سرویس معرفی: دومین همایش شب وصل به همت جبهه فرهنگی انقلاب ویژه پاسداشت عکاس و مستندساز عصرانقلاب، رضا برجی، عصر سهشنبه 28/1/97 برگزار خواهد شد. بههمین دلیل با محمودجوانبخت از دوستان ایشان گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه خواهید خواند.
آقای جوانبخت، اوّلین تصویری که از رضا برجی در ذهن شما تهنشین شده و آن موقعی که به هم رسیدید، چه زمانی است؟
اوّلین تصویری که از رضا در ذهن من هست، یک آدم جهادی است که فکر میکنم سالهای 70، 71 که ما خیلی جوان بودیم، دفتر ادبیات مقاومت آن موقع پاتوق ما بود، به آنجا میرفتیم؛ در حیاط حوزهی هنری، به طرف خیابان حافظ در قدیم یک کانکسی آنجا بود -که حتماً ذکر خیر آن را از دوستان شنیدید- آنجا پاتوقی بود که اوّلین بار رضا را آنجا دیدم. فکر میکنم از افغانستان یا از یکی از اینها تازه آمده بود با یک ریخت و قیافهی خیلی آفتاب سوخته، شلوار شش جیبی که همهی ما برای کار میپوشیم، به آنجا آمده بود، اوّلین بار او را در آنجا دیدم.
میآمد دفتر سر میزد؛ با آقا مرتضی سرهنگی و آقای بهبودی دوست بود. از سفری که رفته بود حرف میزد. اوّلین بار آقا رضا را در دفتر ادبیات مقاومت دیدم و جالب است به شما بگویم در همان اوّلین دیدار هم خیلی با هم صمیمی و دوست شدیم. نشستیم گپی زدیم، من فهمیدم اسم او رضا است و فامیلیاش برجی او مرا شناخت. آن سالها فعالیتهای روزنامهنگاری میکردم و دفتر هم میآمدم، به صورت پاره وقت و قراردادی با آقا مرتضی، آقا هدایت همکاری میکردم. همان جلسهی اوّل دلهای ما با هم گره خورد و با هم دوست شدیم.
فصل مشترک فعالیتهای هنری شما در آن سالها چه بود؟ شما بیشتر روزنامه نگار هستید و نویسنده و رضا برجی عکّاسِ مستند ساز.
فصل مشترک ما بیش از آن که حرفهی ما باشد، نوع نگاه ما به مسئلهی مقاومت، انقلاب اسلامی، جهاد و این مقولهها بود. بیش از آنکه هم حرفه باشیم، بیشتر افق نگاه ما با رضا یکی بود.
رضا برجی، تجربهی کار با شهید مرتضی آوینی را دارد و اصلاً آمدن رضا برجی به فضای روایت فتح با گزینش آوینی است. چقدر رضا برجی را در افق مرتضی آوینی میبینید؟
یک بخش آن ظاهری و بخشی از آن باطنی است. آن ظاهری که «رضا»، همیشه به زبان میآورد، خیلی تلاش میکند که آن چیزی که از «آقا مرتضی» یاد گرفته است و نسبتی که با آقا مرتضی دارد را همیشه بهگونهای در زندگیاش در فعالیتهایی که میکند لحاظ بکند، مراعات بکند. یک بخشی از آن باطنی است که حالا رضا چقدر موفّق شده است. این به نظرم مهمتر است. فکر میکنم که رضا براساس آن چیزی که ما آن را میشناسیم، در همهی سالهایی که کار کرده از آن افقی که آقا مرتضی برایش ترسیم کرده است، از آن چیزی که فکر میکرد باورهای شهید مرتضی آوینی است، به نظرم همچنان در آن مسیر حرکت کرده است. یعنی رضا خلاف آن مسیری که آقا مرتضی در آن بود حرکت نکرده است. ببینید آن چیزی که پیش روی ما است، آثار رضا برجی است. از همان مقطعی که با خود آقا مرتضی کار میکرد، از زمان جنگ و بعد از جنگ مجموعهای که در پاکستان با آقا مرتضی رفتند کار کردند بعد «خنجر و شقایق» که رضا به عنوان عکّاس در آن مجموعه همکاری کرد و کارهای دیگری که با آقا مرتضی انجام داد. و بعد از شهادت آقا مرتضی از سال 72 که ایشان به شهادت رسید و الآن ربع قرن میگذرد، میتوانیم پرونده و رزومهی کاری رضا برجی را پیش روی خود بگذاریم ببینیم رضا چه کار کرده است.
