به گزارش حلقه وصل، در آستانه دومین سالگرد عملیات تروریستی دولت آمریکا علیه فرمانده بزرگ سپاه قدس ایران و پرچمدار نیروهای ضدتروریسم در منطقه ، شهید سپهبد قاسم سلیمانی هستیم. رخدادی بزرگ که معادلات در منطقه را بر هم زد و حداقل تاثیری که داشت تصویب قانون اخراج نظامیان آمریکایی از عراق بود که تا حد زیادی تاکنون عملیاتی شده است .
در این میان خالی از لطف ندیدیم تا برخی از جنبه های سیاسی و دیپلماتیک آن سردار بزرگ میدان های سخت را بررسی کنیم آن هم با مردی که سابقه دیپلماتیک مهمی در یکی از بزنگاه های تاریخی این منطقه دارد .
دکتر علی اکبر صالحی اگرچه به اتم و انرژی هسته ای شناخته می شود اما در فاصله پاییز ۱۳۸۹ تا تابستان ۱۳۹۲ ، سکاندار وزارت امور خارجه در دولت دهم بود ، زمان مهمی که بسیاری از تحولات غرب آسیا نیز در آن مقطع تاریخی اتفاق افتاد . بیداری اسلامی در تونس، مصر ،لیبی ، یمن و بحرین از یک سو و بحران داخلی در سوریه از سوی دیگر از جمله این تحولات است .
این مرد مو سپید کرده در این حوزه در گفت وگویی که بیش از یک ساعت به طول انجامید از روابط و خاطراتش با سردار سلیمانی گفت. ناگفته هایی ناب که برای ثبت در تاریخ بسیار اهمیت دارد و می تواند چراغی برای آینده باشد .
در ادامه این گفت وگو را می خوانید :
سابقه همکاری و آشنایی و دوستی شما با سردار سلیمانی از کجا شروع شد ؟
بسم ا... الرحمن الرحیم . ابتدا تشکر می کنم که این فرصت را ایجاد کردید تا درباره سردار بزرگ ، فاتح قلب ها ، چند کلامی صحبت داشته باشیم
. سابقه آشنایی از نزدیک بنده با ایشان به سال ۱۳۸۹ بر می گردد که من به وزارت خارجه رفتم و به اعتبار این مسئولیت و به دلیل نیاز به هماهنگی که عموما بین وزارت خارجه و نیروی قدس صورت می گرفت در برخی امور از نزدیک با هم آشنا شدیم و حداقل هفته ای یک بار جلسه داشتیم تا این که به مسائل منطقه برخوردیم که باعث شد روابط ما عمیق تر شود و تعداد دفعاتی که با هم نشست و برخاست داشتیم افزایش یافت.
حضور شما در وزارت خارجه تقریبا با تحولات منطقه همزمان شد .اتفاقا جلوه سردار سلیمانی برای مردم نیز از زمانی بود که بحث های منطقه بیشتر داغ شد. ایشان در این فضا چه نقشی داشت؟
من آذر۸۹ به عنوان سرپرست وارد وزارت خارجه شدم و بهمن به عنوان وزیر رای اعتماد مجلس را گرفتم. زمانی که من وارد وزارت شدم هنوز اتفاق چندانی در منطقه رخ نداده بود و اولین اتفاق در تونس رخ داد که منجر به خروج زین العابدین بن علی از این کشور شد بعد از آن به لیبی و سپس به مصر و به تشدید اعتراض مردمی در بحرین نیز کشیده شد.
در آخر هم به سوریه رسید یعنی سوریه کشور آخری بود که درگیر شد. اتفاق در تونس کاملا خودجوش و مردمی بود ولی وقتی از تونس عبور کرد آرام آرام صبغه این اعتراضات مردمی عوض می شد یعنی بیشتر به حضور و نفوذ بازیگران خارجی افزوده می شد. به سوریه که رسید نقش نیروهای خارجی بسیار بیشتر شد. چون سوریه با لیبی ، مصر و تونس فرق می کرد و طبق شاخص های توسعه سازمان ملل، سوریه یکی از کشورهای پیشتاز عربی در حرکت رو به رشد به شمار می رفت. حتی سوریه روابط خیلی خوبی هم با ترکیه داشت به گونه ای که هر یک ماه هیئت دولت مشترک بین دو کشور تشکیل می شد و رفت و آمد خانوادگی بین بشار اسد و اردوغان وجود داشت.
وقتی قضایا به سوریه رسید نمی خواهم بگویم اعتراضات مردمی رنگی نداشت اما به وزن اعتراضات مردمی در لیبی و جاهای دیگر نبود، نفوذ خارجی وزن بسیار بیشتری داشت.
قبل از ورود من به وزارت خارجه اتفاقی نیفتاده بود و حتی برخی تحلیل گران خارجی حضورم در وزارت خارجه را بر این اساس تحلیل می کردند که قرار است بنده بیایم و پرونده هسته ای را سروسامان بدهم در صورتی که این گونه نبود و رئیس جمهور وقت تصمیم گرفته بود که مسئولیت وزارت امور خارجه را عهده دار شوم.
