
سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 10
لازمهی رحمت عام، هدایت عمومی همهی بندگان است و چون بندگان سطوح متفاوتی دارند، لازم میآید سطوح مختلفی از اتمام حجت برای افراد، در در ردههای مختلف، عرضه شود که لازمهی برخی سطوحِ اتمام حجت، اتیان و آوردن آیت است. آیت و آوردن معجزه، لازمهی اسم شریف هادی خداست و مولود اسم شریف رحمان است. رب هدایت میکند:
رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى[1]
گفت: «پروردگار ما همان کسي است که به هر موجودي، آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده؛ سپس هدايت کرده است!»
لازمهی این هدایت، آوردن آیت است. از آن طرف که خداوند رابطهی فاعلی دارد. وقتی فاعل باشد، معلول محقق میشود. از این طرف هم، به جهت غایت خلقت که هدایت عام و رشد فراگیر همهی بندگان بود، این هدایت عام و رشد فراگیر، از ناحیهی علت غایی یعنی غایت خلقت، به این دلیل که خلقت، حکیمانه است، باید به هدفی منجر شود. در فضای هدف انسانی که تعالی بود، لازمهی آن، هدایت بندگان به آن سطح است و لازمهی این مساله آن است که بندگان به حرف انبیاء، اعتماد حاصل کنند. در نهایت لازمهی این اعتماد، آوردن آیت برای بعضی از سطوح بندگان است. پس ضرورت آوردن آیت از دو ناحیهی علت فاعلی و علت غایی و نهایی روشن است.
بحث از معجزه و آیت، چه ضرورتی دارد؟ دوستان خوب توجه دارند که هر پیامبری دو حرف دارد. یک : دعوا یعنی ادعا. دو: دعوت به معنای حرفهایی که میگوید. ما چرا تابع رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستیم؟ چون ادعایی را که من از طرف خدا برای دعوت و هدایت شما آمدم و برایتان طرح و برنامه آوردم را، پذیرفتیم. ادعای مدعیان کاذب نبوت هم، همین است. مثلا علی محمد شیرازی، ملقب به باب، بعد از ادعای واسطه بودن بین خلق و امام زمان عج، بعد از مدتی ادعا کرد من، خود امام زمانم. بعد از مدتی ادعای پیامبری کرد و گفت دین اسلام نسخ شده و من آن را ابطال میکنم و دین جدیدی میآورم. در طول تاریخ، تا امروز، مدعیان کاذب در گوشه و کنار، مثل مسیلمه کذاب و دیگران بودهاند که برخی ادعای نبوت هم کردند ولی برخی، ادعاهای دیگری دارند و میگویند ما مصلحان اجتماعیم، از جانب خدا آمدیم تا اجتماعمان را درست کنیم. پس هر نبی چه صادق و چه مدعی نبوت کاذب، دو تا حرف دارد : یکی ادعا و دیگری دعوت. ما چرا تابع دعوت پیامبریم؟ چون ادعای او را که «إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَميعا» [2] بوده را پذیرفتیم. چرا تابع مدعیان دیگر نبوت نیستیم؟ چون ادعایشان مبنی بر این که گفتند ما از جانب خدا آمدیم را نپذیرفتیم. سئوال این است که با چه چیزی باید آمدن از جانب خدا را محک زد؟ به عبارت دیگر، محتوای دعوت انبیاء، بعد از ادعای نبوت، دو یا سه محور دارد.میگوید:
این هستها، مجموعهای از عقاید است. در مرحلهی بعد، میگوید اینها عقاید حقه است.
همهی اینها مجموعهی دعوت پیامبر میشود. مجموعهی عقاید، اخلاقیات و احکام که همهی اینها روی ادعای پیامبر سوار شده که من پیغمبرم.
