سرویس پرونده: دوباره ماه محرم آمد و تمام شهر سیاه پوش عزای سیدالشهدا شدند، براستی که داغ شهادت مظلومانه اباعبدالله الحسین حرارتی در قلوب مومنین ایجاد کرده که تا قیامت سرد نخواهد شد. به مناسبت فرارسیدن ایام دهه اول محرم پایگاه خبری تحلیلی حلقه وصل قصد دارد هر شب و به مناسبت نامگذاری آن شب به نام یکی از کربلایی ها و یاران صدیق سیدالشهدا بسته ادبی منتشر کند. نهمین بسته ادبی را در ادامه خواهید خواند.
در زندگی لحظههایی هست که آدمی شبی به تبی و تابی و بهانهای، از دست عزیزترین و نزدیک ترین وابستگان خود نیز خسته و دلگیر میشود. مادر از دست طفل و پدر از دست پسر، کودک از دست والدین، و خواهر از دست برادر. برادر هم گاهی از دست برادر خسته و دلگیر میشود. اما نسبت عباس با حسین تنها نسبت برادری نبود. آنچنانی که مصائب این نسبت، او را دلزده و آزرده کند. رابطه عباس و حسین، رابطه عبد و مولا، امام و مأموم، مجتهد و مقلد بود؛ و هر چه جز این اگر بود، شاید عباس نامه فدایت شوم یزید را روی دیده میگذاشت و امان نامه شمر را میپذیرفت. اما عباس برای آنکه از محفل عاشقان حسینی دور نشود، حاضر شد از هر دو دست خود بگذرد اما از اصول خود عدول نکند.
عباس خوب میدانست از حسین اگر دست بردارد، دستانش دیگر به کارش نمیآمدند. اما شمر چه نابخردانه دست دوستی دراز کرده بود، و چه سادهانگارانه اماننامه برای عباس آورده بود. اماننامه که هیچ، چنین سرداری را عمود هم بر فرقش فرو میآوردی، دست از دامان حسین بر نمیداشت. و یزیدیان انگار نمیدانستند امان عباس، دامن امن و امان دل حسین است و نمیدانستند امنیت عباسی، سکینه نگاه حسینی بود، نه آرامش قبل از طوفان جبهه مقابل!
آخر امان به چه قیمتی؟ به قیمت رفتن و ندیدن غارت خیمهها و اسارت اهل حرم؟ به قیمت تنهایی و بی یاری مولا؟ هیهات! غیرت عباس اجازه نمیداد، خیمهها را سوزان و در حال غارت ببیند و در سایه سار نخلهای کوفی آسوده خاطر بنشیند. اصلا بی حسین زندگی چه ارزشی داشت برای عباس؟ وقتی صدای العطش از حرم حسین برخواسته بود، وعده تعلیق تحریم آب آن هم بصورت مشروط به چه کار عباس میآمد؟ وقتی در آن تحریم ظالمانه، گلها یک به یک در حال پژمردن در خیمهها بودند، وعده آسایش باغها و کاخهای کوفی التیامبخش کدامین غم دل عباس میشد؟
آرمان عباس نمیگذاشت که به سلام گرگ اعتنا کند، چه رسد به اینکه از آرمان و اعتقاد و اصول خود دست بردارد؟ آنوقت میآمد مینشست بر سر اختلافات با یزید، با نماینده پلید او - شمربن ذیالجوشن - مذاکره میکرد؟ آن هم در میدانی که برای کشتن حسین، تمام شمشیرها تیز و تمام سرنیزهها آماده و تیر تمام کمانها درکمین خیمه ها بودند؟
حکایت مضحک چماق و هویج مستکبرین، ترفند امروزی نیست. رسم یزیدیان همه اعصار همیشه همین است. آنها اول تحریم و محاصره میکنند، وانگهی دم از مذاکره و توافق و اماننامه میزنند. اما مگر میشود شمشیر آخته را بالای سر طرف مقابل نگه داشت و اماننامه پرمکر و مشروط کوفی را روی میز گذاشت و از مذاکره دم زد؟ کوفیان با این حیله یزیدی چه کسی را میخواستند فریب دهند، خود را یا علمدار حسین را؟ عباس اگر میخواست امان نامه را بپذیرد، چرا از مدینه تا کربلا امام زمانش را همراهی کرد و پاسداری و علمداری از خیمههای سپاه حسین را برگزید؟
براستی دشمن چه خیالی در سر میپروراند؟ امروز ما نسل آخرالزمانی عاشورا اگر قرار باشد اماننامه یزید زمان را بپذیریم و با دست کشیدن از آرمانهای اصیل مان، در امان باشیم، اصلا چرا انقلاب کردیم؟ چرا در جنگ برای دفاع از آن آرمانها مقاومت کردیم؟ و چرا برای ایستادن پای اصول خود، هزینه سنگینی به وزن تحریم و به مساحت محاصره دادیم؟ گیرم که آب را یزیدیان بستند، آبروی مقاومت که باقیست!
