
این سومین بخش از گفتگو با حجت الاسلام دکتر عندلیب است. برای مطالعهی بخش اول این گفتگو با عنوان «ظهور دینواره و عرفانهای نوظهور حاصل عصر روشنگری غرب» میتوانید اینجا را ببینید.
برای مطالعهی بخش دوم این گفتگو با عنوان «دموکراسی غربی و مردمسالاری اسلامی از دیدگاه صاحبنظران» میتوانید اینجا را ببینید.
به گزارش حلقه وصل، در این پرونده سعی شده است به تحلیل و پاسخ علمی به شبهات رسانههای معارض که به منظور مقابله با ارزشهای اسلامی و مبارزه با فرهنگ اصیل اسلام بیان میشود، پرداخته شود. این رسانهها قصد دارند، به صورت مبنایی به ایجاد شبهه بپردازند و در این خصوص از تمامی توان و نیروهای به اصطلاح علمی خود استفاده میکنند.
در این پرونده سعی شده است، شبهات مبنایی مطرح شده را از یکی از اساتید حوزه و دانشگاه که تسلط بر مبنای علمی و اسلامی بحث دارد، پیگیری کنیم. در ادامه تحلیل حجتالاسلام دکتر حسین عندلیب از اساتید حوزه و دانشگاه در پاسخ به سوالات خبرنگار سرویس جنگ نرم درخصوص این موضوع می آید.
یکی از ابهامات دیگری که اخیرا مطرح شده است، این است که «هنوز پس از سیصد و اندی سال، عصر روشنگری برای برخی مدعیان اسلام تاریک مانده است به نحوی که آن را «نقطه آغاز خروج خدا از زندگی انسان» دانسته و به این ترتیب با اصل پرسش و استفهام و یافتن پاسخ علمی از طریق سؤال و جواب و انتقاد برای پدیدههای این جهانی مخالفت میکنند». لطفا این موضوع را تحلیل بفرمایید.
در قسمت اول این پرونده بیان شد که غربی ها اسم این عصر را عصر روشنگری گذاشته اند ولی عملا این پروسه به روشنگری تبدیل نشد. بله فقط یک قیامی بر علیه سخت گیری های کلیسا بود ولی از چاله در آمدن و به چاه افتادن است.
ما معتقدیم نفس آن قیام درست بود لکن درست هدایت نشد و اغراض مناسبی پشت سر قیام نبود. در حالی که مدعیان روشنگری فکر می کنند این قیام بر اصول و روش درستی بنا گذاشته شده و حرکت کرده است. چون ما از لحاظ مبانی فکری با هم اختلاف داریم، لذا انتقادی که آنها بر اسلام وارد می کنند، اساسا درست نیست و هیچگاه هم میان اسلام و مدعیان روشنگری نقطه اشتراک و تفاهمی حاصل نخواهد شد.
موضوع دیگری که معارضین مطرح می کنند این است که «تقابل عقل گرایی عصر روشنگری با دین و مرجعیت دینی، تقابلی است که مربوط به یک جغرافیا و فرهنگ خاص است. در حقیقت، عقل گرایی عصر روشنگری رویکردی بود که در مقابل دین مسیحیّت قد علم کرد. اکنون همین رویکرد در مقابل اسلام وجود دارد.» اما به نظر می آید خوشبختانه هیچگاه این رویکرد تقابلی در مورد اسلام موفق عمل نکرده است، علت چیست؟
عقل گرایی عصر روشنگری نمی تواند با اسلام در بیافتد چون اسلام از مبانی عقلی و متقنی برخوردار است. البته عقل گرایی افراطی آنها حتی با اسلام هم در افتاده است. آنها فکر می کنند همه چیز را می تواند عقل ما درک کند و اگر عقل درک نکرد مساوی با اشتباه بودن آن است.
به بیان دیگر همه چیز را می خواهند با دو دو تا چهار تا، حل کنند لکن علت و فلسفه جعل برخی مناسک و دستورالعمل های شریعت را عقل نمی تواند درک کند و به اصطلاح خود این جعل حکم مصلحت دارد. زیرا شیعیان معتقدند احکام از مصالح و مفاسد تبعیت می کند و شارع حکیم جز برای مصلحت ما چیزی را وضع نمی کند.
