به گزارش حلقه وصل: مهران این روزها حال و هوایی عجیب دارد. تنها یک روز مانده به روز عرفه، عاشقان اباعبدالله با هر سختی که شده خود را به آخرین نقطه از خاک کشورمان در مهران رسانهاند تا جسمشان را به دلشان برسانند؛ دلهایی که در دو سال گذشته و با همهگیر شدن کرونا محرم به محرم، اربعین به اربعین، عرفه به عرفه و اصلا شب جمعه به شب جمعه به تنهایی راهی عراق و زائر حرم امام حسین (ع) شدهاند.
عرفه اما از آن روزهای ویژه است برای عاشقان اباعبدالله؛ درست است که حجاج در صحرای عرفات با لباس احرام، دعای نورانی عرفه را زمزمه میکنند اما در متون روایات ما آمده که: خداوند در روز عرفه اول نظر رحمت بسوى زائران قبر حسین علیه السلام مىافکند پیش از آنکه نظر به اهل موقف عرفات کند.
این شده که از روزهای پایانی هفته گذشته سیل خروشان عاشقان اباعبدالله خود را از گوشه و کنار کشور به مهران برسانند تا دعای عرفه را در کنار مزار امام حسین و حضرت اباالفضل زمزمه کنند.
در بخشهایی از مسیر مهران تا نقطه صفر مرزی تا چشم کار میکند ماشینهایی را میبینم که در دو طرف جاده منتهی به نقطه صفر مرزی پارک شدهاند، شمهای از خاطرات اربعین و ازدحامها در دلم زنده میشود.
از ماشینهایی که نور آفتاب رویشان کمانه میکند و به چشمم میزند، عبور میکنم. از ترافیک خبری نیست، صبح زود است و عاشقان اندک اندک خودشان را به مرز میرسانند.
زیر لب این شعر را با نوای استاد شهرام ناظری زمزمه میکنم که: اندک اندک، اندک اندک جمع مستان میرسند/ اندک اندک می پرستان میرسند/ دل نوازان، ناز نازان در رهند/ گل عذاران از گلستان میرسند...
با هر کسی در مرز روبرو میشوم هم لبخند به لب دارد و هم اشک بر چشم؛ لبخند برای پایان فراق و اشک برای شوق دیدار.
ساعتی گذشته و حالا جمعیت نسبتا زیادی به مرز رسیده، گوشم را که تیز میکنم از هر گویش و لهجه و زبانی صدا به گوشم میرسد، فارس و لر و ترک و گیلکی و مشهدی و... همه آمدهاند تا روزهای فراق را به ایام وصال بدل کنند.
یکی از زائران که خود را از تهران به مهران رسانده میگوید: 3 سال منتظر چنین روزی بودم تا دعای عرفه را دوباره در کربلا بخوانم.
حتما این روایت را از امام صادق (ع) شنیده که اگر بندهای نتوانست در شبهاى قدر، خود را معرض نسیم رحمت الهى قرار دهد و آمرزیده شود، او تا سال آینده بخشوده نمىشود مگر اینکه عرفه را درک کند و از امتیازات آن روز بهره گیرد؛ اشک در چشمش حلقه میزند و میگوید: ما جاماندگان شبهای قدریم و امیدمان به زیارت امام حسین(ع) در روز عرفه است.
به حال و روزش غبطه میخورم، یاد شبهای قدر خودم میافتم و کف افسوس میزنم که امسال هم قرار نیست دعای عرفه را در کنار حرم امام حسین بخوانم.
ایمان و اعتقاد در چشمهای زائر دیگری که با خانوادهاش خود را از مشهد به مهران رسانده موج میزند؛ در حالی که در صف زدن مهر خروج روی پاسپورتش ایستاده، میپرسم نگران گرمای هوای این روزها در عراق نیستی که بچه خردسال را با خود همراه کردهای؟ میگوید: در آغاز سفر صدقه کنار گذاشتهایم، برنامهریزی خوبی داشتیم تا در بهترین ساعات تردد کنیم و به خدا توکل و به خود امام حسین توسل کردهایم تا ما را به سلامت و با زیارتهای مقبول به مشهد برگرادند.
در دلم احسنتی میگویم و برایش آیتالکرسی زیر لب زمزمه میکنم که سهم کوچکی برای بدرقهاش ثبت و ضبط کنم؛ باورم این است همین آیتالکرسی روح مرا هم با این خانواده همراه میکند.
وارد ساختمان پایانه مرزی میشوم، اینجا شور و هیجان زائران زاید الوصف است، هر گوشهای از ساختمان آنها که با هم آمدهاند عکس یادگاری میگیرند و این لحظه خاص را برای خودشان قاب میگیرند. داخل اتاقهای شیشهای که از دو طرف به زائران خدمترسانی میشود دو مأمور فراجا نشستهاند که با سرعت و دقت پس از بررسی پاسپورتها مهر خروج را بر آن میزنند و زائران را به سمت دربهای خروج از ایران هدایت میکنند.
ازدحام جمعیت و شوقی که برای زودتر انجام شدن کارشان دارند اجازه گفتوگو با مأموران را به من نمیدهد، گویا آنها هم دوست دارند زودتر کار زائران پیش برود تا اینکه وارد گفتوگو با من شوند، از گیتها اندکی فاصله میگیرم و از دور نظارهگر تلاش مأموران برای سرعت بخشیدن به کار میشوم؛ از چشمهایشان پیداست که دوست دارند همراه زائران شوند و با هر مهری که به پاسپورت میزنند دل خود را به آن سنجاق میکنند.
در خودم فرو میروم، اربعین سال 1398 آخرین باری بود که به کربلا رفته بودم؛ دلم یکباره پر میکشد تا عمود 1400؛ حرم حضرت عباس در انتهای راه پیداست، پاهایم تاول زده، خودم را به زحمت به اولین موکبی که خادمانش چای لیمو را برای زائران اربعین تعارف میکند میرسانم؛ چای را به دستم میدهد و «حلا بکم» را بدرقه راهم میکند، خستگی از وجودم پر میکشد وقتی ستونهای مانده تا حرم را با خودم حساب و کتاب میکنم، اشک امانم نمیدهد، حال دیگر باید فقط بروم تا برسم...
اشکها را از گوشه چشمم پاک میکنم، دلم را جا میگذارم و به سمت بیرون ساختمان پایانه حرکت میکنم... به امید آنکه به همین زودیها در روزهای منتهی به اربعین 1401 وقتی اینجا آمدم پاسپورتم را مُهر کنم و جسمم را به دلم برسانم در کربلا.