سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 12
در بحث آیت بودن قرآن گفتیم، هر دینی، دو آیت ثابت دارد و با آن دو آیت، به نحو اعلی و اتم و کامل، حجیت، تام خواهد بود یعنی با آمدن این دو آیت، حجت بر همهی نفوس قوی، متوسط و حتی ضعیف، تمام میشود. چه برای آنها که عقل وافری دارند چه برای آنان که از حیث عقلی در حد متوسط یا ضعیف اند.
اولین آیت، نفس قدسی نبی آن دین و دومین آیت، محتوای آن دین است. آن فرد، خدایی و محتوا هم خدایی است. یعنی هر دو معجزه اند. با این دو، حجیت تام خواهد شد. و بنابراین نیازی به آیت دیگر، نیست. اتفاقا در بعضی از آیات کریمهی قرآن به این مطلب اشاره دارد که درخواست معجزات حسی از انسانهای سالم سر نمی زند. خداوند این مطلب را در جاهای مختلفی بیان میکند. مثلا در سورهی عنکبوت میفرماید:
وَ مَا كُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَ لَا تخَطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لاَّرْتَابَ الْمُبْطِلُون [1]
تو هرگز پيش از اين کتابي نميخواندي، و با دست خود چيزي نمينوشتي، مبادا کساني که در صدد (تکذيب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و ترديد کنند!
به این آیه بعدا میپردازیم. قبل از این کتابی نمیخواندی و الان هم چیزی نمینویسى که اگر چنین بود، کسانی که میخواهند حرفهای باطل القاء کنند و حق را ابطال نمایند، دچار ریب میشدند. بعد میفرماید:
بَلْ هُوَ آياتٌ بَينَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يجْحَدُ بِآياتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ[2]
ولي اين آيات روشني است که در سينه دانشوران جاي دارد؛ و آيات ما را جز ستمگران انکار نميکنند!
این آیه راجع به حقیقت قرآن و جایگاه حقیقی آن است که با آن بسیار کار داریم. بلکه این قرآن، آیاتی روشن است که جایگاه آن صدور اهل علم است. «فىِ صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ » نه هر اهل علمی. این آیه راجع به هر کسی که چند تفسیر مطالعه کند و مثل بنده تحویل دهد ، نیست. «فىِ صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» یعنی کسانی که علم به آنها عطا شده باشد. یعنی دیگری به آنها داده باشد. منظور، هر علمی نیست. بلکه کسانی که لیاقت آن را پیدا کردند، از بستر علم حقیقی به آنان علم افاضه میشود و اینها حقیقت قرآن را دریافت میکنند. «فىِ صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ مَا يجَحَدُ بَايَاتِنَا إِلَّا الظَّلِمُون» قرآن خیلی روشن است. منشا انکار، ظلم است و چون ظالم است مشکل دارد. یعنی اگر ظالم نباشد، میپذیرد.پذیرش این حرف، توسط عقل، تمام است. نمی فرماید «و ما یجحد بایاتنا الا الجاهلون» یا «الا الغافلون» که چون عقلش نمیکشد، انکار میکند. عقلها ولو متوسط و ضعیف، متوجه میشود. تنها و تنها، لسان حصراست. و ما يجحد الا یعنی فقط و فقط کسانی انکار می کنند که دستگاه ادراکی آنان را با ظلم، غفلت متراکم و گناه، خراب کردند. اگر ظالم نباشد و لو ضعیف العقل، آیات را انکار نمیکند. پس انکار یک منشأ دارد. فقط ظلم و اگر ظلم نباشد، انکاری نیست یعنی زمانی انکار نیست که حجت تمام باشد. بنابراین این فرد نباید عقلش را گسترش دهد بلکه باید حجابش را برطرف کند.
بعد می فرماید:
وَقَالُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ[3]
گفتند: «چرا معجزاتي از سوي پروردگارش بر او نازل نشده؟!» بگو: «معجزات همه نزد خداست (و به فرمان او نازل ميشود، نه به ميل من و شما)؛ من تنها بيم دهندهاي آشکارم!
منکران چه کسانی گفتند؟ ظالمان. فاعل قالو ا ذکر نشده و مرجع این ضمیر، اولین جایی است که به آن برمیگردد. کسی که ظالم است و آیات روشن را یعنی خود پیامبر و محتوای فرمایشات روشن ایشان را انکار میکند. میگویند پس چرا معجزهی حسی نمیآید؟ چرا مثل حضرت عیسی و موسی، آیاتی از جانب پروردگارش به دست ایشان جریان پیدا نمیکند؟
جواب این است که «قُلْ إِنَّمَا الاَيَاتُ عِندَ اللَّهِ». این چه نوع جوابی است؟ آنها میگویند چرا کار حسی انجام نمیدهید؟ جواب میدهد که معجزات نزد خداست.
