سرویس معرفی: کتاب «الف لام خمینی» با معرفی خاندان امام خمینی آغاز می شود و سیر زندگی روح الله را از تولد، نشو و نما، تحصیل در زادگاه، ادامه درس آموزی در اراک و مهاجرت به حوزه علمیه قم پی می گیرد.
می توان این زندگینامه را به دو بخش کلی تقسیم کرد. اول، زندگی علمی حضرت روح الله خمینی در قم، که بیش از چهل سال از عمر او را در بر گرفت. امام خمینی در این چهار دهه درس گرفت، درس داد، نوشت و ماترک چشمگیری از منشورات و شاگردان به جا گذاشت. دوم، زندگی سیاسی حضرت امام است که از اواسط سال 1341 شمسی آغاز می شود و با فراز و نشیب های فراوان شانزده سال بعد، به پیروزی نهضت اسلامی در سال 1357 می رسد.
نویسنده درباره این تحقیق گفته: گشت و گذار تاریخی در هر دو مقطع با دشواری روبرو بوده است؛ دوره اول به جهت نبودن اسناد، و دوره دوم به علت فراوانی اسناد؛ چرا که تاریخ نگار برای یافتن روایت درست و رسیدن به حقیقت واقع می باید از مسیر پر پیج و خم راستی آزمایی مدارک و یادهای به جای مانده عبور کند و در دام خبرها و خاطرات تبلیغی نیافتد.
تاثیری که روح الله از مادرش گرفت!
بعدها زمانی که از مادرش یاد کرد چنین گفت: «خاطره لالایی گفتن او با گیسوان بافته در دو طرف گونه اش در ذهنم نقش بسته است» و نیز درباره صاحب خانم (عمه امام) به یاد آورد: «عمه ام زن شجاع و مدبری بود. پس از شهادت پدرم خانه خود را رها کرد و به خانه ما آمد و مدیریت خانه، امور تحصیلی، املاک و برداشت محصولات، همه را برعهده گرفت، سپس برای قصاص قاتل پدرم با مادر و برادرم و چند نفر دیگر به تهران عزیمت کرد.» و در تأثیر این دو بانو بر خود گفت: «از مادرم درس دین داری و از عمه ام درس روابط اجتماعی را کسب کردم.»
ورزشی که امام به آن علاقه داشت!
از زمانی که راه افتاد و به عالم کودکی پا گذاشت، پر جنب وجوش، پر جست وخیز، و در میان هم بازی ها سرآمد بود. او نسبت به دو برادر بزرگترش، درشت استخوان و رشیدتر می نمود. پرش را، به عنوان ورزش، یا بازی های محلی، یا علاقه ذاتی، دوست داشت. در پرش طول و ارتفاع تمرین می کرد. در نبود اسباب و ابزار اولیه این ورزش، دو دست و یک پایش شکست؛ و نیز بیش از ده جای سر و چند نقطه از پیشانی اش. سیداحمد خمینی، پسرش، سال ها بعد، در پاسخ به این پرسش که پدرش کدام ورزش را بیشتر دوست دارد، چنین گفت: «ژیمناستیک بیشتر از سایر ورزش ها جلب نظر ایشان را می نمود.»
در ادامه بخشهایی از پایان اجاره نشینی امام (ره) که در این کتاب آمده را خواهید خواند :
آخرین خانه اجارهای آقای خمینی، از قضا اولین خانه ملکی او در قم شد. این خانه دو ساله که در زمینی 500 متری بنا شده بود در محله یخچال قاضی بود. سال 1323 آن را اجاره کردند. یخچال قاضی محله مرغوبی نبود. در حاشیه شهر قرار داشت از یک طرف به باغات پیرامونی شهر میرسید و از طرف دیگر به یخچالهایی که زمستانها برای یخسازی به کار گرفته میشد تابستانها محل زباله بود. چند ماهی که گذشت صاحب خانه نیاز مالی پیدا کرد واز مستاجرش خواست خانه را تخلیه کند. این را هم گفت که من فروشندهام اگر خریدار هستید به شما میدهم بخشی از بهای خانه را بدهید. معامله میکنیم پیشپرداخت میخواست.
