به گزارش حلقه وصل، حسین فرخ متولد فردوس از شهرهای استان خراسان است. تا 18 سالگی در مشهد ساکن بود. از 15 سالگی عضو انجمن پیروان قرآن مشهد بود و درس های حوزوی را آنجا خواند. او می گوید: «زمانی شهید نواب صفوی به دعوت این انجمن به مشهد آمد و از نزدیک با او مرتبط بودیم. سخنان آتشین و اندیشه او در وجود من تاثیر گذاشت. روحیه مبارزه جوی او عامل الهام برای حرکت های بعدی بود.»
فرخ در کانون نشر حقایق اسلامی نیز رفت و آمد داشت. در مشهد ازدواج کرد. در سال 40 انجمنی مخفی برای امر به معروف و نهی از منکر راه اندازی شد که فرخ نیز به عضویت آن درآمد. سیدی روحانی به نام «مظلوم» رهبری این جریان را برعهده داشت و هدفش برقراری حکومت اسلامی بود. پس از مدتی به دلیل وجود یک نفوذی، انجمن لو رفت و فرخ به تهران فرار کرد.
با ورورد به تهران، جلسه جویندگان دین و دانش را تشکیل داد. علاوه بر این با خانواده «امانی» همسایه و با شهید اندرزگو نیز همکار بوده است. اندک اندک وارد موتلفه شد و در جریانات سیاسی ورود پیدا کرد. در واقعه 15 خرداد، مستقیما در محل حوادث تهران حضور داشت و از نزدیک شاهد جنایت های وحشیانه رژیم پهلوی بود.
فرخ سه بار به دلیل برگزاری جلساتی که در آنها نامی از امام برده شده بود، دستگیر و زیر شکنجه های وحشیانه قرار گرفت. او اولین بار در سال 43 به زندان افتاد.
***
شما یکی از افرادی هستید که در واقعه 15 خرداد 42 به طور مستقیم حضور داشتید؛ به گمان شما چه اتفاقی افتاد که در این روز حرکتی با این وسعت اتفاق افتاد و تبدیل به یک قیام شد؟
15 خرداد از روزهایی است که هنوز قدرش شناخته نشده است. امام تعبیرهای خاصی درباره این روز دارند. امام می گویند 15 خرداد را بشناسید، بوجودآورندگان 15 خرداد را بشناسید، ادامه دهندگان راه 15 خرداد را بشناسید. اگرچه آن موقع لیبرال ها آن را یک قیام کور مطرح کردند، اما 15 خرداد قیامی آگاهانه، بابصیرت و به موقع بود. گاهی افراد تشخیص انجام کاری را ندارند، گاهی تشخیص دارند اما به موقع اقدام نمی کنند و نتیجه ای نمی گیرند. اما در 15 خرداد مردم درست و به موقع تشخیص دادند و به موقع عمل کردند و نتیجه گرفتند.
رژیم شاه برای اینکه رعب و وحشتی در میان حوزه علمیه ایجاد کند در روز شهادت امام صادق(ع) به فیضیه حمله کرد تا آنها را بترساند. امام بهترین نتیجه گیری را از این حرکت کردند و تبلیغ و سخنرانی نمودند و به منبری ها و مداحان و سخنرانان و هیات ها در محرم گفتند که باید در ماه محرم آن سال روضه فیضیه بخوانند. این کار عملی شد و حرکت فیضیه در همه جا مطرح شد. حتی هیات ها که در بازار حرکت می کردند دم می گرفتند که:
«قم گشته کربلا فیضیه قتلگاه شد موسم یاری مولانا الخمینی»
مردم در آن سال کاملا آمادگی پیدا کردند و بعد در روز عاشورای سال 42 از طرف روحانیت و جمعیت موتلفه قرار شد راهپیمایی انجام شود. تراکت های کوچکی آماده شد و مردم در مدرسه حاج ابوالفتح تهران تجمع کردند. هجوم و حضور مردم مانع اقدامات سربازان رژیم شد. جمعیت از آنجا به سمت بهارستان و بعد دانشگاه تهران و خیابان کارگر رفت. ابتدا شعارها الله اکبر بود و هرچه جلوتر فتند و جمعیت بیشتر شد، شعارها هم تندتر شد. در دو مرحله سخنرانی هایی در میدان بهارستان توسط شهید عراقی و صادق امانی انجام شد. جمعیت به سمت خیابان کاخ رفت که توسط نیروهای امنیتی محاصره شده بود. آنجا مردم شعار می دادند «خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو» انتهای راهپیمایی به مسجد امام ختم شد. حرکت مردم در این مسیر طولانی تا بعدازظهر ادامه داشت. کم کم عکس های امام هم بیرون آمد.
