سرویس معرفی:حجتالاسلام شیخ مصطفی رهنما، این پیر مجاهد در اسفندماه 1304 در کرمانشاه متولد شد. تحصیلات دینی خود را در قم و نجف گذرانده و شاگرد بزرگوارانی چون مرحوم علامه شیخ محمدحسین آل کاشف الغطاء بوده است؛ کسی که در سال 1350 در کنگره جهانی اسلام در بیت المقدس گفت: "اختلاف و جدایی از خصلتهایی است که در درون ما ریشه دوانده و ما را بیچاره ساخته است. اختلاف اندیشه و آزادی فکر از ویژگیهای انسان است... اما مصیبت این است که اختلاف نظر به دشمنی بگراید... هر ملتی با سه چیز میتواند قیام کند: مردم توانا، اندیشه درست و کوشش دائم."
در احوالات این روحانی مبارز آورده شده است: "شیخ مصطفی رهنما در طول دوران طولانی مبارزات خود غالباً با جمع محدودی از همفکرانش فعالیت میکرد و محوریت آنان را برعهده داشت. رهنما را میتوان مبارزی مستقل و تا حدودی تکرو تلقی کرد که هر چند با تشکیل "جمعیت مسلم آزاد" در سال 1330 و نشر ارگان آن یعنی مجله "حیات مسلمین" سعی کرد تشکیلاتی عمل کند، اما از آنجایی که تعدادی انگشت شمار از افراد، جذب جمعیت مذکور شدند ناچار او به تنهایی این راه را ادامه داد. تردیدی نیست که دغدغههای اصلی وی در این حرکت "مذهب" و "دینداری" بود."
کتابها و مقالات متعددی درباره فلسطین و مباحث جهان اسلام از این روحانی مبارز برجای مانده است، از جمله این کتابها "آمار مسلمین جهان" و "راه رشد: شرح و حاشیه رساله عملیه مرحوم شیخ شوشتری" را میتوان نام برد. گزارشهای موجود، حاکی از آن است که جلد نخست "آمار مسلمین جهان" درباره مسلمین آسیا و آفریقا نوشته شده بود که پس از چاپ، از سوی ساواک ضبط شد و از بین رفت. جلد دوم نیز درباره مسلمین اروپا، امریکا و اقیانوسیه بود که چاپ و منتشر نشد.
محمد جمال رهنما، فرزند شیخ رهنما درباره این کتاب گفت: هم اکنون نسخهای از کتاب "آمار مسلمین جهان" پیدا شده است که در کتابخانه مرکز مطالعات فلسطین، وابسته به نهاد ریاست جمهوری نگهداری میشود.
وی همچنین بیان کرد: رئیس کتابخانه این مرکز کپی از نسخه اصلی را تهیه کرده و آن را در اختیار خانواده رهنما قرار داده است.
کتاب "راه رشد: شرح و حاشیه رساله عملیه مرحوم شیخ شوشتری" وی نیز درباره "احکام اصول دین اسلام" بود و جزو جرایم این پیر مجاهد در زمان رژیم شاهنشاهی محسوب میشد.
همچنین وی مقالات قابل تاملی نگاشته که ازجمله این مقالات "یک مرد، یک زن" و همچنین "حجاب و شراب در ادیان" را میتوان نام برد. مقاله دیگری هم درباره ملی شدن "کانال سوئز" نوشت که به دستگیری وی انجامید.
محمدجمال رهنما درباره شخصیت مبارز پدرش اظهار کرد: وی 21 بار دستگیر شده و بیش از پنج سال از زندگی خود را در حبس و تبعید گذرانده است. شیخ رهنما در یکی از مصاحبههای خود گفته است: "در زندان قزل قلعه با شهید مطهری هم زندان بودم و یادم هست که افسرها به شدت از او حساب میبردند؛ همچنین مدتی را هم با دکتر علی شریعتی و پدر بزرگوار ایشان در زندان گذراندم.
به خاطر نوشتن مقاله "ملی شدن کانال سوئز" مدتی تحت تعقیب بودم که حتی سفیر سوریه در ایران به من پیشنهاد داد مرا از ایران خارج کند که نپذیرفتم و به بابل رفتم و نهایتاً از طریق شهربانی دستگیر شدم. آنجا بازجوی من میخواست اعتراف کنم که با سفارت شوروی در ارتباط هستم تا بتوانند من را به عنوان جاسوس اعدام کنند و چون اعترافی در این مورد نکردم به شدت مرا مورد شکنجه قرار دادند.
یادم هست کسی که شکنجهام میکرد مرد تنومندی بود که با چوب بزرگی بین کتفهایم میزد یا به طور متوالی محکم بر سرم میکوبید و طوری با شدت این کار را انجام میداد که به او گفتم به خودت رحم کن ببین چه عرقی کردی؟! یا اینکه نور زیاد و صداهای بلندی برای مدت زمان طولانی برای من ایجاد میکردند یا مانع خوابیدن من میشدند. در اثر تحمل این شکنجهها دچار عارضههای بدنی شدم، به طوری که دکترها تشخیص دادند در مغزم آب جمع شده است."