آن روز وقتی آقای خمینی به همسرش خبر داد که باید خانه را تخلیه کنیم بانو قدس ایران وارفت، چقدر اسبابکشی؟ نگاهم به شیشههای ترشی و آبلیمو و آبغوره کنار حیاط افتاد که برای جابجایی آنها چقدر به زحمت خواهم افتاد. بیاختیار همان جا نشستم و از ته دل آهی ندیده بود. بسیار غمگین شد وخانه را به قصد درس و بحث ترک کرد. پیش از ظهر موضوع را با سیداحمدزنجانی، دوست صمیمیاش در میان گذاشت اما دارایی آقای زنجانی، کفاف پیش پرداخت را نمیکرد. ظهر که به خانه بازآمد، همسرش خونسرد و آرام پرسید که چرا باید خانه راتحویل دهیم؟ نمیشود فکری کنی که مجبور به این کار نشویم؟ شوهر گفت که صاحب خانه پول میخواهد چاره را در فروش خانه میبیند من پولی برای پرداخت قسط اول آن ندارم، موضوع گفت و گو درخواستش را با آقای زنجانی بازگفت. نمیتوانی از خمین تهیه کنی؟ گفت که نمیدانم بعد از ظهر نیز افسرده حال خانه را ترک کرد.
عصر هنگام پس از پایان درس به صحن مرقد حضرت معصومه (ع) رفت و در گوشهای نشست. آقاسیدروحالله خمینی شما هستید؟ متوجه دو مردی شد که کنارش ایستاده بودند. گفتم بله. گفتند: ما از اصفهان آمدهایم و میخواهیم به زیارت عتبات مشرف شویم. مقداری پول داریم و میخواهیم آن را نزد شما امانت بگذاریم. نشستند و گفتند که اگر جور شد از آنجا به سفر حج خواهیم رفت، شاید این سفر نزدیک به یک سال بکشد اگر هم به حج نرفتیم، شش ماه بعد بازمیگردیم. چرا مرا انتخاب کردهاید؟ گفتند: از هر کسی پرسیدیم پول را نزد چه کسی امانت بگذاریم. شما را معرفی کردند.نپذیرفت. اصرار کردند. پاسخی نداد.پافشاری آن دو مرد ادامه یافت. ناگاه چهره وارفته بانو قدس ایران در برابرش نشست. اندیشید و از خود پرسید ممکن است با این پول بتوانم خانهای بخرم؟ آیا مجاز هستم در پول تصرف کنم؟ یعنی آن را خرج کنم و هنگام بازگشت شما همان مقدار را به شما برگردانم؟ مردان اصفهانی این پرسش را مقدمه پذیرش امانت خود توسط آقای خمینی دانستند و گفتند که اختیار آن با شماست.
پول را گرفت و شمرد و تعجب کرد اما دوباره نشمرد. درست به مقدار پولی بود که صاحبخانه برای فروش ملک پیشنهاد داده بود نه یک ریال کم نه یک ریال زیاد. لابد دستخطی هم رد و بدل شد. اصفهانیها خداحافظی کردند و رفتند. حاجآقا روحالله برخاست و سراغ صاحبخانه رفت. گفت که خریدارم. پیش پرداخت درخواستی را داد و لابد کاغذی هم بده بستان شد. وقتی به خانه بازگشت به همسرش گفت ما در این خانه میمانیم. بانو قدس ایران شاد از این شنیده و آسوده از نهمین اسبابکشی از دیدن دوباره شیشههای چیده شده در کنار حیاط وحشت نکرد.
ذهن حاجآقا روحالله راهی جز رفتن به سوی املاک خمین نداشت. درآمد او و خانوادهاش از همین ماترک تامین میشد. هر از گاهی برادر بزرگش آقای پسندیده حساب کتاب میکرد و سهم او را به قم میفرستاد. غیر از پول آذوقه هم از خمین میرسید.
