از ترکیب روشهای اول و دوم استفاده کرده است. ویژگی دیگر این روش آقای رحیمی این است که قبل از هر روایت اول شخص یا بعد از آن، جمعبندی آن روایت اول شخص را ارائه میکند و از این جهت، مخاطب در جملاتی کوتاه نتیجه آن روایت اول شخص را که احتمال دارد طولانی هم باشد، آشنا میشود.
آقای رحیمی در مورد درج اسناد در داخل متن هم از همین روش استفاده میکند، اسنادی مانند احکام و دستورالعملها، گزارش جلسات و بیسیمها.
حجم کتاب
کتاب ۱۱۶۵ صفحه است! سوال این است که آیا میشد این حجم را کمتر کرد؟ چون در هر صورت قرار است مخاطب این کتاب را دست بگیرد و بخواند. این حجم و همینطور قیمت ۵۰۰ هزار تومانی آن برای مخاطب بسیار بالاست. به نظر من میشد این حجم کمتر باشد. اما سوال این است که از چه بخشهایی میشد کم کرد؟ مثلاً در مورد برخی از وقایع در قسمتهای ابتدایی کتاب که هنوز حسن باقری وارد کتاب نشده است، امکان کاهش حجم بود. همینطور توضیح جغرافیای منطقه یا طرحهای عملیاتی یا اسامی فرماندهان قرارگاهها علی رغم اینکه وسواس، دقت و امانتداری بالای آقای رحیمی را نشان میدهد، اما درصد بالایی از آنها میتوانست در حین روایت عملیاتها بیان شوند تا برای مخاطب عینی و ملموس شوند و به شکل جدا فصولی به آنها اختصاص نمییافت. یا اینکه میشد بخشی از آنها را در ضمیمه آورد.
ارجاعدهی به مصاحبهها
در کتاب از معدود مصاحبههایی استفاده شده است که مشخص است مربوط به خود مؤسسه شهید باقری نیست و مثلاً برای حفظ آثار سپاه تهران است. به عنوان مثال، مصاحبه با اصغر صبوری. خوب بود نویسنده و ناشر به این موضوع اشاره میکردند. البته باید این را عرض کنم که آقای رحیمی در کتاب، هم در ذکر منابع و هم در بیان رفتار شخصیتها، به شدت قدرشناس و منصف است.
در ذکر منابع چیزی را از قلم نمیاندازد، مخصوصاً منابع ارتشیها. از آن طرف در شخصیتها، به هر کسی که میرسد، تعارف ندارد. اگر عملکرد او قابل دفاع است، او را ستایش میکند و اگر نه، نقد میکند. برایش ارتشی و سپاهی هم فرقی نمیکند. از این منظر کتاب خاص و ویژه است.
حسن باقری چگونه حسن باقری شد؟!
اما مسئله بسیار مهم چنین کتابهایی این است که ما در این کتابها چیستی رفتارهای شخصیت قهرمان را میبینیم، یعنی با تصویری که نویسنده به ما میدهد، او را میبینیم، اما نمیفهمیم که قهرمان چطور به این ویژگیها دست پیدا کرده است؟ حسن باقری چطور اینطور شد؟ شاید بگویید که این موضوع، مسئله این کتاب نیست و باید در کتابهایی دنبال چنین چیزهایی باشیم که به دوران کودکی و نوجوانی و فضای اجتماعی و فرهنگی و تربیتی و خانوادگی رشد قهرمان میپردازند.
با این حال، اگر دنبال این هستیم که بگوییم فرمانده ما چه کرد و چگونه این کار را کرد و چرا این کار را کرد و به عبارتی از او الگو ارائه بدهیم، باید بتوانیم ردیابی کنیم که چگونه اینگونه شد. البته این را هم بگویم که ما برخی ویژگیها در حسن میبینیم و میتوانیم رفتارهای او را درک کنیم، مثلاً سه عامل «داشتن اطلاعات به روز و جامع» که برای فرمانده یک قدرت است، «قدرت تحلیل و بررسی» و همینطور «قدرت سازماندهی اطلاعات» از جمله خصوصیات شخصیتی حسن است، اما باز این سوال برای ما باقی میماند که این ویژگیها از کجا آمده است و در وجود او نشسته است.
افرادی که زیر سایه غولهای بزرگ جنگ هستند در روایتهای انتزاعی نابود میشوند
رحیمی در پاسخ به مطالب قاضی به عنوان منتقد گفت: یک سری مطالب از یاد خودم رفته بود که با مرور شما یادم آمد! من به مطلبی اشاره میکنم که جزو مطالب پایه است و شاید به درد دوستان بخورد.
وی افزود: اصولاً برای توصیف و تحلیل یک شخص خاص در کار جمعی سه روش وجود دارد. همینطور برای اینکه من نقش فرمانده را در یک عملیات بگویم میتوانم از سه راه وارد بشوم:
روش اول این است که صفر تا صد عملیات را بگویم. تمام افراد را هم صفر تا صد بگویم. نقش فردی را هم که مدنظر من است در کنار مثلاً ۲۰ چهره دیگر بیان کنم. این یک روایت صفر تا صد کامل است. به نظر من منطق این روش قابل پذیرش است.
خب فرض کنید اگر کل عملیات فتحالمبین را با همین دقت که روی یک نفر زوم و تمرکز کردهام، مینوشتم، شاید ده جلد میشد نوشت. اما الان مثلاً در این کتاب رحیم صفوی را نمیبینیم. در این کتاب رشید نیست. در این کتاب جاهایی که حسن درگیر بوده نوشته شده است اما مسیر دوم راهی است که در خیلی از آثار استفاده میشود. نویسنده آن فرمانده خاص را به شکل انتزاعی میگیرد و به عملیات میبرد، بدون اینکه روایت را به شکل کامل بیاورد، میگوید که در فلان جا در قرارگاه قدس مشکلی پیش آمده بود و حسن باقری راهکار خوبی داد. یا در فلان تاریخ در دشت عباس درگیری بود.
بعد که این کتابها را میخوانی، بازده منفی دارد. فکر میکنی فقط همین یک نفر در عملیات بوده است، وقتی سر کتاب نبرد تنگهها با دوستان و فرماندهان صحبت میکردم، میگفتند درست است که موضوع این کتاب حسن باقری است، اما جوری ننویسید که انگار تمام کارها روی دوش حسن است و باقی را ندید بگیرید.
برای همین است که من سراغ برخی اسامی رفتم و برای همین است که در کتاب گفتم دو گردانی که تنگه ذلیجان را دور زدند، دو گردان به فرماندهی مهدی باکری و علی تجلایی بوده. چند وقت پیش رفتم پیشِ آقارحیم صفوی در مورد علی تجلایی پرسیدم، ایشان چیزی از علی تجلایی یادش نبود. گفتم آقا! ما بیسیم شما رو داریم که کلی با آقامحسن در مورد تجلایی صحبت میکنی! خب ایشان خاطرش نبود.
بنابراین در این نوع کتابها اسامی خیلی مهم هستند. کسانی که در پوشش و زیر سایه غولهای بزرگ جنگ هستند، افراد بسیجی و بچههای مؤثری که در این نوع روایتهای انتزاعی نابود میشوند. من موافق نیستم که یک فرد را به شکل انتزاعی بگویم. وقتی خواننده روایت کلان اتفاقات را نداند، از بعضی از بزرگیها و ویژگیهای شخصیتهای سوژه غافل میشود. مثلاً من اگر میگویم بحث ادغام بین ارتش و سپاه چه مشکلاتی داشته و این را دقیق نگویم، این بحثها برای خواننده درست جا نمیافتد.
روش سومی که من در نحوه تدوین به آن پناه بردم، این است که ما روایت عملیات را بگوییم و نقش شهید حسن باقری را در عملیات بگوییم.منِ مخاطب اول باید بدانم فتحالمبین چیست تا بفهمم که نقش حسن باقری چیست! من در این کتاب از این روش استفاده کردم. بعضیها در نقد این کتاب گفتند: این کتاب، کتاب فتحالمبین است و کتاب حسن باقری نیست!
من گفتم: این طور نیست! حسین خرازی دلاوریهای بزرگی در این عملیات کرد، اگر از من بپرسی بگویی بزرگترین فرمانده چه کسی بود، میگویم حسین خرازی! خب ما از حسین خرازی چه مطلبی در این کتاب آوردیم جز اینکه خیلی کلی میگوئیم حسین خرازی عقبنشینی کند یا نکند؟ بنابراین ما در این کتاب به فتحالمبین نپرداختهایم!
اما در پاسخ به این سوال که چرا حجم کتاب به این اندازه است و چرا ما از صفحه ۱۷۶ تازه با حسن باقری آشنا میشویم و یا چه نیازی به توضیح درباره معابر و رودخانه و جغرافیا است باید گفت: مسئله این است که سوژه ما فرمانده تیپ و گردان نیست! سوژه حسن باقری است که جزو سطوح بالای فرماندهان است. حسن عین یک جعبه شنی است. جعبه شنی یک وسیله نظامی است که با گچ و خاک و ماکت درست میکنند و با آن بازی جنگ میکنند. حسن مثل جعبه شنی کل منطقه عملیات دستش بود.
وقتی بخواهید چنین فرماندهی را توصیف کنید، نمیتوانی مستقیم بروی سراغش. باید بدانی این سرزمین چه سختیهایی داشته. مثلاً عملیات ۲۳ مهر ارتش عملیات کوچکی نبود.
نیروهای ارتش میگفتند ما میرویم و العماره عراق را میگیریم، اما به دوساعت نکشید که عراقیها همه تانکها را با موشک میلان زدند.
شما به بازی فوتبال نگاه کنید. مثلاً بازی بین آرژانتین و انگلیس. به همین دلیل است که این بازیها همیشه اعصابخردکن هستند. مارادونا وقتی با دست گل زد، گفت: دست خدا! این کار خدا بود که انگلیس شکست خورد. من باید اطلاعات لازم را به بیننده و شنونده بدهم، در این صورت است که متن براش خیلی جذابتر میشود. باید برایش بگویم که چه سابقه تاریخی بین انگلیس و آرژانتین بوده تا این ماجرای دست خدا برایش جا بیفتد.
برای همین، پرداختن به حسن باقری به این نیاز داشت که اول برویم تاریخچه این سرزمین را ببینیم و بدانیم که این سرزمین چه داشته تا برسیم به اصل ماجرا. معلمی هم که میخواهد سر کلاس موضوعی را بگوید این طوری نیست که همان اول برود سراغ اصل مطلب. باید توضیحات و مثال بیاورد تا دانشآموز متوجه بشود.
من با این دیدگاه رفتم سراغ شهید حسن باقری. این دیدگاه دو ویژگی داشت: یک اینکه از شروع انقلاب تا شروع جنگ، در غرب دزفول تشکیل پایگاههای مردمی را داریم که به شدت جذاب است و من میخواهم به بهانه این کتاب از این فرصت استفاده کنم تا این موضوعات مطرح بشوند.
آقای رشید میگوید: «ما رفتیم پاسگاههای مرزی را دیدیم و با در پاسگاه بسته مواجهه شدیم. لگد زدیم دیدیم هیچ کسی نیست. ژاندارمری خالی کرده و رفته. همه پاسگاهها رفته بودند. یکی میگفت اسلحهها سوزن ندارد و دیگری بهانه دیگری میآورد. رفتیم فرمانداری ایلام گفتیم چرا این طوری است؟ گفت: دیدیم اوضاع بلبشو است، گفتیم حداقل سوزنها را در بیاوریم از اسلحهها. این طوری است که بچههای بسیج و سپاه مجبور میشوند بریزند توی پاسگاه و شروع میکنند به مقاومت. حوادث عجیبی در آن مقطع بوده که من فقط چند تا از آنها را در کتاب گفتم.»