عندالله بودن یعنی معجزات حسی، به مصلحت الهی است و اگر نمیآید یعنی مصلحت نیست. این خواسته، دائمی نیست. «وَ إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِين»؛ من فقط آمدهام هشدار روشنی بدهم. در این محتوا و انذار که روشن و بی ابهام است، جایی برای نفهمیدن نیست که بخواهد آن حفره را، با معجزهی حسی پر کند. پشت سر آیه آمده است إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِين مبین یعنی روشن. حقیقتی کاملا روشن و شفاف عرضه شده وکشف پرده و حجاب گردیده است. این جا تاریکی نیست که بخواهد با کار دیگری برطرف شود. پشت سر آن میفرماید:
أَوَلَمْ يكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيكَ الْكِتَابَ يتْلَى عَلَيهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرَى لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ[4]
آيا براي آنان کافي نيست که اين کتاب را بر تو نازل کرديم که پيوسته بر آنها تلاوت ميشود؟! در اين، رحمت و تذکري است براي کساني که ايمان ميآورند (و اين معجزه بسيار واضحي است).
مگر برای آنان کافی نیست که بر تو کتابی نازل کردیم که بر آنها خوانده میشود. دنبال چه معجزهی دیگری میگردند؟ آیا برای آنها کفایت نمیکند که ما این کتاب را بر شما نازل کردیم «أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلىَ عَلَيْهِمْ» کتابی که پیوسته بر آنان خوانده میشود؟ این نوع سوال یعنی این کتاب در روشن شدن حقانیت، کاملا کفایت میکند. اگر دنبال حق اند، محتوای این کتاب کافی است. چرا که تجلیات حق است. و این مربوط به مسایل بلاغی قرآن نبوده و مربوط به محتوای قرآن است. این محتوا برای مطلب کفایت میکند. «إِنَّ فىِ ذَالِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون» در حال بیان محتوا است. محتوای ذکر و رحمت ، در این کتاب، روشن است. ْقُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنىِ وَ بَيْنَكُمْ شهَيدًا انشاءالله مجدد به این آیه برمی گردیم.
اگر اعجاز، ناظر به محتوای قرآن است، این محتوا در دعوت سایر انبیاء هم، به اندازهی نفوس آن انبیاء و نفوس مردم آن عصر، بوده بنابراین کتب آسمانی دیگر، مثل تورات، انجیل و زبور هم، این محتوا را داشتند. گرچه آنها کتاب خدا بودند و نسبت به کلام بشر، برتری بلاغی داشتند چرا که خداوند جمیل و همهی کارهای او، به بهترین نحو است.
یعنی گرچه قرآن در فصاحت و بلاغت و همهی وجوه آیت بودن، از جمیع کتابها برتری دارد، ولی این طور نیست که تورات و انجیل، فصاحت و بلاغت نداشته باشند. آنها هم دارند. پس به چه جهت فصاحت و بلاغت آن کتب مطرح نشده است؟
یا مقدور فهم مردم عصر نبود، یا به هر علتی از حیث معرفتی، ضعیف تر بودند. به هر حال بعد فصاحت و بلاغت برای آن کتب مطرح نشده، نه این که آن ویژگیها را نداشتند. یعنی همان طور که محتوای هر کتاب الهی، به غایت متانت است، ظاهر و الفاظ آن هم به غایت فصاحت و بلاغت است. منتهی چون این بخش مطرح نبوده، روی آن تکیه نشده است.
ظاهراً قرآن از شریعت حضرت نوح علیه السلام، معجزهای بیان نکرده است. در حالی که ایشان آورندهی اولین شریعت، به معجزه آوردن اولٰی بوده است.
آیت مقتضی ادیان مختلف، متفاوت است. تذکر چند نکته راجع به آیات اقتضائی و معجزات حسی مقطعی، که یا به تقاضای مردم بوده با خود انبیاء، ابتدا به ساکن، این ها را ارائه میکردند، لازم است.
اولا این که معجزات حسی اصلا و به هیچ عنوان ضرورت ندارد چرا که قبلا اتمام حجت شده است. ثانیا اضافه بر آیت های دائمی که خود پیامبر و دین است، این نوع معجزات آثاری دارد. ممکن است در افراد خصوصا ضعیف، آرامش قلبی بیشتری ایجاد کند. اما با تمام این تفاسیر، آیتهای اقتضایی و مقطعی، حداقل انتظار الهی را برآورده نکردهاند.