شیخ مصطفی رهنما در یکی از مصاحبههای خود چنین آرزویش را بر زبان میآورد: "اولین آرزوی من آزادی فلسطین و قدس شریف است، دومین آرزوی من این است که مردم ایران در سختی نباشند. امیدوارم دولت فعلی و دولتهای آتی با پرهیز از حاشیهها بکوشند تا اهداف امام(ره) و مقام معظم رهبری در ایران پیاده شود و سوم اینکه وضع دنیا بهبود پیدا کند و این نباید موکول به ظهور امام زمان(عج) شود، چون این امری قطعی است اما زمانش مشخص نیست."
گزارشی از خاطرات شیخ مصطفی رهنما
شیخ مصطفی رهنمایی معروف به رهنما از بقایای نسل روحانیون دهه بیست و سی است که با همان گرایش های مذهبی – سیاسی خاطرات شصت و اندی ساله خود را در اختیار گذاشته است. وی متولد 1304 است و مادرش خواهر شهید عبدالحسین و محمد واحدی شهدای فدائیان اسلام می باشد. خاطرات شیخ مصطفی رهنما، به کوشش مسعود کرمیان، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1384 منتشر شده است. این مقاله نگاهی دارد به این خاطرات. خاطرات شیخ مصطفی رهنما، به کوشش مسعود کرمیان، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1384 منتشر شده است. شیخ مصطفی رهنمایی معروف به رهنما از بقایای نسل روحانیون دهه بیست و سی است که با همان گرایش های مذهبی – سیاسی خاطرات شصت و اندی ساله خود را در اختیار گذاشته است.
وی متولد 1304 است و مادرش خواهر شهید عبدالحسین و محمد واحدی شهدای فدائیان اسلام می باشد. خاندان واحدی در کرمانشاه برآمدند و در کار مبارزه با انحرافات فکری هم کار مطبوعاتی داشتند و هم اهل تشکل و مبارزه عملی بودند. محمد تقی واحدی دایی بزرگ رهنما سالها در کرمانشاه نشریه ای با نام دعوت اسلامی منتشر می کرد که انتشار آن تا سال 1314 ش ادامه یافت. رهنما در نجف تحصیل کرد و در آنجا با اندیشه های عربی جدید آشنا شد و در مجلاتی مانند الغری و القریع در نجف همکاری داشت.
در کاظمین هم با هبة الدین شهرستانی رفت و آمد داشت. اشارات او بخشی از فضای این کشور را در آن دوره نشان می دهد. در نجف بود که به سال 22 با نواب صفوی برخورد کرد و همانجا نواب به او گفت که کسروی علیه اسلام تبلیغ می کند و خطر بزرگی برای اسلام است و باید او را به درک فرستاد. وی می گوید که نواب خیلی با جذبه بود. همراهی او بعدها با نواب بیشتر شد به خصوص دو دایی او عبدالحسین و محمد واحدی هم جزو ارکان فدائیان اسلام بودند.
یکبار که در سال 1326 که به ایران باز می گشت سر مرز دستگیر شده به سربازی برده شده و خاطرات این بخش او از تراشیدن ریش و تلاش برای تبلیغ در داخل پادگان و یاد کردن از فرماندهان و افسرانی که پس از شصت سال نامشان در ذهنش مانده خواندنی است: بالاخره مرا به زور گرفتند و ریشم را تراشیدند و من هم برای این که صورت خود را نشان ندهم، دستمالی به دور چانه ام می بستم. خاطراتش از نجف اندک اما جالب است.
از حاج آقا حسین قمی که در کربلا بود و از آیت الله حاج سید ابوالحسن اصفهانی که در نجف بود. یک مصیبت اختلافاتی بود که میا ن هواداران آنها بود و طلبه ها را دو جبهه کرده بود. آن زمان در نجف 1500 طلبه بود اما وضع ناجوری داشتند و از لحاظ مالی مشکلات فراوان بود. وی معتقد است آقای قمی در مقایسه با آقای اصفهانی فردی مبارز و هوشیار بود هرچند عوامل انگلیس در ایجاد اختلاف میان آنان تلاش می کردند. وی از فعالیت های شیخ محمد حسین کاشف الغطاء یاد می کند و کتابی که با عنوان المثل العلیا فی الاسلام لا فی بحمدون و این که در ایران چهار ترجمه از آن توسط انگجی، شریعتی، فارسی و مصطفی زمانی چاپ شد. وی می گوید اطلاع دقیق دارد که کاشف الغطاء را به شهادت رساندند.