آقای علامیان در مورد کتاب خودش، زندگی شهید حسن باقری، حرف خوبی زد. گفت تابلویی که من کشیدم این بوده، پنجرهای که دیدم این بوده، توجیهاتم نسبت به موضوع این بوده.
البته بعضی جاهای متن را میشود تراشید و خلاصه کرد، من منکر نیستم. اما خودم از این حجم دفاع میکنم و پای آن هستم. حیف است وقتی آدمی مثل شهید باقری را داری مطرح میکنی کم بگذاری، نسبت به آدم دیگری که چیزی ندارد.
یادم هست آقای کمال تبریزی که میخواست درمورد حسن باقری کار کند، جلسهای با ایشان برگزار شد. من هم در آن جلسه بودم. آقای کمال تبریزی گفت: من رفتم اسناد ایشان را خواندم. در مرحله ثبوت مشکلی ندارم، اما در مرحله اثبات مشکل دارم! اینکه یک آدم بیستوپنج ساله به این شکل فرماندهی میکند برای من جا نمیافتد. آن هم آدمی که سابقه تحصیلاتی هم نداشته. برادر حسن، محمد باقری، میگفت: حسن کمی حقوق خوانده بود، من زبان خوانده بودم، از نظر درسی از حسن بالاتر بودم، اما حسن وقتی افتاد توی ریل جبهه، عین موشک از ما فاصله گرفت!
این مسئله واقعاً نیاز به روانشناسی دقیق دارد. فیلسوفی که اسمش را نمیآورم، گرایش مذهبی هم ندارد، یکی از دوستان ما شاگردش بود، یک بار گفت: بروم نظر فلانی را درباره حسن باقری بپرسم. رفت و یک هفته بعد آمد. تعریف کرد وقتی به این استاد گفتم: حسن در فرماندهی اینجوری بوده، گفت: این آدم حتماً یادداشت می نوشته! زد وسط خال، گفت: ویژگیهای آدمها این شکلی این است که یاداشت روزانه دارند.
در مقابل مادر شهید حسن باقری خجالت می کشم
مسئله بعدی این است که بروید سراغ پدر و مادرش؛ الان هم مادر شهید باقری واقعاً عجیب است. برای ایشان در تالار شمس بزرگداشت گرفته بودند. ایشان به عنوان مادر شهید رفت بالا، گفت: عذر میخواهم از برگزارکنندگان جلسه! ما چیزی حدود ۳۰۰ هزار شهید داریم چرا اینقدر حسن باقری، حسن باقری؟! مگر این شهدا مادر نداشتند؟ کس و کار نداشتند؟ اینجا مادر شهدایی هستند که چند تا شهید دادهاند. من خجالت میکشم جلوی این مادران!
ابهتی که این مادر دارد، عظمتش، نوع نگاهش، عین حسن باقری است.
خانهشان در میدان خراسان بوده، سر خیابان سینما ساینا بوده. همه بچهها میرفتند فیلم میدیدند، مادر حسن میگفت من برای بچهها لباسهای تمیز میدوختم، اینها را میبردم سینما. اما قبلش میپرسیدم این فیلم ناجور نباشد، بعد میبردمشون سینما تا عقده برای بچهها نشود.از این موارد اینقدر دارد که نگو. اگر کسی بخواهد این را شناسایی کند که حسن چطور به این ویژگیها رسیده، کار جداگانهای است.
در مورد پاورقیها، نکتهای را که گفتید قبول دارم.نبود میان تیترها را نیز میپذیرم، حرف درستی است.انشالله اگر برای این کتاب خواننده باشد و چاپ کتاب تمام بشود، برای چاپ بعد درست میشود! نکات در مورد ویراستاری درست است، من خودم هم به این مسئله اعتراض داشتم.
اینکه نظرات محسن رضایی در کتاب کم است، من خودم به این مسئله حساسیت داشتم. البته خیلی هم کم نیست! ببینید! حسن نیروی آقامحسن بوده. اینکه میگوئید عدهای از دوستان میگویند داود کریمی حسن باقری را کشف کرده، من خودم از عاشقان داود کریمی هستم. خیلی انسان بزرگی است. اما آقامحسن مسئول شهید باقری در تهران بوده است! برای همین هم ایشان را به جنوب فرستاد و سفارشش را هم کرد به آقای شمخانی. آقای داود کریمی واقعاً از دوستانی بوده که بعد از فتحالمبین توی قرارگاه فتح بوده.
در مورد ذکر منبع ملک نژاد و حسن سعدی، حرف شما درست است. در آن بخش کتاب، حسن سعدی از ملکنژاد نقل قول میکند و ابهام دارد و باید اصلاح کرد.
در مورد بی سیم هم نکتهای را فرمودید که چرا از مرکز اسناد جنگ سپاه بی سیمها را نگرفتید، خب بعضی نوار بی سیمها دست ما نرسید، وقتی کتاب کامل شده بود، این نوارها تازه رسید. البته ما درخواست داده بودیم به مرکز اسناد و دیر جواب دادند بعد که فضای همکاری باز شد، دیگر من نوارها را نمیخواستم و کتاب بسته شده بود، دیگر فایده نداشت.
البته من هم عصبی بودم از اینکه چرا کتاب چاپ نمیشود. به دوستان مؤسسه گفتم: اگر من از دنیا رفتم ماکت کتاب را درست کنید و سر خاک من بیاورید. از این شوخیها با آقای جعفری داشتیم.
کتاب «نبرد تنگه ها» مصداق جهاد تبین است
گلعلی بابایی در ادامه این جلسه گفت: تشکر میکنم از نویسنده که کار به این عظمت را به سرانجام رساند. کار سخت و طاقتفرسائی بود. اتفاقاتی که در غرب دزفول افتاده بود، قبل انقلاب و جنگ، برای من جالب بود. نقش آقای رشید در سازماندهی این محور را تا حالا نشنیده بودم و برایم تازگی داشت. نثر روان و صراحت لهجه ایشان در این کتاب بسیار خوب است.
در مورد سپاه و ارتش جاهایی که لازم بوده از آنها با قلم تند و تیز انتقاد شده، و جاهایی که لازم است، تقدیر شده است.
این کتاب ویژگیهای مهمی دارد. در بحث حجم کتاب، من به شخصه از متن کتاب استفاده کردم و لذت بردم، ولی گفتم حیف است این کار به این زیبایی، کاش از نظر حجم و خوشدستی که کمی سخت است برای دستگرفتن، کمحجمتر بود. الان روش مطالعه عوض شده و مردم به چیزهای غیرعادی عادت کردهاند و کمتر میآیند سراغ کتابی با این حجم که آن را دست بگیرند.
به نظر من دستورهای عملیاتی که داخل متن کتاب آمده، سکته داده به کار البته من در جایگاه نقد نیستم، ولی نظرم این است که میشد این دستورهای عملیاتی را به جای دیگر برد.
اینکه مقدمهچینی زیاد بوده و ۲۰۰ صفحه که از کتاب جلو میرویم، تازه به حسن باقری میرسیم، شاید میشد مقدمه را کمتر کرد. البته این نظر خود شماست که برای کم کردن حجم چه میشود کرد و چطور آن را به شکلی درآورد که استقبال عمومی بیشتری داشته باشد و افراد بیشتری مطالعه کنند. واقعاً حیف است. شما ده سال عمرتان را گذاشتید برای این کار. قرار هم نیست کتاب کتابخانهای و قفسهای بشود و باید خوانده بشود. این کتاب مصداق جهاد تبین مدنظر حضرت آقاست. کتابی که درمورد یک شخصیت محوری است و در کنارش به روایتهایی از منطقه غرب دزفول هم پرداخته شده که کمتر دیده شدهاند و خود من زیاد درباره ش نخوانده بودم. از آن طرف درباره یک عملیات خوب و موفقی هم بوده که انجام شده.
فصل چهارم: چهار محور، چهار قرارگاه
قاضی در ادامه گفت: من مرور کتاب را مانند بخش اول ادامه میدهم. اگر خاطرتان باشد ما تا سر تشکیل قرارگاهها پیش آمدیم.
حالا مسئله این است که قرارگاههای عملیاتی ایجاد شوند. طبق طرح عملیات ۴ قرارگاه باید در ۴ محور عمل کنند. عملیات هم بین سپاه و ارتش مشترک است.
ادغام
مهمترین بحث ادغام سپاه و ارتش است. این آغاز یک مسیر سخت است هم برای ارتش وهم برای سپاه. دو سازمان نظامی با دو دیدگاه متفاوت، با روشهای متفاوت، با نیروهای متفاوت.
برای ادغام دو مسیر وجود دارد: یک، ادغام با فرماندهی مشترک و اجرا با یگانهای مستقل و دو، فرماندهی مشترک و اجرا با یگانهای ادغامشده.
ارتش مسیر اول را نمیپذیرد و قبول نمیکند مستقیم عمل کند. خود نیروهای ارتش هم میدانند بدون نیروهای سپاه نمیتوانند عمل کنند.
محسن رضایی از حسن باقری میخواهد که طرح ادغام را تنظیم کند. طرح حسن باقری این است: یک گردان از ارتش و یک گردان از سپاه با هم ادغام بشوند و یک فرمانده واحد گردان ادغامی را هدایت کند.
قرارگاه کربلا این دستورالعمل را ۱۵ بهمن ۱۳۶۰ ابلاغ میکند، اما فرماندهان سپاه در مقابل آن سکوت میکنند. دو علت دارد: اول اینکه درگیر عملیات چزابه میشوند. دوم هم وضعیت سازمان رزم سپاه است و در این مرحله بعضی از یگانها هنوز ایجاد نشدهاند.
۶ اسفند جلسهای برای اجراییکردن دستورالعمل ادغام برگزار میکنند. ابلاغیه به یگانها میرسد، اما خیلی ابهام دارد. یکی از پرسشهای اصلی این است که فرماندهی یگان ادغامی با سپاهیها باشد یا ارتشیها؟
محسن رضایی رفع موانع ادغام را بر دوش حسن باقری میگذارد. جلسات متعدد برای پیگیری بحث ادغام برگزار میشود اما ادغام با دستورالعملها عملی نمیشود.
یکی از جلساتی که نویسنده به عنوان نمونه آورده است، گفتگویی است که بین شهید حسن باقری و شهید احمد متوسلیان در مورد اینکه فرمانده صحنه میدان چه کسی باید باشد؛ فرمانده سپاه یا فرمانده ارتش؛ در اینجا تفاوت دیدگاه بین احمد متوسلیان و حسن باقری وجود دارد. احمد میگوید: فرمانده باید جلوتر از نیروی خودش باشد، نباید عقب باشد و از عقب نیروها را هدایت کند. فرمانده باید بیاید توی دل جنگ!
اما شهید باقری میگوید: نه! مهم هدایت نیروهاست، فرماندها اگر عقب هم باشد، مهم نیست. مهم این است که بتواند نیروها را هدایت کند. احمد برمی گردد میگوید: خب فرماندهای که برای شناسایی تا خط دشمن جلو نیامده، چطور میتواند نیروها را هدایت کند؟
اینها نمونه کارهایی است که آقای رحیمی انجام داده تا بتواند سختیهای کار ادغام و نقش شهید حسن باقری را نشان بدهد و اثبات کند. ویژگی حسن باقری این است که سعی دارد مشکلات را در گلوگاههای اصلی شناسایی کند و بفهمد که مشکل اصلی چه کسی است تا به سراغ آن برود و مشکل را حل کند.
۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۰ جلسهای برای هماهنگی برگزار میشود. در این جلسه فرماندهان قرارگاهها از روند ادغام گزارش میدهند. باقری هم از ادغام در قرارگاه نصر میگوید و برای سرعت دادن به ادغام افرادی را به عنوان مسئول تعیین میکند.
بعضی جلسات ادغام به شکلی هستند که آقای محسن رضایی مدیریت جلسه را به حسن باقری میسپارد. جلسه ۲۷ اسفند از همین دست جلسات است. با تلاشهای حسن باقری بالاخره ادغام بین یگانها انجام میگیرد.
نویسنده فهرست گردانهای ادغامی را در کتاب میآورد. از این فهرست مشخص است که مسئولیت اجرایی مانور با فرماندهان سپاهی است. علت این است که نوع اجرای عملیات فتحالمبین کلاسیک نیست و بر نیروهای پیاده و غافلگیری دشمن در شب تکیه دارد. کاری که نیروهای سپاهی آن را در عملیاتهای دیگر تجربه کردهاند و در آن تبحر دارند. به همین دلیل فرماندهی نیروی سپاهی بر اجرای عملیات گردانها منطقی است.
تشکیل قرارگاهها
وارد فصل قرارگاهها میشویم. آقای رحیمی ساختار ۴ قرارگاه را بیان میکند و میگوید که هر قرارگاه چه نیروهایی و چه مسئولیتهایی دارند. مسئولیت قرارگاه فتح به آقای رحیم صفوی، قرارگاه فجر به مجید بقایی، قرارگاه قدس به عزیز جعفری و مأموریت قرارگاه نصر که پیچیدهترین و سختترین مأموریت نیز است، به حسن باقری واگذار میشود. حال سوال این است که آیا محسن رضایی به عنوان فرمانده کل سپاه برای انتخاب فرماندهان قرارگاهها ملاک و معیار مشخص داشته یا نه، همه فرماندهان در یک سطح بودهاند؟
به روایت فرماندهان، پاسخ این سوال این است که محسن از همه فرماندهان و توانمندیهای آنها شناخت داشته و بر اساس شناختی که هر کدام از فرماندهان از منطقه داشتهاند، مسئولیت قرارگاهها را به آنها واگذار کرده. با همین استدلال، انتخاب حسن باقری به عنوان مسئول قرارگاه نصر که پیچیدهترین طرح مانور را هم داشته، با درایت بوده، نویسنده در انتهای این بخش اسامی تمامی افراد قرارگاهها را به تفکیک میآورد.
شناسایی بعد از طرح نهایی
بعد از اینکه قرارگاه کربلا اهداف اصلی و کلیدی عملیات فتحالمبین را تعیین میکند، تعیین روشها و راهکارها با ۴ قرارگاه عملیاتی است: فتح، فجر، نصر، قدس.
حسن باقری، فرمانده قرارگاه نصر، برای رسیدن به طرح عملیاتی، شناساییها را به تیپهای قرارگاه نصر واگذار میکند. خود فرماندهان یگانها برای شناسایی در منطقه حضور پیدا میکنند.
کلید واژه اصلی حسن باقری در شناسایی «توجیه» است
در بین چهار قرارگاه، فقط قرارگاه نصر است که در دو جهت مختلف «شمال به جنوب» و «شرق به غرب» باید عمل کند. در حقیقت محورهای مهم و سخت با قرارگاه نصر است. با این حال بینقصترین شناساییها در قرارگاه نصر و زیر نظر حسن باقری اتفاق میافتد. علت آن هم سه دلیل است: حضور شخص حسن باقری در این قرارگاه که یک نیروی اطلاعاتعملیاتی است. دوم حضور نیروهای بومی منطقه مخصوصاً دزفول در محور قرارگاه نصر و سوم حضور فرمانده سختگیر و قاطعی به نام «احمد متوسلیان».
حسن باقری به تمام محورها سرکشی میکند و گاهی خودش تا پای شناسایی میرود، طوری که نیروهای شناسایی خجالت میکشیدند. باقری به آنها میگوید «نگویید نمیشود».
علت ورود شهید باقری از اطلاعات عملیات به قرارگاه و همینطور از قرارگاه به اطلاعات عملیات این است که میداند سه عامل «اطلاعات»، «زمین» و «دشمن» چقدر مهم هستند.
فصل «قرارگاههای فرعی»
در این فصل، طرح عملیاتی قرارگاههای فجر، فتح و قدس به شکل خلاصه و طرح عملیاتی قرارگاه نصر به شکل جزئی آمده است.
نویسنده به ویژگی فرماندهان قرارگاه نصر میپردازد. حسن باقری و حسنی سعدی دو فرمانده تیزهوش و خستگی ناپذیر هستند. احمد متوسلیان، رئوفینژاد، مهدی زینالدین و احمد سوداگر هم از فرماندهان دیگر قرارگاه نصر هستند.
حسن باقری در جلسات حضور پیدا میکند و در مورد طرحها با فرماندهان بحث میکند. در جلسات هر فرمانده گردان موظف است وضعیت گردان خودش و مشکلات و پیشنهادات را بیان کند. پیگیریها و نکتهسنجیهای حسن در این جلسات بسیار مهم است. حسن روی توجیه فرماندهان تاکید دارد. او تأکید دارد که فشار اولیه را برای گرفتن اهداف مهم است. همینطور روی آموزش نیروها تاکید دارد.
حسن در یکی از جلسات به احمد متوسلیان مأموریت جدید میدهد و او را توجیه میکند، گاهی جلسات بین فرماندهان به بحث میکشد. باقری خیلی نگران پاتکخوردن است. به احمد و فرماندهان تی پ۲۷ هشدار میدهد که اگر فلان گلوگاه بسته نشود پاتک میخورند.
حسن واقعگراست. از یک طرف نگران وضعیت کمبود نیروهاست، از آن طرف قول الکی به احمد نمیدهد که نیرو میرسد.
در جلسه، همت به باقری در مورد بلندشدن هلیکوپتر برای انتقال نیرو و هزینههای آن تذکر اخلاقی میدهد. باقری هم انتقال نیروها با هلیکوپتر را با انتقال از طریق مینیبوس مقایسه میکند و آن را توضیح میدهد.
وارد جلسات تیپ ۷ ولیعصر میشویم. حسن از توضیح فرماندهان این تیپ در مورد یکی از شیارها که کامل شناسایی نشده است، توجیه نمیشود و اجازه مانور از آنجا را نمیدهد. به فرماندهان میگوید راهکار را عوض کنند، به احتمالات هم توجهی ندارد. از توجیه فرماندهان تی پ۷ در مورد راهکارهای شناسایی راضی نیست. حتی به سوداگر بابت شناسایینشدن یک راهکار گله میکند. ویژگی حسن این است که دنبال مقصر نیست، بلکه دنبال کار است. روی شناسایی نقاط حساس دشمن و جبهه خودی تأکید دارد.
ویژگی دیگر حسن این است که از حوادث آینده تجسم دارد و به نوعی آیندهپژوهی میکند؛ نویسنده در ادامه این فصل به ماجرای تونل میپردازد. ماجرای تونل در عملیات فتحالمبین بسیار معروف است. نویسنده نحوه ایجاد این تونل و نحوه استفاده از آن در عملیات را از زوایای مختلف روایت میکند.
برای حسن باقری لزوم دارد فرمانده گروهانها، حتی فرمانده دستهها از عملیات، اطلاعات داشته باشند. او با ارتشیها درباره شناساییها بحث میکند. آقای رحیمی، نویسنده کتاب، با آوردن یادداشتی نسبتاً مجمل اما دقیق از حسن باقری، نوع نگاه او را به طرح عملیات مطرح میکند.
رحیمی با این جمله زیبا، به این موضوع میپردازد که نقش حسن باقری تنها در قرارگاه نصر نیست، بلکه در قرارگاههای دیگر هم حضور دارد: «تلاشهای حسن باقری در امر طرحریزی عملیات قرارگاهی تنها به قرارگاه نصر محدود نمیشد. در واقع او حسن باقری بود؛ کسی که خود در طرحریزی عملیات فتحالمبین نقش محوری داشت.»
نویسنده گزارش جلسهای در قرارگاه قدس بین حسین خرازی و ارتشیها را میآورد که درباره گرفتن هدف و گردانی از ارتش بحث میکنند. ویژگی کتاب و نویسنده این است که گاهی حسن باقری در یک جلسه کار خاصی نکرده است، بلکه فقط صوت را به عنوان شاهد و مثال آورده تا بگوید که حسن هم در جلسه بوده و حرف زده و طرف مشورت بوده است.
تا پایان زمان قبل از عملیات اختلاف دیدگاهها وجود دارد.
آخرین هماهنگیها
نویسنده در این بخش به مشکلات یگانهای تازهتأسیس و از همه مهمتر، بحث ادغام سپاه و ارتش میپردازد.
محسن رضایی در این عملیات یارانی مثل رحیم و رشید و حسن دارد. برگ برنده محسن، حسن باقری است. حسن باقری در همه چیز عملیات دخالت میکند و همه یگانها از این موضوع استقبال میکنند.
در قرارگاه نصر، حسن با فرمانده گردانها جلسه دارد و نقاط ضعف و قوت را بررسی میکنند. در این قرارگاه بحث کمبود تدارکات است.
جمله نویسنده لحن دلنشینی دارد: «برای آنکه بیشتر با فضای این جلسات آشنا شوید با هم به روز بیست و دوم اسفند ۱۳۶۰ برمیگردیم، وارد قرارگاه نصر میشویم و در گوشهای از اتاق جلسات مینشینیم تا از نزدیک مطالب مطرحشده را بشنویم.»
حسن در جلسه با احمد متوسلیان و شهبازی درباره نحوه تأمین تدارکات صحبت میکند. فرماندهان را در زمینه تدارکات متوجه اخلاق اسلامی میکند. او دنبال راهحل است. به فرماندهان میگوید که تعیینکننده، نیاز ما نیست، موجودی انبار است. به مشکلات دولت که دلار ندارد و نفت نمیفروشد اشاره میکند. از نیروهایش میخواهد که شرایط را بپذیرند و اجتهاد نکنند. به جنگ در محاصره و حالت انقلابی اشاره میکند و از فرماندهان میخواهد که به محسن رضایی فشار نیاورند. همینطور به مشکلات جبهه غرب کشور در دادن امکانات میپردازد.
در جلسات گاهی افراد حاضر با باقری تند میشوند. حسن به آنها میگوید با این وضعیت انتظار دارید با آمریکا و اروپا ارتباط بگیریم برای اینکه دوربین به ما بدهند؟ برایشان از مظلومیت امام حسین میگوید و معتقد است نباید به محسن رضایی فشار بیاوریم. به مشکلاتی اشاره میکند که کشور درگیر آن است، مثلاً خلبانی از نیروی هوایی که پناهنده شده است.
جمله آخر او این است «حرف این است که اگر امکانات کم است چطور از آنها استفاده کنیم و اگر تأمین نشد هم عمل کنیم.» با اینکه این را از فرماندهان میخواهد، اما از آن طرف دستور میدهد همه مراحل برای تأمین و تدارکات پیگیری بشود. قول میدهد هر کاری بتواند بکند.
فصل تک مختل کننده
یک روز قبل عملیات خبر مهم و نگران کنندهای به قرارگاه کربلا میرسد: «دشمن به مواضع قرارگاه فتح و فجر حمله کرده است.»