ابداً رضا یک اثری را برود تولید بکند در حوزهای غیر از حوزهی «جبههی مقاومت» آن چیزی که افق انقلاب اسلامی، رضا خلاف این حرکت نکرده، یعنی شاید تنها فیلمساز و مستند سازی باشد که مسیری را گرفته است تا به امروز که آخرین کاری که با هم، انجام دادیم و داریم انجام میدهیم بحث عراق است، دو سال و نیم است یک مجموعهای به «نام عراق سرزمین زخمی» و یک مجموعه در کنار آن به اسم «گلوله و زخم» که کلاً داریم در مورد موضوع «داعش در عراق» و اتّفاقهایی که در عراق افتاده کار میکنیم، رضا کار دیگری نکرده است. به خاطر همین به لحاظ ظاهری رضا آن آداب و ترتیبی را که آقا مرتضی تعیین کرده بود، همیشه رعایت کرده است. به لحاظ باطنی هم، افقش همان افق بوده است. یعنی همواره به دنبال فضایی بوده که انقلاب اسلامی برای اهداف انقلاب و اهداف جبههی مقاومت ایجاد کرده، آن چیزی که رهبری تعیین میکنند، آن چهارچوبی که نظام در عرصهی بین الملل دارد تعقیب میکند، رضا همیشه در این مسیر حرکت کرده است.
من دیدم گاهی اوقات با آقای برجی وقتی صحبت میکنم میگویم: حالتان چهطور است؟ میگوید: بیمارستان هستم. بعد جویا میشوم که چرا بیمارستان؟ بدنش تاول زده و زخم میشود. یعنی شدّت و حدّتی که این زخمها دارد؛ مثل اینکه بعد از دو دهه هم هنوز از جان و روح و روان رضا برجی دست بردار نیست و این ایشان را اذیّت میکند. چگونه رزمندهای که تا دیروز در عرصهی جهاد و فضای دفاع مقدّس میرزمید، آمده دوربین به دست گرفته و در عرصهی دیگر پویا شده، این پویایی از منظر شما چگونه است؟
بله، رضا در دورهی دفاع مقدّس چندین بار به سختی مجروح و شیمیایی. یعنی هیچ وقت سابقه نداشته، الآن که بهار است، در فصل بهار تا به حال در این 27، 28 سالی که با رضا دوست هستم، سابقه نداشته یک بار ببینم بدن رضا در بهار تاول زده باشد. یعنی امسال سال 97 برای او استثناء است، برای اوّلین بار بدنش تاول زده. رضا دورهی دفاع مقدّس چندین بار به شدّت مجروح شد. بعد از دفاع مقدّس در همهی آن سالهایی که در عرصهی بین الملل و در تعداد جنگهایی که حالا خود او میگوید 16 جنگ شرکت کردم، باز هم در شرایط سختی زندگی کرده است. یعنی شما فکر بکن مثلاً رضا در افغانستان، شش ماه بدون اینکه به ایران برگردد کار کرده است. افغانستانی که نه بهداشت، نه غذای خوب، هیچ امکاناتی برای یک زندگی عادی که بتوانید سلامتی خود را حفظ بکنی وجود ندارد؛ یعنی به گمان من همان اندازه که رضا به لحاظ جسمی از مجروحیّتهای دورهی جنگ لطمه دیده، تقریباً میشود گفت همان قدر هم در این سفرهایی که رفته لطمه دیده است. وقتی غذای خوب نخورده، چند روز اصلاً یک غذایی که به مفهوم غذا باشد نخورده، شاید مثلاً یک تکه نان خشک و مقداری مثلاً خرما و کشمشی چند روز پشت سر هم اینگونه سدّ جوع کرده است. عرضم این است که اینها را هم باید به وضعیت جسمی رضا اضافه کرد.
