به گزارش حلقه وصل برنامه چراغ در هفته جاری میزبان «مهسا جمشیدی» از بانوان نخبه کشورمان که مقیم امریکا و ژاپن بوده و دارای رتبه تک رقمی در مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری بوده و کارشناسی ارشد حقوق بین الملل را در امریکا گذراندند و سپس به فراخور شرایط تحصیل و زندگی به اتفاق همسرشان در ژاپن زندگی می کنند و در عرصه فضای مجازی هم فعالیت دارند، بود.
جمشیدی با اشاره به تعریف ارزش و ضد ارزش در فرهنگ دینی کشورمان گفت: برای این منظور باید ارزش های بزرگتر و بالاتر را در نظر گرفت؛ در جوامع غربی بزرگترین ارزشی که برای انسانها تعریف می شود، لذت انسان است. همه ی قوانین و سیاستهای حاکم بر کشورهای غربی نیز تحت تأثیر این ارزش شکل می گیرد و در راستای دستیابی به این مهم تعیین می شود. مادامی که هر انسانی در تامین لذت برای خودش، مزاحمتی برای دیگران ایجاد نکند و یا حقوق دیگران را تضییع نکند، آزاد است که در زندگی از هر چه می خواهد لذت ببرد. به عبارتی اصالت انسان و ارزش های مادی و نیازهای جسمانی او موضوعیت و اولویت و معیار است. بر مبنای این تفکر هر آنچه با ذات انسانی سازگار باشد، منافع او را تأمین کند و از سویی منافع و حقوق دیگر افراد جامعه را زیر پا نگذارد، ارزش محسوب می شود. در روابط خارج از چارچوب خانواده یا همان روابط دختر و پسر در قبل از ازدواج نیز با همین مبنا برخورد می شود؛ اگر رابطه دختر و پسر خطری برای دیگران نداشته باشد و در عین حال تأمین کننده ی لذات فرد هم باشد و از طرفی هم دختر و هم پسر از این رابطه راضی باشند، امری پذیرفته شده است و دیگر کاری به حلال و حرام و بحث زنا ندارند.
وی خاطر نشان کرد: در کشور ما نگرش به این بحث صرفاً مادی و با محوریت لذت نیست؛ بلکه به دلیل مبانی اعتقادی، افراد به دنبال لذات بالاتر و قائل به حیات پس از مرگ هستند. لذا با دوراندیشی نسبت به زندگی و حیات معقول و رویایی که پس از مرگ خواهد بود، علاوه بر جنبه های مادی این روابط، حدود و قوانین دینی نیز در نظر گرفته می شود تا با شناخت حد و حدود و محدودیت هایی که در این جنس از روابط وجود دارد، به شکل صحیح و ارزشمند و در بستر محیطی که مناسب و در شأن هر یک از زن و مرد است، ارتباط بین آنان نیز شکل گیرد. طبیعتاً کسانی که تجربه برقراری روابطی خارج از چارچوب خانواده را داشته اند، لذت هایی را تجربه کرده اند. برای مثال زمانی که در امریکا بودم در دانشگاه دوستی داشتم که آلمانی تبار بود. ایشان 5 سال بود که با پسری دوست بودند ولی بخاطر شرایط مالی نامساعد امکان ازدواج نداشتند. نحوه آشنایی آنها به این شکل بود که خیلی اتفاقی همدیگر را در سینما می بینند، در حالی که آن پسر با یک دختر دیگر دوست بود، بر سر صندلی با هم به اختلاف می خورند و دعوا می کنند. ولی دوستم بعد از مدتی به آن پسر ایمیل می زند و از رفتارش عذرخواهی می کند و رابطه ی دوستی برقرار می کند. البته او از 14 سالگی درگیر رابطه با پسران متعددی بود و حتی داروهای ضد بارداری هم مصرف می کرده است. به توصیه ی پدر و مادرش برای جلوگیری از بچه دار شدن آن داروها را مصرف می کرده است. وقتی به او گفتم در رابطه با آن پسری