نکتهی جالب آن است که این آیت، کارآیی هدایتی ندارد. کسانی که با پیامبر و دین و کلام او ایمان نیاوردند، وقتی پیامبر برای آنان اعجاز آورد هم، ایمان نیاوردند. تکتک اقوام را ببینید. اتمام حجت با علم صورت میگیرد و علم با آن دو آیت تمام شده است. در بعضی از آیات، این طور میفرمایند :
اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ * مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّن رَّبِّهِم محُّدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُون[5]
حساب مردم به آنان نزديک شده، در حالي که در غفلتند و روي گردانند! * هيچ يادآوري تازهاي از طرف پروردگارشان براي آنها نميآيد، مگر آنکه با بازي (و شوخي) به آن گوش ميدهند!
اینها زندگی و ابدیت را به بازی گرفتند لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ قلبهایی که مشغول لهو و امور مورد علاقهی فرد که او را از مراتب عالیتر باز می دارد، شدهاند.
وَ أَسَرُّواْ النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُون [6]
اين در حالي است که دلهايشان در لهو و بيخبري فرو رفته است! و ستمگران پنهاني نجوا کردند (و گفتند): «آيا جز اين است که او بشري همانند شماست؟! آيا به سراغ سحر ميرويد، با اينکه (چشم داريد و) ميبينيد؟!
اگر معجزهی حسی هم بیاید، اینها میگویند عجب ساحری است. از آن طرف میگویند تو فلان کار را بکن. از طرف دیگر میگویند معلوم است که تو ساحری. قَالَ رَبىّ يَعْلَمُ الْقَوْلَ فىِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم[7] هر چه بیاید، اینها مشغول کار خودشانند. کسی که نخواهد بپذیرد، میگوید چشم بندی کرده یعنی اینها را هم که آوردیم، فایدهای نداشت. و آن که با علم و گفتگو و حرفهای شخص نبی، هدایت نشد، حتما با معجزهی حسی، هدایت نمیشود.
معجزهی حسی که بیاید، تبعات و عوارض فوری دارد. اولین تبعات این است که اگر نپذیرند، مهلت تمام است. اگر زیر بار نروند محکوم به عذابند. چرا که معجزهی حسی، اثر روانی شدید دارد. یعنی وقتی معجزهی حسی میآید و ایمان نمیآورند، یعنی حق کاملا و در اعلا درجه روشن شده و فرد عالما و عامدا بدون هیچ بهانهای میخواهد گردنکشی کند. چون معجزهی حسی مثل یک حرف عادی نیست. فرد را از لحاظ روحی روانی به اضطرار به اذعان و اعتراف میکشد. وقتی فرد دید عصا، اژدها شده، در آن صحنه نمیتواند چیزی بگوید و مقاومت کند. حجابها کنار میرود و حق به صورت عریان تجلی میکند. از این جا به بعد، اگر کسی نپذیرد و اعتنا نکند و روی برگرداند، مهلت تمام است. او منکر حجت نهایی و نهایت حجت شده است. همیشه زمانی مهلت می دهند که فرد در مرحله و گام بعدی، هدایت و اصلاح شود. وقتی آخرین گام که دیگر چیزی از آن قویتر نیست، آمده و اصلاح نشد، مهلت دادن کار لغو و بیهودهای ست چرا که مهلت، برای غرضی حکیمانه است.
اگر فرد حکیم، عادل، رئوف و دلسوز به حال خود و اجتماع، مطمئن باشد مجرم آزاد، هم به خود و هم به دیگران آسیب می زند، هرگز به او مهلت نمیدهد چرا که مهلت، زمانی معنا دارد که این مجرم، امید اصلاح داشته باشد.
مرحلهی بعدی آنست که این نشانه را رو میکنیم شاید برگردد. بنابراین با نهایت اتمام حجت، اگر کسی نپذیرد، مهلت بی معناست. چرا که چیزی فراتر از آن نیست. فراتر از آن، این است که فرد، ملکوت را ببیند که این امر با ریشهکن شدن او محقق میشود. همیشه سعی کنیم علامات و نشانههایی که در زندگیها هست، با زندگی خودمان تطبیق دهیم. گرچه بحث معجزه و فهم آن، مسألهی خاص هدایتی خود را دارد، ولی جدای از آن، ما باید قرآن را درون زندگی خود بیاوریم یعنی با قرآن، زندگی کنیم. باید دید که چه قدر دنبال نشانهایم. آدمهای ضعیف العقل، دائم، دنبال نشانهاند. مثلا دادن مقداری نبات در حرم به ما توسط یک سید، برایمان نشانهای باشد.