اما آیا حسن باقری این حمله را پیشبینی کرده است؟ بله! حسن باقری یک روز قبل ابتکاری به خرج داده است. به منطقه شوش آمده و اسیر گرفته تا از او اطلاعات بگیرد. این تیزهوشی او را نشان میدهد.
عصر روز حملۀ دشمن، محسن رضایی، حسن باقری و غلامعلی رشید جلسهای دارند و تک عراق را تحلیل میکنند. تحلیل حسن این است که عراق از ضعیفترین نقطه ما آمده و حمله کرده و هدفی نداشته جز ضربه زدن و فضای قرارگاه طوری پر از تردید میشود که فرماندهان تصمیم میگیرند از امام نظر بخواهند. محسن رضایی با هواپیما پیش امام میرود، امام میگوید من استخاره نمیکنم، ولی نگران نباشید. خودتان بروید اقدام کنید. محسن برمیگردد. قرآن را باز میکند و آیه فتح مبین میآید. فرماندهان تردید را کنار میگذارند.
تعیین زمان عملیات
قرارگاه کربلا دستورالعمل عملیات را برای اول فروردین صادر میکند. حسن باقری شبانه وارد قرارگاه کربلا میشود و درخواست لغو عملیات را دارد، چون توپخانه و بیسیم که دست ارتش است، آماده نیست و ادغام بین ارتش و سپاه کامل نشده است. حسن تلاش میکند تا فرماندهان ارتش پای کار ادغام بیایند. در مورد نبودن بیسیم، حتی به این فکر میافتند که از آمپلی فایر برای اطلاع دادن به نیروها در خط استفاده کنند.
اما مسئلهای وجود دارد، آن هم این است که بعضی از نیروها پای کار رفتهاند و مجبور میشوند برگردند. همین مسئله باعث میشود که در شیارها تجهیزاتی را جا بگذارند و عراقیها حساس بشوند.
حسن باقری جلسه با فرماندهان ارتش دارد و بحث میکند سر اینکه کنترل مخابرات در عملیات دست ارتش باشد یا سپاه. فرماندهان ارتش دنبال ابلاغ دستورالعمل هستند. بحث پیش میآید که بیسیم دست کدام فرمانده باشد، سپاهی یا ارتشی. ارتشیها میگویند فرماندهان ما هم در خط مقدم میروند. نهایتاً حسن میگوید هر فرماندهی در میدان بود، بی سیم دست او باشد و او فرمانده اصلی باشد، چه ارتشی باشد چه سپاهی. بعد از آن، بحث درباره فرمانده قرارگاه پیش میآید. نظر همه این است که طبیعتاً فرمانده قرارگاه هم کسی باید باشد که فرمانده همان یگان در خط مقدم است.
فصل دوم فروردین
عملیات شروع میشود؛ نویسنده ابتدا از قرارگاههای مختلف گزارش میدهد. بعد از تک مختلکننده عراق، تصمیم قرارگاه کربلا بر این شده که دو قرارگاه فتح و فجر که مورد حمله عراقیها بودهاند و آسیب دیدهاند، در شب اول عمل نکنند و تنها دشمن را مشغول کنند و از آنها انهدام کنند. آنها تا صبح موفقیتهایی و شکستهایی دارند.
قرارگاه قدس هم عمل میکند و عینخوش را تصرف میکند. عینخوش هدف طلایی است. به همین دلیل، یگان ضربتی عراق برای بازپسگیری عینخوش میآید. عراق جلو میآید و جاده را پس میگیرد. عراق روی تی پ۱۴ امامحسین (ع) که در عینخوش است، پاتک میکند.
نوبت به روایت قرارگاه نصر میرسد. قرارگاه نصر دو هدف اصلی دارد: علیگرهزد و سهراه قهوهخانه.
ساعاتی قبل از شروع عملیات آقای دین پرور مسئول، واحد عقیدتی سپاه پاسداران، کنار حسن باقری و فرماندهان قرارگاه نصر است. چند استخاره میگیرد. همه آیات فتح هستند. فضای روحیه بخشی در قرارگاه نصر حاکم است.
در محور احمد متوسلیان قرار است ابتدا نفوذیها بروند و توپخانه عراق را بگیرند و بعد باقی محورها و یگانها عمل کنند. شهید باقری نگران سه گردانی است که قرار است به عمق خاک دشمن و توپخانه عراق نفوذ کنند. کم کم خبرهای خوب میرسد.
در محور سهراه قهوه خانه که قرار است تی پ۷ ولیعصر دزفول عمل کند، یکی از یگانهای در خطر محاصره است. شهید باقری با بی سیم آنها را هدایت میکند و از محاصره نجات شأن میدهد.
حسن نگران سه گردان تی پ۲۷ است که چرا نرسیده اند. به او خبر میدهند که محسن وزوایی، فرمانده گردان حبیب، که قرار بوده روی توپخانه عراق عمل کند، گم شده است. بالاخره محسن به هدف میرسد و گزارش میدهد و نگرانی قرارگاه کربلا مرتفع میشود. ساعت ۳۰ دقیقه بامداد حسن اولین گزارش مکتوب را برای قرارگاه میفرستد.
حسن نگران پاتکهاست. به احمد متوسلیان میگوید که بیجهت و بیجا پیشروی نکند. به آنها دستور میدهد تا خاکریز بزنند و پدافند کنند. همچنین خودش از قرارگاه بیرون میآید و به بلتا سر میزند. از توپخانه بازدید میکند. وقتی اسناد غنیمتی عراق را میبیند، چشمش برق میزند. پیش فرماندهان تی پ۲۷ میرود، روی زمین نقشه میکشد تا متوجه بشود مشکل از کجا ناشی میشود. از منطقه بازدید و سرکشی میکند و بعد به قرارگاه برمیگردد. در این قسمت روایتی از عندلیب، جانشین حسن در قرارگاه نصر، را میخوانیم. او نوع فرماندهی حسن باقری را فرماندهی متحرک میداند.
حسن دنبال یک اسیر عراقی است تا از او بازجویی کند و اطلاعات به دست بیاورد. فرمانده عراقی اطلاعاتی میدهد که حسن زیاد جدی نمیگیرد. فرمانده عراقی جمله مهمی را میگوید: «این جنگ به درد نمیخورد. و در خدمت اسرائیل خواهد بود.» حسن نگران الحاق قرارگاههای فجر و نصر است.
خبر پیروزیهای روز اول به امام میرسد و امام پیام میدهد، این پیام اثر خیلی خوبی روی رزمندگان دارد.
حال نگرانی قرارگاه کربلا چیست؟ قرارگاه قدس دچار بحران شده. دشمن به عینخوش و خرازی و تی پ۱۴ امام حسین (ع) حمله کرده تا آنجا را بگیرد. حسن را به قرارگاه کربلا فرا میخوانند. بعضی از فرماندهان معتقدند که حسین خرازی باید عقبنشینی کند. در جلسه بحث میکنند. حسن و محسن مخالف عقبنشینی هستند. حسن معتقد است اگر نخواهیم با دشمن درگیر بشویم، دشمن مدام جلو میآید. باید درگیر بشویم. نظر حسن این است که باید دنبال محاصره سایت باشیم. نظر او این است که باید توجه دشمن را روی جای دیگری ببریم تا دشمن روی عینخوش متمرکز نشود.
در قرارگاه کربلا همه دنبال این هستند که به حسین خرازی نیرو برسانند. در جلسه در حالی که عدهای دنبال طرح عقبنشینی خرازی هستند، حسن در کنار رشید به دنبال اعزام نیرو و کمک به حسین خرازی است.
حسن میگوید میخواهیم منطقه را برای عراق ناامن کنیم. نظر حسن این است که با نیروهایش در قرارگاه نصر به کمک حسین بروند. نظر او این است که یگانهای نصر در دشت عباس وارد بشوند، به دشمن حمله کنند تا فشار از روی قدس برداشته بشود.
فرماندهان برای این کار احمد را انتخاب میکنند، اما احمد قبول نمیکند. هم بروجردی و هم حسن با احمد صحبت میکنند. احمد چون از منطقه شناسایی ندارد، زیر بار نمیرود.
سوم فروردین
جلسه مشترک قرارگاه نصر و قدس برگزار میشود. برای کمک نصر به قدس سه طرح وجود دارد: طرح حسن، طرح حسنی سعدی و طرح احمد. حسن و حسنی سعدی درباره راهکارها بحث میکنند. آنها با دو مشکل مواجه هستند: نبودن نیرو و نداشتن زمان.
مسئله اصلی در طرح، حمله به دشتعباس است و فرمانده پولادین میخواهد که به دشت عباس حمله کند. نظر همه روی احمد است. اما زور حسن به احمد نرسیده. نهایتاً محسن رضایی با احمد متوسلیان صحبت میکند و او را توجیه میکند. کاری که حسن و بروجردی نتوانستهاند انجام بدهند.
حسن خودش برای بازدید از منطقه میرود. نیرو کم است. حواس حسن به نیروی احتیاط است. بنابراین نیروی مازاد را از دوکوهه فراخوان میدهد تا وارد منطقه بشوند.
چهارم فروردین
در قرارگاه نصر، نبرد حسن با ناهماهنگیها و عدم وحدت فرماندهی است. تیپ ۲۷ آماده است، اما ارتش آماده نیست. محسن رضایی نگران تأخیرهاست و با شهید باقری تماس میگیرد. بین حسن و حسنی سعدی برای اجرای عملیات در روستای حسن بربوطی اختلافنظر است که نهایتاً نظر حسن غلبه پیدا میکند. انتقال تی پ۲۷ نیاز به خودرو دارد. حسن باقری با محسن رضایی تماس میگیرد و این درخواست را مطرح میکند و محسن برای حسن خودرو میفرستد.
در جلسهای در قرارگاه نصر بین حسن و یعقوب علییاری برای عمل در امامزاده عباس اختلافنظر است. علییاری به حرف حسن گوش نمیدهد و میگوید که بر اساس دستور جزءبهجزء بالا، من در امامزاده عباس عمل نمیکنم و باید قرارگاه قدس آنجا را پاکسازی کند.
در جلسه بحث میکنند تا بتوانند علییاری را مجاب کنند. حسن برای او توضیح میدهد که اگر آن نقطه را نگیرد، به دشمن پهلو میدهد. زور حسن نمیرسد. نهایتاً بروجردی وارد میشود و با زبان خودش به همراه معین وزیری، علییاری را مجاب میکنند. هرچند که حسن امیدی به موفقیت علییاری ندارد. قرار میشود از ارتش هم تی پ۳۷ زرهی با ۵۰ تانک سمت منطقه بیاید.
از طرف دیگر در قرارگاه فتح، رحیم صفوی روی تنگه رقابیه به عمل میکند و آنجا را میگیرد.
قرارگاه نصر باید در دشت عباس عمل کند، اما تأخیر کرده. عزیز مدام از حسن و محسن پیگیری میکند که نصر چه زمانی حمله میکند.
حسن دنبال تانکهای تیپ ۳۷ زرهی است، اما آنها دیر میرسند آن هم با ۲۱ تانک! حسن به فتحالله جعفری، فرمانده تیپ زرهی سپاه میگوید که تانکهایش را حرکت بدهد. تانکهای بی شمار عراقی سمت عین خوش میروند تا کار قدس را یکسره کنند، اما در مسیر با نصر مواجه میشوند. همین مسئله باعث میشود که ستون عراق متوقف بشود.
از طرف دیگر قرار بوده علییاری هم عمل کند. اما همانطور که حسن پیشبینی کرده، تی پ۵۸ علییاری پایش هم به جاده نمیرسد.
