به گزارش حلقه وصل، علیرضا تقوینیا تحلیلگر در کانال تلگرامی تفسیرگر نوشت: شاید بسیاری از خوانندگان وجیزه حاضر ، تیتر این یادداشت را شعارگونه تلقی کرده و آن را یک پروپاگاندا بدانند لکن به طور جدی توازن قدرت در غرب آسیا یا آن چیزی که غربی ها خاورمیانه می نامند، در حال تغییر است.
انصارالله یمن از ۳ جهت به دروازه مارب رسیده و در شرق آن هم اشراف کامل بر جاده حضرموت پیدا کرده که عملا می شود گفت محاصره این شهر (آخرین شهر مهم در کنترل دولت عبدربه منصور هادی) کامل شده و از لحاظ نظامی نیز سقوط کرده است.
ورود انصارالله به مارب قطعی شده و تنها مسئله زمان باقی مانده است زیرا سران دولت نجات ملی قصد ندارند بدون هماهنگی قبایل قدرتمند بومی وارد شهر شده و ایجاد نارضایتی در افکار عمومی کنند و در نتیجه اهتمام به حل مسئله با روش های مسالمت آمیز دارند.
تصرف مارب تنها یک دستاورد نظامی نیست بلکه شکست قطعی سعودی در جنگ یمن و شروع تغییر جدی تر توازن قدرت در غرب آسیا را گوشزد می کند .
این تغییر توزیع قدرت از عقب نشینی اسرائیل از جنوب لبنان آغاز شد و با اولین انتخابات پارلمانی عراق و قدرت گرفتن جریان های نزدیک به ایران تداوم پیدا کرد و بازهم عقب نشینی اسرائیل از غزه و پیروزی حزب الله لبنان (اصلی ترین متحد جمهوری اسلامی ) در جنگ سال ۲۰۰۶ آن را شدت بخشید.
ایران با کمک نیروی قدس توانست متحدانش را در سرتاسر جغرافیای منطقه پشتیبانی نماید تا جایی که حزب الله لبنان به یک ارتش مجرب تبدیل شده و موازنه ای کم بدیل با اسرائیل را به وجود آورده است .
انصارالله نیز عملا در حال شکست قطعی سعودی و متحدانش پس از حدود ۷ سال جنگ بوده پس از شکست رسمی دولت هادی به سمت استان های جنوبی خواهد رفت که البته با توجه به توان پایین مجلس انتقالی جنوب و پشتیبان اصلی آنها (امارات) کار سختی را پیش رو ندارد .
از سوی دیگر آمریکا به طور واقعی در حال تعدیل نیرو و انتقال تسلیحات استراتژیکش به شرق آسیاست و اگر چه قسمتی از آن را به اردن (جهت حفاظت از مرزهای شرقی رژیم صهیونیستی ) منتقل کرده اما نمی توان از کاهش بسیار محسوس توان عملیاتی ایالات متحده در منطقه سخن نگفت.
این عقب نشینی از افغانستان و تا اندازه ای قطر آغاز شد و ناظران معتقدند ملت های عراق و سوریه هم شاهد خروج رفتن نیروهای آمریکایی از کشورشان خواهند بود.
متضرر اصلی این رخدادها کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و اسرائیل هستند که البته صهیونیست ها با پیش بینی رفتارهای آتی آمریکا سعی در حضور بیشتر در مرزهای ایران کرده اند.
سوریه متحد راهبردی ایران نیز حدود یکماه است که تسلیحات سنگینش به سمت ادلب منتقل می کند و تصرف آخرین پایگاه مهم تروریست های تکفیری در سوریه (که مورد حمایت ترکیه هستند) تا ماههای آینده دور از ذهن نخواهد بود .
جمهوری عربی سوریه تا آنجا بر اوضاع مسلط شده که امارات در یک چرخش آشکار (که البته ریشه در رقابت با ترکیه و قطر نیز دارد ) وزیر امور خارجه اش را به دمشق فرستاد و عملا شکست سیاست های گذشته اش برای سرنگونی نظام اسد را پذیرفت.
ایران نیز ذخایر اورانیوم ۶۰ درصد و ۲۰ درصدش را تا اندازه ی چشمگیری افزایش داده است تا جایی که به جز قدرت های اتمی هیچ کشوری این مقدار از مواد غنی شده را در اختیار ندارد .