بعد از حضور من در وزارت خارجه این اعتراضات رخ داد و یکی از بزرگان که خدمتشان رسیدم به شوخی گفتند «خوش قدم بودی» . با زیاد شدن این اتفاقات لاجرم ملاقات های ما با سردار سلیمانی نیز بیشتر شد و باید چاره سازی ها و پیش بینی های لازمی را انجام می دادیم .
وزارت خارجه نمی توانست به تنهایی این موضوعات پیچیده بین المللی را حل و فصل یا راهبری کند برای همین هم هفته ای دو یا سه بار در وزارت خارجه یا شورای عالی امنیت ملی یا دبیرخانه شورا جلسه داشتیم .
در دبیرخانه در زمان دکتر جلیلی جلسات متعددی داشتیم و خاطرم هست سردار سلامی که الان فرمانده سپاه هستند و آن موقع جانشین بودند در این جلسات شرکت می کردند و نظرات خیلی خوبی هم می دادند. در آن جلسات از بخش های مختلف حضور داشتند و هماهنگی های لازم را انجام می دادیم و مسئولیت هر بخش مشخص می شد.
به این اتفاقات منطقه اگر ما بی توجه بودیم قطعا آثاری روی امنیت ملی کشور داشت و ما قبل از این که آثارش متوجه کشور شود باید پیش بینی لازم را می کردیم و آن زمان روابطمان با سردار سلیمانی خیلی نزدیک شده بود.
یک بحث به ویژه در ابتدای بحران سوریه این بود که آیا نمی شد این بحران را به گونه ای مدیریت کرد که به سمت جنگ داخلی نرود چون درباره سردار سلیمانی گفته می شود که انسان رقیق القلبی بوده و خیلی اهل خون ریزی به عنوان یک نظامی نبوده است. به قول برخی فرمانده صلح بوده تا فرمانده جنگ. آیا ایشان تلاش کرد که از ابتدای کار، درگیری نظامی شکل نگیرد و دولت سوریه طوری مدیریت کند که داستان به این وضعیت نرسد؟
سردار سلیمانی یک ویژگی که داشت واقعا انسانی بسیار آرام بود. مصداق کلام معصوم است که « مسلمان یک انسان باهوش و با کیاست است و ساده لوح نیست ناراحتی اش در دل اوست و بشارتش در چهره اوست ».
هر وقت سردار سلیمانی را می دیدم آرامش در صورت او بود و ناراحتی هایش را نشان نمی داد. سردار سلیمانی ذاتا یک انسان بخشنده بود یعنی شادکامی خودش را از گرفتن منافع از دیگران به دست نمی آورد بلکه از بخشندگی خودش به دست می آورد. وقتی که مسائل در لیبی اتفاق افتاد، این کشور به هم ریخت و در این برهه با مشورتی که با سردار داشتم قرار شد که به لیبی سفر کنم. این سفر در زمانی بود که تازه قذافی رفته بود و هنوز دود درگیری ها وجود داشت. در لیبی دیدم دوستان ما در نیروی قدس، برای این که تعدادی از انقلابیون لیبی زخمی شده بودند سریعا امکانات ساخت پروتز برای دادن خدمات به انقلابیون آن جا با کمک هلال احمر ایجاد کرده بودند.
این نشان از همان دلسوزی است که سردار سلیمانی برای مردم داشت . ما در تعیین سفیر برای لیبی و تونس هم هماهنگی می کردیم چون به دلیل شرایط خاص آن جا سفیر خاصی هم می خواست یعنی باید هم دیپلمات بود و هم از پشتوانه میدانی برخوردار بود. سفرای آن جا را با همفکری سردار سلیمانی انتخاب کردیم که آقای جبلی رئیس فعلی صدا و سیما، سفیر ما در تونس شد و آقای دکتر اکبری هم سفیر ما در لیبی شدند.
وقتی تحولات به مصر رسید آن زمان روابط ما قطع و در سطح حافظ منافع بود و همچنان هست. هم وزارت خارجه فعالانه برخورد کرد و هم سپاه قدس .
وقتی صحبت از سپاه قدس می شود همه فکر می کنند فقط یک نیروی نظامی است در حالی که یک نیروی فرهنگی ، کمک رسان و ... است و این ها مغفول مانده ، در واقع نیروی قدس بخشی نظامی دارد ولی بخش عمده آن فرهنگی و کمک های انسان دوستانه است.
ما با اعتراضات مردم مصر همراه بودیم و با فرهیختگانشان در تماس بودیم اما حضور نظامی که نداشتیم. حضور ما در تونس و لیبی و مصر صرفاً فرهنگی و انسان دوستانه بود نه با توپ و تانک.
البته در سوریه بخشی از جنبه های نظامی نیروی قدس نمایان شد. در سوریه اعتراضات، کاملا مورد سوء استفاده برخی کشورهای منطقه و خارج از منطقه قرار گرفت.