چیزی که تاکنون در منابع دیگر نیامده است. وی بالاخره به تهران آمد. این زمانی است که ماجرای فلسطین در ایران جدی شده و آیت الله کاشانی و نواب صفوی سردمدار این جریان هستند و رهنما هم از همانجا وارد این قضایا شده به فعالیت می پردازد. وی بعدها تبدیل به نمادی برای فعالیت های هواخواهانه ایرانیان نسبت به فلسطین شد. رهنما در سال 29 نشریه ای با نام حیات مسلمین منتشر کرد که جمعا 25 شماره منتشر شد. این نشریه به مباحث وحدت اسلامی و فلسطین و کشمیر و الجزایر می پرداخت. این اواخر هم که نواب در دوره مصدق دستگیر شد مجله متعرض آن می شد. در همین حال جمعیت مسلم آزاد هم توسط وی و دوستانش درست شد و هر از چندی بیانیه و اعلامیه ای می دادند و گاه به کنفرانس های اسلامی پیام تبریک می فرستادند. نام این جمعیت به نوعی متأثر از مسائلی بود که در پاکستان می گذشت.
رهنما دایما با سفرای پاکستان و اندونزی و مصر در ارتباط بود. بعد از کودتای 28 مرداد نشریه تعطیل شد و مدتی بعد رهنما هم دستگیر و همراه یک جمع شصت نفری به جزیره خارک فرستاده شد. رهنما تنها روحانی در جمع این افراد بود که غالبا توده ای بودند. جماعت مزبور چهارده ماه در آنجا ماندند که کریم کشاورز شرح آن دوران را درکتاب چهارده ماه در خارک نوشته است. رهنما هم خاطراتش را از یازده ماهی که آنجا بوده نوشته است که در حدود 45 صفحه در پایان این خاطرات آمده است. رهنما یک ماه بعد از بازگشت به تهران در مرداد 33 آزاد شد اما همچنان به فعالیت های خود ادامه داد. وی می گوید که در دوره محمدرضا جمعا هفده هجده بار زندانی شده است. رهنما و با جماعت هم زندانی ها که از اقشار مختلف از توده ای و ملی و مذهبی بودند خاطرات عدیده ای دارد که در این کتاب اشاراتی به آنها کرده است.
از آن جمله همراهی هایش با آیت الله طالقانی است که مکرر از آن یاد کرده و نکات تازه ای از خلقیات آیت الله طالقانی بیان کرده است. یک داستان رهنما که سر زبانها افتاد طنزی بود که توفیق برای او نوشت. رهنما از همان اوائل به مسائل علم جدید و ارتباطش با دین علاقمند بود. اولین بار که سفینه ای به فضا رفت او هم در این باره مطلبی نوشت که در کیهان چاپ شد. نشریه امید ایران همان موقع با یکی از زنان خواننده مشهور در این باره گفتگو کرد و بعدها گفتند که این زن با شیخ مصطفی رهنما می خواهد به فضا برود.
توفیق در این باره طنزی نوشت و البته بعدا به شیخ گفتند که مجبور به چاپ آن شده اند! رهنما هم شعری در چهارده بیت جواب نوشت که در توفیق چاپ شد. در این خاطرات جسته گریخته مطالبی در باره سید محمد بهبهانی هست. رهنما می گوید وقتی بعد از کودتا مرا گرفتند به من گفتند باید بروی خانه بهبهانی و او تو را توبه بدهد. یکبار هم که از زندانی شدن جمعی از علما در سال 42 می گوید خاطراتی از آقای فلسفی دارد و از وی به نیکی یاد نمی کند و موضع آقای مطهری را در آن جمع برخلاف فلسفی می داند.
همانجا از قول آقای مطهری نقل می کند که امام در باره محمد باقر کمره ای که کتابچه ای در دفاع از لوایح ششگانه شاه داده بود گفتند که او آدم بدی نیست خیال می کند این لوایح به نفع کشاورزان است. نگاه رهنما مثل گذشته نگاهی فراخ است و از بسیاری از افراد که روزگاری آنان را می شناخته و دستی در امور داشته اند به نیکی یاد می کند. از احمد آرامش و کریم کشاورز و کریم پور شیرازی و غیره را با پیشوند مرحوم یاد می کند! متأسفانه خاطراتی که نقل شده اندک است و اگر بر اساس آنچه در مطبوعات آن وقت آمده بود این خاطرات بازنگری می شد مطالب بیشتری به دست می آمد. به علاوه خود رهنما هم باید مطالبی را در باره همکارانش فراموش کرده باشد.
معاصرانش چون حاج سراج انصاری یا میرزا خلیل کمره ای که یکبار هم واسطه شده و او را از تبعید خارک نجات داد یا میرزا محمد باقر کمره ای که بسیاری از سر مقاله های حیات مسلمین را می نوشت به ندرت در این خاطرات یاد شده است. اما دست نوشته های او از خاطرات خارک هم خواندنی است: امروز پلو ملخ خوردیم. خیلی خوشمزه بود. گوشت لطیف و لذیذ و مقوی دارد. تعجب نکنید.
