
سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 11
در بحث آیت بودن قرآن، به این مبحث رسیدیم که انواع آیتها در قرآن کدام است؟
در عرف عمومی بحثهای کلامی، آیتهای ادیان را، معجزات حسی میدانند که پیامبر هر دینی، معجزهای میآورد و در نتيجه حجت برای افراد تمام میشود. اشاره کردیم که این تلقی، برداشت غلطی از بحث آیت است. هر دین دو دسته آیات دارد:
الف) آیات دائمی و مستقر
ب) آیات مقطعی
آیات مقطعی آن است كه در موقعیت محدودی پیش میآید؛ زيرا یک پیامبر دائم درحال عصا انداختن و مرده زنده کردن نیست. برای زمان محدود و افراد محدودی که در صحنهها حاضر هستند، کار خارقالعادهای انجام میدهد. هر دین، دو آیهی قطعی مستقر دارد که با آن دو، حجت بر همه تمام میشود. اولین آیت هر دین، شخص نبی آن دین است.
بزرگ ترین آیت عظمای الهی، انسان کامل است و همهی موارد دیگر از معجزات و آیات، شعاعهای نفس آن پیامبر هستند. ایشان وجودی ملکوتی است که تشعشات روحانی و نورانی از آن ساطع است و قابل کتمان نیست و خودش سند حقانیت خودش است؛ پس اولین سند حقانیت پیامبر، خود ایشان هستند.
این موضوع در قرآن هم اشاره شده است : تنها یک مومن از تابعان حضرت عیسی علیه السلام در شهر انطاکیه، وصی ايشان بود. حضرت عیسی علیه السلام سه نفر را به شهر انطاکیه فرستاد، دو نفر از آنها را زنداني کردند:
وَ جَاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَقَوْمِ اتَّبِعُواْ الْمُرْسَلِين[1]
و مردي (با ايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: «اي قوم من! از فرستادگان (خدا) پيروي کنيد!
در این آیات درحال اقامه ي دلیل است که مردم از مرسلین تبعیت کنید. از کجا معلوم که اینها مرسل هستند؟
اتَّبِعُوا مَنْ لَا يسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ[2]
از کساني پيروي کنيد که از شما مزدي نميخواهند و خود هدايت يافتهاند!
کسی که از این سطح هدایت، بهرهمند است، تبعیت کردن از او روشن است و چیز دیگری لازم ندارد.
جالب است که خداوند برای انبیاي تابع، مثل حضرت صالح علیه السلام و امثال ایشان، معجزه داده، ولی به اولین پیامبری که شریعت با او آغاز شده، معجزه نداده است.
بعد از بعثت حضرت نوح علیه السلام به رسالت، قرآن هیچ معجزهای برای ايشان نقل نکرده است. درحالی که اولین مدعی ارتباط با خدا، از همه بیشتر، نیازمند معجزه است. برای دفعات بعد، ادعا راحتتر و نیاز به معجزه کمتر و پذیرش، سهلتر میشود.
قرآن چیزی در مورد آیت خاص حضرت نوح علیه السلام بیان نکرده و ایشان نبوتشان را بدون آیت برای مردم، بیان کردهاند. در ابتدای خلقت و شریعت، اولین پیامبر شریعت آور به طور گسترده، حضرت نوح علیه السلام است:
شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَينَا إِلَيكَ وَمَا وَصَّينَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيهِ اللَّهُ يجْتَبِي إِلَيهِ مَنْ يشَاءُ وَيهْدِي إِلَيهِ مَنْ ينِيبُ[3]
آييني را براي شما تشريع کرد که به نوح توصيه کرده بود؛ و آنچه را بر تو وحي فرستاديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش کرديم اين بود که: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نکنيد! و بر مشرکان گران است آنچه شما آنان را به سويش دعوت مي کنيد! خداوند هر کس را بخواهد برميگزيند، و کسي را که به سوي او بازگردد هدايت ميکند.
مردم باورشان نمیشد که انسان با مَلَک، یکسان شود. ملک با خدا در ارتباط است. یکی از حرفهایی که به حضرت نوح علیه السلام می زدند این بود که تو حرفهای عجیب می زنی :
فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يرِيدُ أَنْ يتَفَضَّلَ عَلَيكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلَائِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ[4]
جمعيت اشرافي (و مغرور) از قوم نوح که کافر بودند گفتند: «اين مرد جز بشري همچون شما نيست، که ميخواهد بر شما برتري جويد! اگر خدا ميخواست (پيامبري بفرستد) فرشتگاني نازل ميکرد؛ ما چنين چيزي را هرگز در نياکان خود نشنيدهايم!
