به گزارش حلقه وصل، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «رذائل و فضائل قوه غضب، راه رسیدن به فضائل آن و راه علاج رذائلش» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
عدم شناخت قوا، تسلّط شیطان بر آنها و غلبه ظواهر بر بواطن!
بیان کردیم: عبد الهی، تمام قوایش را در اختیار بندگی خدا قرار میدهد و اگر جز این باشد، عبد نمیشود. آن که همهی وجودش و تمام قوایش، تحت اختیار بندگی خداوند قرار گرفت و از خود، هیچ نداشت، برنده است که این به معرفت به وجود میآید و به شعار نیست.
بعضی از بزرگان و عرفا بیان کردند: یکی از علل تخطی انسان از فرامین الهی و گناه و معصیت کردن، این است که نه مقام خودش را شناخت و نه معرفت به قوای وجودی خودش پیدا کرد، لذا مفت و خیلی ارزان، همهی قوای خودش را در اختیار اعدی عدو، نفس و شیطان لعین و رجیم قرار داد. مشکل اینجاست که ادراک نکرد، مواظبت و مراقبت نکرد و قوای خودش را نشناخت و تصوّر کرد همین حال فیزیکی و ظاهری اوست.
بزرگان تمثیل میزنند و میفرمایند: انسان نسبت به گرسنگی، تشنگی و ... معرفت پیدا کرد، نسبت به خواستن جنس مخالف در زمان خودش، معرفت پیدا کرد، امّا نسبت به قوای وجودی خودش که هر کدام چه خصوصیّاتی دارند، به خصوص قوایی که تحت سیطرهی عقل بما هو عقل هستند، معرفت پیدا نکرد. چرا؟
چون بزرگان فرمودند: آنها نیاز ظاهری است و نیاز ظاهری خودنمایی میکند، چون ظهور پیدا میکند. انسان، گرسنه میشود، میخواهد و طلب میکند. خود نمایی میکند. امّا انسان نسبت به عقل، چون باطنی است، نه ظاهری، احساس نیاز نمیکند. لذا وقتی احساس نیاز نکرد، همینطور رهاست. معلوم است وقتی رها شد، دیگران بر او مسلّط میشوند. دیگران کیستند؟
نفس دون، اعدی عدوّ؛ شیطان لعین و رجیم؛ جنود شیطان
لذا این قوای درونی را که من البواطن تبیین میشود، درک نمیکنند، رها میکنند و دیگران بر آن، مسلّط میشوند. وقتی شیطان بر عقل مسلّط شد، خواستههای ظاهری مثل گرسنگی و تشنگی، در اعضاء و جوارح دیگر ظهور پیدا میکند. این مثال خیلی عجیب است. میفرمایند: حسب روایات شریفه، چشمت گرسنه میشود و دیگر سیرمانی هم ندارد. دنیا را دنبال میکند. ریاست را دنبال میکند، مال و منال را دنبال میکند و هر چه هم به او بدهی، سیر نمیشود. چون گرسنگی ظاهری به این گرسنگی باطنی شهور پیدا کرد. عقل تحت سیطرهی این ظواهر قرار میگیرد و عجیب است که ظواهر بر حقایق و بواطن انسان مسلّط میشوند. این نکتهی بسیار دردناکی است که بشر معالأسف ادراک به این مطلب پیدا نکرد.
لذا این نیازهای ظاهری بر عقل هم مسلّط میشوند. عقل، ظواهر را میبیند، ریاست را میبیند و تشنهی ریاست میشود. انسان این نیازهای ظاهری خود، مانند گرسنگی، تشنگی، خواستن جنس مخالف را در سنّی حس میکند و همهی اینها بر بواطن انسان مسلّط میشوند و تشنه میشود. تشنهی قدرت میشود، دیگر تشنهی آب نیست؛ چون بر عقلش تسلّط پیدا کرد، تشنهی قدرت میشود. گرسنهی دنیا میشود، سیرمانی ندارد، هر چه از مال و منال به او بدهند، سیر نمیشود «الذی جمع مالا و عدده»، مدام بیشتر میخواهد.
گاهی ثروتمندان میگویند: ما هیچ نداریم؛ چون مدام خودشان را با بالاتر از خودشان از لحاظ ثروت، قیاس میکنند و در مقابل آنان، احساس فقر میکنند و برخی مواقع هم میگویند: ما فقط نان این ماهمان را هم به زور داریم! عجب! آقا تریلیاردر هست! البته از یک جهت هم راست میگویند، چون از بس حریص میشوند و گرسنه هستند و سیرمانی ندارند، باز با اموالی که به دست آوردند، میروند و معاملهی دیگری میکنند. گرسنگی بر وجود آنها سیطره یافته است.