مجموعهی چندگانه از اخلاق و عقاید و احکام که انسان باید در همهی اینها اطلاع داشته باشد. یاد گرفتن و اطلاع و فهم همهی قسمتهای دین واجب است. چون دین به معنای دستورالعمل زندگی است. ما باید بدانیم دستورالعمل زندگی چیست؟ زندگی چیست؟ مجموعهی حالات، افکار و رفتار زندگیمان را بر اساس چه نظری تنظیم میکنیم؟ دین يعنی نظر خدا برای تنظیم زندگی و چون زندگی ریسک پذیر و تکرار بردار نیست و چون رفتارها، حالات و افکار، زندگیساز و ابدیت ساز است، نمیشود در این فضا، ریسک کرد. زندگی، یک بار مصرف، غیر قابل تکرار، با نتیجهی ابدی است. عقل حکم میکند که انسان از همهی موارد مطلع باشد. منتهی این اطلاع در دو سطح است. برای بعضی از قسمتها، صرفا اطلاع داشته باشد، کفایت میکند. مثلا شما در نماز شک می کنید که الان دو یا یک سجده انجام دادید، در این جا وظیفهای دارید. حال آن وظیفه چیست؟ شرع می گوید وظیفهى حین شک یک یا دو سجده، این است. به چه دلیل؟ نمیدانم. فراگرفتن رفتارهای متعادل، واجب است. بنابراین باید همهی ما، مسائل مبتلا به رفتاری را مثلا در معاملات و ارتباطات مطالعه کنیم.
چند شب پیش یکی از دوستان میگفتند بعضی از افراد متدین و متشرع، فلان کار اجتماعی را انجام دادند که نمىگویم چیست و این کار به فتوای برخی فقها، قطعا حرام است. منتهی ما احکام وضو را میپرسیم و به احکام اصلی زندگی، توجهی نداریم. مثل این که انسان چه شغلی داشته باشد؟ کجا برود؟ دین در همهی اینها، دستور دارد. یکی از کسانی که زمانی به استاد ما ملحق شدند و برای شاگردی، نزد ایشان آمده بود، کارمند بانک بودند. استاد، شرط پذیرش این اقا را، خروج از این کار دانستند. ایشان عیالوار و نزدیک 6 ماه تا یکسال بیکار بود. انسان باید بداند و مطلع باشد کاری که میکند درست است یا نیست. وامی که می خواهم بگیرم درست است یا نیست؟ چه میکنم؟ هر کسی طبق فتوای مرجع خودش، عمل کند. بعضی از مشاغلی که گفته میشود، عمومیت ندارد و هر کس موظف است طبق نظر مرجع خودش، بلاخره حرکتی کند و بپرسد آیا معاملهای که میکنم، این مقدار سودی که در کاسبیام میکشم، مشروع است یا نه؟ آیا شغلی که دارم و وامی که میگیرم، مشروع است یا نه؟ انسان باید اینها را احراز کند.
پس هر پیامبری، یک سری دعوت ها دارد که سه محور اصلی بستهی دعوتیاش، عقاید، اخلاق و احکام است. فراگرفتن احکام و اخلاق، لازم است. چه تحقیقاً یعنی خودش مجتهد باشد و به آنها رسیده باشد و یا تقلیدا یعنی مجتهد نباشد و از مجتهدی تقلید نماید. ولی فراگرفتن عقاید، تحقیقاً واجب است. عقاید را باید خودتان بسازید. این که در مجلسی بنشینید، چه گوینده را قبول داشته باشید و چه با هم آشنا شده باشید، فرقی نمیکند و اگر براساس گفتههای او، این عقاید شکل بگیرد و او در ذهن شما ساختمان بچیند، اینها عقاید شما نیست. اینها عقاید سمعی است و عقاید سمعی به درد نمیخورد. عقاید عقلی، مفید است. يعنی انسان باید ارزیابی کند و ساختمان عقاید خودش را برای خود، با دلیلی که برای خود مفهوم است و به آن رسیده، بچیند. همهی این سه تا، داخل بستهی پیغمبری است. یعنی پیامبر، سه چیز آورده، دو مورد آن را چه تحقیقاً و چه تقلیدا باید بپذیریم ولی عقاید را حتما باید تحقیقاً بفهميم. البته این که میگویم تحقیقاً بفهمد، دوستان را به اضطراب نیفکند. تحقیقاً به این معنا نیست که این فرد، الان بتواند کنفرانسی راجع به توحید بدهد و دیگران را قانع کند. تحقیقاً یعنی اگر از او دلیل پرسیدند، بتواند یک دلیل به اندازهی خود و زبان خودش بیاورد. میپرسیم چرا مسافر باید نماز را شکسته بخواند؟ الان مثل قدیم نیست که سفرها با مشقت و رنج باشد یک ساعت در هواپیما و یک ساعت بعد در هتل است و از خانهى خودش راحتتر است. پس چرا باید نماز را شکسته بخواند؟ آیا میتوانیم جواب دهیم؟ شاید خیلی از ما نتوانیم جواب دهیم. چه سؤال از مادهى فقهی آن باشد که دلالت آن از کجا آمده و چه سئوال از فلسفهی آن باشد. این سؤال میشود و ما هم بلد نیستیم جواب بدهیم. ولی میدانیم که دین بدون دلیل و حجت حرفی ندارد و همهی آن به حساب و کتاب است، پس در سفر باید نماز را شکسته خواند. حال دلیل آن چیست؟ نمی دانم. یا مثلا حکم این است که زمانی که از حد ترخص خارج شد[3] مسافر محسوب میشود و حکم آن قصر صلوة و کسر صیام است. نماز را شکسته بخواند و روزهاش را بخورد و افطار کند.