اگر خدا می خواهد به ما پیام برساند و با ما صحبت کند، چرا ملائکه نمیآیند؟ حرف تو بیسابقه است و ما از این حرفها نشنیدهایم.
چرا حضرت نوح علیه السلام که پیامبری صف شکن و خط شکن است و براي اثبات حرف خود، معجزهی بیشتری لازم دارد (آن هم معجزات بسیار غلیظ ، شدید، مکرر و متعدد) هیچ معجزهای نمیآورد؟
کار خدا حکیمانه است.
پاسخ آن است که اصلا به معجزهی حسى نیاز نیست.
حالا کمکم حرفها مخالف آن چیزی گفته میشود که در عرف و علم کلام است؛ زيرا متکلمین می گویند باید معجزه بیاید تا حجت تمام شود. اتفاقا برای اتمام حجت، ابدا نیازمند معجزات حسی نیستیم. اگر در خاطر شریف دوستان باشد، گفتیم خداوند بنابر حکمت بالغهی خودش، اتمام حجت ميکند و اتمام حجت با سطوح مختلف، متفاوت است و به همین خاطر نیاز به آیت دارد و مقصود از آیت، صرفا آیت حسی نیست. بزرگترین آیت خدا و آیت عظمای الهی و حجت قاطع الهی، حضرت نوح علیه السلام است. سیره ، نگاه، حرف، نشست و برخاست، سکوت و کلام ايشان، همگی یک وجود فوق ملک است كه در بین مردم ظهور و بروز کرده است. فقط کافی است مقداری افراد او را ببینند و کمی تعقل کنند. اگر عقل را به کار بیندازند، وضع روشن میشود. اگر ملک ببینند، میگویند چه قدر عظمت دارد چرا که ملک، بروز و ظهور کرده است.
خداوند هم ملاکهای تشخیص و قدرت فهم را به همه داده است. از آن طرف فطرت سالم هم، به همه داده است. در این بین مانع پذيرش، يا نداشتن عقل است یا خراب شدن فطرت.
هرکسی یک تفاوت و فاصلهی نه تنها کم، و حتی نه زیاد، بلکه فاصلهی غیر قابل تصور، بین خود و این وجود قدسی ملکوتی میبیند و معلوم مي شود پیامبر، موجودي عادی نیست. اگر منصف باشد و معاند نباشد، اذعان میکند خدایی وجود دارد، مگر کسی که سیستم فکری و ادراکی خودش را خراب کرده باشد که آن وقت دیگر مشکل از خورشید نیست. اگر آینه را هم کدر کرده، جلوی خورشید بگذارید، چیزی منعکس نمیشود : «کور ار نبیند، این گنه آفتاب نیست»، اگر کسی درک نمی کند به این علت است که ادراک او به خاطر عملکرد خودش، ضایع شده است. جدال احسن و آیات حسی، لطف اضافه است و چیزی برای اتمام حجت لازم نیست. اگر هم نباشد، باز حجت تمام است. اتمام حجت و اصلا چيزي فراتر از اتمام حجت صورت گرفته است. پس حجت، با خود نفس نبی تمام مي شود.
یکی از مشکلات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، همین بود که آیات حسی نداشتند. شهادت ستون حنانه و سنگ ریزه و سوسمار و... اينها بسیار کم بوده است . یکی از مشکلات دعوت پیامبر، همین بود که ایشان معجزهی حسی بروز نمی دادند.
گاهی جامعه فرهیخته است و میگویند آدمها، کمی فکر میکنند و میفهمند اما پیامبر در سرزمینی ظهور کرد که «عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَم»[5]؛ در جایی که بر دهان آدم فهمیده لجام میزدند و با او رفتار حیوانی داشتند، جايي كه علم و فهم و درک و شعور جرم بود. آیا میشود پیامبر در این سرزمین، معجزهی حسی نیاورد و صرفا با ارتقاي ادراکی، بخواهد حجت تمام كند؟ بله؛ اگر نمیشد، حجت تمام نمیگردید و آنها حق داشتند بگویند ما نمی فهمیم.
برای همین است که حضرت فرمودند: مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ[6]؛ هیچ پیامبری به اندازهی من اذیت نشد.
البته این وجوه مختلف دارد که یک وجه آن، اینجاست. از طرف کسانی اذيت مي شوند که با حکمت و موعظه حسنه درست نمی شوند و حرف حساب را نمی فهمند و مشکل خود را که ادراکشان به سبب دنیاطلبی، جنايت و نفس پرستی خراب شده است، به پیامبر نسبت می دهند و میگویند مشکل از تو و پیام توست، ما مشکلی نداریم.