که قصد ازدواج با او را داشت، به نوعی خیانت کرده است، پذیرفت و گفت قبول دارم که در ابتدا رفتارم صادقانه نبود ولی این اتفاق اصولاً نمی افتد چون کلاً زندگی همین است. و تعریف کرد که قبلاً با پسری دوست و هم خانه بوده که در ابتدا بسیار همدیگر را دوست داشتند ولی چون آن پسر با دختر دیگری آشنا شده بود به دوستم گفته بود که دیگر او را دوست ندارد ولی این دو بخاطر قرار داد خانه ناچار بودند با هم زندگی کنند تا پایان قرارداد. به همین شکل روابط متعددی شکل می گرفته و همه ی آنها هم بر اساس میل و توافق خودش نیز بوده و از این شیوه ی زندگی لذت می برده است. در دنیای دخترانه ی خود که با هم صحبت می کردیم، از من پرسید تو چطور با همسرت آشنا شدی؟ گفتم طی مراسم خواستگاری همسرم با خانواده اش به خانه ی ما آمدند و چند ماهی با هم ارتباط داشتیم و بعد هم ازدواج کردیم. ایشان با تعجب بسیار به من گفتند یعنی شما با کسی رابطه نداشتی قبل از ازدواج؟ بعد تعجبش تبدیل به تمسخر شد. بعد این سوال برام پیش اومد که کاش به او بگویم تو چطور با اینهمه آدم تونستی ارتباط برقرار کنی که با هیچ کدام هم ازدواج نکردی! ولی دیدم دور از ادب هست و چیزی به او نگفتم. از رستوران که بیرون آمدیم باد بسیار سردی هم می وزید همان لحظه که بیرون آمدیم چراغ عابر قرمز شد و علیرغم اینکه خیلی سردمان بود، منتظر ماندیم تا چراغ سبز شود. بعد به او گفتم برای عبور از یک خیابان، علیرغم اینکه اینقدر سرد هست به قانون احترام می گذاری، پس چطور در رابطه ای که با یک انسان برقرار می کنی باید و نبایدی برای آن تعریف نمی کنی؟ و بر طبق میل خودت و هر جا که دوست داشتی رابطه برقرار می کنی؟ خلاصه قانع نشد.
جمشیدی یادآور شد: در رویاپردازی هایمان همیشه می گفت دوست دارد حلقه ای داشته باشد که نگین سبز داشته باشد، مراسم عروسی خاصی برگزار کند. حتی بعد از اینکه به آلمان رفت پیام داد که برای مراسم خواستگاری ام ایده ی خاصی دارم، که یک روز کنار دریاچه ی شیکاگو به دوست پسرم میگویم از من خواستگاری کند تا خاطره ای رمانتیک داشته باشیم. گفتم خیلی خوب هست و امیدوارم این شرایط محقق شود. بعد از مدتی که اوضاع مالی بهتری پیدا کردند، یک خانه تهیه کردند و بصورت تصویری تمام زوایای اتاق ها و خانه اش را به من نشان می داد و خیلی هیجان زده بود. مدتی گذشت و من از ایشان بی خبر بودم. تا اینکه وقتی جویای احوالش شدم که آیا عروسی گرفتند یا نه و ... گفت نه کدام عروسی؟ طی گفتگو متوجه شدم دوست پسرش او را رها کرده بود چون با یک فرد دیگری دوست شده بود و وقتی این خانم متوجه شده بود، دیگر با او ادامه نداده بود. به او گفتم هیچ فکر کرده ای به اینکه او را ببخشی؟ چون در فرهنگ آنها وفاداری و تعهد نیست. گفت: بله به دوست پسرم گفتم اگر دیگر تکرار نکند و با فرد دیگری رابطه نداشته باشد او را می بخشم، ولی دوست پسرش به او گفته بود که نمی تواند این قول را به او بدهد. لذا در مدت کمی بعد از جدایی آنها، با فرد دیگری ازدواج کرده و بچه دار هم شده بود و انگار نه انگار که آنها مدتها با هم دوست بودند و با هم زندگی کردند. این اتفاق که من اسم آن را رنج نامه می گذارم، برای خیلی از دختران