بدون تعارف باید ذکر کرد که صرف در اختیار داشتن این میزان اورانیوم غنی شده، نوعی بازدارندگی اتمی ایجاد می کند و نیازی به ساخت بالفعل بمب هسته ای نیست زیرا اولا ایران راکت ماهواره بر ۳ مرحله ای ساخته و در نتیجه می تواند موشک قاره پیما بسازد و دوم این که با عطف به توان تکنولوژیکی ایران، تولید سلاح اتمی برای جمهوری اسلامی کار سختی نیست (البته ایران به دلیل هزینه های مادی و تبعات حقوقی و سیاسی آن و ایضا فتوای آیت الله خامنه ای بعید است به سمت سلاح هسته ای برود ).
در نتیجه به نظر می رسد منطقه در حال گذار به دوره ای جدید و بی سابقه بوده و چشمها به مذاکرات هسته ای ایران و ۴+۱ دوخته شده است.
با توجه به سرسخت بودن علی باقری بر مواضعی که آن را اصولی می داند و همچنین کنترل جمهوری خواهان تندرو بر کنگره آمریکا که بی شک مانع از تصویب و تضمین هر توافقی با جمهوری اسلامی خواهند شد ، شانس برخاستن دود سفید از مذاکرات پایین به نظر می آید.
به هر حال ۲ وضعیت متصور است ؛ اول این که مذاکرات به نتیجه برسد و شروط ایران عملی شود و منابع مالی آن آزاد گردد و تهران از تنگنای اقتصادی تا حد زیادی رهایی یابد . این وضعیت اصلا مقبول اسرائیل نخواهد بود، زیرا تنها راه تغییر رفتار و در وهله بعد ساختار جمهوری اسلامی را فشار اقتصادی به طبقه متوسط و ضعیف ایران و شورش های اجتماعی ناشی از آن می داند .
اما وضعیت دوم هم مقبول اسرائیل نخواهد بود زیرا این رژیم از ابتدا فاقد عناصر لازم برای تشکیل دولت-ملت بوده و اقتدار لازم برای بقا را ندارد و صرفا با تکیه بر حمایت غرب و برتری اتمی به حیات خود ادامه داده است.
بلوک غرب با توجه به مشکلاتی که پیش روی خود دارد دیگر نمی تواند به مانند گذشته از اسرائیل حمایت کند و غنی سازی سطح بالای ایران هم در حال گسترش است و محتمل می نماید که برتری اتمی این رژیم را بی اثر کند.
در نتیجه اسرائیل با عطف به بحران موجودیتی که در انتظارش خواهد بود درصدد است با هرگونه ابزاری و به هر شکل ممکن جلوی پیشرفت برنامه اتمی تهران را بگیرد.
اما نکته مهم اینست که ترور دانشمندان و خرابکاری ها تنها اخلال در روند برنامه هسته ای ایران ایجاد کرده و تنها گزینه نظامی است که شاید بتواند حرکت اتمی جمهوری اسلامی را کاهنده کند.
تل آویو از گذشته امید داشت که آمریکا را وادار به درگیری نظامی با جمهوری اسلامی کند و در دوره ترامپ نیز حداکثر توان خود را روی این قضیه گذاشت اما ایالات متحده حاضر به پرداخت چنین هزینه ای برای اسرائیل نشد و در زمان رئیس جمهور کنونی نیز به طور کلی گزینه نظامی از روی میز برداشته شده است.
به همین دلیل اسرائیل در ماههای آینده ۲ گزینه پیش روی خود دارد اول این که بدون آمریکا و هماهنگی با او به برنامه اتمی ایران حمله کند که عواقب بسیار سختی در انتظارش خواهد بود و یا این که دست روی دست بگذارد و افزایش تهدیدات جدی محور مقاومت را در مرزهای خود ببیند .
نگارنده به طور جد معتقد است که محور مقاومت و اسرائیل ناگزیر از جنگ هستند و این نبرد تعیین کننده نهایی معادلات در غرب اسیاست.
آمریکا نیز که در چند سال اخیر اولویت اولش چین است سعی دارد از هرگونه تنش مستقیم و افزایش هزینه برای خود جلوگیری کند .
در نهایت باید گفت سیالیت تغییرات در غرب آسیا شتاب بسیار زیادی گرفته و دگرگونی های ژئوپلیتیکی اساسی طی سالهای آتی منطقه در حجاز و شرق مدیترانه دور از ذهن نیست.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.