دشمن که سمت عینخوش میرود، در امامزاده عباس با نیروهای نصر مواجه میشود. دشمن پاتک شدیدی روی نیروهای نصر انجام میدهد. نویسنده در یک صحنه از قول حسین همدانی، حسن باقری را روایت میکند که زیر پاتک دشمن، با خونسردی روی کاپوت نشسته، نقشه انداخته و احمد را توجیه میکند.
احمد وقتی روحیه حسن را میبیند، میرود تا اقدام کند. حسن خودش در میدان نبرد است. نهایتاً تانکهای دشمن به دشت عباس میرسند. بچههای تی پ۲۷ نبرد تن با تانک دارند و نهایتاً مجبور میشوند با دادن شهید و مجروح عقبنشینی کنند. این مسئله برای فرماندهان تی پ۲۷ بسیار سنگین است؛ اما اگر دشمن از دشت عباس عبور میکرد، کار قرارگاه قدس یکسره بود. اما این اتفاق نمیافتد.
نقش شهید حسن باقری در نجات قرارگاه قدس
شهید حسن باقری در نجات محور قرارگاه قدس نقش اساسی دارد. این موفقیت هم نتیجه بازیخوانی حسن باقری و دلاوری احمد متوسلیان و محمود شهبازی است. حسن به احمد میگوید خاکریز بزنند و پدافند کنند.
در همان لحظه شایعه تصرف سایت ۵ میآید و همه خوشحال میشوند. اما حسن میگوید که این خبر نمیتواند درست باشد، چون از آنجا سمت نیروهای خودی آتش میآید.
در بعدازظهر چهارم فروردین، معین وزیری و حسن باقری با ماشین به سمت منطقه میروند که اتفاقی میافتد. روی جاده که هستند، یک لحظه پشت یک کمپرسی گیر میکنند. همان لحظه تانک دشمن از سمت دشت طرف آنها شلیک میکند. معینوزیری میخواهد از ماشین پیاده بشود و پناه بگیرد. اما به عقب ماشین نگاه میکند، میبیند که حسن نشسته و تکان نمیخورد.
توی ذهنش میگوید که اگر من با سه تا قپه از ماشین پیاده بشوم و از خودم ترس نشان بدهم، آن وقت این سپاهی پیش خودش نمیگوید فلانی که ارتشی بود ترسید؟ به همین دلیل پیاده نمیشود. بالاخره کمپرسی رد میشود و حرکت میکنند. معین وزیری میگوید که بعدها حسن به من گفت: «در آن لحظه من هم میخواستم پیاده بشوم و پناه بگیرم. داشتم فکر میکردم که اگر پیاده بشوم، این برادر ارتشی پیش خودش چه میگوید؟ نمیگوید این سپاهی که این همه ادعایش میشود، ترسید؟ به همین خاطر پیاده نشدم.»
حسن میگوید که نبرد در دشت عباس خدایی بود. نجات قرارگاه قدس دو علت داشت: اول فتوحات قرارگاه فتح در رقابیه و همینطور شکست نیروهای خودی در امامزاده عباس.
در همان ساعتها کریم بیدلی حسن را میبیند که روی یک وانت ایستاده، نان خشک سق میزند و با دوربین به تانکها نگاه میکند. ناراحت میشود. به حسن شکایت میکند که بچهها شهید شدهاند. اما حسن از وانت پیاده میشود، او را در آغوش میگیرد و به او میگوید که با این تعداد شهدا توانستیم عینخوش را از قتلعام بچههای قرارگاه قدس نجات بدهیم.
فرماندهان قرارگاه کربلا جلسه برگزار میکنند. حالا هدف گرفتن سایت است. نظر حسن باقری این است که برای گرفتن سایت باید قرارگاه نصر از شمال، از سمت ابوصلیبیخات، عمل کند.
در آن جلسه باقری و معین وزیری از اینکه تیپ ۳۷ زرهی و تانکها بدون آمادگی بوده و عقبنشینی کردهاند، گزارش میدهند.
نظر محسن این است که قرارگاه نصر شب به سایت حمله کند، اما حسن دغدغه جزئیات دارد، چون شناسایی روی منطقه ندارند. همه موافق هستند که احمد متوسلیان به سایت حمله کنند. اما حسن میگوید که احمد به دلیل شکست در دشت عباس روحیه ندارد. آن شب عملیات نمیکنند. حسن و حسنی سعدی تمایلی به عملیات در آن شب ندارند.
پنجم فروردین
حسن برای عملیات سایت دنبال دو کار مهم است: اول سروسامان دادن به امر شناسایی و دوم هماهنگکردن یگانهای عملکننده.
محسن رضایی از به کار گرفتن احمد برای سایت منصرف میشود و سراغ تی پ۷ ولیعصر میرود. حسن با تک جبههای مخالف است و میگوید باید تک دورانی انجام داد. نظر حسن این است که از بخش آسیبپذیر سایت، یعنی شمال ابوصلیبیخات، باید وارد عمل بشویم. حسن به رئوفی و تی پ۷ سرکشی میکند و به آنها میگوید که دقیق شناسایی کنید. سراغ فرماندهان میرود و از آنها گزارش میخواهد و توجیه شأن میکند.
یکی از مشکلاتی که وجود دارد، اختلافات بین یگانهای ارتش و سپاه است. در طرح حسن باید تیپهای ۷ و تی پ۱ و ۳ از لشکر ۲۱ ارتش روی سایت عمل کنند، اما حسنی سعدی تی پ۱ را به جای دیگری توجیه کرده است. بحثی بین پورداراب فرمانده تی پ۱ و رئوفی فرمانده تی پ۷ درباره مأموریت تی پ۱ اتفاق میافتد. این بحث بین فرماندهان، پیشبینی حسن را نشان میدهد. او پیشبینی کرده بود که اگر در حین عملیات اختلاف بین سپاه و ارتش پیش آمد، کدام فرمانده حرف آخر را بزند. این پیشبینی او درست درمیآید.
در قرارگاه نصر بین حسنی سعدی و حسن در مورد حمله به سایت اختلاف است. حسنی سعدی میگوید میتوانیم هم به سایت حمله کنیم هم به واوی. اما حسن میگوید نه نمیشود، بلکه باید همه با قدرت به سایت حمله کنیم، بعد سراغ واوی برویم. جمعبندی صیاد شیرازی نظر حسن است. آنها ۲۴ ساعت برای آمادگی وقت دارند.
مرحله سوم ششم فروردین
برای باقری و حسنی سعدی بزرگترین دغدغه شناسایی است. آنها دغدغه شناسایی راهکارها را دارند؛ نهایتاً محسن رضایی به قرارگاه نصر میآید، بحث میشود و حسن قبول میکند که عمل کند.
محسن در جلسه به رئوفی تشر میزند که جبهه دارد سقوط میکند و امشب باید عمل کنید. حرف رئوفی این است که شناسایی ندارد، ولی نهایتاً قبول میکند. حسن فرماندهان را توجیه میکند.
حسن به صبور، یکی دیگر از فرماندهان گردان تی پ۷ ولیعصر، میگوید اگر امشب عمل نکنید، فردا ۱۰ هزار شهید میدهیم. آنها بلدچی عرب میخواهند که حسن برایشان جور میکند، آن شب آنقدر فشار زیاد است که از شدت ناراحتی حسن تب میکند. شناساییها دلخواه حسن نیست.
یکدفعه خبر میآید که تانک روی واوی آمده. صیاد نظرش این است که چون تانک آمده و روی واوی را گرفته، پس باید روی آنجا هم عمل کرد. اما حسن مخالف است و میگوید روی واوی شناسایی نداریم. صیاد و حسنی سعدی همنظر هستند که باید روی واوی عمل کرد، اما حسن میگوید قرار نبود روی واوی عمل کنیم. بحثی بینشان شکل میگیرد و حسن مخالف واوی است و راضی نمیشود. موسوی قویدل از نیروهای ارتش در جلسه میگوید که قبلاً که عملیات سایت را طراحی کردیم، در واوی دشمن نبود، اما الان دشمن هست.
معین وزیری نظرش این است که به تانکها حمله کنیم و از آنها انهدام کنیم. اما حسن با زدن تانک در شب به شکل چریکی مخالف است و میگوید جواب نمیدهد. حرف او این است که محکم روی سایتها عمل کنیم. نهایتاً حرف حسن میشود و واوی و بربوطی کنسل میشوند.
شب بارانی است. سکوت دشمن خیلی نگرانکننده است. نیروها در تاریکی و مه حرکت میکنند. سکوت رادیویی محض برقرار است.
در شب عملیات آنقدر اضطراب وجود دارد که بحثهای بین فرماندهان به صورت پرخاش در میآید. در قرارگاه کربلا همه وحشت کردهاند و تردید به سراغشان آمده است.
هفتم فروردین
اضطراب در قرارگاه موج میزند. حسن و رشید برای کم کردن اضطراب از قرارگاه بیرون میروند؛ شهید باقری با رئوفی تماس میگیرد و به او میگوید که سریعتر بروند. حسن روی احساساتش کنترل دارد و این در صدای ضبط شده در نوار مشخص است.
نیروها هرچه میروند نمیرسند. چون تپهها شبیه به هم هستند. حسن نگران آنهاست که اشتباه نروند و منحرف نشوند. میخواهد جلوی فاجعه را بگیرد. در قرارگاه دعای توسل میخوانند. نهایتاً نیروها نزدیک صبح به هدف میرسند.
دشمن فکر نمیکرده که ایران از سمت شمالی او را دور بزند. اولین هدف سایت ۵ است و بعد سایت ۴ و بعد الحاق نصر با فجر، نصر ۳ و کوسهچی از نصر ۱ زودتر درگیر میشوند و میروند سمت جاده آسفالت. حسن با کوسهچی تماس میگیرد و میگوید اگر به هدف رسیدی، ماشین آتش بزن تا ما و یگانهای دیگر تو را ببینیم.
حسن به رئوفی گزارش میدهد که احمد گفته ستون عراقیها دارد فرار میکند. به او راهنمایی میکند که چه یگانی را به کجا بفرستد تا بتوانند جلوی فرار عراقیها را بگیرند. حسن از رئوفی میخواهد که از باقی محورها گزارش بدهد.
حسن میداند کلید فتح ارتفاعات ابوصلیبیخات قطع جاده آسفالت است. دشمن با قطع جاده آسفالت از سایت ۴ و ۵ و رادار ناامید میشود. نظر حسن این است که رئوفی و نیروهایش زودتر جاده آسفالت را قطع کنند.
نظر حسن این است که صبور از تیپ ۷ ولیعصر به سمت سایت ۵ برود و احمد راه فرار عراقیها را ببندد، ساعت ۵ صبح رئوفی خبر رسیدن به جاده آسفالت را میدهد. حسن به آنها میگوید که وقتی رسیدید، چیزی آتش بزنید تا پایین شما را ببینند. مدام به بچهها تذکر میدهد که مراقب راست و چپ خود باشید. به آنها میگوید تجهیزات دشمن را آتش بزنید تا نیروهای دیگر مخصوصاً قرارگاه فجر روحیه بگیرند. حسن و معین وزیری با هم پشت بی سیم شوخی میکنند. معین وزیری میگوید به دشمن رسیدهایم، ولی دشمن خواب است. حسن میگوید در بزنید. بالاخره نیروها به رادار میرسند و دشمن عقبنشینی میکند.