این که انسان، گرسنه میشود، غذا میخواهد؛ تشنه میشود، آب میخواهد و ...، حس و ظواهر است. در سنّی میل به همسر پیدا میکند. این حسها از طرف خدا قرار داده شده است. امّا برخی با عدم شناخت قوای خود، سبب میشوند که این نیازها بر بواطن آنها حکومت کند. لذا تشنه میشوند، تشنهی قدرت. گرسنه میشوند، چشمشان سیرمانی ندارد، دوباره یک معاملهی دیگر انجام میدهند. یک جای دیگر سرمایهگذاری کیکنند و ... . بعضیها را داریم که در همه جا، هم مسکن، هم پتروشیمی و ... سرمایهگذاری میکنند. لذا از یک جهت هم راست میگویند که من این ماه فقط به قدر خوردن خودم دارم و دیگر هیچ ندارم. اگر یک مستمند و نیازمند و آبرومندی رو بزند و قرض بخواهد، میگوید: ندارم بدهم که از یک جهت هم راست میگوید. شاید شما تعجّب کنید، بگویید: یعنی این آقای تریلیاردر هیچ چیزی ندارد! بله، برای این که حریص میشود، گرسنه است، این چشم مدام میبیند و مدام میخواهد، میخواهد و میخواهد. آن نیاز گرسنگی ظاهری به قوای دیگر مسلّط شده است.
بیان کردم که برخی از نیازها، ظاهری است و برخی باطنی که گاهی به علّت عدم شناخت قوا، این ظواهر بر بواطن حاکم میشوند. تشنه میشود، امّا تشنهی قدرت و ... و تا رفع عطش نکند، دستبردار نیست.
این که شهید مظلوم آیتالله بهشتی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، فرمودند: ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت؛ همین است. چون تشنه تا رفع عطش نکند، دست برنمیدارد. این تشنگی ظاهری بر باطن ورود پیدا کرده است. پس وقتی قوای حقیقی خود را نفهمد، این ظواهر اثر میگذارد. طوری هم اثر میگذارد که انسان آنچنان گرفتار میشود که دیگر نمیتواند قدم از قدم بردارد. همهی اعضاء و جوارح تحت ظواهر قرار میگیرند، چون نشناخت و معرفت نداشت. وقتی قوا را رها کنیم، دشمن آن را در اختیار میگیرد که نفس دون و شیطان است و بر آنها مسلّط میشود.
جوانمردی و شجاعت امام حسین(ع) در جنگ با ابن قحطبه
یکی از آن قوا، بحث شجاعت است که اشاره کردیم: اگر انسان دقّت نکند و حتّی صبر در مقابل مطالب نداشته باشد، گاهی این شجاعت تبدیل به تهوّر و جبن میشود. چون قوای باطنی را نمیشناسد.
لذا دقّت کنید، براساس آن ظواهر، آن قوّهی شجاعت هم تحت تأثیر قرار میگیرد. یا به ظاهر بیباک میشود که در اصل بیباکی هم نیست. یا دچار جبن و ترس میشود.
مرحوم ابوی(اعلی الله مقامه الشّریف) میفرمودند: آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: انسانهایی که تمام قوایشان معالأسف در اختیار نفس قرار میگیرد، گاهی به ظاهر بیباک میشوند، امّا این شجاعت و بیباکی نیست، عین خریّت است! البته دور از جان خر! اینان به عالم لگد میزند و ... .
روایتی در تحف العقول داریم که از وجود مقدّس امام حسن مجتبی(صلوات الله و سلامه علیه) است. قِیلَ فَمَا الشَّجَاعَةُ، یک کسی از حضرت سؤال کرد: شجاعت چیست؟ قَالَ مُوَافَقَةُ [مُوَاقَفَةُ] الْأَقْرَانِ وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الطِّعَانِ، حضرت فرمودند: دست و پنجه نرم کردن با حریفان. یا این که کسی بداند که آن لحظه باید چگونه عمل کند. دیگر این که موقع طعنه زدن و سخن نیشدار، صبر کند.