غربی رخ می دهد. در ایران هم هر چقدر که زنان جا پای آنها بگذارند و به سمت غربگرایی پیش روند، این ضربه خوردن ها و خیانت ها بیشتر می شود. خیلی از دختران سرزمینمان صحنه ی زانو زدن پسر غربی و خواستگاری از دختر را خیلی رمانتیک می دانند و دوست دارند، غافل از اینکه این زانو زدن را نباید ببینند بلکه اشک شوق آن دختری را ببینند که پیش خودش می گوید بالاخره یکی از من خواستگاری کرد! بالاخره از من خواست که چیزی بیشتر از یک معشوقه برایش باشم، و او را به عنوان همسر می پذیرد و اصولاً هم جواب دختر خانم مثبت است؛ چون همیشه دختران منتظر هستند که از آنها خواستگاری شود و این ظلم پنهانی است که در سبک زندگی غربی نسبت به زنان می شود و من احساس می کنم خارج از طاقت زن است. پس آزادی لزوماً باعث رسیدن به آرامش بلند مدت و عمیق نمی شود.
وی تصریح کرد: عادی شدن یک مقوله، دو معنا دارد: یکی رواج یافتن و زیاد شدن که به این معنا روابط و یا نوع پوشش در غرب آزاد هست. چون رواج یافته و عادی شده است. معنای دیگر این است که آیا با عادی شدن، معضل حل شده است؟ و یا دیگر مشکلی وجود ندارد؟ با مشاهده ی آمارها می توان واقعیت این امر را فهمید. برای مثال یک روز دوستم عکس بچه ای را فرستاد که خواهر زاده اش بود، می دانستم خواهر مجرد دارد، گفتم نمی دانستم خواهرت ازدواج کرده است، گفت: ازدواج نکرده، بچه دار شده است. گفتم خب یعنی می خواهند با هم ازدواج کنند؟ گفت: نه رابطه شان به هم خورده است. خواهرم تصمیم گرفت بچه را نگه دارد و خودش بزرگش کند. در کشور ما این مسئله حرامزدگی است و قبیح و زشت به شمار می رود. ولی در امریکا و اروپا به راحتی شیوع پیدا کرده و آمار بالایی از مادرانی که با افتخار می گویند ما از دوست پسرمان بارداریم و خودمان بچه را نگهداری خواهیم کرد. آنچه آمارهای غربی و واقعیت زندگی آنها نشان می دهد این است که عادی شده به این معنا که زیاد شده است. اما هر چقدر هم زیاد شود به معضلی بزرگ تبدیل می شود. پس یک مسئله، مسئله ی حرامزادگی بود و مسئله ی دیگری که به وفور در دانشگاه می دیدم، استاد حقوقم نیز در مورد حریم خصوصی وب سایتی را معرفی کرد و گفت وقتی وارد آن شوید در هر محله ای از شیکاگو که زندگی می کنید، می توانید با وارد کردن کدپستی خود اطلاعات افرادی که کودک آزاری جنسی داشته اند و در دادگاه محکوم شده اند را به شما نمایش خواهد داد. این به پدر و مادرها در مراقبت از کودکانشان کمک می کند و این به ذاته برای خود من احساس نا امنی را ایجاد می کرد. چون وقتی خودم کد پستی منزلمان را وارد آن سامانه کردم، آمار بسیار بالایی را نشان می داد. معضل دیگر معاشقه ی مردان با همجنس خودشان بود که بسیار ناراحت کننده است و حتی آمار تجاوز که دختران از 14 سالگی داروهای ضدبارداری مصرف می کنند، همه حاکی از معضلاتی است که در پی عادی شدن به معنای رواج و شایع شدن آن معضل هست ایجاد شده و مشکلات را خصوصا ًبرای زنان و دختران نه تنها حل نکرده بلکه مضاعف کرده است که از آن تعبیر به خشونت علیه زنان هم می شود. پس نباید گفت عادی شده و راحت از این مسئله بگذریم، بلکه این مسئله بسیار زیاد شایع شده ولی مشکلی را حل نکرده است.