برای همین به عنوان یک تحلیلگر می گویم که واقعا قضایای سوریه فرق می کند نه این که در سوریه اعتراضات مردمی نبود اما وزن این اعتراضات نسبت به نفوذ و توطئه ای که در سوریه وجود داشت خیلی کمتر بود. این جا دولت سوریه از ایران کمک خواست و به عنوان یک رویه بین المللی جمهوری اسلامی ایران به کمک سوریه رفت همان طور که سوریه در جنگ تحمیلی صدام علیه ایران کمک های فراوانی به ما کرد. جمهوری اسلامی با مستشاری به کمک سوریه رفت و باعث شد سوریه پابرجا بماند.
این هم به جهت پایمردی مردم سوریه در حمایت از دولتشان است و هم کمک و یاری ایران به سوریه به ویژه در ماه ها و سال های اولیه بحران بود البته روس ها هم به توصیه سردار سلیمانی بعداً وارد میدان شدند اما در ابتدای کار فقط ایران بود.
جمهوری اسلامی توانست از سقوط دولتی که یک عنصر مهم در محور مقاومت بود جلوگیری کند و الان همه آن کشورهایی که مخالف دولت مستقر در سوریه بودند یکی یکی به سوریه برمی گردند و عذرخواهی می کنند. اما این که در سوریه اشتباهی رخ نداده و می توانستند بحران را در ابتدای کار کنترل کنند قابل بحث است. آن زمان توطئه قوی بود و افکار عمومی در برابر کوچک ترین اعتراض مردمی ، این اعتراضات به تظاهرات تبدیل می شدند.
من همان زمان با ولید معلم وزیرخارجه فقید سوریه صحبت کردم و گفتم اگر دولت سوریه با صبوری رفتار می کرد و شتابزده عمل نمی کرد شاید می توانستند بحران را تا حدودی مدیریت کنند که این گونه نشود اما الان که فکر می کنم و قضایای افغانستان و داعش و کتاب های هیلاری کلینتون و حرف های ترامپ و ... را می بینم و می خوانم فکر می کنم شاید این تحلیل درستی نبود و هر چقدر سوریه تلاش می کرد تا اعتراضات را مهار کند باز این وزن توطئه آن قدر قوی بود که نمی توانست کاری کند و این برنامه از پیش تنظیم شده بود چون سوریه محور مقاومت بود و می خواستند این زنجیره محور مقاومت را قطع کنند. خب نشد و سردار سلیمانی با تیزهوشی و تیزبینی وارد سوریه شد و بسیار زحمت کشید. سردار بسیار صبور بود و خیلی چیزها در دل داشت که نمی توانست بیان کند.
وقتی خصوصی صحبت می کردیم برخی حرف ها را می زد. هر کسی در داخل کشور توقعی از او داشت و در شرایطی گیر کرده بود و به ویژه در موضوع سوریه عده ای می گفتند چرا به سوریه می رویم؟ و برخی می گفتند حتما باید به سوریه برویم. کمک مالی می خواست ولی متاسفانه به راحتی تامین نمی شد و در یک شرایط بسیار سختی قرار داشت.
پشتوانه عمده سردار سلیمانی مقام معظم رهبری بود و اگر حمایت و تشویق ایشان وجود نداشت، سردار خیلی مشکل پیدا می کرد.
در ابتدای کار مخالفت های زیادی در داخل ایران با این سیاست بود . چطور سردار توانست داخل را راضی کند؟
بله حتی تحلیل های ما و گزارش های سردار به یک وضعی می رسید که بسیار ناامید کننده بود و همه نگران می شدند که ورق برگردد ولی ایشان با ایمان راسخی که داشت ناامیدی را به خود راه نمی داد. تحلیل می کرد که شرایط سخت است، تحلیل می کرد که اگر واقعا پشتوانه لازم نباشد با مشکل روبرو می شویم، اما همچنان با امید جلو می رفت. من سردار را ناامید ندیدم اما گله مند در برخی ایستگاه های زمانی این سیر تحولی بود.
گلایه مند نسبت به داخل کشور؟
بله داخل را عرض می کنم حالا مسائل مختلف بود. در داخل که می خواهید این گونه موضوعات را پیش ببرید به این آسانی نیست. شما باید اجماع ایجاد کنید و این اجماع ایجاد کردن آسان نیست. نه فقط اجماع سیاسی نیاز دارید بلکه مسائل مالی نیز خود موضوعی جدی بود . داستان خیلی پیچیده است و سردار سلیمانی به دلیل صبری که داشت و به دلیل خدا باوری که داشت کار را جلو می برد. سردار سلیمانی توکل بالایی داشت و هیچ وقت ناامید نمی شد اما گله مند بود و گلایه می کرد.
شما جایی گفتید ایشان یک استراتژیست بود. این را توضیح بدهید و این که چگونه توانست فضای داخل را تغییر دهد؟
سردار سلیمانی به اعتبار این که یک عنصر صرف نظامی نبود و ابعاد مختلف یک انسان فرهیخته را در خودش جا داده بود کار را جلو می برد. با این که یک انسان با تجربه نظامی بود در ضمن اهل اندیشه و تفکر هم بود و ذات سیاسی داشت. سردار سلیمانی یک سیاستمدار فرهنگ دوست بود. او دو بال داشت یک بال نظامی گری و یک بال دیگر که همه خصایص دیگرش بود.
