به گزارش حلقه وصل، بالاخره بعد از چند ماه تبلیغات مستمر دربارهی حماسهی علمی-تخیلی دنیس ویلنو، فیلم «تلماسه»(Dune) اکران شد و توجهات بسیاری هم از سوی تماشاگران و هم نویسندگان سینمایی دریافت کرد. دومی اقتباس سینمایی از رمان معروف «تل ماسه» اثر فرانک هربرت که نخستین بار در سال 1965 منتشر شد، بعد از نسخه سینمایی دیوید لینچ در سال 1984، همانطور که از بودجه و لجیستیکی که صرف ساخت آن شد و طبق انتظار از سوابق کاری دنیس ویلنو، از لحاظ سینمایی چشمگیر از کار درآمده و به لحاظ محتوایی هم بسیار جذاب است.
«تلماسه» فیلم مهمی است و به طور خاص برای ایرانیها به عنوان قطب تشیع در جهان، بسیار قابل تامل و توجه است. این مساله، البته ربطی به برخی تفاسیر و نظرات سادهدلانهی داخلی ندارد که اثر ویلنو را فیلمی در تقدیس مفهوم «منجی» و با نمادها و دلالتهای دینی پنداشتهاند. «تلماسه» مهم است چون یکی از استراتژیکترین آثار سینمایی «منجی-ستیز» یا «مسیحا-ستیز»(به تعبیر فرنگی آنتی کرایست)دو دهه اخیر هالیوود است و البته رندانه و هوشمندانه نعل وارونه می زند و خود را «منجی-گرایانه» و در جبهه «حق» می نمایاند.
نگارنده در زمان تماشای فیلم عجیب یاد روایتی منسوب به پیامبر خاتم(ص) در باب «دجال» آخرالزمان افتاد. ایشان فرمودند: «او سوار بر الاغی خروج کند که فاصلهی دو گوشش یک میل باشد. او خروج کند و با او بهشت و دوزخ و کوهی از نان و نهری از آب باشد. بیشتر پیروانش یهود، زنان و اعراب باشند.(الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1138)
که در تفسیر واژه «اعراب»، بیشتر مفسران اعراب بادیهنشین و دور از تمدن در نظر گرفتهاند.قرائن فیلم را مرور کنیم. «پائول»، کسی که «منجی» آینده است، تحتالحمایه مادر خود جسیکا است که خود تحتالحمایه خواهران «بنه جزریت»(سازمان کهانت در امپراتوری) قرار دارد. او در رویاهای «صادقه»اش توسط دختری از بادیهنشینان موسوم به فرمن هدایت می شود.
حتی تثلیت معروف مسیحیت(پدر، پسر، روح القدس) تبدیل به (مادر، پسر، لسان الغیب) می شود. حتی بنه جزریت هم یک نهاد کاملا زنانه است که هیچ مردی حق عضویت در آن را ندارد. طبق داستان «تلماسه»، نوشتهی فرانک هربرت(1965) که مبنای ساخت نسخه سینمایی قرار گرفته، قرار بود طبق تعلیمات بنه جزریت، جسیکا یک دختر به دنیا بیاورد که در آینده تبدیل به «انسان کامل» مد نظر بنه جزریت شود، لیکن به عشق شوهرش، پسری به دنیا می آورد.
قوم موسوم به «فِرِمِن» در نوول و فیلم «تلماسه»، به شدت به اعراب بادیهنشین یا «بدوی»(یا بدوئین) شباهت دارند که همین حالا هم در مناطق مختلفی از غرب آسیا و شمال آفریقا سکونت دارند. فرمنها به واسطهی زیست در شرایط مافوق طاقت و صعب بیابان، خشن و زمخت و بیگانه با تمدن شهری هستند. طبق اطلاعات فیلم، آنها پرستندگان کرم عظیم الجثه و غولآسایی به نام «شای هولود» هستند که سلطان واقعی سیاره «آراکیس» است.
بازیگر نقش منجی، «تیموتی شالامت» از طرف مادری خون یهودی دارد. در داستان فیلم هم او بیش از پدر، به مادر وابسته است و توسط مادر تربیت می شود. در یهودیت، بر اساس «میشنا»(کتاب تورات شفاهی) وراثت خون یهودی از مادر اصل است. سلسلهی آتریدیس به حکم «امپراتور»(که ظاهرا بالاترین مرجع در جهان فیلم است)، به سیارهای سراسر بیابانی و لمیزرع منتقل می شود. یکی از مهمترین اسطورههای دینی یهود، سرگردانی در بیابان(وادی تیه یا صحرای سینا) به امر یهوه است، حتی همین امروز هم ساکنین اصلی صحرای سینا، بدوئین(بدویها) هستند.