حسن از فجر ۳ هم غافل نیست. چون نگران الحاق آنها با نیروهای خودش است و آنها را هم هدایت میکند. به علی فضلی میگوید برود روی سایت ۴، نیروهای قرارگاه نصر سایت ۵ را گرفتهاند. حسن گفته تا سقوط رادار، سمت سایت ۴ نروند اما معین وزیری و حسن بحث میکنند که سمت سایت ۴ بروند؛ حسن حرف معین وزیری را قبول میکند و بلافاصله بی سیم را برمیدارد و میگوید که نیروها سمت سایت ۴ بروند.
حسن به رئوفی میگوید رادار را محاصره کنید و بخشی از شما بروید برای گرفتن سایت و به رئوفی میگوید که اسرا را اذیت نکنید.
بقایی از قرارگاه فجر به حسن میگوید که همه عراقیها دارند فرار میکنند نزدیک ساعت ۷ سایت ۴ توسط نصر ۱ و نصر ۳ تصرف میشود حسن دو دغدغه دارد: یک فرار عراقیها به برقازه و دو هجوم عراقیها به سایت برای بازپس گیری که دومی، مهمتر است. حسن به کوسهچی دستور میدهد تا راهها و معابر را به سایت ببندند. بچههای تی پ۷ قرار است به سمت سایت بروند و فرماندهی با سپاه است.
رشید در روایتی میگوید که سقوط سایت مرهون شناسایی دقیق حسن بود از طرف دیگر قرارگاه فجر دچار مشکل شده. حسن با پیش بهار صحبت میکند و راهنمایاش میکند؛ خبر خیلی خوشحالکنندهای میآید که دشمن از دشت عباس عقبنشینی کرده و تانکها دارند عقب میکشند. حسن دستور میدهد تا برقازه را ببندند.
دشمن از هم پاشیده ولی راست و شمال قرارگاه فجر هنوز محقق نشده و عراقیها مقاومت میکنند. حسن با بقایی صحبت میکند و حساسیت موضوع را میگوید. نظر حسن این است که دوسلک را ببندند تا عراقیها نتوانند فرار کنند.
حسن به احمد متوسلیان نامه میزند که جبهه شوش تمام شده و سقوط کرده و هدف برقازه است. هوا که روشن میشود حسن و رشید به منطقه میروند. حسن روی ارتفاعات میرود و به بچههای تیپ ۷ ولیعصر دستوری میدهد و این دستور باعث میشود که یک گردان عراقی همه اسیر بشوند.
حسن نگران حمله بخشی از نیروهای عراق به بچههاست. این را به صبور میگویند و آنها عمل میکنند و جلوی حمله عراق را میگیرند و عراقیها تسلیم میشوند.
دشمن آشفته است، ولی احتمال پاتک وجود دارد. خبر میآید که پل روفائیه تصرف شده و برای باقی آن، نیاز به نیرو است. حسن به کوسهچی میگوید که به قرارگاه فجر کمک کند.
خبر میآید که صدها تانک در دشت واوی حرکت کردهاند و این مسئله فرماندهان را نگران میکند. آنها نگران پاتک دشمن هستند. اما حسن باقری در اجرای پاتک دشمن تردید دارد. حرف حسن درست است. کم کم صدای انفجار مهمات میآید و عراقیها کرور کرور اسیر میشوند.
حسن به فکر فرار عراقیها و بستن راه آنهاست، اما نیرو ندارد. به رحیم صفوی در قرارگاه فتح میگوید تا راه را ببندد، نیروهای حسن یک فرمانده عراقی را گرفتهاند. حسن خودش با عربی دستوپا شکسته از او بازجویی میکند. حسن برای جلوگیری از فرار عراقیها دنبال هوانیروز است، اما خبری از هوانیروز نیست تا راه فرار دشمن را ببندد.
حسن به بقایی در قرارگاه فجر هم در هدایت نیروها کمک میکند. به بقایی میگوید نیروهای قرارگاه فجر بیایند سمت دوسلک. اما بقایی میگوید که به جای رفتن به سمت دوسلک، مسیر کوتاهتر را انتخاب کنند و سمت ابوصلیبیخات بیایند. حسن این نظر را قبول میکند.
عراقیها با بالگرد دارند میآیند و فرماندهان تیپهایشان را به عقب فراری میدهند. حسن دنبال این است تا راه آنها را ببندند. او مدام پیگیر بالگرد ایرانی است؛ خبر عقبنشینی عراقیها از تپه ۱۲۰ در شوش میآید، ولی حسن قبول نمیکند. خودش آمار میگیرد تا مطمئن بشود.
حال نظر حسن این است که موقعیت برای حمله به ابوغریب مناسب است.
شهید باقری سه اقدام را برای جلوگیری از فرار دشمن پیگیری میکند: اول اینکه قرارگاه فتح از سندال به سمت ابوصلیبیخات بیاید. دوم اینکه قرارگاه فجر شرق به غرب عمل کند و سوم اینکه نیروها از ارتفاعات سایت ۴ به سندال سرازیر بشوند.
فتح نمیتواند نیرو بفرستد. پس بقایی به حسن میگوید بهترین کار این است که خود نصر عمل کند دو راه برای جلوگیری از فرار عراقیها وجود دارد: فجر و نصر. اما نیرو کم است. حسن به کوسهچی از تیپ ۷ میگوید که سمت سندال برود.
قرارگاه کربلا به حسن میگوید که دو گردان پیاده برای کمک میفرستد، اما حسن چون میداند این دو گردان نمیرسند، به رئوفی میگوید که گردان را ببرد سایت ۴، حالا حسن روی گرفتن برقازه تاکید دارد. در عملیات فتحالمبین ۴ تنگه داریم: ابوغریب، عین خوش، رقابیه، برقازه. از این چهار تا دو تا را ایران گرفته و ابوغریب و برقازه دست دشمن است. حسن به همت میگوید که آماده حمله برقازه باشد.
عندلیب که جانشین حسن است، میخواهد روی سایت بیاید. اما حسن محکم و منطقی به او میگوید که نه، همانجا در قرارگاه بماند. حسن دنبال این است که احمد متوسلیان را برقازه بفرستد. با او صحبت میکند. آنقدر عراقیها فرار میکنند و اوضاع درهم است که ممکن است نیروهای خودی به هم بزنند. بنابراین بقایی میگوید نیروها مأموریت داشته باشند تا جایی بایستند.
شهید باقری از صیاد درخواست بالگرد میکند. اما نهایتاً هم بالگردها نمیرسند.خبر میآید که یک ستون تانک برای گرفتن سایت ۴ و ۵ دارد میآید. حسن احتمال پاتک نمیدهد و مطمئن است که آن تانکها دارند عقبنشینی میکنند. سریع تصمیم گیری نمیکند. باز هم دنبال بالگرد است. از طرف دیگر احمد متوسلیان آماده حمله برقازه است.
بین حسن و حسینی تاش دیالوگ بامزهای رد و بدل میشود. حسینی تاش به حسن میگوید که بچهها مراقب باشند هلی کوپترهای خودی را نزنند. حسینی تاش میگوید فرق هلیکوپترهای ما و عراقیها این است که هلیکوپترهای ما زیرشان اسکی دارد و هلیکوپترهای آنها زیرشان چرخ دارد. حسن میگوید فرق هلیکوپترهای ما با هلیکوپترهای آنها این است که هلیکوپترهای آنها میآیند، ولی هلیکوپترهای ما نمیآیند!
محسن و صیاد به محل احمد متوسلیان برای طرح مانور میروند. حسن و رشید هم سمت قرارگاه نصر میروند.
هشتم فروردین مرحله چهارم
قرار است قرارگاه نصر برقازه را بگیرد و با فتح الحاق کند؛ نظر حسن این است که نباید تأخیر کرد. بهترین زمان برای حمله سحرگاه روز هشتم فروردین است.
حسن در قرارگاه نصر دو مأموریت مهم و حیاتی دارد: اول پاکسازی دشت عباس و تصرف تنگه ابوقریب و دوم پیشروی به سوی برقازه و تصرف هدف فتح ۱؛ حسن روی شناساییها تاکید دارد. همدانی از جلسهای بین حسن و بچههای تی پ۲۷ روایت میکند و از تأثیرگذاری حسن روی تصمیم گیریها میگوید. همدانی میگوید «پیش حسن گزارش میدادیم. ما میگفتیم آمادگی نداریم چون شناسایی نداریم. حسن میگفت امشب باید عمل کنید. نهایتاً شهبازی وسط حرفها را میگیرد. حسن میگوید چه میخواهید ببینید؟ شناسایی رفته اید.» همدانی میگوید «اگر حسن تاکید روی حمله داشت، دلیل داشت که میگفت سریع بزنید. حسن اطلاعات دیگری درباره تخلیه نیروهای عراقی از شنود داشت.»
حسن برای برقازه دو راهکار دارد: اول شمال به جنوب که وزوایی عمل کند و دوم شرق به غرب؛ حبیب با فرماندهی وزوایی روستاهای واوی و بربوطی را میگیرند. حسن این خبر را به صیاد میدهد.
گام نهایی حرکت از دوسلک به سمت برقازه است؛ برقازه آخرین نقطه دست دشمن است و به طور کامل مقاومت میکند.
حسن به احمد هشدار میدهد که در ۷۰۰ متری او خرچنگ آمده. احمد میرود که بررسی کند. حسن جزو معدود فرماندهانی است که روی نقشه همه اطلاعات را میکشد و آن را تجزیه و تحلیل میکند. از طرف دیگر، پذیرش اخبار منوط به تواتر و تأیید منابع مختلف است. فرماندهان نگران پیشروی احمد هستند تا به دشمن پهلو ندهد.
خبر میرسد که همه تا برقازه آمدهاند، ولی فتح نیامده. جلویش مقاومت بوده و هنوز نرسیده و الحاق نکرده، سلیمانی از قرارگاه قدس در این قسمت کتاب روایت میکند که حسن من را توجیه کرد برای تنگه ابوغریب به این ترتیب حسن با همت تماس میگیرد و میگوید که احمد متوسلیان با او تماس بگیرد و کسی از برقازه جلوتر نرود تی پ۲۷ میرود و به چنانه و دو سلک میرسد. عراقیها از برقازه عقبنشینی میکنند.
حسن نگران است که مرتضی قربانی از سمت چپ نصر نرسیده و امکان دور خوردن نیروهای قرارگاه نصر وجود دارد؛ مرتضی قربانی در حال حرکت است اما به تاریکی خورده و ممکن است محل الحاق را تشخیص ندهد. تصمیم میگیرند برای الحاق آتش درست کنند. حسن به کوسهچی میگوید که روی آسفالت آتش درست کند.
همه سیبور را گرفتند و فقط برقازه مانده. همه رسیدهاند غیر ۲۵ کربلا، تنها یک گام تا برقازه مانده. حسن با رحیم تماس میگیرد و از ۲۵ کربلا خبر میگیرد. حسن روی دوسلک است و ستونی از تانکها را میبیند. ترس از این دارد که وارد نیروهای خودی بشوند. دستورات لازم را میدهد.
نهایتاً کار برقازه تمام میشود. حسن باز هم نگران الحاق فتح و نصر است و به کوسهچی میگوید که باید تجهیزاتی آتش بزنند تا قربانی ببیند و الحاق کند.
کوسه چی به حسن میگوید که برقازه شلوغ است، بهتر است ما جلو نرویم. اما حسن میگوید با موتور نیرو بفرستید، در مورد سمت چپ آنها که نیروی عراقی حضور دارد، هشدار میدهد.
مشکل اصلی حسن در آن مقطع، الحاق و هدایت تی پ۲۵ کربلا به محل الحاق است. بالاخره تی پ۲۵ کربلا میرسد و الحاق میکند. حسن به احمد متوسلیان میگوید که غرب برقازه را شناسایی کند؛ محسن رضایی میگوید کار تمام شده. از حسن میخواهد به قرارگاه تاکتیکی برگردد.