با این دوبال اوج گرفت و اگر فقط یک بال داشت یعنی فقط نظامی بود موفق نمی شد ضمن این که خداوند هم چهره کاریزماتیکی به او داده بود یعنی وقتی با او جلسه داشتی ناخودآگاه احساس آرامش می کردی و خسته نمی شدی. چهره نجیب و با حیایی داشت.او نه فقط دلسوز ملت خودش بود که دلسوز امت مسلمان و دلسوز انسانیت هم بود.
در بعد سیاسی ایشان سوالی که پیش می آید این است که چقدر ایشان نگاه جناحی سیاسی در داخل کشور داشت؟ برخی شاید فکر کنند به یک جناح سیاسی در داخل نزدیک بود اما نامه تشکرآمیز به آقای روحانی به خاطر مواضع ضدصهیونیستی اش می نویسد و از طرف دیگر در حوزه برجام صحبت هایی داشتند از جمله مخالفت با برجام دو و سه. برداشت شما چیست؟
برداشت من این است که ایشان در قالب حزب نمی گنجید و خود را در قالب حزب قرار نمی داد.
حتی در دوره هایی صحبت می شد که ایشان نامزد ریاست جمهور شود.
بله ، از این حرف ها وجود داشت اما ایشان اصلا در این وادی نبود یعنی این که بخواهد در مسیر ریاست جمهوری سیر کند در شاکله ذهنی اش نبود. در قالب حزب و حزب بازی هم خودش را قرار نداد.
تنها چیزی که سردار عمیقا به آن اعتقاد داشت پیروی از مقام معظم رهبری بود و به آن اعتقاد راسخ داشت. در جلساتی هم که در دوره وزارت خارجه توفیق داشتیم خدمت رهبری برسیم و سردار هم حضور داشت این را می شد به عینه دید. سردار خیلی راحت نظر می داد و بحث می کرد اما بعد از این که رهبری تصمیمی می گرفتند ایشان آن را به عنوان فصل الخطاب می پذیرفت. قبل از آن نظرش را با صراحت ارائه می کرد و آزادانه حرف می زد.
انسان آزاده ای بود یعنی نمی آمد طوری حرف بزند که مطابق میل مسئول بالاتر باشد. رهبری هم علاقه ویژه ای به ایشان داشتند یعنی یک اعتماد و وثوق خاصی به سردار سلیمانی داشتند و اگر سردار چیزی از ایشان می خواستند رهبری سعی می کردند نظر ایشان تامین شود.
برخی گفتند سردار سلیمانی در موضوعات منطقه ای و ارتباطاتی که با رهبران منطقه می گرفتند متبحر بودند. آیا شما به عنوان یک دیپلمات می توانید سردار سلیمانی را در کنار نظامی بودنش یک دیپلمات هم بدانید؟
واقعا این طور بود.من اگر بخواهم سردار سلیمانی را توصیف کنم اول ایشان را سیاستمدار و دولتمرد می دانم و بعد یک نظامی، یعنی نظامی گری عنصری بود که در جهت پیش بردن وجه اصلی ایشان که سیاستمدار بود به کار می رفت. پس درجه اول سیاستمداری ایشان است و درجه دوم نظامی بودن سردار سلیمانی.
وقتی می گویید سیاستمدار و نظامی، این ها متفاوت هستند. نظامی ها دنبال رسیدن به یک پیروزی تا انتها هستند ولی یک دیپلمات حاضر است فتح کامل نباشد اما پیروزی دیپلماتیک به دست آید. آیا سردار چنین روحیه ای داشت؟
سردار سلیمانی فرمانده نظامی بود که از عنصر دیپلماسی و سیاست به نحو احسن استفاده می کرد تا اهداف نظامی را با حداقل هزینه پیش ببرد. به عبارتی سردار سلیمانی شخصیتی کلان نگر بود نه جزئی نگر.
ما در دیپلماسی می گوییم وقتی دیپلمات ها شکست می خورند جنگ شروع می شود. ایشان چقدر این را قبول داشت که ابتدا بگذارد کار دیپلماسی جلو برود و اگر نشد در بدترین حالت کار نظامی شروع شود. ایشان چنین روحیه ای داشت؟
این وضعیت برای من و سردار سلیمانی پیش نیامد که بگویم مثلا یک دیپلمات به آخر برسد تا ببینیم چه می شود. ما افتادیم در بحران یعنی بحران سوریه این طور نبود که بگوییم سیاسیون بروند و حل کنند.
درگیری نظامی با سلاح نیمه سنگین و سنگین شروع شده بود و این جا دیگر دیپلماسی و مسائل سیاسی خیلی موثر نیست. بحران هایی که در منطقه اتفاق افتاد و سردار ورود کرد از این نوع بودند با همه این ها همین داعش اگر می خواست نیروهایش جابه جا شوند می گفتند اگر ضمانت سردار سلیمانی باشد ما حاضریم نیروهای خود را از منطقه ای به منطقه دیگر ببریم. این خیلی مهم است. این شخص به قول عرب ها غدار نبود که از پشت خنجر بزند و جوانمرد بود. حتی دشمن هم این را می دانست و خیلی جالب است.