خط الحادی فیلم دنیس ویلنو دقیقا همینجا عیان می شود. طبق روایت عهد عتیق، و تایید قرآن کریم، خداوند به واسطهی نافرمانیها و بهانهگیریهای مستمر بنی اسراییل در اجرای فرامین الهی، ورود به سرزمین مقدس را تا 40 سال بر آنان ممنوع می کند و سرگردانی آنها در بیابان(وادی تیه) آغاز می شود. یکی از بزرگترین گناهان بنیاسراییل که خشم الهی را برانگیخت، گرد آمدن این قوم در غیاب موسی(ع) حول «گوساله سامری» و پرستش آن بود. در روایت الحادی فیلم «تلماسه»، امپراتور به عنوان بالاترین مرجع در جهان فیلم، خاندان آتریدیس را به حکمرانی «آراکیس»(که در واقع بیابانی بی آب و علف و سوزان است) مامور می کند و خیلی زود در می یابیم که این در واقع تنبهی از جانب امپراتور بوده است. اینجاست که تاکید بر تصویر «گاو» روی قبر پدر لتو آتریدیس که شاه بزرگ این سلسله بوده، تاکید بر سر گاو که در بالاترین ارتفاع در مقر حکمرانی لتو آتریدیس نصب شده و همچنین مجسمه گاو خشمگین متعلق به پائول برای اهل نظر معنا پیدا می کند. ذکر این نکته لازم است که طبق نظر برخی پژوهندگان عهد عتیق، گوساله سامری، مظهر یکی از خدایان اقوام ملحد فنیقی و کنعانی(به عنوان دشمنان بنیاسراییل) به نام «مولوخ» یا مولِخ بوده است.
نگارههایی باستانی از مجسمه عظیم مولوخ در هیات گاو بالدار وجود دارد که در آنها پرستندگان او، نوزادان خود را در دستان گداختهی مجسمه مولوخ می گذاشتند و قربانی می کردند! یکی دیگر از مظاهر مولوخ، «جغد» است. هر دوی این نمادها(گاو بالدار و جغد) در محافل سری و شیطانپرستی امروز جزو مقدسات هستند و علامت معروف «شاخ شیطان» ظاهرا برگرفته از شاخ مولوخ است.
عطف به روایت رسولالله(ص) که ذکر شد، حتی در باب مرکب عجیب و هولناک «دجال»، که بین دو گوش ان یک میل فاصله است، در سکانس پایانی «تلماسه» کدی نه چندان پوشیده برای مطابقت وجود دارد. پائول و مادرش که اکنون عضوی از جامعه فرمن هستند، وقتی وارد محدوده زیستی فرمنها(سیچ تبر) می شوند، یکی از رزمندگان فرمن را می بینند که سوار بر کرم غولآسا در حال تاختن است. این کرمها آن اندازه عظیم و مخوف هستند که در هنگام تاختن، در صحرا طوفان به راه می افتد(طول آنها به 400 متر هم می رسد). در واقع، زمانی پائول از دید فرمنها، جلوهی یک «ابرانسان» را می یابد که یکی از این کرمها در برابر او آرام می گیرد و بعد از کمی مکث راه خود را می گیرد و می رود، چنان که گویی تحت فرمان پائول قرار گرفته است.
بر اساس نوول فرانک هربرت می دانیم که در نهایت پائول رام کردن و سواری گرفتن از این هیولاها را فرا می گیرد و در هنگام فتح آراکیس سوار بر همین مرکب هیولایی است. حتی بر اساس منابع مسیحی، به ویژه «مکاشفات یوحنا»، می دانیم که دو هیولا برای یاری ضدمسیح ظهور می کنند که یکی از دریا بیرون می آید و دیگری از دل زمین. به یاد بیاوریم که دکتر لیت کاینس(اقلیمشناس و قاضی نظارت امپراتوری که خود از فرمنهاست) خطاب به یکی از اعضای گارد امپراتور که او را به خیانت متهم می کند، خود و مردمش را نه بنده امپراتور، که بندهی «شای هولود»(شاه کرمهای شنی) می خواند. می دانیم که در زمان خیزش پائول آتریدیس به عنوان منجی، شای هولود و سایر هیولاهای کرمشکل به خدمتش درخواهند آمد.