مطلب دوم این که اما اگر گفتند، چرا پیامبر معصوم است؟ اگر نمیتوانیم بگوییم باید یافتن جواب آن را پیگیری کنیم. یعنی اگر خطوط کلی عقاید را، از کسی سوال کردند، باید بتواند به زبان خودش ولو یک دلیل اولیه که دلالت داشته باشد را بیان کند. این داستان عقاید است.
اگر فراگیری عقاید، واجب تحقیقی است و تقلیدی نیست، تمام عقاید و احکام و اخلاق، روی پایه «من پیامبر خدا هستم» سوار است. به عبارت دیگر چرا ما این عقاید را بلدیم؟ چرا به این احکام پاببندیم؟ چرا دنبال این اخلاق هستیم؟ چون پذیرفتیم که اینها برتر است. و چون خدایی است. چون پیامبر ادعا کرده که من از جانب خدا آمدم.
حال سوال می شود به چه دلیل چنین ادعایی می شود؟ یعنی اگر فراگیری عقاید تحقیقاً لازم است، به طریق اولی آن چه کل عقاید و احکام و اخلاق روی آن سوار است.، که «انّی رسول الله» باشد، به طریق اولی واجب است. پایهی عقاید و احکام و اخلاق است. یکی از مهمترین و مبناییترین مسائل، عقاید و اثبات حقانیت دین اسلام است. ما چگونه میخواهیم این مطلب را اثبات کنیم؟ به نظر شما چه راههایی برای اثبات این دین، بین ششصد هزار دین است؟ اصلا نمیشود همهی مطالب ادیان را خواند. ده سال درس میخوانند تا بوداشناسی بخوانند. مسیحیت شناسی و یهودیت شناسی چقدر زمان میبرد؟ بعد ما بعضی از قسمتها را رد میکنیم در حالی که آنها بیکار نیستند و توجیه میکنند که این قسمتهای تورات و انجیل، این نقدها را دارد. و سعی میکنند آن اشکالات را، با تبیین زبان کتاب مقدس خودش، جواب بدهد. مگر ممکن است انسان، همهی ادیان را مطالعه و همهی موارد را پیگیری کند؟ ششصد هزار دین وجود دارد. تقریباً یک میلیارد و نیم مسلمان داریم. یک میلیارد و نیم مسیحی هم داریم. حدود دو و نیم میلیارد، لائیک[4] هم داریم . قسمت سه میلیارد مشرک و در یک میلیارد باقیمانده، حدود حداقل صد هزار دین داریم. اگر آدم بخواهد صد هزار تا پنج صفحه هم بخواند، هزار جلد کتاب پانصد صفحهای میشود. تازه باید در اینها تأمل کرد وگرنه میگوید تند و سریع میخوانم و رد میشوم. مطالب را باید خواند و مقایسه کرد. این راه، راه سختی است. راههای میسر و ممکن هم دارد ولی از همهی راهها نزدیک تر، راه آیت بودن است.
اگر کسی نزد حضرت موسی علیه السلام برود و بگوید من حاضرم به شما ایمان بیاورم، ولی وقتی که به من ثابت شود. یک راه آن است که حضرت موسی علیه السلام عصایی بیندازد و به او نشان بدهد. حال که پیامبر نیست چه طور؟ مردم از کجا بفهمند اسلام، حق است؟ یک راه اساسی و میان بر و راحت و متقن، بحث آیت بودن قرآن است. و به همین خاطر است که خداوند معجزه و آیت تمام انبیاء را، وابسته به نفس همان انبیاء، قرار داده است.
گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی
انگشتر حضرت سلیمان علیه السلام کافی نیست،چون انگشتِ سلیمان میخواهد. اگر عصای حضرت موسی علیه السلام این جا باشد و آن را بیندازیم، اژدها نمیشود. نفس نفیس آن نبی، برای ظهور و بروز آن اعجاز، لازم است. تنها معجزه و آیتی که خداوند آن را کاملا فارغ نموده و از نفس آورندهاش جدا نموده، قرآن است. به خاطر این که این آیه و این آیت، باید استقلال داشته باشد. این عصایی است که همه باید بتوانند آن را بیندازند. چون دین ابدی است ولی پیامبر آن به فرموده قرآن می میرد:
إِنَّكَ مَيتٌ وَإِنَّهُمْ مَيتُونَ [5]
تو ميميري و آنها نيز خواهند مرد!
پیامبرش مثل سایر انبیاء و سایر انسانها، بنا نیست به حسب ظاهر تا روز قیامت، با جسم دنیویشان، در این عالم، تشریف داشته باشند.
بنابراین باتوجه به دو مقدمه زیر:
1.او میخواهد برود.
2. از طرفی دین او خالد است.
بنابراین باید همیشه بتواند دعوای خودش را اثبات کند که من دین برتر و خدائی هستم. پس باید همیشه، آیت آن، جریان داشته باشد. بنابراین نباید آیت ایشان وابسته به نفس نبی اکرم باشد.
پس ضرورت بحث آیت بودن این است که همان ضرورتی که در مسلمانی داریم، در بحث آیت، مطرح است. همان ضرورتی که میگوید عقاید باید تحقیقاً باشد، همان ضرورت پایه اساسی عقاید و احکام و اخلاق است. پایه و مادر حقانیت دین است. باید اول بتوانیم بگوییم دین حق است، بعد بگوییم دلمان آرام گرفت که دین حق است، مطمئن شدیم. حال بر اساس عقایدی که دارد، افکارمان را تنظیم کنیم. بر اساس دستوراتی که داده، رفتار و اخلاقمان را شکل دهیم. بنابراین از واجبات همهی ما، بحث و فحص از آیت بودن و حقانیت اسلام است. الان اگر بینی و بین الله یک بودایی و یک مسلمان و یک لائیک نزد شما بیاید و بگوید شما چرا مسلمان هستید، چه جوابی میدهید؟ چرا اسلام خوب است؟ اولا این که ما باید او را هم به راه بیاوریم. بحث «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّه [6] » عام است و مربوط به شخص خاصی نیست و ما باید بتوانیم حقانیت دین را برای همه و قبل از همه، برای خودمان اثبات کنیم. یعنی اگر کسی گفت این عقاید را به چه دلیل قبول دارید، بتوانیم به او پاسخ دهیم. آیا اگر کسی به شما گفت به چه دلیل مسلمانی، میتوانیم دلیلی معقول و منطقی و دور از ادعا، بیاوریم؟ من میگویم دینم برتر است دیگری هم میگوید دین من برتر است و هیچ آدم نیمه عاقلی، نمیگوید من یک دین بیخود پیدا کردم. ولی چون دوست دارم دین بیخودی داشته باشم به همین، انس دارم! من کلا از چیزهای پست، خوشم میآید! هیچ عاقلی نمیگوید بقیه هم مثل من و شما هستند. دلیل متقن میخواهد.
دلیل اولیه ممکن است گفته شود که پدر و مادر ما بر این دین هستند. جواب طرف مقابل هم این است که پدر و مادر او هم این عقیده را دارند.
دلیل ثانویه: فکر میکنم بهتر است. او هم چنین فکری میکند. این دو تا دلیل که دلالت نداشت.
دلیل سوم چیست؟ 1.چرا مسلمانیم؟
2. یک غیر مسلمان را چگونه میتوانیم دعوت کنیم؟
از آن طرف اگر بگویيم اسلام اخلاق خیلی عالی دارد، گویندگان مسلمان خیلی متعهد مثل آقای مصطفی ملکیان که در دانشگاه، درس الهیات مىداد، کسانیاند که امروز میگویند ما به این نتیجه رسیدیم که بودائیت، برای سامان بخشی به اخلاق و بشریت، حرف های بهتری دارد. این گفته های افراد درون اسلام است. بیرونیها هم که روشنتر است چه می گویند. آدم باید دفاع کند. چه طور میتوانید دفاع کنید؟
دین غیرقابل دفاع، ارزش دینداریاش را ندارد. من در زیر عَلَمی سینه میزنم که هیچ خبری نیست. بر سر قبری گریه میکنم که در آن مردهای نیست. ان شاءالله همهی ما به این نکته توجه کنیم.