درباره مذاکرات هسته ای هم با ایشان صحبتی داشتید؟
من آن زمان که وزارت خارجه بودم و مذاکرات محرمانه را با آمریکا در عمان پیش می بردیم با مشکلاتی در داخل روبرو بودم. یک بار رفتم پیش سردار سلیمانی و مکتوبات و گزارشاتی را که داشتیم ارائه کردم و گفتم شما بیایید در میدان و کمک کنید که دوستان این قدر اذیت نکنند. این مال زمانی بود که وزارت خارجه بودم. گفت من تلاش می کنم البته اواخر کار ما بود و نرسید ولی موافق و همراه بود که مسائل حل شود. او اول سیاستمدار بود و اگر می شد گره ای را با سیاست حل کند باز می کرد و اگر امکان نداشت وارد فاز نظامی می شد.
در برجام دیگر من متولی نبودم و یکی از اعضای مذاکره کننده در حوزه فنی بودم فقط یکی ،دو بار از من خواست تا صحبتی داشته باشم از جمله ۷-۸ماه قبل از شهادت از من خواست تا برای فرماندهان نیروی قدس سخنرانی کنم که رفتم و سخنرانی کردم.
چه در برجام و بعد از آن یکی از بحث هایی که طرف مقابل مطرح می کرد بحث های موشکی و منطقه ای ما بود. حداقل در حوزه منطقه ای سردار سلیمانی محور فعالیت ها و تصمیمات بود. ایشان چه نظری داشت؟
سردار شخصیتی بود که اگر کاری به وزارت خارجه ارتباط داشت قطعا با وزارت خارجه هماهنگ می کرد. مثلا سفیرمان در عراق را بالاخره باید وزارت خارجه انتخاب کند اما ایشان با وزارت خارجه هماهنگ بود.
مثلا در لیبی ما هماهنگ کردیم برای انتخاب سفیر. فکر می کردیم، بررسی می کردیم اما در هماهنگی کامل سفیر انتخاب می شد. درست هم بود چون در برخی کشورها وضعیت طوری نیست که فقط یک دیپلمات برود و باید ویژگی های دیگری هم داشته باشد.
یعنی اهل موازی کاری و تک روی نبود ؟
اصلا این طور نبود. کاملا رعایت می کرد. حتما اگر چیزی بود که باید چند بخش در باره اش نظر می دادند به دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی می آورد و چکش کاری می شد و به شورای عالی می رفت و بعد برای اجرا استفاده می کرد.
البته سردار سلیمانی یک ویژگی داشت که برای حضورش در میدان، اغلب کسانی که در عراق بعد از سقوط صدام مسئولیت گرفتند قبلا با سردار رفاقت و تماس داشتند بنابراین بخشی از موفقیت های سردار در عراق برای شناخت قبلی این افراد و اعتماد متقابلی بود که ایجاد شده بود.
این ها دوست زمان سختی ها بودند و به سردار اعتماد داشتند تا کسی به عنوان وزیر خارجه بیاید که خیلی آشنا با آن ها نباشد. نباید انتظار داشته باشیم روابط شهید سلیمانی با آن ها مثل روابط وزیر خارجه با آن ها باشد. او یک نفوذ معنوی در عراق داشت و این جدا از نفوذ کاری بود یعنی قبولش داشتند. من یک بار به اتفاق سفیرمان در عراق خدمت حضرت آیت ا... العظمی سیستانی رسیدیم و آن جا متوجه شدم که ایشان اعتماد و علاقه وافری به سردار سلیمانی داشتند. مسلمان اگر می خواهد پیش برود باید بر دل ها حکومت کند و سردار سلیمانی بر دل ها حکومت می کرد. سردار کارش با عشق بود و برای خدا کار می کرد.
نمی خواست خونی از دماغ بی گناهی ریخته شود، حتی خطر می کرد تا خونی از دماغ بی گناهی ریخته نشود و برای همین است که ویژه است. شما در تشییع پیکر او دیدید که اقشار مختلف با ظواهر گوناگون آمده بودند برای این که خداوند می فرماید کسی که کار نیک انجام می دهد خدا محبتش را در دل انسان ها قرار می دهد و خدا محبت سردار را در دل مردم قرار داده بود. ما هر چه در زمان جلو برویم بیشتر ارزش سردار مشخص می شود. هنوز غرب اسناد مربوط به شیطنت ها و توطئه های خود را در منطقه افشا نکرده است. بعدا چرایی و چگونگی شهادت سردار روشن خواهد شد. سردار شخصیت ویژه ای بود و با تاسی به کلام پروردگار با اولیای الهی محشور خواهد بود.