اسم این نوع ملخ میگو می باشد. و یادداشتی دیگر: برای آقای فریدون توللی نوشتم: در هنگام برخورد به روزنامه ها، امروز از اثر شما بهره ور بودم. پس از قرائت منظومه شما پیش خود گفتم: نه «آن فریدون جوان» نه رفته است. آخر چرا برود؟ و اشارات دیگر به اشخاص و افراد و نامه نگاری های مادر و پدرش و نامه های او به برخی از مطبوعات و اشخاص. ایشان یک عالمه هم در خارک خواب دیده که شرح آنها را هم به صورت یادداشت روزانه آورده است. بنابرین تازگی اش در آن است که هم خاطرات روازنه را آورده اند و هم خاطرات شبانه را. روی هم رفته این خاطرات می تواند گوشه ای از مسائل آن دوران را نشان دهد. منبع: سایت کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
منابع:
مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1384
مصاحبه اختصاصی جمعیت دفاع از فلسطین با شیخ مصطفی رهنما
به مناسبت نکوداشت بیش از 60 سال مجاهدت برای آزادی فلسطین و قدس شریف همکارانمان گفتگویی دوستانه با شیخ مصطفی رهنما انجام دادند که در زیر باهم می خوانیم.
لطفا خودتان را معرفی بفرمائید؟
شیخ مصطفی رهنما متولد4 اسفندماه 1304 در کرمانشاه و اکنون 87 ساله هستم.
توضیح مختصری در مورد خانواده تان بفرمایید؟
پدر و مادرم هر دو از خاندان علما بودهاند. مادرم صدیقه خانم زن با سواد و با ارزشی بود که فرزندانش را به خوبی اداره میکرد. ایشان فرزند مرحوم آقاسید محمدرضا واحدی بود که در سال 1319 به خاطر فعالیتهایی که علیه شاه ملعون داشت بهوسیله آمپول آب به شهادت رسید و شهید عبدالحسین و محمدتقی واحدی شهدای فدائیان دایی های من هستند. پدرم هم مرحوم شیخ عبدالحسین قاضی زاده بود که روحانی معمم بود اما از طریق شغل عطاری ارتزاق می کرد.
همسرم رباب خانم و 6 فرزند دارم به نامهای محمدجمال، یاسرعلی، لیلا خالد، فاطمه برناوی و جمیله بحیرو که همه این اسامی از روی شخصیتهای انقلابی فلسطینی گرفته شده اند.
لطفا درباره تحصیلاتتان هم توضیح بفرمائید؟
من تحصیلات دینی خود را در قم و در نجف انجام دادم .شاگرد بزرگوارانی مثل مرحوم کاشف الغطا بودم.
مختصری درباره فعالیت هایتان توضیح بدهید؟
اولین فعالیتهایم را در پانزده سالگی و با رفتن رضاخان از ایران شروع کردم . با مطبوعاتی نظیر طوفان شرق ، پرچم اسلام ، آیین اسلام و روشنفکر همکاری داشتم. همچنین بانی جمعیت مسلم آزاد بودم که بعد از کودتای 28 مرداد تعطیل شد .
لطفا در رابطه با آثار مکتوب خودتان هم توضیح مختصری بدهید ؟
بنده کتابهای و مقالات متعددی راجع به فلسطین و مباحث جهان اسلام نوشته ام . یکی از کتابهای من به نام آمار مسلمین جهان در دو جلد بود . جلد اول کتابی 270 صفحه ای که راجع به مسلمین آسیا و افریقا بود که بعد از چاپ تماما توسط ساواک ضبط و از بین رفت ، جلد دوم نیز در ارتباط با مسلمین اروپا ، امریکا و اقیانوسیه بود که چاپ نشد. کتاب دیگر من راه رشد شرح و حاشیه رساله عملیه مرحوم شیخ شوشتری که درباره احکام اصول دین اسلام است و جزو جرایم من در زمان رژیم شاهنشاهی محسوب می شد . مقالات مهمی هم نظیر یک مرد ، یک زن و همچنین حجاب و شراب در ادیان و مقاله دیگری درباره کانال سو ئز نوشتم که به خاطر آن دستگیر شدم .
لطفا درباره خاطرات دوران زندان و شکنجه هایی که متحمل شدید بگویید؟
من کلا 18بار دستگیر شدم که مدتی از دوران حبس را در زندان قزل قلعه و مدتی را در زندان قصر سپری کردم . یکبار 5/3 ماه و باردیگر 4 سال را در زندان گذراندم .
در زندان قزل قلعه با شهید مطهری هم زندان بودم و یادم هست که افسرها به شدت از او حساب می بردند ؛ همچنین مدتی را هم با دکتر علی شریعتی و پدر بزرگوار ایشان در زندان گذراندم .