چه قدرسخت است آدم بخواهد به چنین افرادی پیام دهد؟ و بخواهد چنین کسانی را از جهل مرکب، بیرون آورد. کسانی که مشکل ادراکی خود را به دیگری نسبت داده، ميگویند تو اشتباه میکنی و حرفهای تو مفهوم نیست و اشکال دارد.
یکي از بهترین نعمات خدا، این است که آدم با افرادی با جهل بسیط، مواجه باشد؛ یعنی توجه دارد که نمی داند.
وقتي كسي توجه دارد که تشنه است و آب هم هست، به محض اين كه کسی آب را به اوعرضه و اثبات کند كه این آب است، آن را استفاده میکند، اما اگر کسی قبول نداشته باشد که تشنه است و فکر ميکند سیراب است، آن وقت کار مشکل میشود:
وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَليلاً ما يُؤْمِنُونَ [7]
و (آنها از روي استهزا) گفتند: دلهاي ما در غلاف است! (و ما از گفته تو چيزي نميفهميم. آري، همين طور است!) خداوند آنها را به خاطر کفرشان، از رحمت خود دور ساخته، (به همين دليل، چيزي درک نميکنند؛) و کمتر ايمان ميآورند.
دوتا تعبیر و ترجمه دارد:
یک ترجمه آن است که دلهای ما پر است و اصلاً نیازی به تو و حرفهایت نداریم:
قَالُوا يا شُعَيبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا وَلَوْلَا رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنْتَ عَلَينَا بِعَزِيزٍ [8]
گفتند: «اي شعيب! بسياري از آنچه را ميگويي، ما نميفهميم! و ما تو را در ميان خود، ضعيف مييابيم؛ و اگر (بخاطر) قبيله کوچکت نبود، تو را سنگسار ميکرديم؛ و تو در برابر ما قدرتي نداري!»
ما بسیاری از حرفهای تو را نمی فهمیم. این نمیفهمیم به این معنا نیست که ما نفهم هستیم، به این معناست که حرفهای تو غیر قابل فهم است؛ یعنی به او طعنه میزنند که حرفهای به درد بخوری نمیزنی.
خیلی سخت است با جاهل به جهل مرکب برخورد کنیم؛ چون خودش را مریض نمیداند. هرچه میگویی، چیزی برای گفتن دارد. کسی که در مقابل هر اشکالی که خودش یا دیگران، او را نسبت به آن اشکال متوجه میکنند، اما و اگر و پاسخی دارد، باید برای او بسیار متأسف بود که مبتلا به جهل مرکب است و کسی که در جهل مرکب باشد، به هیچ عنوان روی صلاح را نخواهد دید. خُسر، یعنی تباهی و همه چیز با خاک یکسان شدن. کسی که در خسر است، یعنی تمام عمرش را تباه کرده است و کسی که جهل مرکب را نداشته باشد، امکان اصلاح را دارد:
إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ
که انسانها همه در زيانند؛
اما استثنا بردار است. مگر متوجه شود در تباهی است و برطرف کند:
إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبر[9]
مگر کساني که ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، و يکديگر را به حق سفارش کرده و يکديگر را به شکيبايي و استقامت توصيه نمودهاند!
در قرآن کسانی که هیچ گاه اصلاح نمیشوند، با واژهی اخسر یعنی تباهترین یاد شده است:
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا [10]
بگو: «آيا به شما خبر دهيم که زيانکارترين (مردم) در کارها، چه کساني هستند؟
الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يحْسِنُونَ صُنْعًا[11]
آنها که تلاشهايشان در زندگي دنيا گم (و نابود) شده؛ با اين حال، ميپندارند کار نيک انجام ميدهند!»
کسانی هستند که تباه ترین وضعیت ممکن را دارند که اینها استثنا ندارند. این طور نیست که «الا» داشته و درست شوند، بلکه اینها سرطان و درد بی درمان گرفته اند.
این ها کسانی هستند که اشتباه میکنند و فکر میکنند دارند درست انجام مي دهند؛ این افراد روی صلاح را نخواهند دید.
آدم خاسر، ممکن است متوجه شود و از خسارت و تباهی نجات یابد. اما آدم اخسر چون متوجه نمیشود و خود را حق میبیند، هیچ وقت اصلاح نخواهد شد.
شما تا به حال یک بار هم به متخصص سرطان مراجعه نکردهاید، اگر این متخصص از شما بخواهد رایگان به مطب او بروید، نخواهید رفت چرا که خودتان را دارای بیماری سرطان نمیدانید. پیامبر با این گروهها برخورد داشتند. این که میگویند: فتح بزرگ پیامبر، فتح قلوب بود، همین اعجاز است.