برای سوال آخر آیا خاطره دو نفره ای از سردار دارید که جالب باشد؟
برخی چیزها را قبلا گفته ام اما سردار هر وقت عشقش می کشید به من زنگ می زد مثلا ناگهان زنگ میزد و می گفت تعدادی از مصر آمده اند و شما دو ساعت دیگه بیایید و برای این ها سخنرانی کنید.
می گفتم سخنرانی به این راحتی نیست همین طوری که نمی شود یا زنگ می زد حالا روحانیون مصر آمده اند و شما بیا. یعنی بی تکلف بود. یک روز نزدیک غروب بود و خانه آمده بودم و خیلی هم خسته بودم، زنگ زد گفت آقای صالحی فردا ۴۸نفر ایرانی را می خواهند اعدام کنند در سوریه، ببین چه کاری می توانید بکنید. که بحمدا... با عنایت پروردگار و با تدبیر صورت گرفته موضوع به سلامتی و خوبی حل شد. خیلی متشکر از وقتی که در اختیار مخاطبان روزنامه خراسان قرار دادید.
فتوحات حاجقاسم
روایت تاریخی از نقش سرنوشتساز سردار سلیمانی در جنگهای ۳۳ روزه لبنان و ۲۲ روزه غزه و نیز، شکستن محاصره شهرهای اربیل، کوبانی و آمرلی و نجات آنها از هجوم داعش
نه فقط برای کسانی که شهید سلیمانی را از نزدیک میشناختند و با توانایی و روحیاتش آشنا بودند، بلکه برای همه کسانی که تنها اسم او را شنیده بودند هم، یک چیز محرز و مسلّم بود؛ در هر عملیات و نبردی، کافی است نام قاسم سلیمانی به میان بیاید تا همه معادلات به نفع جبهه حق تغییر کند. او به تمام معنای کلمه، یک فرمانده لایق و تأثیرگذار بود؛ این را از دوران دفاع مقدس، از فرماندهی لشکر ۴۱ ثارا... در کرمان و حضور مؤثرش در عملیاتهای والفجر ۸، کربلای ۴ و کربلای ۵، همه میدانستند.
اصلا نگاهش به مقولههای نظامی و دفاعی، یک نگاه خاص و ویژه بود. حتی زمانی که بعد از پایان جنگ، دوباره مدتی را به عنوان فرمانده لشکر ۴۱ ثارا... در کرمان گذراند، نبردهایش با اشرار و قاچاقچیان موادمخدر، نبردهایی متفاوت به نظر میرسید؛ عملیاتهایی که هیچوقت در آنها طعم شکست را نچشید.
اگر بخواهیم همه این پیروزیها را به پای تاکتیکهای ویژه و هوش سرشار او بگذاریم، البته بیانصافی است؛ شهید سلیمانی افزون بر تمام تواناییهای خاص و ویژه یک سردار مقتدر نظامی، به ایمانی مسلح بود که شجاعت و جسارت کمنظیری به او میبخشید
. او هیچوقت، هیچ نبردی را از داخل اتاق فرماندهی نکرد؛ اصلا عادت نداشت پیش نیروهایش نباشد و آنها را در وقت خطر تنها بگذارد. این را بعدها، بعد از سال ۱۳۷۶ش که به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسید، بقیه مردم خاورمیانه هم فهمیدند؛ اینکه سردار حاج قاسم سلیمانی، مرد میدان و عمل است، مرد روزهای سخت که ایمان و تدبیر را بههم میآمیزد و کاری میکند کارستان.
در این گزارش، میخواهم از دوران حضور سردار در جنگ تحمیلی و خدماتش در دوران پس از جنگ عبور کنم و بروم به سراغ فتحهایی که با تدبیر و استقامت او، در جهان اسلام رقم خورد.
جنگ ۳۳ روزه؛ شکست سنگین صهیونیستها
نمیشود روایت فتوحات سردار را گفت و از جنگ ۳۳ روزه آغاز نکرد؛ ۲۱ تیرماه سال ۱۳۸۵ بود که صهیونیستها بعد از کلی چنگ و دندان نشان دادن، بالاخره ریختند داخل لبنان تا شکست مفتضحانه سال ۲۰۰۰م/۱۳۷۹ش را تلافی کنند.
طی ۳۳ روز انواع سلاحهای نامتعارف، از جمله بمبهای فسفری، بر سر مردم لبنان ریخته شد. این وسط برخی سیاستمداران لبنانی به جای مقاومت و تلاش، سعی کردند طبق سفارش آمریکاییها عمل کنند و با صهیونیستها کنار بیایند؛ سفارشکنندگان همان کسانی بودند که وقتی تصاویر کشتارهای وحشیانه کودکان لبنانی را میدیدند، از آن به عنوان درد زایمان خاورمیانه جدید یاد میکردند! اما این نبرد برای صهیونیستها فرجامی غیرقابل پیشبینی داشت؛ آنها ظرف ۳۳ روز متحمل شکستهای سنگین شدند.
هنگامی که لبنان و به طور خاص، بیروت، زیر بمباران شدید اسرائیلیها بود، یک نفر از دمشق با سیدحسن نصرا... تماس گرفت؛ حاج قاسم سلیمانی.