لذا یکی از مطالب شجاعت همین است که انسان، صبر داشته باشد. شجاعت فقط به این نیست که سلاح دست بگیریم. چون ماه صفر است، یک نمونه بگویم. تمیم بن قحطبه، از فرماندهان شجاع شام بود، یلی بود و معروف بود. وقتی میخواستند اهل عراق را بترسانند، میگفتند: تمیم دارد میآید! یعنی اینگونه شجاعت داست.
تمیم در روز عاشورا به میدان آمد و «هل من مبارز» طلبید. حضرت دیدند که او خیلی مغرورانه به میدان آمده و به سمت حضرت نگاه میکند، فرمودند: من خودم میروم. خود حضرت به میدان رفتند و فرمودند: من برای مبارزه با تو آمادهام. او طعنه میزد که شما چند نفر هستید و من با چه کسی باید مبارزه کنم، چگونه باشد و ... . چون افراد حضرت کم بودند. بعد شعر خواند و طعنه زد و اهانت و جسارت کرد که امروز من به تنهایی همهی اینها را - نعوذبالله - به هلاکت میرسانم و ...
حضرت در اوّلین یورش، چنان به او حمله کرد که مچ دست راستش قطع شد و در حالی که شمشیر در دستش بود، افتاد. نوشتند: شدّت ضربه امام حسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) آنقدر بالا بود که او بر زمین افتاد و وضعیّت بدی پیدا کرد.
امام بالای سر او رفتند و ببینید که جواب طعنههای او را چگونه دادند! اصلاً یکی از خصوصیّات شجاعات عالم همین است، در جلد سوم اصول کافی آمده که امام صادق فرمودند: «انا لنحبّ من کان عاقلاً فهماً فقیهاً حلیماً مداریاً صبوراً صدوقاً وفیّاً، ان الله عزوجل خصّ الانبیاء بمکارم الاخلاق فمن کانت فیه فلیحمد الله علی ذلک و من لم تکن فیه، فلیتضرع الی الله عزوجل و لیسأله ایاها». این خصوصیّات برای انبیاء است، اگر حتّی یکی از آنان در شما هست، خدا را شکر کنید، اگر هم نیست، متضرّعانه بخواهید که خدا به شما هم مرحمت کند. «قال قلت جعلت فداک و ما هنّ» کسی سؤال کرد: فدایت شوم، اینها چیست؟ «قال هن الورع و القناعة و الصبر و الشکر و الحلم و الحیا و السخا و الشجاعة و الغیرة و البرّ و صدق الحدیث و اداء الامانة».
حضرت بالای سر او آمدند و با این که میتوانستند با یک ضربت دیگر تمام کنند و او را بکشند، بر خلاف انتظار همه و دشمن، حضرت عنایت کردند و او را مورد لطف قرار دادند و از پشت مرکب خودشان خم شدند و فرمودند: ابنقحطبه، من هر کمکی بتوانم برای تو انجام میدهم و تو را دستگیری میکنم.
حضرت میخواهند نشان بدهند که اخلاق معصومین چیست. معصومین، غرض فردی و شخصی ندارند. یکی از خصایص شجاعت این است که هیچ شجاعی را پیدا نمیکنید که غرض شخصی داشته باشد. لذا بارها بیان کردم که مالک اشتر را به سخره گرفتند، امّا ایشان ابداً طبق غرض شخصی، عملی انجام نداد. تازه آن فرد وقتی فهمید که ایشان، مالک اشتر و سپهسالار امیرالمؤمنین و لشکر اسلام است، به دنبال ایشان رفت، دید ایشان به داخل مسجد کوفه رفتند و نماز خواندند. بعد از نماز بلافاصله به پای ایشان افتاد و گفت: من نفهمیدم که شما چه کسی هستید. ایشان هم فرمود: من آمدم که برای تو طلب استغفار کنم. البته چه بدانی من کیستم، چه نه، در هر صوت انسان باید همیشه ادب به خرج دهد. نه این که وقتی میبیند کسی قدرتمند است، از او بترسد. این، شجاعت نیست.
چون آن فرد فکر میکرد شجاع است، سر کوچه میایستاد و دری و وری میگفت و به تعبیر عامیانه تیکه میاندازد و دیگران را به سخره میگیرد. مثلاً فکر میکرد خیلی شجاع است، در حالی که این، بیچاک و دهان بودن هست و شجاعت نیست، این، حماقت است و او تصوّر به شجاعت میکند. ضعف درونی انسان است که آن ضعف، به شجاعت جلوه میدهد.