فردای آن روز نامهای نوشت و آن را به دست مسافری که از مشهد مقدس بازمیگشت و راهی خمین بود برای برادرش فرستاد. نوشت که (فلان) ملک او را بفروشد و پولش را بفرستد اصفهانیها دست کم تا سه ماه آینده بازنمیگشتند و چه بسا این زمان برای تبدیل آن ملک به پول کافی بود. نامه رسانده شد. آقای پسندیده که تا آن لحظه چنین درخواستی را از من نشنیده بود فهمید که در وضع دشواری قرار گرفتهام. مشتری در همان نزدیکی بود. همدم خانم همسر آقای پسندیده گفت که خریدارم. هر چه پول دم دست بود آماده گردید. یکی از اهالی خمین که میخواست شهر را به قصد زیارت امام رضا (ع) ترک کند برای خداحافظی نزد آقای پسندیده عالم و روحانی سرشناس خمین آمد. پول آماده به دست زایر سپرده شد تا در قم تحویل آقای خمینی شود. این پیغام هم به آن امانت افزوده شد که بگو همسر من خریدار ملک شماست، این مقدار موجود بود و در فرصتی دیگر باقی را خواهم فرستاد.
پیک رسید و پول را به دست آقای خمینی رساند. شمرد، بار دیگر حیرت کرد و اما دوباره نشمرد، پول درست به مقدار وجهی بود که آن دواصفهانی نزدش به امانت سپرده بودند آن را زیر تشک گذاشت.
ماه به سر نرسیده سر وکله امانتگزاران پیدا شد. گفتند نشد که برویم مقدمات سفر جور نشد قسمت نبود، آمدهایم امانتمان را پس بگیریم. آقای خمینی دست کرد زیر تشک و همان پول را تحویل شان داد. گرفتند تشکر کردند و رفتند. آنان راهی اصفهان شدند و حاجآقا روحالله راهی این فکر که چه معادلهای بود؟ مبهوت در فکر فرو رفتم که اگر این پول از خمین به دست من نرسیده بود نزد آنها شرمنده میشدم و همین طور اگر امانت آنها نبود من تصمیم به خرید خانه نمیگرفتم و خانه را تخلیه میکردم.
با استقرار در خانه یخچالی قاضی و پایان جابجاییهای هر از گاه، آقای خمینی مدیریت هزینه خانواده را برعهده همسرش سپرد. ماهی یکصد و پنجاه تومان روزی پنج تومان این پول با توجه به تورم ناشی از عواقب اشغال ایران توسط نیروهای متفقین فقط صرف تهیه غذای روزانه برای ده نفر (خود، فرزندان،کارگر و میهمان) میشد و چیزی برای هزینههای دیگر باقی نمیماند. البته آقای خمینی برنج، روغن، قند، شکر و چای را خود تهیه میکرد و ربطی به آن یکصد و پنجاه تومان نداشت اما قدس ایران آن را کم میدانست چرا که این مبلغ نمیتوانست هزینههای جانبی و پول توجیبی ما را تامین کند.
درخواست و به زبان راندن آن همیشه برای قدس ایران سخت بود تا مجبور نمیشد و نیاز به لبش نمیرسید. آن را با شوهر مطرح نمیکرد از جمله دغدغههای او کفش و لباس فرزندان بود. پوشاک مندرس باید عوض میشد. وقتی به آقا میگفتم بچهها لباس ندارند واقعا نداشتند... یک ماه فکر میکردم که بگویم یا نه و بعد سعی میکردم به آرامی بگویم بچهها لباس ندارند و او به آرامی جواب میداد. پول ندارم . اینجا بود که قدس ایران به سراغ قبای پوده شوهرش یا پیراهن کهنه خودش میرفت و یا لباس کهنه بچههای بزرگتر را میگرفت و با هنر خیاطی میبرید و میدوخت و تنپوشی برای فرزندان فراهم میکرد.
قدس ایران دیده بود که شوهرش در جوانی هم زیر بار شهریه مراجع نرفته بود تا چه رسد به این زمان که آقای خمینی از روحانیان طراز اول حوزه علمیه بود.