هر چند مقداری بار انذاری این تذکرات بیشتر میشود، ولی واقعیت است. از آن طرف هم بگوییم که بلاخره همهی ما، درجاتی از دلیل داشتن و حجیّت را داریم. این طور نیست که هیچ دلیلی نداشته باشیم. صحبت سر این است که اولا آیا این دلالتها، کفایت میکند یا نه؟
ثانیا آیا این فندانسیون، کشش این ساختمان را دارد یا نه؟ ما یک فندانسیون زیر این ساختمان دین داری مان ریختیم؛ اما آیا آن مقدار از فندانسیون، کشش این ساختمان را دارد؟ چون این ساختمان، در معرض باد و باران و حوادث هم هست. شبهات و شهوات، دم به دم هست و کم که نیستند:
این جا قرآن این گونه گفته و با آنجا تعارض دارد. آن جا شما معتقد به این هستید با آن مشکل دارد.
یکی دو تا شبهه نیست. روز و شب از در و دیوار میبارد. خداوند مرحوم علامه طباطبائی را غریق رحمت کند، ایشان اوایل که از تبریز به قم در حدود سال 1320مشرف شده بودند، شروع به تدریس فلسفه کردند. بعضی از مخالفین فلسفه و عرفان، به آیت الله بروجردی فشار آورده بودند که باید این درس تعطیل شود و ایشان هم پذيرفته بودند. مرحوم علامه طباطبائی، مقاومت کردند و با فشاری که آوردند، آقای بروجردی، شهريهی طلبههایی که درس حکمت علامه را می رفتند، قطع کردند و به آنها گفته بودند، درس تعطیل است. یک بار آیتالله بروجردی یک نفر را نزد مرحوم علامه طباطبائی فرستاده بودند که به ایشان بگوید شما درس را تعطیل کنید. مرحوم علامه فرموده بودند بروید و به آیتالله بروجردی بگویید شما حاکم شرع هستید؛ اگر بفرمایید ما تعطیل میکنیم. الا این که الان طلبه ای که وارد قم میشود، با یک چمدان از شبهات وارد و این چمدان پر از شبهات را، روایت فقهی و قال الصادق و قال الباقر علیهما السلام جواب نمیدهد. باید برای اینها دلیل آورد و حرفهایی که آنجا گفته میشود، تبیین همان روایات است. بعضی فکر میکنند روایات، وقف خودشان است و دیگران ندیدهاند. آنها که حرف از فلسفه و عرفان، میزنند، با روایت مخالف نیستند. اتفاقاً دعوا بر سر همان روایت است:
هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في رَبِّهِم ...[7]
اينان دو گروهند که درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند
هر دو سر یک چیز دعوا دارند. حرفشان این است که همین روایت، پیام های دیگری دارد.
غرض این که حدود 70 سال قبل، یک چمدان شبهه در این مملکت که نه تلویزیون بود و شاید رادیو هم نبود، نگران کننده بود. الان یک بچه دبستانی، حامل یک کامیون شبهه است. آیا این فندانسیون، برای این ساختمان که این همه وزن دارد، و این همه از بیرون به آن هجمه میشود، کشش دارد یا ندارد؟ این که میبینیم آدم متدینی بودیم و حال معنوی داشتیم و اکنون در حال سست شدن است، بی حساب نیست. این ساختمان، زمانی کج میشود که پی این ساختمان، نکشد.
بحث ضرورت از آن جهت است که برای انسان، یک بار برای همیشه، جا بیفتد که این دین حق است. در مقابل شبهه ها هم بگوید: هرچه هر کس بگوید، این اعتقادات حقه برای من جا افتاده و مثل دو دوتا چهار تا، که هیچ وقت در ذهن من، رد نمیشود شده است. حالا هر کس بیاید به شما بگوید ریاضیات نوین آمده و ممکن است دو دوتا چهار تا نشود، میگویید این دو با آن دو، چهار میشود. آدم این را برای خودش، حل کرده است. این شبهات، حل نمیشود و مشکل ایجاد میکند.