لذا اتّفاقاً یکی از خصایص شجاع، این است که غرض شخصی ندارد. پهلوان بودی، قهرمان بودی، در جایی نفوذ داشتی، میتوانستی کسی را با اشارهی چشمت بگیری، قدرت و نفوذ داری، در فلان جا و فلان جا هستی و ...، اتّفاقاً آنجایی تو شجاع هستی که اصلاً وقتی یک نفر به تو، اهانت و جسارت کرد و فردی بود، اصلاً و ابداً آنهایی را که هستی، نبینی. یعنی آن قدرت ظاهری، آن بازوی قوی که داری و ... را نبینی. یا اگر در جایی هستی که به راحتی میتوانی او را نیست و نابود کنی، اصلاً آن مطلب را رو نکنی. پس شجاعت این است که در مطالب فردی، ابداً به این مطالب، ورود نداشته باشی.
حضرت میداند آنها شناخت ندارند، لذا با شامیان اینگونه برخورد کرده است، امّا با بقیّه نه؛ چون آنها میدانستند و حضرت و پدر بزرگوارشان را میشناختند، امّا منافق بودند. ولی خیلی از شامیها نمیدانستند و همانطور که میدانید بعضی قربة الی الله آمدند که حضرت را بکشند. چون حضرت را نمیشناختند. اسلام شامیها، اسلام اموی بود. وقتی فتح الفتوح شد و اسلام به سمت شامات و ... رفت و بعدها به آندلس (اسپانیای فعلی) کشیده شد، آنها تا چشم باز کردند، چه کسانی را دیدند؟ امیرالمؤمنین را دیدند؟! پیامبر را دیدند؟! اسلام ناب محمّدی را دیدند؟! ابداً.
لذا حضرت به او گفتند: من از هر کمکی به تو مضایقه نمیکنم، کاری داری به من بگو. او خونریزی شدیدی داشت، گفت: خونریزیام زیاد است، توان ندارم، بگویید: من را از اینجا ببرند، امام به سپاه دشمن فرمودند: تمیم میگوید: بیایید من را ببرید. همه تعجّب کردند. این جریان در معالی السبطین وارد شده است.
تمیم یکی از کسانی است که بعدها خیلی تأمّل و تفکّر کرد. به خصوص بعد از آن قضیّه که یزید، اعلان برائت کرد و گفت: من نگفتم و ... . بعد هم که یزید از دنیا رفت و معاویهبنیزید آمد و گفت: ما بر حقّ نیستیم و ...، تمیم متوجّه شد قضیّه چیست. لذا گاهی این رفتارهای معصومین برای نجات است.
اتّفاقاً امیرالمؤمنین دارد که در جنگ بعضیها را رد میکرد، گفتند: آقا، شما چرا بعضیها را که به راحتی میتوانید از بین ببرید، رد میکنید؟ حضرت فرمودند: از اینها نسل خوبی میآید. لذا گاهی اینطور میشود، «یخرج الحی من المیت».
خیلی مهم است، برخی مواقع ما نمیدانیم و به ریزهکاریها وارد نیستیم، در حالی که عصمت، همهی اینها را میداند؛ چون آنها علم خدا هستند. پیامبر فرمودند: «انا مدینة العلم و علی بابها»، متعلّق به همهی معصومین هست، همهشان باب علم خدا هستند.
لذا تمیم هم اینگونه شد، حالش برگشت و تغییر کرد و فهمید چه خبر است. شجاعت این نیست که همینطور بزنم، ببرم و بکشم. شجاعت این است که انسان بداند و فقط هم برای خدا کار کند. حتّی آنجا که تبیین به سیّاس کیّاس میشود، منظور، مکّار نیست. من بارها بیان کردم: خدا آیتالله العظمی شاهابادی را رحمت کند. ایشان در کتاب شذرات المعارفشان که حکومتداری اسلامی است[1]، میفرمایند: لفظ سیاست مقدّس است و باید همان باشد و تغییر نکند. نگویید: سیاستبازها، غلط است. بگویید: اینها مکّار و حیلهگر هستند. امّا معالأسف ما هنوز سیاست باز میگوییم و لفظ سیاست را تغییر دادیم.
آنها که سیّاس کیّاس هستند، همین حال شجاعت را دارند و فقط برای خدا کار میکنند. غرض شخصی که پیش میآید، همه چیز را دور میریزند.