این خبر به امام(ره) رسید و آن روز بعدازظهر امام در فیضیه سخنرانی کردند و بت را شکستند؛ یعنی شاه را مورد خطاب قرار دادند و او را «مردک» عنوان کردند. این قضیه برای دربار مساله بی سابقه و تازه ای بود و اولین بت شکنی امام بود. رژیم احساس خطر کرد و شب دوازدهم محرم امام را دستگیر کردند. آنها ناشی گری کردند که در چنین وقتی امام را گرفتند. مردم هنوز روحیه محرم داشتند و هیات ها همچنان فعال بود، بازارها نیمه تعطیل بود و همه می خواستند در عزاداری ها شرکت کنند. در دعایی معصوم می فرماید: «الحمدلله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء» آنها امام را در چنین زمان ملتهبی شبانه دستگیر کردند.
فردای آن روز ما به منزلی نزدیک بازار تهران، هیات انصارلحسین که از هیات های مذهبی و سیاسی بود و افرادی مثل شهید مطهری و رهبر انقلاب سخنران آن بودند، رفتیم. صبح که به هیات رفتیم دیدیم که مجلس به هم خورده است. حدود ساعت 8 صبح میکروفن را جمع کردند و جلسه تعطیل شد. ابتدا نفهمیدیم چرا. یکی از مغازه دارها به من گفت که «آقا را دستگیر کرده اند». این یک کار بی سابقه بود که شبانه به خانه مرجع تقلید بریزند و دستگیرش کنند. در بازار عده ای از دوستان پرچم سیاه به دست، به بقیه می گفتند مغازه را ببندید که مرجع تقلید را دستگیر کردند. همه متوجه شدند و جمعیتی جمع شد. جمعیت حرکت کرد و شعار دادن می دادیم «یا مرگ یا خمینی». به سمت چهارسوی کوچک حرکت کردیم که پاسبان ها با باتوم حمله کردند. جمعیت به سه دسته متفرق شد. عده ای به طرف خیابان بوذرجمهری رفتند عده ای به طرف بازار عباس آباد رفتند و ما هم به سمت بازار کفاش ها حرکت کردیم. وقتی که با این جمعیت حرکت می کردیم ناگهان دیدم بشکه ای کنار د یوار است. از بشکه بالا رفتم و شروع به سخنرانی کردم. گفتم که تا حالا سفارش می شد که تظاهرات ها آرام باشد اما امروز دیگر روز آرامش نیست؛ روز مبارزه و شهادت و درگیری است چون به مرجع تقلید تعرض شده است. مردم فریاد کشیدند و حرکت کردیم. بعد آقای نعیمی در نقطه ای دیگر از چارچوب بالا رفت و علیه شاه سخن گفت و بعد اعلام کرد امروز روز آرام بودن نیست و درگیر خواهیم شد، پس هر چه به دستتان می آید بردارید تا بتوانید از خودتان دفاع کنید.
جمعیت وارد سبزه میدان شد. آنجا دکه هایی بود و چوب هایی برای سایبان داشت؛ همه جمعیت این چوب ها را به دست گرفتند و به طرف رادیو حرکت کردیم. عده ای از نرده اداره رادیو بالا رفتند که ناگهان گارد مخصوص رسید و به ما حمله کردند. بعضی ها که داخل رفته بودند دستگیر شدند و ما فرار کردیم به سمت دادگستری و باز به سبزه میدان برگشتیم. وقتی برگشتیم، سبزه میدان مملو از جمعیت بود. گاردی ها هم حریف مردم نشدند و مردم مقاومت می کردند و ایستادند. مردم ماشین آب پاش را تصرف کردند و هیچ کس فرار نمی کرد. مدتی بعد ناگهان صدای تیراندازی بلند شد. ابتدا همه می گفتند فرار نکنید تیر هوایی است اما ناگهان جنازه های خونین روی دست بلند شدند. این واقعه تا ظهر ادامه پیدا کرد.
ظهر از خیابان ناصر خسرو تا میدان امام خمینی لبریز از جمعیت شده بود. سربازان با جیپ وسط جمعیت می آمدند و تیراندازی می کردند. مساله مهم و اساسی این بود که دژخیمان رژیم تیراندازی می کردند و مردم شهید و شهدا روی دست ها بلند می شدند، اما کسی فرار نمی کرد و همه می ایستاندند. این درگیری تا بعدازظهر ادامه پیدا کرد. حتی گاهی سربازان از ساختمان های بلندمرتبه و بانک ها به مردم تیراندازی می کردند. عصر که شد ارتش وارد شهر شد. ارتشی ها صف آرایی شده حرکت می کردند. مردم به داخل کوچه ها و مسجد امام عقب می رفتند اما باز برمی گشتند. تا شب تیراندازی ادامه داشت. از میدان و دانشگاه جمعیت حضور پیدا کرد. شب حکومت نظامی اعلام شد و فردا همه آن مناطق در اختیار نیروهای ارتش قرار گرفت. حتی در چند روز بعد هم تک تیراندازی هایی انجام می شد. مثلا در 16 یا 17 خرداد بازرا خلوت بود و ما چند نفر در چهارسو بزرگ ایستاده بودیم که ناگهان یک نفر از ما را با تیر زدند.