نکتهی مهمتر این که باید به بعضی از نشانههای نیک که به شما انرژی مثبت و روانی در جهت عبودیت میدهد، توجه کرد. نشانههای منفی قابل توجه نیستند. یکی میگفت آیه را باز کردم ببینم خدا به من چه میگوید، آیهی عذاب آمده بود که پوست تو را میکنیم. حالم گرفته شد و تا چند روز، حوصلهی نماز خواندن درست و حسابی را نداشتم. مدام غرق در خیال و وهم و غفلتیم. اولا چه کسی به تو گفت این کار را بکنی؟ ثانیا اگر کردی و آیهی عذاب آمد، به خودت مراجعه کن. انسان باید از هر چیز، برای حرکت درستتر، انرژی بگیرد. نکند خدای مهربان میخواهد به من تذکری بدهد تا به خودم بیایم. همهی حوادث این طورند. همهی حوادث تذکراند. مثلا دعوایی پیش آمده تا ببینم آدم کم ظرفیتی هستم. بحث خانوادگی، تا متوجه شوم آدم زود جوشی هستم و خودم را اصلاح کنم. مسألهای پیش آید تا من متوجه شوم آدم خیالبافی هستم و زندگی من با حرکت پرندهای، این طرف و آن طرف میرود. یا این که صبح، چشمم به گربهی سیاهی بیفتد، بفهمم آدم وهمی و خیالی هستم و باید این درد را درمان کنم. تمام این موارد، موارد اصلاح زندگی است. قرآن را باید این گونه دید. هر آیهی آن برایم چند مدل پیام دارد. چه مدلهایی به من هشدار میدهد؟ من از این هزار مدل، چند مدل را میتوانم بگیرم؟ در غیر این صورت، جریان معجزه خواهی از انبیاء، تمام میشود.
خلاصه، انکار آیات حسی، تبعات جدی دارد. مسائل دیگری هم دارد که آیات آن را بیان میکنم. مثلا در آیه 59سوره اسراء میفرماید میدانی چرا ما آیات حسی نمی فرستیم؟ به علت رحمت خدا:
وَمَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَآتَينَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفًا[8]
هيچ چيز مانع ما نبود که اين معجزات (درخواستي بهانهجويان) را بفرستيم جز اينکه پيشينيان (که همين درخواستها را داشتند، و با ايشان هماهنگ بودند)، آن را تکذيب کردند؛ (از جمله،) ما به (قوم) ثمود، ناقه داديم؛ (معجزهاي) که روشنگر بود؛ اما بر آن ستم کردند (و ناقه را کشتند). ما معجزات را فقط براي بيم دادن (و اتمام حجت) ميفرستيم.
روشن است که چرا آیات حسی نمیفرستیم چون هر وقت فرستادیم، تکذیب شده و تاثیر جدی نداشت. چرا؟
چون قبلا متوجه شده بودند و مشکل فهم نداشتند. مشکل مربوط به قلب است و معجزه، قلب را اصلاح نمیکند. تا خودش نخواهد، اصلاح نمیشود. معجزه آمد، نپذیرفتند و نتیجهی آن هلاک و استیصال و ریشهکنی است و چون خداوند، باب رحمت را در این امت باز فرمود، بنا نیست معجزهی حسی بیاید و انکار و هلاکت صورت گیرد.
مثال کلی: معجزات حسی آمد و یکییکی تکذیب شد. « ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً » به ثمود ناقه را دادیم و کاملا بصیرت بخش بود و حق را روشن میکرد.« فَظَلَمُواْ بهِا» آن ناقه را پى کردند. چه کسانی؟ همهی امت. لذا خداوند میفرمایند:
فَقَالَ لهَمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَ سُقْيَهَا * فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا[9]
و فرستاده الهي [= صالح] به آنان گفت: «ناقه خدا [= همان شتري که معجزه الهي بود] را با آبشخورش واگذاريد (و مزاحم آن نشويد)!» * ولي آنها او را تکذيب و ناقه را پي کردند (و به هلاکت رساندند)؛ از اين رو پروردگارشان آنها (و سرزمينشان) را بخاطر گناهانشان در هم کوبيد و با خاک يکسان و صاف کرد!
صالح را تکذیب کردند و ناقه را پی کردند. پی کردن یعنی نحر کردن شتر. پی کردن ناقه، کار همهی امت نبود. یک نفر این کار را کرد. آقا امیر مؤمنان میفرمایند عاقر ناقه، یک نفر بود ولی خدا به همه نسبت داد چون اگر چه یک نفر، این کار را کرد ولی بقیه هم میخواستند این کار انجام شود.