این کارشناس حقوقی در بخشی از سخنانش اشاره کرد: در برهه ای از تاریخ، دردی که هست این است که مردم رسول خدا (ص) را هم دیدند و به او ایمان نیاوردند، پس ما از انقلابمان چه توقعی داریم؟! خیلی از مردم به قیمت کسب لذتهای زودگذر و عدم پایبندی به قانون خود را از لذتهای بلند مدت محروم می کنند و از این ظلمتی که در آن خفته اند، لذت می برند. شاید ایمان آوردن پروسه ی پیچیده ای داشته باشد یا باطن آنها پذیرش حقایقی را ندارد و یا ممکن است چون به گوش آنها نرسیده و آگاه نیستند. از سویی در آمریکا مردم اینقدر دغدغه مالی و کاری دارند که برای حفظ روال عادی زندگی و یا رشد و توسعه ی مادی تا حدی تحت فشارند و سبک زندگی ایی که تبلیغ می شود که منتهی به تفریحات زودگذر و سطحی می شود که از اخبار مهم بی خبرند. برای مثال خانم ایرانی و محجبه ای در شیکاگو در شغل پرستاری مشغول به کار بودند که می گفتند یک روز در بیمارستان پسر بچه ای مریض بود، وقتی او را دیده بود بخاطر حجابش پرسیده بود که اهل کجاست و اون خانم پرستار هم گفته بود ایران. پسر بچه گفته بود شما چطور با شتر به اینجا آمدید؟! ببینید در این حد مشغول و بی خبر هستند. حتی در برخی ایالات امریکا ممکن است حتی ندانند کشور دیگری غیر از کشور خودشان هم وجود دارد! قشر فرهیخته ی این جوامع نیز که به دنبال آرامش و یا مذهب هستند در پی تحقیقاتشان به بهائیت می رسند. یک روز یک راننده تاکسی به من گفت که بهائی ها یک معبد بسیار مجلل در یک مکان بسیار زیبا و با شکوه دارند. تبلیغ بهائیت بسیار زیاد است و قائلند که با همه مهربان باش! لذت معنوی ائی که بهائیت ایجاد و تبلیغ کرده به گونه ای است که به خودش آسیب نزند. یک بخشی از این امر به خود مردم برمیگردد. وقتی ناپاک زندگی کردی، دیگر ذهن هشدار نمی دهد. از سویی نیز سیاستهای کلان به گونه ای است که اجازه روشنگری نمی دهد. آمریکا همان دنیایی است که اگر فردی مراقب خودش نباشد می تواند در آن غرق شود ولی بر اساس آنچه از تفسیر المیزان علامه طباطبائی خوانده بودم یاد گرفته بودم که چگونه رفتار کنم که مبادا در این دنیا غرق شوم و اگر این سطح از روشنگری نبود نمی دانستم الان چه عاقبتی داشتم.
لازم بذکر است برنامه تلویزیونی چراغ در فصل سوم، در روزهای یکشنبه و سه شنبه حوالی ساعت 22 از شبکه 5 سیما به روی آنتن می رفت و هر هفته یک چالش را مورد بحث و گفتگو قرار می داد و یک نظرسنجی هفتگی برگزار می کرد و این هفته، آخرین هفته فصل سوم برنامه چراغ خواهد بود.