سید مقاومت میگوید: «در جنگ ۳۳ روزه رژیم صهیونیستی در ژوئیه ۲۰۰۶، او از تهران به دمشق آمد و با ما تماس گرفت و گفت که میخواهد به ضاحیه جنوبی بیاید. من به حاج قاسم گفتم: منظور شما چیست؟ این کار ممکن نبود. تمامی پلها و خیابانها بسته بودند، هواپیماهای اسرائیلی به هر هدفی حمله میکردند و یک وضعیت جنگی کامل حکمفرما بود.
کسی نمیتوانست به بیروت یا ضاحیه بیاید. اما حاج قاسم اصرار داشت و میگفت که اگر شما خودرویی را نفرستید، خودم به تنهایی میآیم.» حاج قاسم خودش را به ضاحیه جنوبی رساند؛ درست همان روزی که جنگ شروع شد و این منطقه، به تعبیر خودش، با آتش سنگین دشمن، به جهنم شبیه بود. طبق عادت همیشگیاش جنگ را از داخل میدان و وسط معرکه دنبال میکرد.
سردار تنها یکبار، آنهم برای دادن گزارش به رهبر انقلاب، به ایران بازگشت. با تلاشهای او، سلاح و امکانات نظامی، از طریق سوریه به دست حزبا... رسید. حاج قاسم در اتاق فرماندهی مقاومت، در ضاحیه جنوبی باقی ماند و حتی گاهی خودش تا خطوط اصلی نبرد پیش رفت. طی چند هفته، لبنان از حالت دفاعی به حالت نظامی تغییر فاز داد و آن پیروزی بزرگ رقم خورد.
جنگ ۲۲ روزه؛ موشک، تونل، پیروزی
حضور و نقش حاج قاسم در جنگ ۲۲ روزه، کنارِ گوشِ صهیونیستها و نقشی که در تقویت مبارزان فلسطینی ایفا کرد، ناشنیده و البته شگفتانگیزتر از کاری است که در لبنان و طی جنگ ۳۳ روزه انجام داد. بیهوده نیست که اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس، در مراسم بزرگداشت حاج قاسم، از او به عنوان «شهید قدس» یاد کر
شاید خیلیها ندانند، اما به قول احمد عبدالهادی، عضو دفتر سیاسی حماس، صهیونیستها خوب میدانستند که طی جنگ ۲۲ روزه، حاج قاسم بارها به غزه سفر کرد و در کنار نیروهای مقاومت حضور داشت.
عبدالهادی میگوید: «سلیمانی بارها به غزه سفر کرد و در نقشه دفاعی و طراحی و ترسیم آن از همان لحظه اول شرکت داشت.
این یک راز نیست و دشمن همه اینها را میداند، اما آنچه را که نمیداند، بسیار بیشتر از آن چیزهایی است که میداند!» بعد از آغاز جنگ از هفتم دیماه ۱۳۸۷، فلسطینیها بیش از هرچیز به سلاح نیاز داشتند؛ طرح حاج قاسم این بود که مقاومت فلسطین باید به موشکهای «کورنت» مجهز شود؛ نوعی موشک ضدتانک که فناوری ساخت آن را میشد به فلسطینیها انتقال داد تا آنها هم مثل مقاومت لبنان، بتوانند از پس تانکهای اسرائیلی بربیایند و چنین شد.
اسامه حمدان، عضو ارشد حماس، دراینباره میگوید: «شهید سلیمانی تصمیم گرفت موشکهای کورنت به نوارغزه فرستاده شوند و این اتفاق هم افتاد.»
اما چطور ممکن بود این اتفاق بیفتد؟ سردار با همفکری شهید عماد مغنیه، طرح تونلهای زیرزمینی را برای غزه ریخت. امروزه بیش از ۳۶۰ کیلومتر از این تونلها در غزه وجود دارد و هر روز به طول آنها اضافه میشود؛ شهید سلیمانی، فناوری موشکی را از همین طریق به غزه منتقل کرد.
اسامه حمدان تصریح میکند: «امروزه برخی از گروههای مبارز فلسطینی در غزه، هزاران موشک در اختیار دارند که آماده شلیک به سوی کل مناطق صهیونیستنشین هستند؛ اینکه در درگیریهای چندسال قبل که چند روز بیشتر طول نکشید، شاهد بودیم اسرائیلیها دست به دامان قاهره شدند تا توافق صلح به دست آید، ناشی از مقاومت موشکی این گروهها و نیز اطلاع تلآویو از قابلیت مقاومت فلسطین برای حمله موشکی بود»؛ موشکهایی که حاصل تدبیر حاج قاسم برای تغییر موازنه قدرت در فلسطین اشغالی بودند.
نبرد اربیل؛ پرواز برای نجات کُردها
مسئولان اقلیم کردستان عراق، باور نداشتند که داعش به آنها حمله کند؛ باور مسعود بارزانی این بود که هدف داعشیها بغداد و ساقطکردن حکومت نوری مالکی است.