انتهای آیه ی 59 سوره اسراء می فرماید «وَ مَا نُرْسِلُ بِالاَيَاتِ إِلَّا تخَوِيفًا»؛ تنها هدفی که ما از فرستادن این آیات حسی داریم، برای تخویف و ترساندن است. ما غرضی ویژه، از این بیان داریم و آن تخویف یا هشدار شدید است. هشدار شدید را به چه کسی میدهند؟ معلم گوش کدام یک از بچهها را میکشد؟ گوش بچهی لجباز و مقاوم را. حال که حقیقت روشن شده، آخرین دوا، جراحی است: آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي[10]؛ «کی» یعنی داغ کردن. در طب قدیم، فلزی را داغ میکردند و روی عضو آسیب دیده میگذاشتند. به این کار کی گویند که کلمهای عربی است.
يوْمَ يحْمَى عَلَيهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ[11]
در آن روز که آن را در آتش جهنم، گرم و سوزان کرده، و با آن صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ ميکنند؛ (و به آنها ميگويند): اين همان چيزي است که براي خود اندوختيد (و گنجينه ساختيد)! پس بچشيد چيزي را که براي خود مياندوختيد!
آخرین درمان، کی است که برای تخویف شدید به کار میرود و اگر این جواب نداد، دیگر دوايى نیست. بنابراین مهلت، بی معناست. اگر این انذار اثر نکرد، پشت سر آن، هلاکت است.
میگوید این که مردم درخواست این آیت حسی را میکنند، عقلشان نمیکشد. خودشان درخواست هلاکتشان را دارند و میگویند خدایا زودتر ما را هلاک کن. زودتر آیت بیاور تا من قبول نکنم و ریشه ام کنده شود. مرا زودتر بکش و هلاک کن. بدبخت نمیداند طالب چیست؟ در حال درخواست بلای جان خود است.
در همین سوره میفرماید همین بازیها را با پیامبر داشتند:
وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعا [12]
و گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نميآوريم تا اينکه چشمهجوشاني از اين سرزمين (خشک و سوزان) براي ما خارج سازي...
بگو این جا آب بیاید و ما بخوریم.
أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نخَّيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَرَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا [13]
يا باغي از نخل و انگور از آن تو باشد؛ و نهرها در لابهلاي آن جاري کني...
بگو یک دفعه باغ درست شود و از بین آن نهرها در آید.
أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتىَِ بِاللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ قَبِيلا [14]
يا قطعات (سنگهاي) آسمان را -آنچنان که ميپنداري- بر سر ما فرود آري؛ يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياوري...
آسمان را بر سر ما بزن. خدا یا ملائک بیایند.
أَوْ يكُونَ لَكَ بَيتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا[15]
يا براي تو خانهاي پر نقش و نگار از طلا باشد؛ يا به آسمان بالا روي؛ حتي اگر به آسمان روي، ايمان نميآوريم مگر آنکه نامهاي بر ما فرود آوري که آن را بخوانيم! «بگو:» منزه است پروردگارم (از اين سخنان بيمعني)! مگر من جز انساني فرستاده خدا هستم؟!
«أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ» یک دفعه خانهای از طلا و زمرد و مروارید و طلا و جواهر درست کند مثل یک ویلای خیالی که با مداد میکشند. «أَوْ تَرْقىَ فىِ السَّمَاءِ» یک دفعه بپری و به آسمان بروی و با چشمان ببینی. «وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتىَ تُنزَّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ» اصلا ایمان نمیآوریم تا این که ببینیم همین الان کتابی از آسمان آمد. میفرماید:« قُلْ سُبْحَانَ رَبىِّ هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولا» این چه نوع جوابی برای اینهاست؟ سبحان یعنی خداوند منزه و مقدس از این مطالب است. منظور خداوند از این حرف چیست؟
یکی از مفاهیم آن است که سبحان الله، یعنی این حرف، دون شأن خداست. رب رسول فرستاده است. اگر« سبحان ربی» و «هل کنت رسولا» را با هم ترکیب کنیم، رسالت خدایی که رسول فرستاده، لغو نیست. میگوید مگر من مسئول سرگرمیها و تفریحات سالم شما هستم؟ من رسول هستم نه دیوید کاپرفیل و شعبده باز که این کار را بکن تا خانه طلا شود یا آن جا آب در آید و درخت پرنده شود. اینها یعنی طلب بازی، لهو و سرگرمی که خدا و رسولش از آن منزه است. میخواهند هر روز از آنها چیزی بخواهند و اینها مسئول سرگرمی شوند و قرآن می فرماید درخواست اینها برای هدایت نیست بلکه میخواهند دیگران را بازی دهند. در ادامه میفرمايد:
وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَن قَالُواْ أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولا [16]
تنها چيزي که بعد از آمدن هدايت مانع شد مردم ايمان بياورند، اين بود (که از روي ناداني و بيخبري) گفتند: «آيا خداوند بشري را بعنوان رسول فرستاده است؟!»