گاهی انسان میخواهد نسبت به خود، همسر و فرزند و رفيق خويش کاری کند، مدام دست و پا می زند و حرف و توصیه برای خودش و دیگران دارد. ده سال با توصیههای فراوان، نه خودش و نه دیگران تغییری ميکنند. حال معلوم میشود کار پیامبر چه عظمتی داشت. ایشان چه کسانی را در چه موقعیتی، از کجا به کجا رساندند؟ نفس و نَفَس پیامبر معجزه است. اگر یک نفر تمام همت خود را بگذارد و بخواهد آدمی را که نفس تباهی دارد، از موقعیتی که دارد سر سوزنی تکان دهد، نخواهد توانست.
یک بار در مجموعهای برای قشر خاصی که خود باوری داشتند، گفت وگویی داشتیم. با اين كه متوجه نبودند، میگفتند: ما متوجه هستیم؛ چون فلان جا درس می دهیم. یکی از این افراد با سر سختی خاصی نسبت به برخی مطالب و با رفتارهای خلاف ادب، برخورد میکرد. ما در این مدت که با آنها بودیم، تلاش زیادی کردیم ولی نتوانستیم یک میلیمتر کسی را تغییر دهیم. البته، این ضعف بنده است.
معجزهی پیامبر یکی دو تا نیست. خیلی سخت است که انسان با کسی که جاهل به جهل مرکب است، سر و کله بزند. بزرگ ترین ریاضت انبیا همین بوده است. خیلی سخت است که یک طوطی و یک طاووس را با یک کلاغ در قفس بیندازیم. این که آنها را متوجه کنیم ایراد از آن هاست. فکری به حال خود کن.
پس اولین معجزهی انبیا و آیت ادیان، خود آن نبی است. از این جریانها در شرح حال اولیا و حالات عرفا، زیاد است که انسان با خود میگوید اینها، واقعا چه کار کردند؟ و این بزرگان، ترشحات وجودی انبیا هستند.
در یکی از کتب حضرت آیتالله حسنزاده نقل است که:
من فکر میکردم قبر حاج میرزا آقای تبریزی در نجف است در حالی که در قبرستان شیخان قم قرار دارد. یک روز بعد از ظهر، نزدیک غروب با آقا زادهي مرحوم آیت الله قاضی، صحبتی بود، گفتند: قبر میرزا جواد آقا در قبرستان شیخان قم است. تعجب کردم. خداحافظی کردم و گفتم در اولین فرصت میروم. چهقدر نفوس متفاوت است! کسی که مشتاق ملکوت است، دنبال میگردد تا در اولین فرصت، خودش را ملکوتی کند.
گفتن عبارت «حالا بعداً» به زمانی منتهی میشود که فرصت انسان، تمام شده باشد.
گفت: همان جا خداحافظی کرده، خودم را در حالی که هوا رو به تاریکی بود به قبرستان شیخان رساندم. هر چه دنبال قبر گشتم پیدا نکردم. دیدم یک نفر با کلاهی آمد و گفت: دنبال قبر میرزا جواد آقای تبریزی میگردی؟ گفتم بله و قبر را نشان داد. میگفت من سر قبر رفتم و ایشان هم از در دیگر قبرستان، در حال خروج بود. یک دفعه گفتم: آقا شما از کجا فهمیدید دنبال چه چیزی هستم؟ جواب دادند ما مشتریان خصوصی خودمان را خوب میشناسیم و رفتند. من آن جا بودم و کاری را که با آن قبر داشتم انجام دادم و خدمت علامه طباطبائی رسیدم و بعد از دادن مشخصات آن فرد، گفتم این چه کسی بود؟ ایشان فرمودند: خود میرزا جواد آقا بود.
نفوس اولیاء خداوند گسترده است. کسی که ادراک خود را برعکس نکرده باشد، این فاصلهی عظمت نفوس را در اولین برخورد، متوجه میشود. یکی از مشکلات عصر ما، محروم بودن خیلی از مردم، از برکات انفاس این افراد است.
پس اولین آیت هر دین، پیامبر آن دین است. با خود پیامبر، حجت تمام میشود و نیاز به آیت حسی نیست.
وقتی خداوند میخواهد کفار را توبیخ کند، نمیگوید :مگر من برایتان معجزه نیاوردم؟ مگر حجت بر شما تمام نشده بود؟ می فرماید:
يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ[12]
(در آن روز به آنها ميگويد:) اي گروه جن و انس! آيا رسولاني از شما به سوي شما نيامدند که آيات مرا برايتان بازگو ميکردند، و شما را از ملاقات چنين روزي بيم مي دادند؟! آنها ميگويند: «بر ضد خودمان گواهي ميدهيم؛ (آري،) ما بد کرديم)» و زندگي (پر زرق و برق) دنيا آنها را فريب داد؛ و به زيان خود گواهي ميدهند که کافر بودند!