به خاطر نوشتن مقاله کانال سوئز مدتی تحت تعقیب بودم که حتی سفیر سوریه در ایران به من پیشنهاد داد مرا از ایران خارج کند که نپذیرفتم و به بابل رفتم و نهایتا از طریق شهربانی دستگیر شدم . انجا بازجوی من می خواست اعتراف کنم با سفارت شوروی در ارتباط هستم تا بتوانند من را به عنوان جاسوس اعدام کنند و چون اعترافی در این مورد نکردم به شدت من را مورد شکنجه قرار دادند یادم هست کسی که شکنجه ام می کرد مرد تنومندی بود که با چوب بزرگی بین کتف هایم می زد یا بطور متوالی محکم بر سرم می کوبید و طوری با شدت اینکار را انجام می داد که به او گفتم به خودت رحم کن ببین چه عرقی کردی؟!
یا اینکه نور زیاد و صداهای بلندی برای مدت زمان طولانی متوجه من می کردند یا مانع خوابیدن من می شدند .
در اثر تحمل این شکنجه ها دچار عارضه های بدنی شدم بطوری که دکتر نجاران در بیمارستان خاتم الانبیا تشخیص دادند در مغزم آب جمع شده است.
درباره ملاقاتهایتان با حضرت امام توضیح بفرمائید ؟
من چندین بار در ایران و خارج از ایران خدمت ایشان رسیدم.در ایران بعد از واقعه پانزدهم خرداد و آزادی ایشان خدمتشان رسیدم...به خاطر دارم ایشان جزوه ای را از زیر تشک در آوردند و از من پرسیدند این جزوه را دیده اید؟ جزوه با عنوان جمهوری ایران نوشته سید موسی موسوی بود که فرصت نشد آن را بخوانم . یکبار هم چندروز بعد از انقلاب به همراه خانم دکتر سیمین دانشور به ملاقات ایشان رفتم خاطرم هست خانم دانشور از من پرسیدند به نظر شما اینکه من با روسری و بدون چادر دارم خدمت امام می رسم ایشان را ناراحت نمی کند؟ من هم جواب دادم نه همینکه شما روسریتان را جلوتر بکشید کافیست . یکبار هم در سال 44 در زمان تبعید ایشان به عراق هم ملاقاتی با ایشان داشتم که ایشان به من گفتند حتما به ایران خواهم آمد خاطرتان جمع باشد.
آینده مقاومت را چطور ارزیابی می کنید؟
به عون الله و انشالله فلسطین آزاد خواهد شد و الساعه با فعالیتهای حماس و جهاد اسلامی آثار این پیروزی کاملا پیداست و این قضیه پیروزی صددر صدی هست .
با توجه به سابقه مبارزاتی چه آرزوهایی دارید؟
اولین آرزوی من آزادی فلسطین و قدس شریف است. دومین آرزوی من اینست که مردم ایران در سختی نباشند . امیدوارم دولت فعلی و دولت های آتی با پرهیز از حاشیه ها بکوشند تا اهداف امام و مقام معظم رهبری در ایران پیاده شود و سوم اینکه وضع دنیا بهبود پیدا کند و این نباید موکول به ظهور امام زمان عجلالله تعالیفرجه الشریف شود چون این امری قطعی است اما زمانش مشخص نیست .
زندگینامه و دست نوشته های حجتالاسلام شیخ مصطفی رهنما در زندان
حجتالاسلام شیخ مصطفی رهنما فرزند عبدالحسین در سال 1304 در کرمانشاه متولد شد. وی تحصیلات خود را در حوزههای علمیه قم، کربلا و نجف به پایان رساند. فعالیت مطبوعاتی را از سال 1323 آغاز و در سال 1329، مجله «حیات مسلمین» را منتشر نمود... مدتی با روزنامه و نشریاتی چون کیهان، اکونومیست، مهر ایران، ندای حق، طوفان شرق، اقدام، پرچم اسلام، آیین اسلام و روشنفکر همکاری داشت. رهنما در دهه 1330، جمعیت «مسلم آزاد» را تأسیس کرد که پس از کودتای 28 مرداد 1332 تعطیل شد. در سال 1357 بار دیگر این جمعیت فعالیت خود را به دفاع از فلسطین و نهضتهای اسلامی آغاز نمود. وی علاوه بر دستگیری در ماجرای قیام پانزده خرداد، چندینبار دیگر نیز دستگیر و زندانی گردید.
هوالاکبر
انّالدین عندالله الاسلام(1)
جمله قرآنی بالا در سوره آل عمران، آیه نوزدهم قرار دارد و تصریح میکندکه دین بر حق و منحصر به فرد در سرتاسر جهان فقط دین اسلام است و دنبال آیه چند قسمت است که همان آیه اضافه میکند:
«و مااختلف الذین اوتوا الکتاب الاّ من بعد ماجائهم العلم». یعنی اسلام که آمد یهود و نصارا مخالفت با آن را آغاز کردند و این مخالفت را وقتی شروع کردند که حق آشکار شده بود و به درستی اسلام علم پیدا کرده بودند.