یکی از مسائل و مشکلاتی که اکثر خانوادهها مبتلا می شوند این است که بچهی ما، تا قبل از دانشگاه و سربازی و ازدواج و شغلش، خیلی خوب بود. از وقتی فلان کار را کرده و فلان جا رفته و با فلان رفیق بوده، این طوری شده است. اینها، او را این طور نکردند بلکه پی، قوی نبوده است. البته عرض کردم این یک دلیل است. شبهه افکنان و منحرف کنندگان زحمت میکشند و دانستن، علت تامه نیست. گاهی اوقات میداند و راه غلط میرود. نمونه اش حضرت نوح علیه السلام است که حجت را بر همه و فرزند خودش تمام کرده بود. او میخواهد عالما، عامدا خودش را به چاه بیندازد. صحبت این جاست که خیلی اوقات ما عامدا، خودمان را در چاه نمیاندازیم از روی ناآگاهی این کار را میکنیم. در همین زندگی های خانوادگی، آیا هیچ جوانی را میبینید که به خواستگاری برود و بگوید من آدم عصبی هستم قول میدهم هفته ای یکی دو بار، با هم دعوا کنیم. ماهی یک بار، کتک کاری کنیم بعد از یکی دو سال که همدیگر را له کردیم طلاق بگیریم و سراغ کار خودمان برویم. هیچ کس دنبال این نیست و این را نمیگوید. همه خوشبختی را میخواهند، اما عملا این طوری نمیشود. این عمد نیست و کسی نمیگوید من میخواهم زندگی پر تشنجی داشته باشم و زندگیام همراه کتک کاری و دعوا باشد. جهل، بلای بزرگ و درد بی درمان است. در فضای دین هم، جایی که منشا آن جهل است، فنداسیون، درست چیده نشده است. یکی از جاهایی که به شدت ساختمان دین داری را تقویت میکند، این است که انسان به باور رسیده باشد که این دین، حق است. (حقانیت دین.) و در اسلام، خداوند عصای اختیار را به دست همهی من و شما داده که هم خودمان بفهمیم و هم این عصا را برای دیگران بیندازیم تا همه بفهمند. این مطلب ضرورت بحث از اعجاز بود.
بحث بعدی در مورد اعجاز، بحث آیت در ادیان است. هر دینی دو نوع آیت دارد :
1. آیت حتمی و قطعى و همیشگیاش.
2. آیتهای اقتضایی.
آیتهای قطعی، خود، دو تا هستند. هر دین، دو تا آیت قطعی دارد. اولین آیت هر دین، خود نفس و شخص شخیص پیامبر آن دین است. بزرگترین معجزه، خود آن پیامبر است. بعدا راجع به نفس ولی و اعجاز، صحبت میکنیم که آن اعجازی که میخواهد انجام دهد، شعاعی از شعاعهای نفس اوست: فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْه[8]. عامل، از عملش بزرگتر است. درست است آن کار خدایی است، ولی نفس او اثر دارد و این آیت از مجرای این فرد، ظهور پیدا میکند. خودش بزرگتر از این آیت است. نه تنها حضرت صالح علیه السلام از شترش برتر است که رتبهی وجودی من و شما، از شتر صالح، برتر است. ما آدمیم و او شتر بود. قبلا گفته شد که مراتب وجودی، مراتب آیت بودن خداست. منتهی ما عادت کردیم این شتر باید این طور به وجود بیاید. آن، هر چه باشد شتر است که از دیوار بیرون آمده است. شتر، نه ملک، نه انسان نه شیطان و نه جن است. در رتبهی حیوان است ولی رتبهی خاص از حیوانیت.
بزرگترین آیت در هر دین، آورندهی آن دین است. آیا وجود ملکوتی، معجزه نیست؟ تشعشعات ملکوتی و نورانیت از این وجود، صادر میشود و این روشن است. برای هر کسی، این تشعشعات، موج می زند و برای همهی کسانی که فطرتشان را خراب نکرده باشند، پیداست. کسی که فطرت سالم داشته باشد و این فرد را ببیند، میفهمد که این فرد، یک آدم عجیب برجسته ای است و معمولی نیست. خودش، کافی و حجت قاطع خداست.
لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَة [9]
اصلا سوره، سورهی بینه شده است. یکی از اسامی و واژههایی که برای این مفهوم آمده، مفهوم بینه است. خوب این بینه کیست؟
رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يتْلُو صُحُفًا مُطَهَّرَةً * فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ * وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَينَةُ [10]
می فرماید کفار کتابی و غیرکتابی، رها شده نیستند تا این که حجت قاطع و دلیل قطعی خداوند به آنها برسد. رسول، بزرگترین بینه خداست. امیر مؤمنان میفرماید: مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي [11]. عصا کجا و خود حضرت موسی علیه السلام کجا؟ همهی ما وقتی فیلمی از زندگی آقای قاضي يا مرحوم علامة طباطبائى مي بينیم، همان فيلم ما را تكان میدهد. ببینید محضر خودش چه کار میکرده؟ ما دیدیم افراد را در محضر بعضی علمای ربانی اهل باطن و اهل حرکت که بودند یک عبارت آنها، افراد را تکان میداد. حکایت ناقوسه ی مرحوم ملا حسین قلی همدانی معروف است که در حال رفتن به قهوه خانهای بودند که آن جا بزن و بکوب بود. به شاگردانش گفت بایستید. هنگام عبور کردن گفتند حاج آقا چیزی برای ما بگو. گفت میخواهم برایتان شعر بخوانم. اشعار ناقوس حضرت امیر را خواند:
لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً صِدْقاً صِدْقا
معبودي به حق و شايسته پرستش جز خدا نيست. اين را بحق و راستي مي گويم .
إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ غَرَّتْنَا وَ شَغَلَتْنَا وَ اسْتَهْوَتْنَا وَ اسْتَغْوَتْنَا
به راستي که دنيا ما را فريفت و ما را به خود سرگرم نمود و سرگشته و مدهوش گردانيد.
يَا ابْنَ الدُّنْيَا مَهْلًا مَهْلًا يَا ابْنَ الدُّنْيَا دَقّاً دَقّاً
اي فرزند دنيا آرام ، اي فرزند دنيا در کار خود دقيق شو، دقيق.
يَا ابْنَ الدُّنْيَا جَمْعاً جَمْعاً تُفْنِي الدُّنْيَا قَرْناً قَرْناً
اي فرزند دنيا (کردار نيک ) گردآوري کن ، گردآوردني. دنيا سپري ميشود قرن به قرن.
مَا مِنْ يَوْمٍ يَمْضِي عَنَّا إِلَّا أَوْهَى مِنَّا رُكْناً
هيچ روزي از عمر ما نمي گذرد جراينکه پايه و رکني ازما را سست مي گرداند
قَدْ ضَيَّعْنَا دَاراً تَبْقَى وَ اسْتَوْطَنَّا دَاراً تَفْنَى
ماسراي باقي را ضايع نموديم وسراي فاني را وطن و جايگاه خويش ساختيم.
لَسْنَا نَدْرِي مَا فَرَّطْنَا فِيهَا إِلَّا لَوْ قَدْ مِتْنَا [12]
ما آنچه را که در آن کوتاهي نموده ايم نمي دانيم مگر روزي که مرگ سراغ ما بيايد.
شعر لطیفی است که یک بار خوانده شده. از حضرت امیر سؤال شد این ناقوس کلیسا چه میگوید ؟ حضرت فرمودند حرف ناقوس کلیسا این است که ای فرد دنیا زده کمی درنگ کن. ما را مشغول کرده ما را هلاک کرده و به زمین زده... . ملاحسنقلی همدانی اشعار را میخواند. به نصف نرسیده بود که جاهلان و افراد معمولی همه به سر خود میزدند و زار زار گریه میکردند. نفس حق تاثیر دارد. اینها شعاع های آن وجودند.
حال وجود مجسمی که آیت عظمای خداست و سند حقانیت نبی خود اوست و بهتر از خودش، کسی چه میخواهد؟ منتهی برای کسانی که دلهای مریض و مشکلات روانی و لجاج و عناد ندارند وگرنه همین مردم دیروز، به پیامبر، محمد امین میگفتند. روز اول دعوت، پیامبر همه را کنار کعبه جمع کردند و روی کوه ابوقبیس ایستادند. فرمودند اگر من الان بگویم پشت این کوه، همه جمع شدند و میخواهند همین الان حمله کنند. چه میکنید؟ شما شبیه سازی کنید. یک نفر درحالی که شما هیچ خبری از خیابان ندارید، بگوید گروه داعش این پشت هستند و پانزده هزار نفر، فلکهی راهنماییاند. باور نمیکنیم. فرمودند اگر بگویم همهی اینها اینجا هستند، تصدیق میکنید؟ گفتند بله. قطعا. جایگاه ایشان اینطور بوده است.