ما امروز بعضیها را میبینیم که دارند مملکت را به آشوب میکشند، آن هم به غرضهای شخصی. دهانمان هم بسته است و نمیتوانیم بیان کنیم. گاهی شاید از دو طرف هم اینطور باشد که کار به برخی جاها میکشد و آن طرف آبیها عَلمش میکنند. آن یکی، دیگری را به واسطهی غرض شخصی میگیرد، او هم داد و بیداد راه میاندازد و ... . فکر مملکت، آبروی نظام مقدّس و ... نیستند و فکر میکنند شجاعت به خرج دادند. در حالی که شجاعت نیست و عین حماقت است. باید مواظبت کرد. گاهی شجاعت این است که انسان دندان روی جگر بگذارد و ولو حقّ با اوست، سکوت کند.
رابطه شجاعت و صبر بر طعنهها!
لذا در این روایت هم از وجود مقدّس امام حسن مجتبی(صلوات اللّه و سلامه علیه) سؤال میکنند: شجاعت چیست؟ قِیلَ فَمَا الشَّجَاعَةُ، حضرت میفرمایند: قَالَ مُوَافَقَةُ [مُوَاقَفَةُ] الْأَقْرَانِ وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الطِّعَانِ، شجاعت، دست و پنجه نرم کردن با حریفانی است که هم وزن او باشند؛ یعنی ظلم نکند و ضعیفکشی نکند. بعد هم این، شجاعت است که در مقابل طعنهی دیگران، صبر کنی.
شاید بگویید: اگر ما جواب طعنههایشان را ندهیم، فکر میکنند که ما خوردیم و بردیم و چاپیدیم و ... . امّا بگذارید بگویند؛ چون صبر در مقابل طعنهها، نشان از شجاعت است. قرار نیست که اگر طعنه زدند، من هم عربدهکشی کنم و زود عکسالعمل نشان دهم. گاهی باید صبر کرد. صبر در مقابل طعنهها، شجاعت است که خیلی مهم و اثرگذار است.
ما دیدیم که بعضیها در مقابل طعنهها صبر میکنند، میتوانستند امّا صبوری و حلم عجیبی داشتند. امام راحل و امامالمسلمین همینگونه هستند. شاید کسی از روی حبّ به ایشان، کار اشتباهی کند، امّا خود ایشان والله قسم ابداً با غرض شخصی رفتار نمیکنند. در فتنه 78 فرمودند: اگر عکس من را هم پاره کردند، سکوت کنید. الآن در بحث اربعین فرمودند: عکس من را با خودتان نبرید. ایشان از این مطالب فراری هستند. مردان خدا اینگونه هستند.
امّا خدا نکند به کسی بگویی: بالای چشمت، ابروست، طوری برخورد میکند که در تاریخ ثبت شود تا دیگر چنین مطلبی نگویی! امّا من مردان خدایی را چون سردار معظّم، سردار رادان را دیدم (که چون نیستند، بیان میکنم و گذرا رد میشوم) که هجمهها و تهمتها را دیدند و شنیدند، امّا ابداً غرض شخصی در وجود ایشان نیست و من بر این مطلب شهادت میدهم. امّا آنجا که برای نظام، نیاز بود، در فتنه 88، در کف خیابان بود. شاید بعضیها اصلاً نمیآمدند، امّا ایشان در بطن قضیّه حضور داشتند. شجاعت این است و بالاخره در زمان ما هم مصداق دارد.
وقتی کسی اینگونه شود، بندهی خدا میشود، عبدالله میشود و عقلش، کار میکند. همانطور که بیان کردیم، حضرت میفرمایند: «انا لنحبّ من کان عاقلاً فهماً فقیهاً حلیماً مداریاً صبوراً صدوقاً وفیّاً، ان الله عزوجل خصّ الانبیاء بمکارم الاخلاق فمن کانت فیه فلیحمد الله علی ذلک و من لم تکن فیه، فلیتضرع الی الله عزوجل و لیسأله ایاها». چنین افرادی، وفادار هم میشوند. امّا بعضیها را دیدیم که تا پست دارند، باوفا هستند، امّا وقتی پست را از دست میدهند، دیگر بیوفا میشوند.
امّا کسی که شجاعت دارد، حتّی در مقابل طعنهها نیز صبر میکند. تمیم، شعر و رجز طعنهدار میخواند، امّا ابیعبدالله میآید و دست او را میگیرد. میداند که او حالا یک غلط زیادی کرده که در سزای آن هم مچ دستش را قطع کرد، طوری هم ضربه زد که او از اسب افتاد و غلتان غلتان شد. امّا بعد از آن، میآید دستش را میگیرد و از او میپرسد که تقاضایی داری؟! آنوقت بعضیها چه حالی دارند؟! این حال، حال شجاعت است و إلّا شجاعت، این نیست که هر کس توانست بادی در گلو بیاندازد و عربدهکشی کند و افشاگری کند و ... . این، شجاعت نیست، این، بدبختی است.