آنگاه در آیه 85 همین سوره اضافه میکند و من یبتغ غیرالاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فیالاخره من الخاسرین.(2) یعنی و هر کسی که غیر از دین اسلام را برای خود دین قرار دهد هیچوقت از وی پذیرفته و مقبول نخواهد شد و در آخرت و محشر از زیانکاران خواهد بود.
علیهذا در زمان نبوت خاتمالنبیین صلیالله علیه و آله و سلم که تا روز محشر خواهد بود دینهای سابق دارای ارزشی نیستند و فقط اسلام تصدیق کرده است که قبلاً دین بودهاند و بعداً هم منسوخ و هم تحریف شدهاند و نمیشود اسم دین به آنها گذارد. چند سطر بالا را بعنوان یادبود برای همزنجیر عزیز جناب آقای سیدمرتضی مرتضوی نوشتم.
شیخ مصطفی رهنما ـ زندان موقت شهربانی
صفرالخیر 1383 ـ تیرماه 1342
هوالاکبر
عدهای از شاگردان مدرسه اسلام با الهام از دین حق اسلام مطالب عالیه و لازمهای را در اشعار نغز و فصیح خود قرار دادهاند از جمله آنها مرحوم احمد شوقی مصری است که میگوید:
قف دونَ رَأیَکَ فیالحیوه مجاهداً
انَ الحیوه عقیده و جهاد
آری باید برای حفظ عقیده ونظریه خود آماده جهاد باشیم چونکه زندگی عبارت است از: عقیده و جهاد و معلوم است عقیدهای که اسلام میگوید به معنی واقعی آن است یعنی معتقد شدن به اسلام بطور دقیق و پس از بررسی و تحقیق و به اصطلاح شرع: از روی اجتهاد در اصول سه گانه دین حق اسلام (توحید ـ نبوت ـ معاد) و اصول دوگانه مذهب اسلامی جعفری (عدل ـ امامت) و وقتی یک انسان به طریق بالا معتقد به اسلام عظیم و مبارک شد طبعاً مفهوم آن را میشناسد و میفهمد که اسلام احکامش بر چهار قسم تقسیم شده و مسلمان کسی است که بهر چهار قسم آن توجه کند و اقدام نماید یعنی:
1ـ امور اخلاق 2ـ امور عبادتی 3ـ امور سیاسی 4ـ امور حسبی و پس از عقیده پیدا کردن بر چنین اسلام که اسلام واقعی و مؤثر همانست و بس طبعاً باید دائماً آماده برای دفاع از آن بود. دفاع و جهاد مستلزم زحمات و مشقاتی است که در عین حال، بسی گوارا است و لذیذ و باید مهیای آن هم بود و اکنون میبینیم که با دلی راحت و لبی خندان عدهای از آقایان علماء و وعاظ و طلاب و معممین از جمله جناب سیدناصر صدری مشقت زندان را استقبال کردهاند و در مقابل کسانی که حرمت شرع را در نظر نگرفته و قانون را مراعات نکردهاند ایستاده و در نتیجه به زندان افتادهاند. اللهم وفقنا لما تحب و ترضی و اجعلنا منالمناضلین و المؤثرین علی انفسهم.
آمین
شیخ مصطفی رهنما
مدیر مجله حیات مسلمین
زندان موقت تیر 1342 صفر 1383
پینوشتها:
....................................................
1ـ سوره آل عمران، آیه 19.
2ـ سوره آل عمران، آیه 85.
منبع: شریفآبادی، مرتضی، یادداشتهای زندان، تهران، موزه عبرت ایران، 1384.
خاطرات شیخ مصطفی رهنما
انتشارات سوره مهر، 1384
شیخ مصطفی رهنمایی معروف به رهنما از جمله مبارزان دوره پهلوی است. او در دوران پهلوی اول با آنکه در سنین نوجوانی و جوانی به سر می برد، به واسطه مخالفت پدر بزرگش با حکومت رضاشاه با مفاسد و مظالم حکومت استبدادی آشنا می گردد. در زمانه پرآشوب سالهای 1320-1332 و شکل گیری نهضت ملی شدن صنعت نفت به یکی از بازیگران این عرصه مبدل می شود و به افشاگری علیه عوامل استعمار و استبداد می پردازد که در این راه محتمل زحمات و صدمات زیادی می گردد.
بعد از کودتای 28مرداد، علی رغم آنکه وی یکی از منتقدین حکومت دکتر مصدق بود به مقابله با کودتاچیان پرداخت و بارها توسط حکومت نظامی و ساواک دستگیر، شکنجه، زندانی و تبعید شد. این مقاومت تا آنجا ادامه یافت که بیش از هفده بار دستگیر و زندانی گردید.