چه چیزی باعث شده اینها ایمان نیاورند؟ تنها دلیل آنها که میگویند ما پیامبری را که خدا بفرستد، از ریشه قبول نداریم، این است که هدایت آمده و میگویند ما معتقد نیستیم که خدا پیامبر بفرستد. با این دید، معجزه آوردن هم، فایده ندارد. او هرکاری بکند، توجیهی میآورد.
وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيكَ كِتَابًا فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ[17]
(حتي) اگر ما نامهاي روي صفحهاي بر تو نازل کنيم، و (علاوه بر ديدن و خواندن،) آن را با دستهاي خود لمس کنند، باز کافران ميگويند: «اين، چيزي جز يک سحر آشکار نيست»!
اگر همه جمع شوند و ببینند دارد از آسمان کتابی میآید و آن را لمس هم بکنند « فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ »؛ میگویند این سحر مبین و عجب شعبده بازی است. چرا؟ چون دل او خراب است و نمیخواهد بپذیرد. واقعیت مسلم را منکر میشود. باید با این، چه کرد؟ آیات حسی و معجزاتی که با چشم و حس لمس میکنند، هر چه قدر غلیظ و شدید باشد، میگویند سحر و چشم بندی است. در سورهی دیگری می فرماید:
وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كاَنُواْ بِهِ يَسْتهَزِءُون [18]
هيچ پيامبري به سراغ آنها نميآمد مگر اينکه او را مسخره ميکردند.
به پیامبر دلداری میدهد که شیوهی گذشتگان مجرمین هم، همین بوده است.
كَذَالِكَ نَسْلُكُهُ فىِ قُلُوبِ الْمُجْرِمِين [19]
ما اينچنين (و از هر طريق ممکن) قرآن را به درون دلهاي مجرمان راه ميدهيم!
لَا يؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ[20]
قلب مجرم این طور شده که ایمان نمی آورد. کسی که به جرم عادت کرد، کسی که به هوا عادت کرد و کسی که به منیت عادت کرد، هر چند پیامبر بیاید، ایمان نمی آورد. در جلسهى گذشته گفته شد که خداوند فرمود اینها به خاطر کارهایی که قبلا میکردند، ایمان ندارند. وقتی کسی حق های کوچک را زیر پا میگذارد، حق های بزرگ را به طریق اولی زیر پا خواهد گذاشت. حقوق پدر، مادر، برادر، خواهر فرزند را به او گفتند و او نپذیرفت. وقتی انسان نمی تواند زیر بار وزنهی ده کیلویی برود، قطعا نخواهد توانست زیر بار وزنهی هزار کیلویی برود.
یک بار دیگر عرض شد که ما خیلی با جرأت هستیم که میگوییم امام زمان بیایند، ما همراه ایشان هستیم. اگر کسی امروز توانست فشارهایی مثل فشار آبرویی، مالی، روانی، نقد و انتقاد و دعوای خانوادگی که به او وارد میشود را تحمل کند و حق را در خود هضم کند و عادت کرد حقوق کوچک را بپذیرد، خواهد توانست حقوق بزرگی که در زمان امام زمان عج لله به او عرضه میشود را بپذیرد و الا کسی که حقهای کوچک را نپذیرفت، به طریق اولی، حق بزرگتر را نمیپذیرد.
تِلْ تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيكَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَينَاتِ فَمَا كَانُوا لِيؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذَلِكَ يطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَافِرِينَ[21]
اينها، شهرها و آباديهايي است که قسمتي از اخبار آن را براي تو شرح ميدهيم؛ پيامبرانشان دلايل روشن براي آنان آوردند؛ (ولي آنها چنان لجوج بودند که) به آنچه قبلا تکذيب کرده بودند، ايمان نميآوردند! اينگونه خداوند بر دلهاي کافران مهر مينهد (و بر اثر لجاجت و ادامه گناه، حس تشخيصشان را سلب ميکند)!