صبح 15 خرداد مصاحبه مسئولان خشن و توهین آمیز بود و می خواستند از امام انتقام بگیرند و امام را متهم به بلوا و آشوب می کردند اما فرادی آن روز، لحن گفتار عوض شد و روزنامه ها از قول نخست وزیر علم نوشتند که روحانیت در نگاه دولت محترمند و عده ای از آنها آزاد می شوند. استقامت و تحمل مردم و فداکاریشان عامل اساسی بود برای اینکه توهین به امام و مراجع تمام شود. بعد مجبور شدند اعلام کنند که امام به خانه شخصی منتقل شد.
سازماندهی و هماهنگی چنین حرکت هایی برعهده چه کسانی بود؟ چگونه این جمعیت وارد خیابان ها شدند و شعار می دادند؟
راهپیمایی روز عاشورای سال 42 سازماندهی شده بود. موتلفه و روحانیت مبارز هدایت جمعیت را برعهده داشتند و عکس و پلاکارد آماده کردند اما در 15 خرداد مردم به طور خودجوش وارد شدند. یک قیام آگاهانه و درست اما خودجوش بود.
شهدای 15 خرداد بسیار مظلوم بودند. آنها تشییع جنازه، هفتم، چهلم و مراسم ختم نداشتند و در بیرون تهران هم دفن شدند. بسیاری از آنها را هیچ کس نمی داند چگونه و کجا شهید شدند.
خلق کنندگان این قیام چه کسانی بودند که امام حساسیت داشتند باید حتما آنها را بشناسیم؟
به وجودآورندگان قیام 15 خرداد کسانی بودند که وقتی احساس کردند مقام ولایت در خطر افتاده از جان گذشتند و تشخیص دادند. به موقع عمل کردند و تا پای جان پیش رفتند و نتیجه هم گرفتند. مساله عجیب هم اینکه امام خودشان فرمودند:
سال ها می گذرد حادثه ها می آیند انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
اتفاقا رحلت امام هم کنار 15 خرداد قرار می گیرد و نشان می دهد که اهمیت فراوانی دارد. به هر حال همگان خیلی باید قدر این واقعه را بدانند. اگر این قیام نمی شد انقلابی هم اتفاق نمی افتاد. حتی اگر این حرکت دیر انجام می شد باز هم فایده ای نداشت. شب امام را گرفتند و فردا صبح چنین حرکتی انجام دادند.
شما فکر می کنید حرکت و قیام مردم در آن مقطع خاص و قیام 15 خرداد چه تاثیری بر حرکت انقلاب و پیروزی مردم در 22 بهمن 57 داشت؟
اگر کار به موقع مردم و حضور و فداکاری آنها و این حرکت با بصیرت و آگاهانه انجام نمی شد، انقلاب در نطفه خفه می شد. به همین دلیل امام حساسیت خاصی روی 15 خرداد داشتند. وقتی پس از 9 ماه امام از زندان آزاد شدند، گفتند می خواهم به دیدار خانواده شهدای قم بروم اما چون تعداد خانواده شهدا زیاد بود، آنها را به دیدار امام بردند. بعد قرار شد که ما هم همراه با تعدادی از دوستان به قم و محضر ایشان برویم چون بعد از آزادی امام، مراسم جشن در قم و همه کشور برقرار بود و از همه کشور مردم به سمت قم سرازیر شدند. در آن برنامه اشعاری درباره آزادی امام سروده بودم که به پسری 10 ساله دادیم تا در حضور ایشان بخواند. امام کنار پنجره و ما داخل حیاط بودیم. این پسر را بلند کردیم تا اشعار را بخواند. او هم خواند که:
مژده ای ایرانیان شد جلوه گر روی خمینی چشم ما روشن شد از دیدار خوش خوی خمینی
بود او 9 ماه اندر گوشه زندان ولیکن تا ابد رسوا بود خصم جفاجوی خمینی
بعد ادامه دادیم که:
ملت ایران به راهش کشته ها از پشته دادند تا نگردد کم ز سر، یک تار از موی خمینی
کشتگان نیمه خرداد دارند این تمنا تا برد باد صبا از بهرشان بوی خمینی
وقتی امام این بیت آخری را شنیدند گریه کردند و دستمالشان را بیرون آوردند. شانه هایشان شروع به لرزیدن کرد و حاج آقا مصطفی شانه هایشان را می مالید. امام(ره) راجع به شهدای 15 خرداد حساسیت خاصی داشتند. در سخنرانی ها هم توجه زیادی به این قیام و واقعه داشتند چون عامل اساسی حرکت و پیروزی نهضت بود.