حسن میداند که گام نهایی باید بدون نقص برداشته شود بنابراین هماهنگی قدس و نصر لازم است، حسن با محمود شهبازی تماس میگیرد تا هماهنگی را انجام بدهد. نهایتاً با هماهنگی قدس و نصر تنگه ابوغریب را میگیرند و کار دشمن تمام میشود.
پشت بی سیم مکالمات شیرین بین فرماندهان برقرار است. سر غنایم شوخی میکنند، محسن رضایی همه را جمع میکند. آنها قصد دارند سمت خرمشهر بروند. نقاط قوت و ضعف را ارزیابی میکنند و برنامههای آتی را ابلاغ میکنند. مهمترین وظیفه پدافند است و حسن روی این مسئله حساسیت دارد. ظهیرنژاد به امام پیام میدهد و بعد هم پیام فرحبخش امام میرسد، عملیات فتحالمبین با پیروزی کامل به نتیجه میرسد.
بخش دوم نقد کتاب
بعد از مرور کامل کتاب، من بخش دوم و آخر نقد خودم بر کتاب نبرد تنگهها را مطرح میکنم.با اینکه آقای رحیمی توجه ویژه داشته درباره حسن باقری حرف بدون مصداق نزند، اما در اظهارنظر برخی از همرزمان حسن حرفهایی کلی مطرح شدهاند که مصادیق و شاهد و مثال ندارند و از همین منظر، میتوان به برخی از بخشهای کتاب نقد وارد کرد.
همچنین گاهی تعابیری در مورد حسن باقری و طرحها و ابتکارات او در کتاب وجود دارد که ما امکان مقایسه و محرز شدن نظر نویسنده در اینباره را نداریم. به عنوان مثال، در ارائه طرح عملیاتی قرارگاه نصر یا شناساییهای یگانهای ذیل قرارگاه نصر که شهید حسن باقری فرمانده آن است، نویسنده گفته که این طرحها نسبت به طرحهای قرارگاههای دیگر دقیقتر هستند. منِ مخاطب باید طرحهای قرارگاههای دیگر را هم ببینم تا بتوانم مقایسه کنم.
لزوم پرداختن بیشتر به نقش راویان جنگ
کتاب نبرد تنگهها روی اسناد شفاهی و مکتوب باقیمانده از زمان جنگ استوار است و این اسناد را راویان دفتر سیاسی سپاه، که بعدها به مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ تبدیل شد، در مجاورت فرماندهان تهیه کردهاند. با اینکه نویسنده در مقدمه اشارهای کوتاه به این اسناد کرده و همینطور در بخش انتهایی کتاب، به مصاحبه عبدالله درویشی، از راویان فرماندهان، با حسن باقری پرداخته، اما به نظر من لازم بود در خود متن هم به کار بزرگ راویان در ثبت وقایع عملیات اشاره بشود. از آقای رحیمی برمیآمد که با قلم و نثر قوی خود دستِ ذهنِ من مخاطب را میگرفت و متوجه کار این راویان میکرد، آن هم راویانی که عملیات فتحالمبین اولین تجربه شأن در ثبت وقایع جنگ است.
حتی خوب بود در کتاب به مشکلات نوارها و صداهای مبهم بی سیمها اشاره میشد تا کار بزرگ گویاسازی آنها که در مؤسسه شهید حسن باقری انجام شده است، برای مخاطب جا بیفتد. خوب است مخاطب بداند که پیاده کردن نوارهای جلسات و بیسیمهای زمان جنگ کار بسیار مشقت بار و سختی است و از آن سختتر، تشخیص صداها و گویاسازی نوارهاست و هر کسی از عهده این کار برنمی آید. آقای رحیمی با اینکه خودش راوی جنگ نبوده و در جلسات حضور نداشته، اما مانند راویان زمان جنگ سالها وقت گذاشته و تمام نوارها را گویا کرده است.
صفحه بندی کتاب
صفحهبندی کتاب میتوانست با کمی دقت بیشتر انجام بشود. برخی خطوط ناتمام در ابتدای صفحات از این جمله هستند.
در برخی از گزارش جلسات و بی سیمها که به شکل تورفته و متفاوت از متن اصلی هستند، بخشهایی از روایت سوم شخص به صورت تورفته آمده است که نیاز به اصلاح دارد.
لزوم استفاده از واقعیت افزوده
خیلی خوب بود که ناشر از واقعیت افزوده و QR برای قراردادن برخی از صوتهای ویژه جلسات و بیسیمها در کتاب، مخصوصاً صوت شهید حسن باقری که لحن خاص و ویژهای دارد، استفاده میکرد و این اقدام در این کتاب بسیار لازم بود. به نظرم این کار برای چنین کتابی که محور اصلیاش زندگی یک فرمانده شهید است و نه یک عملیات، واجب است. ان شاءالله این اتفاق در چاپ بعدی کتاب بیفتد.
نقشههای نظامی
به نظر من باید روی نقشههای کتاب کار بیشتری صورت میگرفت. مخصوصاً در مورد طرحهایی که بین حسن و فرماندهان دیگر اختلاف نظر وجود دارد. شاید این نظر من یک زیادهخواهی تلقی بشود، ولی من دوست داشتم در موارد اختلافی، طرح حسن و طرح فرمانده دیگر را روی نقشه میدیدم تا بتوانم متوجه نظر ابتکاری حسن بشوم. به نظر من در چنین کتابی که کارش شناخت یک شخصیت در حین عملیات است، چنین چیزی لازم بود. یا به عنوان مثال، من دوست داشتم تونل معروف عملیات فتحالمبین را روی نقشه ببینم.
نثر محاوره و رسمی در بی سیمها و جلسات
با اینکه آقای رحیمی در مقدمه توضیح داده است که بی سیمها با زبان محاوره هستند و جلسات با زبان معیار، اما این قاعده در بخشهایی از متن از دست ایشان دررفته است که تا حدی طبیعی است.
خاطره مهم معین وزیری
در صفحه ۸۱۸ در یکی از صحنههای کتاب، معینوزیری از افسران ارتش و حسن باقری در ماشینی هستند و تانک دشمن سمت آنها شلیک میکنند. در این قسمت روایت معینوزیری آمده است که هم خود معین وزیری و هم حسن باقری در ذهن خودشان منتظر هستند دیگری از ماشین پیاده بشود و پناه بگیرد تا خودش هم این کار را انجام بدهد در صورتی که هیچکدام این کار را نمیکنند، چون در ذهن خودشان نمیخواهند جلوی دیگری کم بیاورند.
یعنی یک ارتشی نمیخواهد جلوی سپاهی از خود ترس نشان بدهد و همینطور به عکس. در این قسمت، روایت معینوزیری درباره درگیری ذهنی حسن باقری به پاورقی رفته است. من انتظار داشتم این روایت در متن اصلی بیاید، چون اولاً خیلیها پاورقی را نمیخوانند و به اندازه متن اصلی اهمیت نمیدهند و ممکن است این قسمت را نخوانند. از طرف دیگر، این روایت، شخصیت حسن باقری را واقعیتر نشان میدهد که شبیه ما آدمهای معمولی است و او هم ممکن است بترسد یا حساب و کتاب کند.
از این تصمیم نویسنده برای انتقال این خاطره به پاورقی میتوانم اینطور استنباط کنم که نویسنده بالاخره تحتتأثیر شخصیت حسن باقری است و قاب خود را روی او بسته و میخواهد او را به عنوان یک قهرمان نشان بدهد. بنابراین، طبیعی است که روی او زوم کند و متمرکز بشود و برخی از رفتارهایش را وزن بیشتر و برخی از رفتارها را وزن کمتری بدهد. همانطور که عرض کردم بخشی از این اتفاق طبیعی است. اما شاید بهتر بود که نویسنده با تعلق خاطر کمتری به نقش حسن باقری در عملیات میپرداخت. البته باید اعتراف کنم که آقای رحیمی شیفته حسن باقری نیست و این در کتاب مشخص است. فاصله خودش را با سوژه حفظ میکند تا بتواند او را خوب روایت کند. اما بالاخره ما از انتظارات خودمان درباره کتاب داریم صحبت میکنیم.
معنویت حسن باقری
در مورد مسائل معنوی شهید حسن باقری در عملیات فکتها و اطلاعات کمی وجود دارد و از این جهت آنچنان با ویژگیهای حسن آشنا نمیشویم. در صورتی که من در اسناد عملیات فتحالمبین دیدهام که معنویت و توسل به حضرت امام زمان در این عملیات بسیار بالا بوده است.
لزوم ترسیم فضای قرارگاه
در فصل گرفتن سایتها در روز پنجم فروردین، نویسنده به آمدن رئوفینژاد، فرمانده لشکر ۷ ولیعصر، پیش محسن رضایی، فرمانده سپاه، در بعدازظهر چهارم فروردین اشاره میکند، در صورتی که در کتاب این موضوع به این شکل نیامده است و به نظرم این موضوع از نگاه نویسنده جا افتاده.
در مورد فضای قرارگاه، من به عنوان مخاطب علاقه دارم تا نویسنده فضای ظاهری قرارگاه را برایم تصویر کند تا بتوانم فرماندهان را در کنار هم ببینم و در کنار آنها باشم.
برای باقری «انسان» مهم است!
یکی از مسائلی که در کتاب بسیار مهم است، این است که حسن به شدت دنبال این است عراقیها را اسیر کند و کمتر کشته بشوند. به نظرم لازم بود به این موضوع مهم در نگاه حسن اشاره ویژه بشود. اینکه چرا اسیرگرفتن اینقدر برای حسن اهمیت دارد. ما میدانیم که حسن چه نگاهی به عراقیهای اسیر دارد. بازجوییها، استفاده از اسرا برای گرفتن اطلاعات و همکاری با آنها از جمله اقدامات حسن باقری در قبال اسراست. برای حسن، «انسان» مهم است. انتظار میرفت آقای رحیمی به این موضوع به شکل ویژه میپرداخت.
فقدان روایت ارتشیها در بخش آخر کتاب
در قسمت «حسن باقری در نگاه فرماندهان» در انتهای کتاب، همه فرماندهان سپاهی هستند و هیچ خبری از نگاه ارتشیها نیست. به نظر من این یک ضعف آشکار برای این کتاب است. نمیدانم آقای رحیمی به سراغ فرماندهان ارتش رفته و مصاحبه ندادهاند، یا نرفته.
جناب آقای رحیمی! من نکاتم تمام شد! خیلی هم طولانی شد ببخشید. برای نقد این کتاب اگر سه ساعت هم وقت بگذاریم کم است. هر چه درباره این کتاب بگوییم کم است. چون کتاب مهمی است. واقعاً دست مریزاد دارد.
شهید باقری بعد از عملیات کاملاً معنوی است
رحیمی در پایان و در پاسخ به بخش آخر نقد کتاب توسط مرتضی قاضی گفت: من از بحث آقای معین وزیری شروع میکنم. ایشان تعریف میکند میگوید روز چهارم فرودین ارتش در دشت عباس حرکت ناموفق داشت، حسن به قرارگاه آمد و گفت: میخواهم بروم جلو. حسن سعدی کار داشت و به من گفت: «شما برو.» اینها میآیند و سوار ماشین میشوند، در دشت میخورند به تانکهای عراقی. معین وزیری میگوید آتش تانک را میدیدم، آتش سومی و چهارمی آمد. با خودم گفتم الان به ما میخورد!