بعد از سقوط شهر موصل در ۲۰ خرداد سال ۱۳۹۳ و اشغال شهر، مقامات سفارت ایران بارها به مسئولان اقلیم کردستان درباره هجوم داعش، اخطار دادهبودند؛ اما آنها تقریباً از حمایت غرب و به ویژه آمریکا، اطمینان داشتند؛ اطمینانی که خیلی زود رنگ باخت و پوچی آن معلوم شد.
داعش بعد از نفوذ به جنوب عراق و تلاش برای تصرف بغداد، فرمان را کج کرد و به سوی اربیل تاخت. حالا بارزانی مانده بود با نیروهایی که قرار بود از طرف غربیها بیایند و به وعدههایشان عمل کنند؛ اما کسی نیامد.
مسعود بارزانی در گفتوگو با روزنامه ترکیهای «زمان» تأکید میکند: «داعش به دروازههای اربیل رسیدهبود و بیم آن میرفت که شهر عنقریب اشغال شود. من پس ازحمله داعش، با آمریکاییها، تُرکها، انگلیس، فرانسه و حتی عربستان تماس گرفتم که همه مقامات این کشورها درجواب گفتند که فعلاً هیچ کمکی نمیتوانند بکنند.» تنها امید باقیمانده ایران بود. بارزانی با مقامات جمهوری اسلامی تماس گرفت.
میدانست که آنها به کمک مالکی در بغداد رفتهاند: «من فوراً با مقامات ایرانی تماس گرفتم و به آنها صریحاً گفتم که شهر درحال سقوط است؛ اگر نمیتوانید کمکی کنید، ما شهر را تخلیه میکنیم. مقامات ایرانی فوراً شماره تماس قاسم سلیمانی را به من دادند و گفتند حاج قاسم، نماینده تامالاختیار ما در امور مبارزه با داعش است. فوراً با حاج قاسم تماس گرفتم و اوضاع را دقیقاً شرح دادم. حاج قاسم به من گفت: من فردا صبح بعد از نماز صبح، اربیل هستم. به او گفتم: فردا دیر است، همین حالا بیایید. حاجی گفت: کاک مسعود! فقط امشب شهر را نگهدار.»
صبح روز بعد، سردار با ۵۰ نیرو وارد اربیل شد و بلافاصله به منطقه عملیاتی رفت.
بارزانی به موفقیت آنها شک داشت؛ اما خیلی زود خبر رسید که ورق برگشتهاست و داعشیها فرار را برقرار ترجیح دادهاند؛ حالا اربیل یک منطقه امن بود؛ اما چگونه؟ بارزانی میگوید: «ما بعدها یک فرمانده داعش را اسیر کردیم و از او پرسیدیم: چگونه شد شما که در حال فتح اربیل بودید، به یکباره عقب نشستید؟ این اسیر داعشی به ما گفت: نفوذیهای ما در اربیل به ما خبر دادند قاسم سلیمانی در اربیل است، لذا روحیه افراد ما بههم ریخت و عقب نشستیم.»
سردار در کوبانی هم به داد کُردها رسید. بارزانی تصریح میکند: «اگر راهنماییهای سردار سلیمانی نبود، در کوبانی داعش قتلعام بزرگی به وجود میآورد؛ ما خود را مدیون سردار سلیمانی میدانیم.»
نبرد آمرلی؛ شکستن محاصره ۳۶۰ درجه
نظیر همین قضیه در آمرلی هم اتفاق افتاد؛ جایی که ۱۸ هزار نفر از زن و مرد و کودک، چند روز بعد از سقوط موصل، به محاصره کامل و ۳۶۰ درجهای داعش درآمدند.
باور فرماندهان این بود که به دلیل حرکت دشمن به سمت بغداد، اولویت دفاع از پایتخت است؛ اما سردار اعتقاد داشت اولاً مردم آمرلی چشم به راه کمک هستند و ثانیاً شکستن محاصره، کار دفاع از بغداد را آسانتر میکند؛ آمرلی یک سنگ بزرگ بر سر راه حرکت داعش به سمت جنوب محسوب میشود. سردار با هفت هشت گروه مبارز عراقی که ظاهراً اختلافاتی با هم داشتند، صحبت کرد و همه را زیر یک پرچم، برای آزادی آمرلی گرد آورد.
افزون بر اینها، نیروهای حشدالشعبی و ارتش نیز به آنها پیوستند. شهید سلیمانی برای بررسی اوضاع، چنان که عادت و روش وی بود، به گزارشها اکتفا نکرد و شخصاً با بالگرد راهی آمرلی شد؛ ورود او همه چیز را عوض کرد.
وقتی حاج قاسم در کنار مبارزان باشد، هیچکس حریف آنها نمیشود. جوانانی که با وجود نبود امکانات، ۸۳ روز در محاصره داعش، مقاومت کردهبودند، جانی تازه گرفتند. هفتم شهریور ۱۳۹۳، عملیات شکست حصر آمرلی آغاز شد و در کمتر از ۲۴ ساعت، داعش از اطراف این شهر گریخت.