
سرویس حاشیه نگاری _ محمد بحرینی: فیلم «جشن دلتنگی» به گفته کارگردان آن فیلمی است که نشان میدهد شبکههای اجتماعی میتوانند باعث تنهایی آدمها شوند. در واقع فضای مجازی مهمانی است که میوه نهایی آن تنهایی خواهد بود. تنهایی موضوعی است که در فیلم های قبلی این کارگردان نیز شاهد آن بوده ایم.
موضوع فیلم جشن دلتنگی به گونه ایست که دیدن آن را جذاب میکند اما پرداخت آن ضعیف و بدون انسجام لازم است. امروز از فضای مجازی تحت عنوان زندگی دوم (Second Life) یاد می شود. چرا که همه ما این روزها علاوه بر زندگی حقیقی مان یک زندگی دوم نیز در عالم مجازی داریم. بحث زندگی دوم می تواند در قالب فیلم نامه ها و قصه هایی خیلی قوی تر مطرح شود. چون موضوعی است که امروز همه را درگیر خود کرده و می تواند برای مخاطبان بسیار جذاب باشد. از طرفی علاوه بر جذابیت این موضوع، می توان با اثری درخور، راه حل هایی نیز ارائه داد. اقتصاد ما، ارتباطات ما، کسب و کار ما، زندگی ما و بسیاری مسایل دیگر امروز با فضای مجازی دگرگون شده و پیوند خورده است و در این بین گاهی اتفاقات و مسیرهای اشتباهی در زندگی همه ما شکل می گیرد.
صحنه آغاز و پایان فیلم جشن دلتنگی با تصویر غرق شدن در دریا همراه است. فیلم، غرق شدن انسان امروز در تکنولوژی را یادآور می شود. مسأله ای که در جای جای فیلم سعی در بازگو کردن و نمایش جزئیات آن صورت می گیرد. اما فیلم با اینکه حرفهای زیادی برای گفتن دارد و قصه های موازی و روایت های اپیزودیک آن به خوبی هدایت می شوند، در انتقال مفاهیم خود خوب عمل نمی کند. فضای مجازی و شبکه های اجتماعی با محوریت اینستاگرام وجه اشتراک اپیزود های مختلف است. یکی از مشکلات فیلم این است که بازیگرها منفعل اند، شخصیت پردازی ها ضعیف اند و چیزی فراتر از تیپ نیستند. در نتیجه نمیتوانند فیلم را تأثیرگذار کنند. در این میان بیش فعالی های نامتوازن محسن کیایی نیز دردی را دوا نمی کند و یکنواختی فیلم را بر طرف نمی کند.
اگر چه تنهایی شخصیت ها را در حال و هوای فیلم و بازی ها می بینیم و شاید این تنها نقطه قوت بازی هاست. برای مثال سارا که یک والیبالیست است و روزی ورزشکاری حرفه ای بوده، به دلیل آسیب دیدن پاهایش فقط از طریق ویلچر می تواند به زندگی خود ادامه دهد. اما تصاویری که بر روی صفحه اینستاگرام خود دارد همه مربوط به قبل از آسیب دیدن پاهایش هستند و بدین سان مرز میان زندگی واقعی و مجازی آدمها به خوبی بیان می شود. در میان بازی ها بهنام تشکر بازی بهتری از خود ارائه می دهد. ولی به ماجراهای او و همسر و دخترش هم بسیار دم دستی پرداخته می شود و نمی تواند مخاطب را با خود درگیر کند. در این میان داستان زندگی بابک حمیدیان و همسرش قدری خاص تر و درگیر کننده تر است و پایانی دلپذیر تر دارد. تحول زندگی آن ها و توانایی شان در درآویختن و در نهایت حل مشکل شان لحظه هایی خوب را برای بیننده رقم می زند. لحظه هایی که می توانست در فیلم بیشتر رخ دهد و برای سایر اپیزودها نیز شاهد باشیم.
پایان فیلم نیز از دیگر نقاط اشکال فیلم است. پایان فیلم با پناهندگی به کشوری دیگر، پایان بندی بد و نامناسبی است. شاید این نوع تمام کردن بهانه ای برای غرق در دریا شدن و استفاده از این تصویر برای نمایش غرق شدگی و پیوند آن با فضای مجازی بوده باشد. اما می توانست به بهانه های دیگر به عنوان مثال استخری در خانه یا ... بیان شود. پناهندگی مربوط به مشکل جهان است که فردی موزیسین است و در ایران فعالیت هایش با مشکل مواجه شده است. اما این که فردی در ایران با مشکلاتی از قبیل موانعی که در فعالیت موسیقی خود دارد مواجه است و در نتیجه از کشور می گریزد با مشکلات مربوط به فضای مجازی و تأثیر آن بر زندگی بی تناسب است.