اینکه شما میفرمایید چرا با این وضعیت همچنان پای کار ایستاده است؟ باید بگوییم به آن باوری که بالاخره در وجودش ته نشین شده، برمیگردد. رضا زمان جنگ دوستان زیادی را از دست داده است. میدانید که بچّهی جنوب شهر است، بچّهی خیابان عبّاسی است. دوستان زیادی مثل همین بچّههای رزمنده و بچّه بسیجیهایی که از محلّات جنوب شهر زندگی میکردند، از دست داده است. به همین خاطر رضا یک آرمانخواه است، همچنان با این آرمانهای خود زندگی میکند. آرمانها و آن باوری که دارد، هنوز برای او لقلقه نشده است، واقعاً به آن اعتقاد دارد. در جنگ 33 روزه رضا روز دوم یا سوم خود را به بیروت میرساند. روز سی و هشتم یا سی و نهم چند روز بعد از پایان جنگ برمیگردد. یعنی بالاخره تعارف نداریم. مرد میخواهد که شما 37، 38 روز در بیروت و ضاحیهای هستی که زیر بمباران، موشک باران صهیونیستها است؛ شما بایستی کار بکنی و 80 ساعت راش به ایران برگردی. کار هر کسی نیست.
همان موقع جنگ 33 روزه به یاد دارم خیلی از دوستان خود ما هم رفتند. بچّههای خبرنگار رفتند، عکّاس رفتند ولی همه میرفتند پنج روز، شش روز هفت روز برمیگشتند، چون مثل جنگ است. اصلاً شما در جنگ مداومت در حضور بکنی، شانس بسیار پایین میآید برای اینکه سلامت برگردی. مثل همین بر و بچّههای رزمندهی خود ما، چه کسانی جانباز هستند؟ الآن خیلی از بچّههایی که شما میبینید جانباز هستند، به خاطر اینکه اینها جبههای واقعی بودند، یعنی دائم جبهه بودند. از 12 ماه، نه ماه آن را جبهه بودند. یعنی شما زمان جنگ اگر نه ماه در یک سال جبهه بودی، به احتمال 90 درصد مجروح میشدی یا به شهادت میرسیدی.
فرض کنید در آن شرایط رضا از 33 روز جنگ 33 روزه، 30 روز آن را در لبنان بود، در بیروت و ضاحیه و در منطقهی جنگی بود. واقعاً نداشتیم از بچّههای مستند ساز و خبرنگار و عکّاسی که این تعداد روز را آنجا بماند. چون بالاخره خطر است، جنگ است دیگر و شانس تو پایین میآید برای اینکه از معرکهی نبرد یا عرصههای دیگری سالم برگردی. این تجربهای که ما دو سال و نیم در عراق داریم کار میکنیم. واقعیت امر این است که بارها شرایط سختی را در پیش داشتیم. من از او خواستم که مثلاً این سه روز را تو حضور پیدا نکن، بغداد بمان استراحت بکن، اصلاً قبول نکرده است. حتّی یک جایی گفتم: حالت خراب میشود. گفت: اصلاً فکر کن رفتیم و مجروح شدم، مجروح بشوم میخواهی چه کار بکنی؟ گفتم: امدادگر را صدا میزنیم، تو را به آمبولانس میرسانند و به بغداد میآورند. گفت: خوب حال من هم خراب بشود، فکر میکنم، مجروح شدم، بگذار بیایم. طوری با این وضعیت جسمی در شرایط سخت حرف هم گوش نکرده است. شرایطی که یک جایی از آن را شما باید فرار بکنی، هر لحظه امکان دارد مثلاً داعشیها شما را دنبال بکنند ولی تا اینجا که رضا الحمدلله خود را رسانده و آمده است.
به نظر شما رضابرجی تا کجا میآید؟ و ادامه میدهد؟
این شناختی که من از او پیدا کردم تا آخرین لحظهای که جان در بدن دارد در این مسیر میماند. این مسیر دیگر برای رضا و امثال رضا یک نوع زندگی است. اصلاً اگر رضا از این مسیر بخواهد بیرون بیاید، موجود دیگری میشود. فضای آن هم بوده است. رضا میتوانست وارد حوزههای دیگری بشود، فکر میکنم رضا خیلی وقت است در تهران هیچ مستندی نساخته، باور میکنید؟! یعنی اصلاً آدم این نیست که مثلاً بخواهد در یک موضوعی ورود بکند و راه بیفتد و برود در تهران مستند بسازد.