مگر آیاتم را برایتان کاملا تبیین نکردم؟ «يقصون» یعنی کاملا پیگیری تام کردم تا مطلب برای همه تمام شود؛ یعنی با زبان روشن، حقایق ملکوتی عرضه شده است.
«یقصون» یعنی آن محتوا را در سطح فهم همه، به وجه اعلی و با شیوهی جذاب بیان کرده است. بهترین محتوا با برترین شیوه بیان شد. پس اولا خودش، وجودى ملکوتی دارد و ثانیا پیام او هم، ملکوتی و از عالم غیب است. هر عاقلی پیام را بشنود، می فهمد این منطق بشری و دنیوی نيست و عقل بشر به اینمحتوا نمی رسد.
وقتی این دو با هم و کنار هم عرضه شود، حجت را به نحو احسن تمام میکند. بنابراین حجت سوم به معنای آیت محسوس و معجزات حسی، اصلا لازم نیست. آن از لطف خداست که چیزی اضافه میگذارد و نکتهای دارد که بعدا عرض می کنم. محتوای آن یک پارچه نور است و فطرتها را به سمت خودش میکشاند. با این حرفها، هم عقل میفهمد و هم دل نورانی میشود.
شما اگر ده روز، هر روز حرم بروید، حالات درونی تان تغییر میکند. برای آنها که مقداری با این فضاهای ملکوتی آشنا هستند و ارتباط دارند، غیب و ملکوت و معجزه خیلی سخت نیست.
میگوید: من رفتم و به اندازهی فهم خودم حس کردم. آن هم محتوایی که نه خودش و نه احدی از آن اطلاع نداشته است:
تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيبِ نُوحِيهَا إِلَيكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ[13]
اينها از خبرهاي غيب است که به تو (اي پيامبر) وحي ميکنيم؛ نه تو، و نه قومت، اينها را پيش از اين نميدانستيد! بنابر اين، صبر و استقامت کن، که عاقبت از آن پرهيزگاران است
وَكَذَلِكَ أَوْحَينَا إِلَيكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[14]
همان گونه (که بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي را بفرمان خود وحي کرديم؛ تو پيش از اين نميدانستي کتاب و ايمان چيست (و از محتواي قرآن آگاه نبودي)؛ ولي ما آن را نوري قرار داديم که بوسيله آن هر کس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت ميکنيم؛ و تو مسلما به سوي راه راست هدايت ميکني.
«مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ»:تو نمی دانستی و فرد دیگری هم نمیدانست. حرفی نیست که جای دیگری گفته باشند و آدم بگوید جاهای دیگر هم هست. حرفهای بیبدیل که زندگی را اصلاح کرده، صلح و صفا میآورد. فکر را اعتلا می دهد. قلب را آرام میکند. روح را ارتقا و بصیرت میدهد و حق و باطل را می فهمد. از منبعی که تضادی ندارد و هیچ چیز آن، با دیگری متنافر نیست. محتوایی که از ظلمت خارج میکند. هر کس با فطرت با اینها برخوردکند، خودش ملکوتی مي شود و جمع ملک و ملکوت ایجاد میکند. لذا قرآن می فرماید: وقتی مسیحیان آماده با این پیام و این پیامبر مواجه شدند، گویی انقلابی عظیم و تحولی بزرگ در جانشان ایجاد شد:
وَ إِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلىَ الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِين[15]
و هر زمان آياتي را که بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهاي آنها را ميبيني که (از شوق،) اشک ميريزد، بخاطر حقيقتي که دريافتهاند؛ آنها ميگويند: «پروردگارا! ايمان آورديم؛ پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره ياران محمد) بنويس!
«تری» یعنی چشمهای آنان را که دارد میجوشد، میببینی.
این عبارت، عبارت خاصی است. باید میگفت : اشک میجوشد، نه این که بگوید چشم می جوشد؛ اما گویی که این قاب چشم میجوشد. این قدر حالشان انقلاب دارد.
«تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق» چرا؟ چون چنین حقی را یافتند نه حقی در این سطح که آدم باشی و دزدی نکنی. باید آیات قرآن را باز کرد تا فهمید چه میگوید؟ وقتی وحی بر رسول اکرم نازل شده را میشنوند، میبینی که چشمهایشان مثل چشمه میجوشد، به خاطر آن چه از حق دریافتند و میگویند: « فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِين». مگر چیز دیگری لازم است؟ مگر جای دیگری هم هست؟ مثل بچه گریه میکنند. نه به این شکل که منقلب و گوشهى چشم او خیس ميشود، بلکه مانند بچهای که هقهق کرده، گریه میکنند. بعد به خودشان نهیب میزنند که:
وَمَا لَنَا لَا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ[16]
چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده است، ايمان نياوريم، در حالي که آرزو داريم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!»
عاشقانه ایمان میآوریم چرا ایمان نیاوریم؟
انسان با فطرت خود درک میکند. اگر کسی فطرتش را آسیب نزده باشد، این قرآن او را به گریه میاندازد؛ زيرا به منبع حقایق الهی متصل شده است. هم منطق آن عقلانی و هم قلب را اشباع و ارضا می کن. دیگر انسان چه میخواهد؟ اتمام حجت همیشه با علم صورت میگیرد. وقتی علم آمد اتمام حجت میشود. کسی که علم ندارد، حجت بر او تمام نیست. وقتی علم آمد حجت تمام است؛ میخواهند عدهای بپذیرند و مىخواهند نپذیرند.
این علم برای بسیاری از افراد آمد و اتفاقا کسی که با این نبی و محتوای آن ایمان نیاورد، به طریق اولی با معجزه ایمان نخواهد آورد. شاهد روشن، اقوامی هستند که پیامبرشان آمد و ایمان نیاوردند و عذاب شدند. پیامبرشان حرف زد، نپذیرفتند. معجزهی حسی آورد، باز هم نپذیرفتند. حتی فطرت های آلوده ای که معترف به ذنب خودشان بودند، می فهمند. آن کسی مقاومت میکند که هم فطرتش آلوده است و هم این را قبول ندارد. اگر این فرد در زمان پیامبر باشد، مقابل پیامبر میایستد و اگر در غیر زمان پیامبر باشد، در مقابل حق می ایستد. هرگاه بر ما حقى روشن عرضه شد، فهمیدیم و مقاومت کردیم، دقیقا پا جای پای کسانی می گذاریم که در مقابل انبیا ایستادند، فهمیدند و عناد کردند.
به نظرم چند پیامبر در سورهی اعراف ذکر شده و خداوند داستان انبیاء را یکییکی ذکر میکند. بعد از بیان داستان انبیا در قرآن و جمع بندی، واکنش های مردم و مؤمنین و مشرکین را بیان میکند میفرماید:
تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيكَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَينَاتِ فَمَا كَانُوا لِيؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذَلِكَ يطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَافِرِينَ[17]
اينها، شهرها و آباديهايي است که قسمتي از اخبار آن را براي تو شرح ميدهيم؛ پيامبرانشان دلايل روشن براي آنان آوردند؛ (ولي آنها چنان لجوج بودند که) به آنچه قبلا تکذيب کرده بودند، ايمان نميآوردند! اينگونه خداوند بر دلهاي کافران مهر مينهد (و بر اثر لجاجت و ادامه گناه، حس تشخيصشان را سلب ميکند)!
ما داستان و خبرهای این مملکت ها را برای تو بازگو کردیم و آن هم کامل پیگیری شد. «وَ لَقَدْ جَاءَتهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ»؛ رسولان برای همهی اینها، بینه را آوردند. بینه یکی از اسامی بود که برای معجزه به کار می رفت. «فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْل»؛این آیه خیلی تکان دهنده و عجیب است. نمی فرماید:« فلا یومنون»یا «فما امنوا». «فما کانوا ليؤمنوا» اصلا امکان ایمان نداشتند و برایشان ممکن نبود ایمان بیاورند؛ چرا؟ مگر انسان مختار نیست؟ چه چیز باعث شد امکان ایمان بر آنان بسته شد؟ «بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْل» به سبب عملکرد سابق آنها در زندگی روزانه.
ذهن ما عادت کرده است و میخواهد آنها را در فضایی و خود را، در فضای دیگری ببیند.