امروز یک عدّه دارند آبروی نظام را میبرند و یک عدّه هم از آن طرف آب دارند برایشان خوراک میدهند. چه ضدّ انقلاب و چه دشمنانمان از صهیونیستها و یهودیها و منافقین و دیگران. یک عدّه با کارهای بیعقلانه میخواهند بگویند که من شجاع هستم. این، شجاعت نیست. گاهی اجازه بدهید له شوید، مگر چه میشود؟! اگر برای خداست، صبوری کنید و چیز بزرگتری را ببینید. هدف والاتری را ببینید. نظام مقدّس را ببینید. آقا جان، امام زمان را ببینید. آب در آسیاب دشمن نریزیم. والله فردا گیر هستیم، گیر خون این شهدا، چه شهدای قبل از انقلاب که برخی از آنها را در دریاچه نمک ریختند و برخی هم که همینطور مفقود ماندند که کجا دفن شدند. فردای قیامت، مدیون خون شهید آیتالله غفاری هستیم که سر مبارکش را اره کردند و روغن داغ روی آن ریختند. فردای قیامت مدیون خون شهید همت، باکری و ... هستیم. فردای قیامت مدیون خون شهدای بسیجی که گمنام بودند، هستیم. مدیون شهدایی هم که به ظاهر گمنام هستند، امّا خوشنام عندالله هستند، هستیم. مسئولین باید جواب بدهند.
لذا زحماتی را که دیگران کشیدند، نباید هدر دهیم. شجاعت این نیست که داد بزنم و بگویم: تا آخر ایستادم و ...، خودمان و مملکتمان را گرفتار نکنیم. شجاعت این است که گاهی حلم و صبر پیشه کنیم. معصوم است که میفرماید: شجاعت، الصَّبْرُ عِنْدَ الطِّعَانِ، است، این را که دیگر فلان عارف و ... نمیگوید. بحث ما سیاست نیست، گرچه سیاست ما عین دیانت ماست. خدا گواه است اگر ما خودمان را به اهلبیت و این روایات بسپاریم، عاقل میشویم، بلد میشویم که کجا چه کار کنیم. درد ما این است که از اهلبیت دور هستیم.
این که میگویند: به اهل بیت متوسل شوید، یعنی فقط دعای توسل بخوانیم و بگوییم: یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله؟! این هست، امّا این نیست. این که متّصل به اهلبیت شویم، یعنی ببینیم چه چیزی فرمودند و عین آنها را عمل کنیم. در این صورت آرامش میگیریم. چون با خدا معامله کردیم، میگوییم: خدایا حجّت تو روی زمین این را فرمود، من حسب فرمایش حجّت تو صبر میکنم وقتی که به من تهمت و طعنه میزنند. دیگر آنوقت نعره نمیکشم، فریاد نمیزنم و ... . باید صبوری کرد. به خدا درد است که با اهل بیت نیستیم. اگر خدا شاهده تمام مطالب اهلبیت را میدانستیم، برنده بودیم.
این که بیان کردم: اخلاق باید علمی و عملی باشد، علمی یعنی ببینیم آنها چه گفتند، عرفان هم عرفانی است که حضرات معصومین بگویند. زهد، زهدی است که حضرات معصومین بگویند و إلّا انسان به نام زهد، بیزهدی میکند و اسمش را زهد میگذارد. چون فطرتش میخواهد. به نام شجاعت، بیاخلاقی میکند و نمیداند این شجاعت نیست. چون اتّصال به عمصت و امام ندارد. انسان باید ببیند امام چه میگوید. خیلیها خیلی از حرفها میزنند. باید انسان بپرد دنبال هر کس که هر حرفی زد. بعد هم مگر انسان باید مدام جواب بدهد؟! گاهی باید سکوت کرد و برای خدا دندان روی جگر گذاشت و با خدا معامله کند. چقدر قشنگ است که انسان با خدا معامله کند.
پینوشت:
[1] . ای کاش مسئولین ما این شذرات را خوانده بودند. بیش از هفتاد و پنج سال پیش برای امروز ما بیان کردند. سلسله مباحث ایشان را تنظیم کردند و به ایشان نشان دادند و ایشان هم تأیید فرمودند و کتاب شذرات شد.