
به گزارش حلقه وصل: «اولین جرقه فعالیتهای من نجات یک دختر جوان در آستانه خودکشی بود» این را مجید بسطامی ورزشکار و نیکوکار خرمآبادی میگوید و اضافه میکند: یک روز که با همسرم از پل انقلاب خرمآباد عبور میکردم دختری را که قصد خودکشی داشت دیدم توقف کردیم و بعد از صحبتهای طولانی موفق شدیم مانع خودکشی او شویم.
بسطامی میگوید: «آن روز فهمیدم خدا از من کاری میخواهد و این یک رسالت است».
مجید بسطامی در یکی از محلههای قدیمی خرمآباد «پشت بازار» سالهاست که با دستخالی توانسته فعالیتهای انساندوستانه داشته باشد از نجات ۹ نفر از پای چوبه دار تا آزادسازی بیش از ۲۰۰ زندانی جرائم غیرعمد.
زندگی در فقر، آغاز راهی بزرگ
بسطامی متولد سال ۱۳۶۲ است؛ از همان کودکی، فقر را با گوشت و پوست لمس کرده. محلهای قدیمی در خرمآباد، جایی که نان شب هم گاهی دستنیافتنی بود. او در کنار مادری دلسوز و بافرهنگ غنی لُری، آموخت که همسایه دوستی، کمک به دیگران و غیرت، اصل زندگیاند.
محلهشان زورخانه داشت؛ جایی که پهلوانی نه فقط در ورزش که در مرام خلاصه میشد. الگوی او، زندهیاد پهلوان تختی بود؛ مردی که بسطامی از او آموخت چگونه دستگیر مردم باشد. از همان نوجوانی، در میان بزرگمردان ورزش باستانی پرورش یافت و اولین میدان زندگیاش را از همانها شروع کرد.
از ورزش تا کار خیر
با گذر زمان، او نه فقط به مقامهای ورزشی دست پیدا کرد، بلکه زورخانه را وارد سفرهخانه سنتیاش کرد. دیوارهای مغازهاش پر از عکس پهلوانان است. اما مهمتر از همه، فعالیتهایی است که برای نجات زندانیان از پای چوبه دار انجام میدهد.
نجات ۹ نفر از پای چوبه دار، آزادی بیش از ۲۰۰ زندانی جرائم غیرعمد، حمایت مالی از بیش از ۱۵۰ بیمار سرطانی، تأمین جهیزیه دهها دختر نیازمند بخشی از فعالیتهای بسطامی است.
جرقهای از دل یک نجات
اولین جرقه فعالیتهای او، نجات یک دختر جوان در آستانه خودکشی بود. همان روزی که با همسرش از پل انقلاب عبور میکرد و آن دختر را دید. ترمزی کشید، تلاشی کرد، و جانی نجات یافت. بسطامی میگوید: «آن روز فهمیدم خدا از من کاری میخواهد و این یک رسالت است».
او میگوید: سال ۱۳۹۸، با همکاری محسن چاوشی، خواننده محبوب، مسیر تازهای آغاز شد. از طریق فضای مجازی اولین کمپین جدی خود را برای آزادی زندانیان راه انداخت.
همان موقع، مبلغ ۱۲۳ میلیون تومان برای آزادی ۳۲ زندانی جمع شد و از آن به بعد، کمپینهایش دهها زندانی را آزاد کرد.
خواب شهید و آزادی معجزهآسا
یکی از خاطراتم مربوط به خانمی به نام رقیه است؛ خانمی محکوم به اعدام به دلیل قتل همسر. او در خوابش شهیدی را دیده بود که کارش درست میشود.
وقتی از خواب بیدار میشود میگوید: خدایا حالا که این شهید به خوابم آمده کسی را سر راهم قرار بده که کارم انجام بشود.
برای رضایت مبلغ ۴ میلیارد تومان باید جمع میشد. مردم از سراسر کشور، حتی از خارج ایران در عرض ۴۸ ساعت قبل از زمان تعیین شده مبلغ را تأمین کردند. رقیه امروز آزاد است و در رستورانی مشغول به کار.
وصیتهای نیمهشب، غسل اعدامیها
بسطامی میگوید: برخی از محکومان به اعدام، در شب آخر زندگیشان با من تماس میگیرند. و وصیت میکنند، غسل و کفن خود را به من میسپارند. او تعریف میکند: «یکی از آنها گفت، فقط تو بیا من را غسل بده و من را کفن کن. آن شب، تا سحر بیدار بودم، دو ساعت بعد بالا سر جنازهاش ایستادم...»
در یکی از موارد، خانوادهای را در غاری در حاشیه شهر پیدا کردم مرد خانواده معتاد بود، مادر سالم و بچهها بیسرپناه. با کمک دوستان وخیرین، برای آنها خانه تهیه کردیم، لباس و حمام بردیم، و حتی آرزوی کودکشان، دستگاه بازی قدیمی، را برآورده کردند.
صداقت و نیت خالص
وقتی از او میپرسیم چرا مردم به تو اعتماد میکنند، میگوید: «من فقط یه کاسب سادهام. ماشین معمولی دارم، اما از بچگی یاد گرفتهام کمککردن وظیفهست. مادرم هنوز هم در همان محله قدیمی پشت بازار زندگی میکنه. منم هر روز صبح، شکر خدا میکنم و با توکل به لطف خدا، ادامه میدهم.