کارهایی کردند که اين عملکرد، حجابی در قلب و روح ایجاد کرد و سیستم فهم و ادراک را نيز خراب كرد. این کارها چه بود؟ همین کارهای روزمره؛ عادت کردهاند هر چه دلشان میخواهد، همان بشود. هر کار دلشان میخواهد، بکنند. کسانی که عادت کرده اند تا چیزی که مطابق میل آنها نیست (چه به حق و چه به باطل) دعوا و پرخاش ميکنند و ظرفی ميشکنند و قهر مي کنند؛ یعنی عادت آنان بر این مستقر شده است که هرچه مطابق نظر، خواست و میلشان نیست، در وجودشان واکنش شدید ایجاد کند. گاهی فردي به آنها ظلم کرده و به ناحق چیزی گفته است، این ها نمیتوانند حتی لحظه ای خودشان را نگه دارند و حتما باید جواب دهند، چیزی بگویند و دو تا روی آن حرف بگذارند و پرخاش و قهر کنند. بلاخره حتما باید نشان بدهند. این حالت کمکم در موقعیت های بعدی، خودش را نشان می دهد. همین زندگی روزمره و عملکرد ، کاری کرد که دیگر نتوانند بپذیرند. (خدا خیلی رحم کند.) «فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْل» چون قبلا مدام حق پذیری را کنار گذاشتند و خودشان ملاک شدند، کمکم همین در آنها تثبیت شد و امروز نمیتوانند ایمان آورند. آن جا که انسان در خطا، گناه، آلودگی و تهمت، علم و عمد دارد، می داند آن شخص، این طوری نیست ولی چون الان حرصش گرفته است باید تهمت یا غیبتی داشته باشد.
اگر انسان حق هاى کوچکى را که عقل میفهد، زیر پا گذارد و خراب کند، حتما حقهای بزرگ را هم زیر پا خواهد گذاشت. حق های کوچک خیلی وجدان ما را ناراحت نمیکند؛ مثلا با یکی دعوا کردیم و چون از او عصبانی هستيم، غیبتش را ميكنيم. کسی که حق های کوچک را زیر پا میگذارد، در روند زندگی، وقتی حق بزرگی به او عرضه مي شود، حتما آن را هم زیر پا خواهد گذاشت. قرآن میفرماید: قبل از آمدن پیامبر و نبی، حق های کوچکی بود كه آنها را ضایع میکردند و حقایقی را عمدا خراب میکردند؛ دروغ، تهمت، حق خوری و ظلم.
خیلی اوقات در خانوادهها اين اتفاق میافتد، میداند همسرش شایستهی این برخورد نیست ولی میگوید: عصبانی بودم، چه کار کنم؟ عصبانی بودم و هر کار دلم خواست، کردم.
حالا که حق بزرگتر یعنی نبی آمده، او را هم زیر پا میگذارد؛ زيرا سیستم روحی، روانی و رفتاری خودش این طور شکل گرفته است. حق بزرگ تر را هم نمیپذیرد. در ادامهی همین آیه می فرماید : «كَذَالِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلىَ قُلُوبِ الْكَفِرِين»
مهر خوردن به قلب چیز عجیب و غریبی نیست. مکانیزم مهر خوردن به قلب این گونه است که این فرد امکان ایمان ندارد. چه کسی این کار را انجام داد؟ خودش خود را بدبخت کرد. طبع قلب پیدا کرد. اگر در این فضا، آیت سوم یعنی معجزهى حسی بیاید، چه دردی را از او دوا میکند؟ هیچ؛ چون این آیت فراتر از پیامبر و حرف های او نیست اما به سبب حکمت بالغه و رحمت واسعه ى خداوند ، در مقاطعی این آیت میآید.
پس هم لزوم نداشته است که این آیت دم به دم بیاید، هم این که یک مشکل دارد: اگر این آیت بیاید، پشت سر آن عذاب است. یکی از رحمت های خداوند بر امت مرحومه این است که پیامبرش را با آیات حسی نیاورد. هم به اين دليل كه لازم نبوده این آیت، دم به دم بیاید، هم این که اگر این آیت بیاید، پشت سر آن عذاب است و اين، يکی از رحمت های خداست .
هرجا آیت حسی آمد و انکار صورت گرفت، چون حجت، فوق حد تصور تمام شده، دیگر خود آن فرد با دست خود میگوید: بیا مرا عذاب کن وگرنه با خود رسل و بشارت و انذار آنها حرف تمام است .
قرآن این را به لسان های مکرر فرموده است :
رُّسُلًا مُّبَشرِّينَ وَ مُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلىَ اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كاَنَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا [18]
پيامبراني که بشارتدهنده و بيمدهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتي براي مردم بر خدا باقي نماند، (و بر همه اتمام حجت شود؛) و خداوند، توانا و حکيم است.
با آمدن رسول و آوردن محتوای بشارت و انذار حجت تمام میشود .خدا با محوریت خود رسول، اتمام حجت میکند. شدت اتمام حجت رسول، از محتوای دین او هم بیشتر است .
رسولانی که اینها بشارت دهنده و بیم دهنده بودند تا اینکه مردم بر خدا بعد از آمدن رسل، حجتی نداشته باشند و خداوند عزت و حکمت دارد.