قانون ارتش در اینجور مواقع چه میگوید؟ میگوید باید سنگر بگیری و فرار کنی. من نگاهم افتاد به حسن، دیدم خیره دارد به من نگاه میکند. گفتم خیلی زشت است الان من بپرم پایین، آن وقت یک بچه نشسته توی ماشین. معین وزیری میگوید: بعدها حسن من را توی جلسهای دید و گفت: آن ماجرا یادت هست؟ من هم در ذهنم میگفتم اگر خودم بروم پایین، یک ارتشی به خودش میگوید یک سپاهی با آن همه ادعاهایش ترسید.
دلیل اصلی که من این بخش آخر روایت از قول حسن را در پاورقی آوردم این است که من در کتاب دارم روی خط زمان پیش میروم و امروز را نقل میکنم، اگر مطلبی برای بعد از این باشد، باید بیاورم در پاورقی. این جزو اصول فنی نوشتن من در کتاب است. در این ماجرا هم، این اتفاق در روز چهارم است و معین وزیری آن را میگوید، اما روایت حسن را از جلسهای نقل میکند که برای چند روز بعد است. بنابراین، من به لحاظ فنی آن را پایین در پاورقی آوردم.
علت دیگری هم که این مطلب را در پاورقی آوردم، شناخت من از اخلاقیات حسن است. زندگی من با حسن باقری بوده. محمد باقری میگفت توی سنگر بودیم، خمپاره میخورد، ولی حسن اصلاً انگارنهانگار. حواسش به کار خودش بود. آقای مجید بقایی میگفت خمپاره بعدی میاد تو سنگر ما. اما حسن بیخیال بود. با این شناختی که من از حسن باقری دارم، روحیهاش اینطوری نیست که توی ماشین نشسته باشد و از تانکی که دارد از دور شلیک میکند، ترسیده باشد.
خانم شهید حسن باقری میگفت: وقتی حسن از شناسایی میآمد، توی حمام دو سه تا شامپوی کوچک استفاده میکرد، وقتی از حمام میآمد بیرون و من دست میزدم به موهایش، باز پر از خاک بود.
در مورد اشکالات و نقاط ضعف حسن باقری، من زمانی که مصاحبه میکردم، مشخصاً میپرسیدم «چه ضعفهایی در حسن دیدی؟» من در کتاب دو مورد مشخص را آوردهام که افراد دیگری حرف میزنند و حسن قبول میکند. یک مورد آن از قول آقای معین وزیری است از روز هفتم فروردین که سایت را میگیرند.
طرح شأن این است که از شمال بیایند و اول سایت پنج را بگیرند و به سراغ رادار بروند. اما آقای معین وزیری میگوید: برادر باقری چه اصراری است حتماً رادار را بگیرید. خب بچههایی را بگذارید برای رادار، باقی هم بروند سراغ سایت. حسن سریع گوشی را برمی دارد و میگوید «صبور! همین کار را بکنید.»
یک مورد دیگر هم زمانی است که عراقیها داشتند در میرفتند. تمام دغدغه حسن این است که اینها درنروند و میخواهد از پشت راه شأن را ببندد. به قرارگاه فتح و شهید بقایی میگوید جاده را ببندید، بعد چنانه را ببندید.
بقایی میگوید: حسن! نگاه کن، چرا بچهها بروند چنانه. بچههای شما نزدیکتر از من هستند، حسن، چرا تو نیرویت را نمیفرستی؟ بنابراین، اگر حرفی منطق داشته باشد، حسن میپذیرد.
قاضی: من این را هم بگویم که آقای رحیمی از معین وزیری هم به عنوان یک افسر باهوش و زبده ارتش بسیار با احترام یاد میکند.
رحیمی: بله، همینطور است. ایشان افسر باهوشی است.
در رابطه با نقشههای کتاب من میپذیرم که کیفیت نقشهها باید بهتر باشد. الان نقشه به شکلی که توی چشم بیاید، نیست. اما در مورد تونل در عملیات فتحالمبین، نکته این است که این تونل اصلاً نقشی در عملیات نداشت. این همه کندن، فایده نداشت و فقط یک گروهان از آن رد شد. اگر خیلی از این جزئیات در نقشهها بیاید، مسائل بسیار زیادی در فتحالمبین وجود دارد و نقشه زیاد میشود. بله، قبول دارم که کیفیت نقشهها باید بهتر بشود. خود من هم از دیدن نقشهها اذیت میشوم، چون نقشه خیلی مهم است.
در مورد معنویت، حسن باقری مثلاً مثل مهدی باکری نبوده. حسن اخلاق جالبی که دارد معمولاً در عملیات زیاد از معنویت نمیگوید، اما بعد از عملیات کاملاً معنوی است. کار که تمام میشود، میگوید: به یاری امام زمان کار انجام شد.
ما در پادگان گلف هم که پرسیدیم افراد دیدهاند حسن اهل نماز شب بوده یا نبوده، گفتند نبوده. اما آخرین چراغ و اولین چراغ پادگان که روشن بوده، چراغ اتاق حسن بوده. فکر میکنم اگر میخواستم کتاب شهید باکری را بنویسم، حتماً این معنویت پررنگ بود.
اینکه شما در بخشی از نقدتان گفتید که در مورد حسن باقری حرفی کلی گفته شده و مصداق ندارد، نمیدانم منظورتان کدام بخش است. حواسم بود حرفی را الکی نگویم و توضیح قانعکننده داشته باشم.
قاضی: این نقدی که عرض کردم در قسمت شناساییهای حسن خیلی پررنگتر بود.
رحیمی: در مورد ترسیم فضای قرارگاه من خودم به گرافیک اهمیت میدهم. مثلاً در مورد تونل یا هندلی قشنگ توصیف کردهام و گفتهام که مثلاً هندلی چقدر طول داشت یا توضیح دادهام که کشاورزها از قدیم آب کرخه را میریختند برای کشاورزی. یا مثلاً در مورد تونل هر کسی چیزی میگفت، یک نفر میگفت ۱۰۰۰ متر بوده، یک نفر چیز دیگری میگفت. آخر سر با بچههای عشایر منطقه که صحبت کردم، گفتند ۴۵۰ تا ۴۶۰ متر بود. یا روی مسائلی شبیه به اینکه تونل چقدر ارتفاع داشته، خیلی حساس هستم و باب میل خودم است.
در مورد صفحهبندیها خود من هم اعتراض دارم. برای چاپ بعد در این صفحه بندی باید تجدیدنظر بشود.
در پایان باید بگویم من انصافاً هنوز هم دست و دلم میلرزد درباره حسن بنویسم. در این چند سال چقدر خواب ایشان را دیدهام، اینقدر که با ایشان زندگی کردهام. یک بار خواب دیدم که تو اتاق نشستهام، آقای محمد باقری آمد توی اتاق، به من گفت: «حسن اومده اگر کاریش داری، سریع بیا!» من بلند شدم گفتم: «آره، آره!»نگاه کردم دیدم حسن دارد صحبت میکند و توی راهرو میآید.
محمد باقری همیشه تعریف میکرد میگفت: «ما خیلی از حسن میترسیدیم.»
حسن آمد توی اتاق و گفت: «چیه سوالت؟» من هم نقشه را گذاشتم، گفتم «ببین برادر باقری، این خاکریز قطع شده؟» گفت: «آقاجون! تو درست نمیبینی.» خودکار را گرفت و نشان داد این قسمت کمرنگ خاکریز است. وقتی بیدار شدم اینقدر خندیدم که حدوحساب نداشت. کیف کردم. این آدم اینقدر بزرگ است. خدا توفیق داد چند روزی توی جنگ بودم و جنس کار را میدانم یعنی چه.
فرماندهان همه بزرگوار هستند، ولی شهید باقری واقعاً آدم دیگری بود. هیچ فرماندهای در جنگ نداری که تمام فرماندههای جنگ اعتراف کنند به بزرگیاش. یک بار حسن باقری به تیمسار ظهیرنژاد در جلسهای توهین کرد. قویدل میگفت رفتم گفتم «چرا توهین کردی؟ برای ما ارتشیها درجه خیلی مهم است!» گفت: «آقای قویدل، باید بپذیری این مرد بزرگی بود. همه ما سرشار از نقاط ضعف هستیم.»این چیزی است که باب میل من است. حسن باقری انسان است مثل همه ما، عصبی هم میشود.
به همین دلیل در طول این کار مدام دست و پایم میلرزید از عهده این کار بربیایم. در مورد بحث روایت ارتشیها از حسن باقری هم باید اعتراف کرد که یکی از مشکلات بزرگ پژوهشی در روایت جنگ و عملیاتهای بزرگ همین دعوای حیدری نعمتی است که مانع خیلی بزرگی است. گاهی یک فرمانده ارتشی مصاحبه میکند و یک فرمانده از سپاه را تخریب میکند، یا برعکس گاهی یک سپاهی علیه ارتشی مصاحبه میکند. همه مواضع خودشان را دارند.
نمیدانم این مشکل چه زمانی میخواهد حل بشود. به همین دلیل سطح پژوهش آمده پایین. ارتش زحمت میکشد و کتاب میدهد بیرون، ولی در مورد نقش سپاه مینویسد: «عناصری از سپاه هم حضور داشتند!»
خب اینطور که نمیشود. هم ارتش نقش داشته، هم سپاه نقش داشته. ارتش توپخانه داشته. سپاهی و ارتشی با هم و در کنار تیر خوردهاند. من به دوستان ارتشی پیام دادم، درخواست وقت کردم. خودشان کتاب دارند، من از کتابهایشان استفاده کردهام. خیلیهایشان شیفته اخلاق حسن باقری بودند. اما موفق نشدم با آنها گفتگو کنم.
قاضی: پژوهشهای جنگ ما خالی از این موانع نیستند. خدا به شما خیر و سلامتی و قوت و قدرت بدهد در طول این مسیر. سوالی بپرسم. کتاب نقش شهید حسن باقری در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر در چه حالی است؟ دست چه کسی است؟
رحیمی: در حال کار بر روی آن هستم و خودم نویسندهاش هستم. نزدیک به یک سال و نیم دیگر کار دارد.
قاضی: خیلی خوب. چند جلد است؟
رحیمی: یک جلد، آن هم حتماً زیر ۱۰۰۰ صفحه!
قاضی: کتاب نکات طنز کم ندارد. آن هم با لحن حسن باقری، لحن یک بچه تهرانی که گاهی هم حرفهای طنز میزند! در پایان باید گفت که بعضی کتابها سطح توقعات مخاطب را به شکلی بالا میبرند که دیگر نمیتوان به کمتر از آن قانع بود. کتاب «نبرد تنگهها» در شخصیتشناسی فرماندهان شهید جنگ چنین خصوصیتی دارد. این کتاب پرچم این کار را روی قله کوبیده. دیگر از این به بعد هر کس درباره یک فرمانده شهید کاری بنویسد، با این کتاب بینظیر مقایسه میشود و دیگر نمیشود به کمتر از این چنین کتابی قانع شد.
این کتاب در ژانر خود خطشکنی کرده است و برای کتابهای دیگر از این جنس الگو خواهد بود.
موضع بنده به عنوان منتقد این کتاب، موضع تعظیم و تواضع است در قبال تلاش بینظیر جناب آقای رحیمی در کشف شخصیت شهید حسن باقری از خلال اسناد شفاهی و مکتوب باقی مانده از عملیات بزرگ فتحالمبین؛ من معتقدم تحقیق و نگارش این کتاب در حوزه پژوهش و روایت دفاع مقدس قابل مقایسه با کار خود حسن باقری در زمان جنگ است.
باید به نویسنده این کتاب و مؤسسه شهید حسن باقری تبریک گفت./مهر