به گزارش حلقه وصل، مهدی متولیان، فعال فرهنگی در یادداشتی تلگرامی نوشت:
پسرم تصویر شهید آوینی را اگر جایی ببیند فوراً میگوید: بابا معلّمت!...
پسرم اینطور شهید آوینی را شناخته. چند بار خواستم برایش توضیح بدهم که من او را اصلاً ندیدهام و... اما بعد با خودم گفتم: چرا؟! پربیراه هم نیست. ما با واسطهی کتابها و البته بعضی بزرگواران، پیش استاد آوینی زانو زدیم و شاگردی کردیم دیگر؛ شاگردی که شاخ و دم ندارد.
یکی دیگر از مهمترین درسهای استاد، چیزی است که در انتهای پست قبل اشاره کردم؛ معنای "هنر". میگوید: «هنر شیدایی حقیقت است، همراه با قدرت بیان آن شیدایی... شیدایی شرط لازم و قدرت بیان شرط کافی است».
تعریف او از هنر، خطی را نشان داد که وقتی دنبالش کنیم، میرسد به هنرهای سنتی و تعریف قدیمهی هنر. و البته نه قالبهای مرسوم هنرهای سنتی، بلکه جوهرهی هنر قدیم. هنری که اصلش فضیلت و کمال و اخلاق و معرفت است و فرعش، قلمو و رنگ و دوربین و ساز.
خب "شیدایی حق" اگر به فضیلت و حکمت و اخلاق نرسد، به چه برسد؟!
امروزه ما خیلی سَرسَری و شلخته به هر کسی که فیلمسازی یاد گرفته باشد، نقاشی بداند یا ساز بزند، میگوییم: هنرمند. و دیگر به مسیری که در سلوک هنریش طی میکند، کاری نداریم. تعریف هنر برای ما فرموله شده است و کسی هم در آن چون و چرا نمیکند. یعنی هم تارانتینو هنرمند است، هم احمد شاملو، هم حافظ، هم صادق هدایت، هم هرمان هسه، هم شکسپیر، هم تتلو، هم همایون شجریان، هم ساسی مانکن! و خداوکیلی چه دنیای چیپ و مبتذلی است که در آن همهی اینها بتوانند با هم جمع بشوند!
اما او میگوید اصل هنرمندی "حکمت و عرفان" است و بعد تازه پای "فن" به ارزشگذاری هنری باز میشود. اصل هنرمندی در عشق به حق است و اگر یک عده سر دعوای هنر برای هنر و هنر برای مردم نشستهاند، مسئلهی ما نیست. مسئلهی ما "هنر برای وصول به حق" است.
حکمت و عرفان مفاهیمی است منتسب به همین حق، اما در عالم طاغوت هم بدیل دارد و هنر مصطلح امروز حاوی حکمت و عرفان جاهلیت! است؛ در اصل یعنی ضد حکمت و ضد عرفان... به هر حال اثر هنری، تجسمی، شنیداری یا نمایشی، تهی از معنا محال است؛ و معنا یا این میشود یا آن. در نتیجه این هنر مصطلح هم حتماً به زعم او ضد هنر است، نه هنر... حتماً که چه عرض کنم، او واقعاً به این حرف قائل بود و در جایی گفته بود جز در نمونههایی معدود، هنر در عالم غرب مرده است.
حالا این طرز فکر را مقایسه کنید با باور مشهور و رایج اجتماع ما که چه غربزده چه شرقزده، چه مدعی نه شرقی و نه غربی، همه و همه غرب را، از اروپا و فرانسه گرفته تا هالیوود و برادوی و... معدن هنر می دانند!
آوانگاردیسم ضد اخلاقی که خیلی وقتها در احوالات هنرمندان میبینیم، مگر چیست غیر از حکمت جاهلیت؟ مقایسه کنید با اینکه چهقدر همهی ما، بهخصوص اهل هنر ما از حکمت و معرفت فراری هستیم و شیفتهی ابداع و خلاقیت و تجربهایم! حکمت که پیشکش؛ حتی حوصلهی جدیت در تفکر را هم نداریم و سریع به دنبال اجرا و تولید هستیم؛ درست مثل ماشینآلات!
خلاصهاش کنم. از درسهای او اینطور فهمیدم که وقتی از این دانشگاههای هنری فنزده فارغالتحصیل بشوی، تازه مهندس شدهای؛ مهندس تئاتر، مهندس فیلم و... محتوای آموزش دانشگاهها همه "فن" است، نه هنر. دنبال هنر رفتن، کاری است علیحده.