چند بارگفته شد اسامی خدا در آخر آیه مثل عزیز و حكيم، عهده دار محتوای درون آیه است. رسل آمدند حجت تمام شد و «کان الله عزیزا حكيما». عزت یعنی غلبه و نفوذ ناپذیری یعنی رسل با بشارت و انذار، محتوای حق آنان چنان روشن است که بر همه اذهان غلبه دارد و کسی نمی تواند بگوید ما نفهمیدیم و حکمت اتمام حجت هم هست. خورشید تجلی کرده، کافی است انسان چشم خود را باز کند . رسول اکرم فرمودند: فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُون[19]؛ سابقه من خیلی روشن است یک عمر چهل ساله در بین شما بودم . خودشان این نور درخشان ملکوتی را تجربه کردند. و این افراد بیانصاف، عمداً سابقهي شخصیتی چهل ساله را یک روزه، از ذهنشان سانسور کردند.
چهل سال او را امین خطاب میکردند و هر چه میگفت چشم بسته قبول میکردند تا حرف از توحید زد، گفتند: دروغ گو است. به امینترین و صادقترین کسی که خودشان میشناختند، «کذاب الاشر[20]» میگفتند. آیا این تناقض رفتاری نیست؟
این خباثت باطنی است، تا دیروز میگفتند :امین است، امروز تا حرفی مخالف میل آنها زده، دروغگوی هوسباز میشود.
امین دیروز، تا حرفی زد که با تمایلات، امیال، اقتضاءت و نظرات آنها و زندگیشان، تطابق نداشت، کذاب امروز شد. مفتری و افترا زننده شد، کسی که به او ایمان داشتند و سر او قسم میخوردند. این حال نفس است:
لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يقْتُلُونَ[21]
ما از بني اسرائيل پيمان گرفتيم؛ و رسولاني به سوي آنها فرستاديم؛ (ولي) هر زمان پيامبري حکمي بر خلاف هوسها و دلخواه آنها ميآورد، عدهاي را تکذيب ميکردند؛ و عدهاي را ميکشتند.
انبیاء، آدمهای خوبی هستند اگر مخالف میل افراد حرفی نزنند. این سنتی دائمی است. هرگاه رسولی سراغ آنها بیاید و حرفهایی بزند که آنها خوششان نیاید و طبق میل آنها نباشد، او را تکذیب کرده، میکشند و زیر بار هم نمیروند.
سابقهی رسول اکرم، حال ایشان و همهی انبیاء، روشن است. سابقهی آنها نورانی است طوری که نمیتوانستند يک ایراد از ایشان بگیرند. سابقهی خود اين افراد و حالشان نيز روشن است که ظلمانی است. خودش میداند چه خبر است.
هر کس به آلودگیها و کثافات درون نفس خود، علم دارد. خودش را خوب میشناسد، او را هم خوب میشناسد آیا این سند نیست؟ خورشید فروزان در کمال ظلمت، دومی ندارد و قابل انکار نیست. این فرد، آدم حقهباز و اهل کلک و دروغ گو نبوده، الان هم کسی نیست که بگوید من این كارها را میکنم تا به جایی برسم. وقتى هم به جایی رسیده، چیزی بیشتر در استفاده اش نیست و اصلا کمتر هم هست.
در حقیقت مشکل، همان هر نوع ضرری است که از تضییع آن، به من، می رسد. اینجا در بحث انکار میکند اما منشأ انکار نفهمیدن نیست بلکه نخواستن است. پس با این دو آیت، حجت تمام است.
و الحمد لله رب العالمین
[1] سوره یس، آیه 20
[2] سوره یس، آیه 21
[3] سوره الشورى، آیه 13
[4] سوره مؤمنون، آیه 24
[5] بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج18 / 218 / باب 1 / ص : 148
[6] بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج39 / 56 / في مساواته يعقوب و يوسف ع ..... ص : 54
[7] سوره بقره، آیه 88
[8] سوره هود، آیه 91
[9] سوره عصر، آیات 3و4
[10] سوره کهف، آیه 103
[11] سوره کهف، آیه 104
[12] سوره انعام، آیه 130
[13] سوره هود، آیه 49
[14] سوره شوری، آیه 52
[15] سوره مائده، آیه 83
[16] سوره مائده، آیه 84
[17] سوره اعراف، آیه 101
[18] سوره نساء، آیه 165
[19] بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج17 / 162 / باب 1 إعجاز أم المعجزات القرآن الكريم و فيه بيان حقيقة الإعجاز و بعض النوادر ..... ص : 159
[20] سوره قمر، آیه 25
[21] سوره مائده، آیه 70