رهنما در عین حال که با حکومت پهلوی دوم مخالف بود، به همان اندازه در مبارزه با اسرائیل و حمایت از مردم مظلوم فلسطین نیز پایمردی به خرج داد که اتفاقا وجهه بین المللی او بیشتر مرهون مبارزه با موجودیت اسرائیل و حمایت از تشکیل کشور فلسطین می باشد.
کتاب حاضر خاطرات شیخ مصطفی رهنما به کوشش مسعود کرمیان می باشد، نویسنده درباره نگارش آن می گوید: « تدوین خاطرات شیخ مصطفی رهنما دشواری های زیادی داشت که مهمترین آن کهولت سن و فراموشی یا تداخل حوادث بود که می بایستی با مراجعه به اسناد و کمک گرفتن از روایان دیگر ابهامات آن را برطرف می نمودم. معضل دیگر از بین رفتن اسناد و مدارک و نامه های رهنماست که در جریان دستگیریهای متعدد وی بارها توسط حکومت نظامی و ساواک توقف شد و دیگر به او بازگردانده شد.
این مجموعه حاصل پنجاه ساعت مصاحبه حضوری است که در سالهای 78-79 انجام پذیرفته و در سال 82 متن پیاده شده آن در اختیار من قرار گرفت.»
کتاب در چهارفصل با عناوینی چون؛ خاطرات، یادداشتهای خارک، فهرست اعلام و اسناد تنظیم یافته است.
نویسنده در فصل خاطرات از زبان خود مصطفی رهنما به بازگویی خاطرات وی می پردازد و بیان می دارد که: « این بنده خدا مصطفی رهنما در 12 اسفند1304 در شهر کرمانشاه در محله گذر صاحب جمع، جنب مسجد آقارحیم به دنیا آمدم، تولدم هم زمان بود با ماه شعبان، بدین مناسبت نام مرا مصطفی نهادند.»
نویسنده در این فصل به پیشینه خانوادگی رهنما، دوران کودکی و مدرسه رفتن رهنما، آغاز طلبگی رهنما در کربلا، بازگشت به ایران و ... می پردازد و خاطره ای از وی را بازگو می کند: « یادم می آید که یک روز تابستان که در کوفه بودم و طبق معمول تابستانها می خواستم به ایران بیایم تا در کرمانشاه اقامت کنم به آیت الله آسیدابوالحسن اصفهانی برخوردم. در این هنگام چون دروس حوزه نجف تعطیل تابستانه بود و مرحوم آسیدابوالحسن اصفهانی برای ییلاق به شهر کوفه آمده بود؛ خدمت ایشان رسیدم. شاید هجده یا نوزده ساله بودم؛ گفت: خوب آشیخ مصطفی می خواهی بروی به ایران و برگردی؟ گفتم: بله کتابی در دستم بود از احمد سوسه، کتاب را دید و گفت: چیه این کتاب؟ این کتاب را می خواهم. آن را به ایشان تقدیم کردم. گفت: جلد دیگرش را هم وقتی به بغداد رفتی برایم تهیه کن که من مجال نکرده یا پیدا نکردم.
بعد وقتی بلند شدم که بیایم گفت حالا که می خواهی بروی به سفر خرج داری؟ و حدود چهارده دینار عراقی به من پول دادند و گفتند که شما دست و پایت بسته است این را بگیر. این مرد اینقدر دقت نظر داشت.»
وی درباره مدیر مسئولی مجله حیات مسلمین می گوید:
«اواخر سال 29 من مدیر مسئول مجله حیات مسلمین شدم و اولین شماره آن را در دیماه همان سال به صورت دوهفته نامه چاپ کردم. مجله در 16 صفحه که عمده مطالب آن علیه شاه ودفاع از اسلام بود منتشر می شد. مجله حیات مسلمین را تا شماره 25 چاپ کردم و به خاطرمحدودیتهایی که داشتیم بعضی از شماره های ان بصورت مجله و بعضی هم به صورت روزنامه بود...»