خود رسول، بینه و حجت است. در جریان حضرت یونس علیه السلام، فرض کنید ما در کشتی افتادیم و نهنگی دریا را طوفانی کرده و ما هم معتقدیم که باید یک نفر را بیندازیم تا نهنگ او را بخورد تا آرام شود. قرعه کشی کردند. یونس را نمیشناختند چون قوم یونس نبودند و یونس از قومش فاصله گرفته بود. قوم یونس در شهر ماندند که عذاب برای آنها بیاید و عذاب از آنها رفع شد. حضرت ناشناس وارد کشتی شدند و یکی دو ساعت است که در کشتی هستند. دریا متلاطم شده و قرعه انداختند و به نام ایشان افتاد. همان یکی دو ساعت رفتار و حالات و نورانیت ایشان آنقدر تجلی کرده که با وجود اینکه قرعه به نام حضرت افتاد و بقیه باید در این موقعیت خوشحال باشند که خطر از من رفع شد؛ ولی همه با هم گفتند دوباره قرعهکشی میکنیم. حیف است شما بیفتى. نتیجهی قرعهکشی دوباره هم حضرت یونس شد. گفتند سه باره قرعهکشی کنیم. این قرعه کشی مجدد به این قیمت است که ممکن است الان من بمیرم. مثل این که بگویند از آتشسوزی نفر اول چه کسی رد شود؟ چه کسی نفر آخری باشد که قطعا میسوزد نه این که احتمال نجات داشته باشد . یک نفر باید در این ساختمان بماند. همه گفتند نه چون شخصیت، شخصیت عادی نیست. تصور ما از انبیاء، آدمهای عادی که گفتند ما پیامی آوردیم بیائید به شما بگوییم، نباشد. چون ندیدیم و نبودیم که چه بودند و چه تشعشعاتی داشتند؟
مثال بعد، حضرت یوسف علیه السلام که وقتی در زندان قرار گرفت، قرآن میفرماید:
وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ[13]
و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند؛ يکي از آن دو گفت: «من در خواب ديدم که (انگور براي) شراب ميفشارم!» و ديگري گفت: «من در خواب ديدم که نان بر سرم حمل ميکنم؛ و پرندگان از آن ميخورند؛ ما را از تعبير اين خواب آگاه کن که تو را از نيکوکاران ميبينيم.»
دو تا جوان هم با ایشان به زندان افتادند. حال یا در زندان، خواب دیدند یا قبلا خواب دیده بودند. فقط چند ساعت است حضرت یوسف علیهالسلام را دیدند و او را نمیشناسند. به حضرت یوسف گفتند: « نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ». چرا که: «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ». عبارت، خیلی لطیف است. میگویند تأویل این را به ما بگو. تعبیر خواب را از چه کسی میخواهید؟ او را نمیشناسید ولی با یکی دو ساعت، مشخص میشود. نمیفرماید آنها گفتند : تو آدم خوبی هستی . بلکه می فرماید: «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ» ؛ ما به چشم، داریم میبینیم. حجت بر آنها تمام شده که دارند خوابشان را برای او تعریف میکنند. آن هم خوابی که به این قیمت است که میگوید تو کشته میشوی و او هم بپذیرد. این بحث تتمه ای دارد که برای فردا انشاءالله مطرح میشود.
و الحمد لله رب العالمین
[1] سوره طه، آیه 50
[2] سوره اعراف، آیه 158
[3] میخواهد با سرعت نور، در کسری از ثانیه، طی الارض کرده، یا با پای پیاده رفته باشد. دو روز طول کشیده باشد چه با هواپیما به ساعت یا کمتر رفته باشد. این فرد با هر وسیلهای رفته باشد، مسافر است.
[4] لائیک یعنی کسی که دین خاصی ندارد. میخواهد مشرک و بت پرست باشد و یا هیچ دینی نداشته باشد.
[5] سوره زمر، آیه 30
[6] سوره احزاب، آیه 39
[7] سوره حج، آیه 19
[8] غرر الحكم و درر الكلم / 481 / 1 ..... ص : 481
[9] سوره بینه، آیه 1
[10] سوره بینه، آیات 2 تا 4
[11] الكافي (ط - الإسلامية) / ج1 / 207 / باب أن الآيات التي ذكرها الله عز و جل في كتابه هم الأئمة ع ..... ص : 207
[12] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج2 321 باب 35 غرائب العلوم من تفسير أبجد و حروف المعجم و تفسير الناقوس و غيرها ..... ص : 316
[13] سوره یوسف، آیه 36