دلیل روشن آوردیم و حجت تمام شد. عقل آنان کامل فهمید ولی اصلا امکان ایمان نداشتند و اختیار هم نداشتند که ایمان آورند. نمی فرماید «فما آمنوا» و «لا یومنون» ایمان نیاوردند یا «فلم يؤمنوا» یعنی ایمان نیاورده بودند. بلکه ایمان آوردن، مقدورشان نبود چرا؟ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ. کارهای گذشته باعث شد عادت کنند، خود را به حق، ترجیح دهند. قبل از این که انبیاء بیایند، حق های کوچکی اطرافشان بود و مدام خودشان را ترجیح میدادند. به طریق اولی در مقابل حق بزرگتر که ثقل بیشتری دارد، مقاومت میکنند. وقتی در مقابل یک حرف تاب ندارد، در مقابل حق، قطعا تاب نخواهد داشت. در مقابل گذشتن از یک وضعیت پولی شبهه ناک، تاب ندارد، پس کار سخت تر میشود. این جا فرمود وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كاَنُواْ بِهِ يَسْتهَزِءُون هیچ پیامبری نیامد مگر این که مسخره کردند. نباید این آیات را به تاریخ برد و گفت لعنت بر آنها که مكذب انبیاء بودند. این آیه برای من و شما چه میگوید؟ انبیاء چه میگفتند؟ حرف حق را و اینها در مقابل، او را مسخره میکردند. مسخره کردن شاخ و دم ندارد. یکی میگوید نماز اول وقت بخوان. جواب میدهد دلت خوش است. هر کسی در هر فضایی است دقت کند. حرف حقی گفته میشود، میگوید تو هم شیخ شدی؟ چه از این تندتر و چه از این کندتر، چه با یک پوزخند و چه با یک لبخند، هرکسی با ادبیات خاص خود، حق را نپذیرد، این نتیجه را دارد. مثلا با حالت تمسخر بگوید انشاءالله خدا، ما را به شما ملحق کند.
فما کانوا لیؤمنوا قبل. در مقابل حق های کوچک استهزاء میکردند.
کمی در کارت جدیتر باش، بیشتر درس بخوان، این قدر نخواب و نخور، همهی اینها حقوقی است که مدام به ما، توسط زن و شوهر و رفیق و پدر و مادر، عرضه میشود. هرکس در هر فضایی هست، دقت کند.
باید هنگام قرآن خواندن، این حدیث را جلوی چشممان بگذاریم که انت تقرا القرآن ما نهاک. باید طوری قرآن بخوانی که قرآن به تو نهیب بزند. اگر قرآن خواندی و دیگران را لعن و نفرین کردی، قرآن نخواندی. فاذا لم ینهک اگر تو را نهی نکرد و نهیب نزد و یقه نگرفت، فلست تقراه تو قرائت نکردی بلکه کلیله و دمنه خواندهای و ثواب هم دارد. ویژگی قران آن است که از ظلمت های فکری، اخلاقی، رفتاری، شهوت، غضب و ظلم نجات دهد. لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور اگر میخوانیم و هنوز در ظلمت هستیم، یعنی قرآن نخواندهايم و آن چه خواندیم قرآن نبوده است. ظلمت، باعث ظلمت قیامت است. فقط خاص گروهی نیست که تکذیب کردند. وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كاَنُواْ بِهِ يَسْتهَزِءُون هر رسولی آمد، یا مسخره کردند یا توهین کردند یا ترشرویی و اعراض کردند و به هر کیفیتی، حق را نپذیرفتند.
باید حرف حق را، از هر کس، به هر کیفیتی، در هر جا و به هر اندازه، پذیرفت. این فرد اگر غرق در خطا هم باشد، رو به صلاح هست. حق پذیری، انسان در ظلمت محض را، به نور می رساند. و حق ناپذیری و غدی در مقابل حق، بدترین صفتی است که اگر کسی در اوج عبادت هم باشد، بلاخره سر از کفر در میآورد.
كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمين [22]
این داستانی عمومی است. چه میشود که کسی در مقابل انبیاء میایستد؟ چه زمانی کار انسان به این جا می رسد؟ ملاک، ایستادن در مقابل حق است. و زمانی که قلب، به جرم عادت کرد، این گونه میشود. قرآن میگوید راه تقابل با انبیاء را ما در دل اینها، به خاطر جرمشان باز کردیم. آیاتی که میگوید ما این کار را کردیم و ما باعث شدیم، از این باب است و نکتهی توحیدی آن، این است که گرچه خودشان رفتند اما کار، از دست خداوند خارج نیست و همه چیز به خواست و ارادهی خداست. كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمين که لایُؤمنون بِه. ایمان نمیآورند. لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِين، سنت پیشنیان هم به همین منوال سپری شده است.
وَ لَوْ فَتَحْنَا عَلَيهِم بَابًا مِّنَ السَّمَاءِ فَظَلُّواْ فِيهِ يَعْرُجُون[23]
اگر بابی از آسمان باز شود و به اینها، معجزهی حسی نشان دهیم که به آسمان روند.