جغرافیای شهر مرکزی آراکیس، بسیار شبیه شهر مکه مکرمه است و این شهری است که روزی در آینده نزدیک، «پائول آتریدیس» یا همان «منجی» کذایی، به همراه سلحشوران فرمن، آن را فتح خواهد کرد.
شاید بد نباشد که یادآور شویم، یکی از ایدههای اصلی الهامبخش فرانک هربرت در خلقه دنیای داستانی «تلماسه» و به ویژه شخصیت «پائول آتریدیس»، شخصیت دی ای لارنس، سرجاسوس بریتانیایی بود که در جریان جنگ اول جهانی، با نفوذ در بین اعراب شبه جزیره حجاز، آنها را به شورش علیه خلافت عثمانی واداشت و صربه سنگینی در جهت فروپاشی عثمانی وارد کرد.
فرانک هربرت در عمق فکر خود به شدت تحت تاثیر یهودیت است و این را در جای جای داستان او می توان ردیابی کرد و در نسخه سینمایی دنیس ویلینو، این تاثیر برجستهتر هم شده است. قطعا در این برجستگی و نمادپردازی یهودی، نقش نویسنده فیلمنامه، «اریک روث»، فیلمنامهنویس یهودی برنده جایزه اسکار(برای فارست گامپ) پررنگ است. برای مثال، لقب اصلی منجی و «انسان کامل»(طبق آموزههای بنه جزریت)، «Kwisatz Haderach» یا کوتاهکنندهی راه است که به شدت شبیه اصطلاح عبری « kefitzat haderech» با همان معناست. خود «فِرِمِن»ها که در شرایط به شدت سخت و توانفرسای زیست در بیابان هستند و بزرگترین دغدغه آنها «بقا» است، باز یادآور آباء یهود طبق روایات عهد عتیق هستند.
بازی با مفاهیم شیعی چون «ولایت»، «انسان کامل» و «منجی» در مهمترین پروژهی دوران پساکرونایی هالیوود که در گزارشهای رسانههای آمریکایی القابی چون «ناجی سینما» به آن دادهاند، به شدت قابلتامل است. مرد سیاهپوست فرمن خطاب به پائول می گوید: وقتی تفنگ «مولایت» را خواهی داشت که تلاش کنی آن را به دست بیاوری و دقیقا واژه عربی «مولا» را استفاده می کند. در همان سکانس مبارزه پائول، وقتی که او «جمیس» را می کشد، فرمنها که «برگزیده» بودن او را پذیرفتهاند، با او «بیعت» می کنند. حتی شیوهی مبارزهی «دانکن آیداهو»، جایی که می خواهد برای فرار «منجی» و مادرش، زمان بخرد، و نحوهی کشته شدن او شبیه صحنههای شهادت یاران «ائمه» در آثار سینمایی ما(مثلا «مختارنامه» تصویر شده) است و او مرگی «شهادت»گون دارد.
اما گویی از این همه کدهای آشکار و پنهان، دل دنیس ویلینو از القای تطبیق با منجی شیعه به ذهن مخاطب، آرام نگرفته و از زبان دختر فرمن(چانی) خطاب به پائول می شنویم:
تو «مهدی» هستی؟ تو که شبیه پسربچهها هستی.