به گفته خود شیخ ایشان در دوران محمدرضا هفده یاهجده بار زندانی شدند که ماجرای یکی از دستگیریهای ایشان بدین صورت بوده است: «قبل از دستگیری دوم،من خیلی فقیر شده بودم و دستم از هرجایی کوتاه شده بود. مریض هم شده بودم، منتهی خدا کمک می کرد. من خسته نمی شدم. این بود که دو سه تا از کتابهایم را روز 16 آذر 1332 برداشتم و بردم توی میدان مخبرالدوله کتابفروشی ابن سینا فروختم چهار تومان. آن وقت وضع کتاب و قیمت کتاب این طوری بود. از کتابخانه که آمدم بیرون مرا دستگیر کردند و بردند بسوی کامیونی که در میدان مخبرالدوله بود. مردم هم تجمع کرده بودند. من هم برای اینکه مقاومتی کرده باشم گفتم من عقب کامیون نمی نشینم. آنها هم که دیدند مردم تجمع کرده اند مرا بردند جلوی کامیون نشاندند. کامیون فورا دور زد و رفت به طرف میدان بهارستان و من راتحویل کلانتری مرکز که آن وقت در آنجا مستقر بود دادند. تصادفا در آن روز من جلیقه ای پوشیده بودم زیر لباده؛ این جلیقه از سابق برای من مانده بود. آن اعلامیه ای که در خصوص شانزده آذر32 چاپ کرده بودم مینوث اولیه اش توی جیب همین جلیقه بود که من آن را از بین نبرده بودم. خواستم این را از بین ببرم و توی بخاری بیندازم چون زمستان بود و هوا سرد بود و من خیال کردم که بخاری روشن است. کاغذ را خرد کردم و ریختم توی بخاری که بسوزد؛ سربازی که آنجا نگهبانی می داد رفت و خبر داد و گفتند باید همه را خودت جمع کنی. این بود که آمدند از توی خاکسترهای سرد، اعلامیه را بیرون آوردند و کار سخت شد ولی خوشبختانه آن شب افسر نگهبان،افسری بود به نام سیدمصطفی هیربد که کرمانشاهی بود و من نمی دانستم که مخالف دربار است. خلاصه مرا بردند پیشش. او اظهار کرد که بله شما روحانی هستید و من می خواهم که به شما کمک کنم. چه کنم؟ گفتم مرا به فرمانداری نظامی تحویل دهید و به شهربانی اطلاع ندهید. چون در شهربانی سوابق مرا دارند؛ ولی فرمانداری چون تازه درست شده سابقه مرا ندارد. با سختی آن بیچاره تلفن کرد به فرمانداری نظامی؛ افسر نگهبان را راضی کردند. آن شب آمدند و مرا بردند و تحویل فرمانداری نظامی دادند، او اکنون زنده است خدا خیرش دهد ...»
در ادامه این فصل شیخ از دستگیریهای مختلف و خاطراتش در زندانهای مختلف را بازگو می کند. نویسنده در ادامه مطالب خاطره ای از امام راحل را از زبان شیخ مصطفی چنین نقل می کند: « امام (ره) خیلی متواضع بودند و رساله اش را اصلاً به کسی مجانی نمی دادند. چون ترویج به نفع خودش را خلاف می دانست حال آنکه بسیاری از مراجع این را صلاح می دانستند و برای آن هم توجیه داشتند.
یکبار مرحوم آیت الله احمد طیبی شبستری در سالهای اوایل دهه 1330 به من گفت تو که با حاج آقا روح الله آشنا هستی بیا مرا ببر تا رساله ایشان را از دست خودش بگیرم. ما رفتیم امام زاده قاسم در شمیران و مرحوم امام برای هواخوری بدانجا رفته بودند. بااینکه خیلی برای ما احترام قایل شدند ولی با ادب رد کردند. البته در نهایت ادب که ما نرنجیم. البته مرحوم امام متواضع و فروتن بودند. حتی زمانیکه کتاب کشف الاسرار را در پاسخ به کتاب اسرار هزار رساله نوشت تا مدتها کسی نمی دانست که این را امام نوشته است.»
فصل دوم کتاب اختصاص به یادداشتهای شیخ مصطفی رهنما از زندانهای تهران و خارک در سال 1332 دارد؛ بطور نمونه در بخشی از آن چنین آمده است:
«در خارک گردش از شرق به غرب جزیره و یکطرف دریا و دنبالش کوه و یک طرف تپه و چمن و درخت چوپانی و گردش اینطوری.
در 8/9/74(13ق) خواب دیدم دو دسته چهار نفری از تبعیدیان را می خواهند تیرباران کنند و من در دسته دوم بودم و حرکتم دادم و دیدم که دسته اول را به تیر بسته و ماموران تفنگها را نشانه گیری می کنند. یک لحظه ایستادم و ترس می خواست مرا میخکوب کند ولی فورا غلبه کرده و با آرامش پیش رفتم. ولی نه دسته اول و نه دسته ما تیرباران نشدیم و قبل از اجرا از خواب بیدار شدم...
... دیو یاس داشت پیش می آمد و سایه هیکل شومش مرا هراسان کرده بود به مغزم فشار بیشتری آوردم و اوضاع قلبم را متمرکز نمودم. نور خدایی امید، جلوه کرد و پرتو افکند.
17/4(35) مادرم آمد. با حسرت به من نگاه می کرد و من با خنده عمیقی با او صحبت می کردم و از غصه منصرفش کردم. خواهرم ملیحه و دایی ام جواد نیز با او بودند. با حال خرابی که دارم هنوز موفق به بستری شدن در بهداری نشده ام و در زندان بستری ام. با آنکه ده تخت در بهداری خالی است ...»
فهرست اعلام بخش دیگری از این کتاب را شامل می شود و فصل آخر نیز به اسناد و عکسهای شیخ مصطفی رهنما اختصاص دارد.
منبع : تسنیم