تو اما مبادا به این همه سیاهیلشگر دل خوش کنی! شمار سلیمان بن صُردها و حر بن یزید بجلیها اگرچه در این حوالی کم نیست، ولی زمان اما عباس میخواهد امروز. مرامت عباسی که باشد، اماننامه هم اگر برایت آوردند، تمام دنیا و مافیها را هم بپایت بریزند، حاضر نمیشوی یک تار موی ولی را با عالمی عوض کنی! گیرم که آب را بستند، دستان عباس که هنوز در بدن هست. دانش آموختگان مکتب عباس تا دست در بدن دارند، تحریم هم آنان را از پا نمینشاند. (سید محمد رضی زاده)
تیغ بین دو ابروش به هم برگشته
آنکه ابروش چنان تیغ دو دم بر گشته
بس که موزون و تراز است به چشمم انگار
پیش بالاش بلندای علم برگشته
رد پایش طرف آب چرا این گونه ست؟
یک قدم رفته به پیش و دو قدم برگشته
خوب دقت کن از طرز قدم ها پیداست
که به کرات سرش سمت حرم برگشته
چقدر تیر که تا سینه ی او آمده و
دختری خورده به عباس قسم برگشته
ار سر یوسف تا آخر قرآن تنش
آیه ی کوتاه دست قلم برگشته
تیغ وا کرده دو ابرو وسط پیشانیش
آنکه ابروش چنان تیغ دودم برگشته
مهدی رحیمی
****
آه بابا تو عمو را به حرم برگردان
سایه ی روی سرم را به سرم برگردان
چشم شوم همه برماست پدر می بینی؟
پس نگهبان حرم را به حرم برگردان
ما گذشتیم از آن مهریه ی مادرمان
پس به زهرا بده او را تو قسم، برگردان
قامتت تا شده از داغ برادر اما
تو عمو را به حرم با قد خم برگردان
بعد با عمه می آییم به استقبالش
تو فقط با قد خم چند قدم برگردان
مهدی چراغ زاده
شرم مرا به خیمۀ طفلان كه مى برد؟
مشك مرا به خیمۀ سوزان كه مى برد؟
ادرك اخا سرودم و نالیده ام ز دل
این ناله را به محضر سلطان كه مى برد؟
سقا به خون نشست و علم بر زمین فتاد
با دختران خبر ز مغیلان كه مى برد؟
دستم فتاد و پنجۀ دشمن گشوده شد
این قصه را به موى پریشان كه مىبرد؟
دشمن به فكر غارت و معجر كِشى فتاد
این شرح را به طفل هراسان كه مى برد؟
این غصه سوخت جان مرا صد هزار بار
سادات را به ناقۀ عریان كه مى برد؟
محمد سهرابی
****
این آبها که ریخت، فدای سرت که ریخت
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
اثبات شد به من که تو سقای عالمی
بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت
طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند
شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت
وقت نزول این بدن نا مرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت
معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت
اما هنوز دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت
علی اکبر لطیفیان
****
روی این پشت شکسته کوهی از غم ریخته
برسرم بی تو برادر خاک عالم ریخته
زود پیدا کردمت ٬اینقدرها هم سخت نیست
پیکرت را دیده ام٬ در راه کم کم ریخته
رد سرخی که به دنبالم کنارت آمده
خون دست توست٬ از مابین دستم ریخته
زخمهایت٬ ابروانت٬ بند بندت وا شدند
بر سرت انگار صدها ابن ملجم ریخته
از عمودی که سرت خوردست سنگین تر نبود؟
چهره زیبای تو بدجور درهم ریخته
دخترانم را به دستت دادم و حالا ببین
جمع نامحرم سر آن چند محرم ریخته
حسن لطفی
در ادامه چند کلیپ مداحی به مناسبت شب نهم محرم تقدیم مخاطبان عزیز خواهد شد.
حاج محمود کریمی (وجه ابالفضل کانون عشقه)
حاج محمود کریمی(کنار علقمه محشر بپا شد)
حاج مهدی رسولی (از وقتی رفتی علی آروم نمیگیره)
سید مجید بنی فاطمه (ای ساقی لب تشنگان)
حاج مهدی سلحشور (تا مشکتو تو آب زدی...)