لَقَالُواْ إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُون[24]
میگویند چشمهای ما را سحر و چشم بندی کردند.
عبارت لطیفی است. نمیفرماید چشم ما را سحر کردند. بلکه میفرماید چشم ما را مست کردند. تبیین این عبارت طول میکشد که از آن میگذریم. بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُون. بلکه این آقا، همهی ما را سحر کرده است. میگوید تو سحر شدی، دیگران چه؟ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُون، همهی ما را از دم سحر کرده است.
راجع به حضرت موسی علیهالسلام ذکر شده که ایشان 9 تا آیت آوردند.
وَلَقَدْ آتَينَا مُوسَى تِسْعَ آياتٍ بَينَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسَى مَسْحُورًا[25]
ما به موسي نه معجزه روشن داديم؛ پس از بني اسرائيل سؤال کن آن زمان که اين (معجزات نه گانه) به سراغ آنها آمد (چگونه بودند)؟! فرعون به او گفت: «اي موسي! گمان ميکنم تو ديوانه (يا ساحري)!»
وقتی حضرت موسی آمد، فرعون به ایشان گفت به گمان من که شما سحر شدی. نمیگوید ساحرا. خیلی عجیب است. یعنی با تحقیر برخورد کرده و میگوید خودت هم بازی خوردی. حضرت موسی میفرماید:
قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلَاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا[26]
(موسي) گفت: «تو ميداني اين آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين -براي روشني دلها- نفرستاده؛ و من گمان ميکنم اي فرعون، تو (بزودي) هلاک خواهي شد!»
میگوید تو دو تا یقین داری. یکی این که این ها آسمانی و خدایی است و فقط خداوند، اینها را نازل کرده و دیگر این که یقین داری اینها بصیرت بخش و هدایت آفرین است. «وَ إِنىِّ لَأَظُنُّكَ يَفِرْعَوْنُ مَثْبُورًا» فرعون بنای قبول کردن ندارد. حضرت موسی علیه السلام همهی این آیات را مکرر برای این قوم آوردند مثلا از آسمان روی سر آنها قورباغه میپرید. معجزاتی که دهان هرکس را می بندد. این گروه نزد حضرت موسی آمده و میگفتند:
وَقَالُوا يا أَيهَ السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ[27]
(وقتي گرفتار بلا ميشدند مي)گفتند: «اي ساحر! پروردگارت را به عهدي که با تو کرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) که ما هدايت خواهيم يافت (و ايمان ميآوريم)!»
ای ساحر بگو خدایت این ها را برطرف کند تا ما ایمان بیاوریم. نفرمود ادع ربنا یعنی ما ایمان آوردیم. کلمهی ربک یعنی ما ایمان نیاوردیم. به خدایت و ساحر بزرگتری که تحت فرمان ا و هستی بگو تا از ما کشف رجز کند. لذا رسول اکرم میفرمايند سبحان ربی. خداوند منزه است. من بازیگر نیستم که مدام در عالم شعبده بازی کنم. حجت تمام است ضمن این که خداوند منزه است از این که قوم مرحوم، قرار دهد و بعد آنها را عذاب کند. من پیام دارم و معرکه گیر نیستم که مردم جمع شوند و ببینند چه میکنم؟ او که بنای قبول کردن ندارد و نمیخواهد بپذیرد، تهمت می زند.
و الحمد لله رب العالمین
[1] سوره عنکبوت، آیه 48
[2] سوره عنکبوت، آیه 49
[3] سوره عنکبوت، آیه 50
[4] سوره عنکبوت، آیه 51
[5] سوره انبیاء، آیه 1و2
[6] سوره انبیاء، آیه 3
[7] سوره انبیاء، آیه 4
[8] سوره اسراء، آیه 59
[9] سوره شمس، آیات 13 و 14
[10] طب الأئمة عليهم السلام / 55 / في الحجامة و السعوط و الحمام و الحقنة عنهم ع
[11] سوره توبه، آیه35
[12] سوره اسراء، آیه 90
[13] سوره اسراء، آیه 91
[14] سوره اسراء، آیه 92
[15] سوره اسراء، آیه 93
[16] سوره اسراء، آیه 94
[17] سوره انعام، آیه 7
[18] سوره حجر، آیه 11
[19] سوره حجر، آیه 12
[20] سوره حجر، آیه 13
[21] سوره اعراف، آیه 101
[22] سوره حجر، آیه 12
[23] سوره حجر، آیه 14
[24] سوره حجر، آیه 15
[25] سوره اسراء، آیه 101
[26] سوره اسراء، آیه 102
[27] سوره زخرف، آیه 49