امام رضا(ع) نیز در رد ادعای کسانی که احکام را صرفا برای تعبد دانسته و آن را خالی از هرگونه مصلحت و مفسده می دانستند فرمود: «...همانا ما یافتیم که هر آنچه خداوند حلال کرده است در او صلاح بندگان بوده است و به او نیاز داشته اند و یافتیم آنچه که خداوند حرام کرده است مورد نیاز بندگان نیست و آنها را فاسد می کند و به سمت هلاکت و فنا می برد. سپس دیدیم خداوند متعال گاهی بعضی از چیزهای حرام را حلال می کند به خاطر مصلحتی که درآن زمان خاص پیدا کرده است مثل خوردن میته، خون، گوشت خوک هنگامی که شخص مضطر به آنها می شود و به خاطر حفظ جان مجبور می شود از آنها استفاده کند. بنابراین خداوند چیزی را حلال نکرد مگر اینکه به خاطر وجود مصالحی که در آن بود و چیزی را حرام نکرد به خاطر وجود مفاسدی که در آن بود و به این خاطر خداوند در کتابش مفاسد را توصیف کرده است.» (ابن بابویه، علل الشرایع، ج2،ص592).
البته عقل نمی تواند همه مصالح و مفاسد را درک کند ولی می داند که چون خدا حکیم است و حکیم کار لغو نمی کند پس دستورات او همه دارای هدف و مصلحت است. اما متاسفانه عقل گرایی افراطی غرب می گوید اگر عقل من درک نکند پس صحیح نیست و این مطلب از آنجا نشات گرفته است که آنها خدای حکیم را قبول ندارند. و گرنه اگر کسی به خدای حکیم باور داشته باشد حتما به کارهای حکمیانه او در قالب دین تجلی پیدا می کند باور پیدا می کند.
با توجه به مطالب گفته شده آیا درست است که بگوییم، بیشتر فلسفهها و جهان بینىهاى معاصر ازجمله: پوزیتویسم، ماتریالیسم، مارکسیسم، عقل گرایى، انسان گرایى، اخلاق گرایى، پست مدرنیسم، ریشه در عصر روشنگرى دارند؟
می توان گفت که ظهور آنها بیشتر بعد از عصر روشنگری است. مثلا در مورد لیبرالیسم سه گونه از لیبرالیسم تکوین یافته است. اول: لیبرالیسم کلاسیک که در عرصه اقتصاد با آرای آدام اسمیت(Adam Smith) و در عرصه های دیگر همچون در عرصه فلسفی، با آرای جان لاک شناخته می شود.
لیبرالیسم کلاسیک بر سه فرض استوار است. اول، انسان ها موجوداتی خودخواه اند. دوم، انسان خودخواه تنها به دنبال تأمین منافع خود است. و در آخر انسان طالب منافع، را باید برای ارضای خودخواهی هایش آزاد گذاشت، تا با حداقل نظارت یا محدودیت، مجالی برای کوشش هایش بیابد.
جان لاک نیز، با تئوریزه کردن آمپریسم( Empiricism) یا تجربه گرایی، برای نظریه ای به کار می رود، شناخت جهان خارج را کاملا بر گرفته از تجارب می داند. تجربه گرایی در همه نمودهای خود، بر نقش بنیادی تجربه تاکید می ورزد. دیدگاه تجربه گرایی در مقابل عقل گرایی به معنای فلسفی آن قرار دارد.
نهادینه سازی پوزیتویسم (Positivism) اندیشه را در معنا و صدق به تجربیات حسی بشری وابسته می داند و تنها قضایایی را معنادار و مطابق با واقع می دانند که تحقیق پذیر تجربی باشند، و گرنه نه معنا دارد و نه صادق است. این را نیز باید بگویم که ابداع نظریه تفکیک قوا و طرح نظریه تسامح، به ظهور و بروز لیبرالیسم کمک کرده است.
دوم، «لیبرال دموکراسی» که کوششی برای محدودسازی آزادی مطلقی است که لیبرالیسم کلاسیک به انسان داده است و سوم: «نئولیبرالیسم» که آن هم تلاشی است برای ایجاد زمینه های انعطاف پذیری در برخی آرای اقتصادی و اجتماعی لیبرالیسم به منظور نجات آن از گرداب ها، تناقض ها و تنش های نظری و عملی.