حتی اقلیم خاص «آراکیس»، به ویژه تابندگی شدید خورشید و لمیزرع بودن آن و حرارتی که انسانهای عادی تاب تحمل آن را ندارند و فرمنها که فیزیولوژی بدن آنها متناسب با این اقلیم تغییر کرده، باز یادآور کدهای قرآنی و روایی ماست. خداوند متعال در آیه 90 سوره مبارکه کهف درباره سفر ذوالفرنین می فرماید: حَتَّیٰ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَیٰ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا: تا چون به حلقه وصل زمین رسید آنجا دید که خورشید بر قومی میتابد که ما میان آنها و آفتاب ساتری قرار ندادهایم (یعنی لباس و خیمه و مسکنی که از حرارت خورشید سایبان کنند نداشتند)
یا این که فرمنها خنجری مقدس به نام «خنجر کریس» دارند که از دندان شای هولود ساخته شده و هیچگاه آن را از خود جدا نمی کنند و حتی وقتی «استیلگار»(حاویه باردم) به نزد لتو آتریدیس، شاه جدید آراکیس می رود، اجازه نمی دهد خنجرش را بگیرند. این به شدت یادآوریکننده سنت مردمان یمن است که همواره خنجر به کمر می بندند و خنجر نزد انها بسیار محترم است و حرمت دارد. حتی اقلیم آراکیس باز یادآور احادیث و روایاتی درباره یمن است. حضرت امام صادق(ع) فرمود:
«پشت «یمن» وادیای است که به آن وادی برهوت میگویند و در آن وادی تنها مارهایی سیاه میگذرند. پشت آن وادی قومی هستند که به آنها «ذریح» گفته میشود. هنگامی که خداوند محمّد(ص) را به پیامبری مبعوث کرد، گوسالهای که متعلّق به آنان بود دمش را تکان داد و با صدایی شیوا و رسا ندا سر داد و گفت: ای اهل ذریح، مردی از تهامه آمده که دعوت به این [موضوع] میکند که گواهی دهید خدایی جز الله نیست. آنها گفتند: این دلیلی دارد که خداوند این گوساله را به سخن آورده است. سپس بار دوم در میان آنان ندا سر داد. پس آنان تصمیم گرفتند یک کشتی بسازند. پس از ساخت کشتی هفت نفر از آنان همراه با توشه و قوّت قلبی که خداوند به آنها داد، بادبانها را برافراشتند و کشتی را در دریا به حرکت درآوردند...
همچنین در روایات مربوط به اخرالزمان مکرّر اشاره شده که شهری در منتهی الیه «حلقه وصل» عالم، جایی که خورشید برمی خیزد، وجود دارد که نام آن «جابلقا» است و پایگاه سربازان «منجی موعود» است و مردمانش هر روز خود را برای روز و ساعت ظهور و قیام حضرت مهدی(عج) آماده می سازند. آنگاه در تطبیقی شوم، شاهدیم که فرمنهای ساکن آراکیس، که زنانشان محجبه هستند، در نیایشهای خاص(که بسیار شبیه خواندن قرآن و ادعیه در اسلام است)، آمدن «لسان الغیب» یا منجی را طلب می کنند!
امروز دیگر تردیدی وجود ندارد که اتاقهای فکر و اندیشهورزانی که در پس سازمان عظیم «ادراکسازی» و تبلیغات ایدئولوژیک غرب، یعنی همان هالیوود، قرار دارند، تسلط و شناخت عمیقی از آیات و روایات مرتبط با تشیع دارند. دستکم در دو دههی گذشته، در دهها فیلم و سریال آمریکایی، شخصیتها، رویدادها و نمادهای مرتبط با تشیع به صورت مستور یا نیمهمستور و حتی اخیرا آشکار(همچون در سریال «مسیحا» محصول نتفلکیس) با اهداف و اغراض خاص به تصویر کشیده شدهاند. وقتی «دنیس ویلنو»ِی کانادایی، که بعد از افول آشکار کریستوفر نولان، کمکم به قدرتمندترین کارگردان هالیوود تبدیل می شود و قرار است «ایدئولوگ» جدید عالم سینما باشد، در یکی از پرهزینهترین پروژههای سینمایی 5 سال اخیر، به طور مستقیم نام موعود منتظَر شیعه را بر زبان یکی از شخصیتهای اصلی فیلمش قرار می دهد، این به شدت معنادار و قابلتامل است. این یعنی «موعودیت» و «مهدویت»، به رغم همه تبلیغات سنگین یک قرن اخیر برای ترویج ماتریالیسم، پوزیتویسم و اومانیسم(مکاتب فکری الحادی)، بزرگترین دغدغهی بازیگردانان پشتپرده در غرب است.
هالیوود در یک دهه اخیر، فاز جدیدی را در «ادراکسازی» آغاز کرده است و ابرکمپانیهای سرگرمیساز به شدت ایدئولوژیکتر شدهاند. دراماتیزه کردن مسایل الاهیاتی، کیهانشناختی و هستیشناختی و تولید پدیدههایی چون سریال به شدت مهم و راهبردی «West World»(ساخته جاناتان نولان) و سریالهایی چون «لوسیفر» و «دارک» و فیلمهایی چون همین «تلماسه» نشان از عطش هالیوود برای مدیریت ذهن و فراهم آوردن و القای پاسخهای مدنظر خود به پرسشهای اساسی بشر مدرن دارد. «جنگ روایتها» وارد سطح بالاتری شده است.